خواب آشفته آمریکایی ها برای فلسطین
مصطفی منتظربیش از چهار ماه است که رژیم سفاک صهیونیستی در یک جنایت آشکار و مداوم در حال کشتار و نسلکشی مردم مظلوم غزه است و در این مدت جنایتی هم نبوده که از آن اجتناب کرده باشد. کشتار ۳۰ هزار زن و کودک و پیر و جوان و محاصره شدید و ایجاد قحطی گسترده که باعث کشته شدن روزانه صدها انسان بیگناه میشود، دل هر انسان از هر مسلک و مرامی را به درد میآورد.
امروز در غزه تقریباً عمده بیمارستانها و درمانگاهها و مراکز زیربنایی بمباران شده و کادر آن آسیب دیده و امکان خدمترسانی ندارند. ۲ میلیون نفر آواره شدهاند و بیش از صد هزار خانه ویران شده است. آب آشامیدنی به دلیل فقدان سوخت و نبود قطعات یدکی در ایستگاههای تصفیه آب پیدا نمیشود. کمبود شدید آب و غذا و گرسنگی گسترده منجر به قحطی شدید شده و روزانه دهها نفر بر اثر آن جان خود را از دست میدهند و ۳۰ هزار نفر شهید شده و هزاران نفر مفقود و دهها هزار نفر مجروح و بیمار وجود دارد.
رژیم صهیونیستی با انجام جنایات بیسابقه در غزه که مطابق همه کنوانسیونهای حقوق بینالملل مصداق نسلکشی است و حتی در دادگاه لاهه نیز به آن اذعان شد، به دنبال اجرای سیاست سرزمین سوخته و غیرقابل سکونت کردن غزه برای مردمان آنجا و نیز ایجاد بازدارندگی در برابر هر اقدام احتمالی آتی است. با تمام این اقدامات سفاکانه ولی هیچ نشانهای دال بر پیروزی این رژیم در رسیدن به اهدافش مشاهده نمیشود، بلکه چهره این رژیم در افکار عمومی جهانی بسیار متزلزل شده و حتی در بین حامیان سنتی خود نیز جایگاه سابق را ندارد، در دادگاه بینالمللی محکوم شده و اکثر دولتهای جهان خواستار آتشبس فوری هستند. همچنین این رژیم به اهداف اعلامی نظامی، امنیتی و سیاسی خود نرسیده و مقاومت همچنان به صورت قدرتمند به مقابله با ارتش جنایتکار این رژیم ادامه داده و در صحنه حضور دارد، اقدامات عملی ملتهای مقاوم منطقه در برابر این رژیم گسترش یافته و دامنه درگیری با این رژیم از جنوب لبنان تا سوریه، عراق و یمن توسعه پیدا کرده و ارتش این رژیم، صدها کشته و هزاران مجروح بر روی دستش مانده است و هر روز که میگذرد نفرت از اسرائیل در بین جهانیان بیشتر شده و جامعه اسرائیل روز به روز به فروپاشی سیاسی، اجتماعی ناشی از تبعات جنگ نزدیکتر میشود و اختلافات داخلی آن، همچون آتش زیرخاکستری است که به زودی شعلهور خواهد شد.
امروز رژیم صهیونیستی در آتشی که بیش از ۷۰ سال است برافروخته و زبانههای آن روز به روز شعلهورتر شده در حال نابودی است و این جنایات و کودککشیها آخرین دست و پا زدنهای مذبوحانهای است که پیش از نابودیاش انجام میدهد. طبیعی است که این رژیم در چنین شرایطی بخواهد برای مشغولسازی بزرگترین حامی فلسطین و مقاومت و منحرف نمودن افکار عمومی جهانی دست به اقداماتی بزند. انتشار گزارش جهتدار، سیاسی و سفارشی کمیته حقیقتیاب سازمان ملل در سالگرد مرگ مهسا امینی در حالیکه فاجعه غزه به عنوان یکی از بزرگترین جنایات علیه بشریت مورد بیتوجهی دولتهای غربی از نظر حقوق بشر قرار داشته و حتی رژیم صهیونیستی مورد حمایت همه جانبه آنان برای تداوم جنایاتش است، در همین چارچوب قابل ارزیابی بوده و با هدف فشار سیاسی بر جمهوری اسلامی ایران و آدرس غلط دادن به افکار عمومی جهان برای از اولویت خارج کردن موضوع جنایات و نسلکشی رژیم صهیونیستی در غزه و تمرکز بر ایران طراحی شده است. این گزارش در کنار برخی رویدادهای مشکوک در داخل ایران که به دنبال درست کردن ماجرایی مشابه غائله مهسا امینی هستند و به شدت حمایت رسانهای پرشدت میشوند، نشان از سناریوهایی است که مجدداً طراحی شده تا بار دیگر جمهوری اسلامی را که امروز توانسته فشار اقتصادی و تحریمها را مدیریت کرده و مردمی را که با شناخت دشمن و دسیسههایش در برابر آن مقاومت کرده و علیرغم همه مشکلات در یک انتخابات پرنشاط حضوری معقول و متعارف داشتهاند دچار چالش نمایند.
امروز فاجعه غزه، نمایانگر ماهیت پلید و شیطانی رژیم سفاک صهیونیستی و حامیان پلید آن در دولتهای غربی به خصوص امریکا و انگلیس است و انتشار گزارش بیوجه و سیاسی علیه جمهوری اسلامی، نشاندهنده معیارهای دوگانه غرب در موضوع حقوق بشر بوده و صرفاً ابزاری برای فشار بر ملت ایران و انحراف افکار عمومی بوده و همزمانی آن با برخی حوادث مشکوک برای احیای سناریویی است که یک بار مردم ایران آن را با شکست مواجه و دفن کردند. امروز غزه نماد مقاومت، نماد مظلومیت و مسئله اول آزادگان جهان بوده و وضعیت آن مایه شرمساری بشریت است. ملت مقاوم غزه، پرچمدار پایان دادن به رژیم منحوسی هستند که تداومش، انسانیت را دچار خدشهای بزرگ و شرمی ابدی کرده است. باید با تلاش مستکبرین عالم برای عادی شدن جنایات در غزه و فلسطین مقابله کرد و اجازه نداد تا با دادن آدرس غلط، این مسئله اصلی را به فراموشی سپرده و حامیان اصلی فلسطین را به خود مشغول نمایند. پس باید مراقب آدرس غلط بود و از بازی در سناریوی دشمن پرهیز و در موضوعی تمرکز کرد که سعی در به حاشیه راندن آن دارد؛ مقاومت درخشان مردم غزه و مظلومیت بیسابقه این ملت بزرگ!
محمد حسینی
قابل فعال و غیر فعال میان ایران و آمریکا در طول چهل سال گذشته همواره به شکلی متناوب برقرار بوده است. همه دولتهای مستقر در کاخ سفید در مورد استراتژی تحریم و مهار ایران اتفاق نظر داشته اند. تنها تفاوت میان آنها راهبرد تقابلی آنها در قبال مسائل فیمابین تهران- واشنگتن بود. کاخ سفید هیچگاه با نیت تعامل با ایران وارد بازی نشده است بلکه گاهی بر حسب اقتضائات درونی امریکا یا الزامات ساختار قدرت در سطح خاورمیانه، تقابل فعال را به تقابل غیرفعال تبدیل کرده است. دوران جنگ تحمیلی تا پیش از افشای ماجرای مک فارلین، دوران کلینتون و اوباما (پیش از تحریمهای ۲۰۱۱) از دورههای تقابل غیر فعال امریکا و ایران بود اما پس از افشای ماجرای مکفارلین، دوران بوش پدر، پسر، اوباما (پس از تحریم های ۲۰۱۱) و ترامپ از مقاطع تقابل فعال میان ایران و امریکا بوده است.
دوران تقابل فعال نیز دو وضعیت نسبتأ متفاوتی داشته است. زمانی که امریکا با اجماع قدرت های بزرگ تقابل خود با ایران را فعال کرده، بیشترین تهدید و آسیب متوجه ایران بوده است. برای نمونه می توان به اجماع میان امریکا و شوروی در ســال های ۱۳۶۷-۱۳۶۵ و نیز اجماع قدرت های بزرگ علیه ایــران در دوران اوباما پس از ۲۰۱۱ اشــاره کرد که در هر دو مقطع منجر به صدور قطعنامه های تحریمی علیه ایران در شــورای امنیت ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل شد. در نقطه مقابل هرگاه تیم حاکم مستقر در کاخ ســفید به صورتی یک جانبه تقابل فعال علیه ایــران را آغاز کردند، شــکاف میان قدرت های بزرگ فعال شده است به گونه ای که فضایی برای کنشگری و مدیریت بحران برای ایران فراهم شده است. دوران بوش پدر و پسر و ترامپ از نