صفحه نخست

بین الملل

سیاسی

چند رسانه ای

اقتصادی

فرهنگی

حماسه و جهاد

دیدگاه

آذربایجان غربی

آذربایجان شرقی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

کهگیلویه و بویراحمد

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صبح صادق

صدای انقلاب

صفحات داخلی

تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۴  ، 
شناسه خبر : ۳۰۱۳۷۴
رویکرد جدید تلفیقی از سیاست قبلی اوباما و منش اقتصادی ترامپ در جهت منزوی کردن رقبای دو طرف آمریکا-صهیونیسم و آل سعود است. آنها بر این تصورند که این نگرش موجب برد دو طرف و مبارزه با دشمن مشترک که از نظر آنها ایران است، خواهد شد. از سوی دیگر رژیم صهیونیستی نیز در کنار آمریکا و با عنوان دشمن اصلی ایران می تواند نظر اعراب را جلب کرده و همین امر موجبات روابط اعراب با اسراییل در آینده شود
پایگاه بصیرت / گروه بین الملل/محمدرضا فرهادی
بعد از جنگ جهانی دوم که کشورهای اروپایی دچار خسارت های فراوان شده  بودند، آمریکا به دلیل تحمل خسارات کمتر به قدرت برتر در سطح جهان تبدیل گردید. آمریکا به دنبال تحولات دوره جنگ سرد (جنگ ویتنام، وقوع انقلاب اسلامی ایران، فروپاشی جهان دو قطبی، افول و حضور هژمونیک در آسیا و غرب آسیا) تلاش داشت در فضای جدید یک هژمونی تک‌قطبی در اذهان و رفتار جهانیان حاکم کند. در این میان منطقه غرب آسیا به دلیل اهمیت‌های ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک در مرکز توجه سیاست خارجی آمریکا قرار گرفت، لذا تحولات فوق و ضرورت حفظ حضور و تسلط بر این منطقه مهم، آمریکا را برآن داشت که راهبردهای جدیدی را به اجرا گذارد.
از آنجایی که آمریکا در تبیین سیاست های خود و همچنین رسیدن به اهدافش دچار مشکل شد، می توان ادعا کرد که هژمون واشنگتن در منطقه نیز تضعیف شده و امروزه برخلاف دوران بعد جنگ سرد، دیگر آمریکا نمی تواند حرف اول را در منطقه بزند. شاهد مثال این امر نیز در بحران های عراق، سوریه و یمن می‌توان مشاهده کرد که به اذعان مقامات و تحلیل گران آمریکایی قرار بود نظام سوریه ظرف یک ماه، یمن ظرف 10 روز ساقط شود که علناً نه نظام سوریه ساقط و نه حکومت مطلوب عربستان در یمن شکل گرفته است. 

موازنه قدرت و راهبردهای آمریکا در منطقه
نظریه موازنه قدرت بر این اصل استوار است که امنیت بین المللی زمانی افزایش می یابد که قدرت نظامی به نحوی توزیع شده باشد که هیچ دولتی به اندازه ای که توانایی تفوق بر دیگر دولت ها را داشته باشد، قدرتمند نباشد. این نظریه پیش بینی می کند که اگر یک دولت، قدرت فوق العاده زیادی داشته باشد، از قدرت خود استفاده می کند و به کشورهای ضعیف حمله می کند. این امر موجب می شود دولت هایی که در معرض خطر هستند برای پیوستن به ائتلاف های تدافعی، انگیزه پیدا کنند. برخی از واقع گرایان بر این عقیده هستند که این امر می تواند موجب ثبات بیشتری شود، چرا که از تجاوز جلوگیری می کند و آن را غیرجذاب نشان می دهد، البته اگر میان ائتلاف های رغیب تعادل قدرت برقرار باشد.


بر همین اساس راهبرد آمریکا تا اوایل سال 2003 میلادی حضور مستقیم در منطقه بود، اما با توجه به هزینه های سنگین انسانی، اقتصادی و...، این رویکرد به حضور غیر مستقیم و استفاده از ائتلاف ها تغییر یافته است. با توجه به مجموعه شرایط بر‌شمرده، تغییر در رویکرد مذکور باید به نحوی باشد که ضمن حفظ ادامه روند تأمین منافع ایالات‎متحده، در بردارنده هزینه‌های کمتری (حداقل در چند مؤلفه اصلی) برای این کشور باشد. در همین رابطه، فریدمن، رئیس استراتفورد، (یکی از مراکز مطالعاتی موجود در ایالات متحده) رویکرد جدید ایالات متحده را در منطقه چنین توصیف می کند: «حضور غیر مستقیم و موازنه قدرت».
 این دو عنصر اصلی، نقشه و استراتژی جدید ایالات متحده در منطقه خواهد بود که ضمن مخفی نگه داشتن حضور واقعی آمریکا در پشت صحنه اتفاقات منطقه، باعث می‌شود هزینه‌های استراتژی قبلی بر این کشور تحمیل نشود. ‌فریدمن در مقاله "بلوغ موزانه قدرت در غرب آسیا" به این نکته اشاره می‌کند که استراتژی جدید از استراتژی جنگ ‎سرد بسیار پیچیده‌تر است، زیرا آمریکا در منطقه همزمان مجبور است در یک نقطه هم به فکر توازن قدرت و هم‌ تأمین منافع بدون حضور مستقیم باشد؛ ‌بنابر‌این، شرایطی حاصل می‌شود که این کشور در زمان واحد در یک نقطه مثلاً یمن به نفع عربستان به کمک اطلاعاتی و احتمالاً مشاوره نظامی دست زند و در‌‌ همان زمان در عراق ‌ضد داعش (نیروی دست نشانده عربستان) و به نفع دولت شیعه عراق (متمایل به ایران) اقدام نماید؛ البته بدون حضور نیروی زمینی. 
‌این استراتژی جدید به دنبال تقویت نیرو‌ها و کشورهای طرفدار آمریکا در منطقه است، به صورتی که آن‌ها توان اقدام نظامی به صورت خودکار به نفع منافع ایالات متحده را داشته باشند، مثل رژیم اسرائیل و عربستان. البته این تقویت مطلقا دلیل عدم حضور نخواهد بود، بلکه در شرایط به شدت بحران، یعنی شرایطی که این کشور‌ها به هیچ عنوان قادر به دستیابی به اهداف تعیین شده توسط خود نباشند، مجدداً ایالات متحده به راهبرد قبلی برگشته و ‌مستقیم وارد عمل خواهد شد، ولی تا آن زمان این کشور‌ها موظفند برای اهداف تعیین شده ‌‌نهایت تلاش خود را با توجه به پشتیبانی‌های آمریکا انجام دهند و از طرف دیگر، باید موازنه قدرت در منطقه را به طریقی که نظم فعلی منطقه (شرایطی که بیشترین ظرفیت را برای تأمین حداکثری منافع ایالت متحده آمریکا داشته باشد) را تأمین می کند، حفظ کرد. 
بدین مفهوم که همزمان کشورهای منطقه (به جز اسرائیل) با درگیری‌های داخلی، ایدئولوژیک، سیاسی و...‌ باعث اضمحلال توان ملی همدیگر شده و همین طور از تبدیل‌ آن‌ها در آینده به عنوان یک قدرت منطقه‌ای جلوگیری شود و همیشه به عنوان یک کشور وابسته و محتاج به وجود ایالات متحده برای تأمین امنیت خود بمانند‌ و البته در صورت امکان، ایدئولوژی شیعه به عنوان ایدئولوژی‌ که توانست تشکیل حکومت دمکراتیک و پیشرو در منطقه را ایجاد کند، تحت‌الشعاع قرار گرفته و نابود شود.
بنابراین می توان نتیجه گرفت آمریکا درصدد منتقل کردن معرکه به سرزمین های اسلامی در پس منازعات داخلی است به طوری که از جان و مال مسلمانان هزینه کرده باشد تا هزینه برای خود آمریکا.
در کنار راهبردهای فوق، می توان راهبرد های دیگری را در چارچوب تصیم گیری آمریکا اتخاذ کرد، اما آنچه به عنوان راهبرد اصلی ایالات متحده طی چند سال اخیر  وحتی در دوران ترامپ پیگیری می شود، استفاده از ظرفیت های اسلامی در سایه موازنه قدرت است.

ایران هراسی و موازنه قدرت در منطقه
سیاست جدیدی که واشنگتن در سایه موازنه قدرت به دنبال آن است، استفاده از ابزار ایران هراسی و تشکیل ائتلاف هایی در سایه رویکرد ضد ایرانی است. سفر اخیر ترامپ به منطقه نیز بر پایه تشکیل ائتلافی با هدف مبارزه با ایران در منطقه بود. این در حالی است که هفته نامه مصری الاسبوع در گزارشی می نویسد: « ایران هرگز به هیچ کشور عربی دست درازی نکرده و به روی هیچ کسی شمشیر نکشیده است و از این رو اعراب باید هرگونه شکافی بین خود و ایران را پر کنند و ایران هراسی و تعامل با ایران به عنوان یک تهدید به نفع اعراب نیست.» 
در مقابل اما محمد بن سلمان در تحلیلی کورکورانه می گوید:« چالش های بزرگی در برابر جهان قرار گرفته که مهم ترین آنها تروریسم و دخالت های ایران است.»


حال باید مشاهده کرد که چه ابزارهایی به عنوان ایران هراسی توسط آمریکا، عربستان و اسراییل مورد توجه قرار گرفته است:
1) حمایت از حزب الله و گروه های مقاومت: ترامپ در افتتاحیه نشست سران اسلامی- آمریکایی اعلام کرد: « حزب الله تروریست است و باید با بنیاد گرایی به هر شکل مبارزه کنیم.» در چند سال گذشته حزب الله توسط کشورهای عربی به عنوان گروهی تروریستی شناخته شد، این در حالی است که بسیاری از گروهها همچون النصره و سایر گروه های موجود در سوریه به عنوان میانه رو(!) شناخته می شوند.
2) بی ثباتی در منطقه:  ادوارد سعید  موضوع اسلام هراسی و شیعه هراسی را کالبد شکافی می کند و سه علت مهم آن را متذکر می شود. اول: احساس وحشت آور غرب از نیاز به انرژی و تمرکز آن در جهان اسلام است و لذا طرح شیعه هراسی می تواند موجب تشدید نزاع بین اسلام گرایان و کشورهای اسلامی شود تا جریان انتقال ارزان نفت به غرب به واسطه بیداری اسلامی دچار بحران نشود؛ دوم: انقلاب اسلامی ایران است که مفاهیم و پتانسیل استکبارستیزی، عدالت خواهی و عقلانیت سیاسی اسلامی را ارائه کرده که الگوی موفق اسلام سیاسی برای حرکت خیزش اسلامی در عصر مدرنیته خواهد شد؛ سوم: بازگشت اسلام در زندگی سیاسی مسلمانان است. 
آمریکا همواره به گونه ای القا کرده که ایران عامل اصلی بی ثباتی در منطقه است و در این میان نیز نقش ایدئولوژی را به عنوان عامل اول در بی ثباتی منطقه می داند.
 پروژه ایران هراسی در کنار شیعه هراسی مکمل مهمی برای آمریکا است. پس از به قدرت رسیدن شیعیان عراق در بهار 1382ه‍ .ش.، آمریکا و متحدانش کوشش فراوانی کردند تا همگرایی شیعیان را به عنوان خطری علیه اهل سنت معرفی کنند و با مرعوب کردن کشورهای سنی‌مذهب، آنان را وادار به مقابله با این همگرایی و مقاومت در برابر آن کنند. این امر، فرصت نوینی را در اختیار غربی ها و صهیونیست‌ها قرار می‌داد تا به نحوی دیگر، به منازعات منطقه‌ای و میان مردم مسلمان مظلوم دامن بزنند و از آب گل‌آلود، ماهی صید کنند. ترامپ نیز در سخنان خود گفت: «ایران مسول بی ثباتی در منطقه است و با حمایت از تروریست ها و حمایت مالی از آنها دهه هاست که آتش جنگ افروزی را شعله ور کرده است.»

ارزیابی نهایی
آمریکا با رویکرد جدید و اقتصادمابانه ای سیاست جدید خود را در منطقه پیگیری کرده است. در واقع رویکرد جدید تلفیقی از سیاست قبلی اوباما و منش اقتصادی ترامپ در جهت منزوی کردن رقبای دو طرف آمریکا-صهیونیسم و آل سعود است. آنها بر این تصورند که این نگرش موجب برد دو طرف و مبارزه با دشمن مشترک که از نظر آنها ایران است، خواهد شد. از سوی دیگر رژیم صهیونیستی نیز در کنار آمریکا و با عنوان دشمن اصلی ایران می تواند نظر اعراب را جلب کرده و همین امر موجبات روابط اعراب با اسراییل در آینده شود؛ عاملی که عربستان امروزه آن را دلیل اصلی روابط اش را با رژیم اسراییل قرار داده است.
تجربه اما چیز دیگری می گوید. آمریکا و رژیم صهیونیستی با طراحی چنین صحنه خیالی، دلارهای سعودی را نشانه گرفته اند و سیاست های آنان علیه ایران و ترویج ایران هراسی، تنها یک نتیجه دارد و آن خالی کردن جیب آل سعود و اعراب وابسته است. نتیجه دیگر روز زمین مشخص می شود و امروزه نه تنها در زمین منطقه غرب آسیا، بلکه در آب های شرق دور هم، آمریکا یک بازنده است./

نام:
ایمیل:
نظر: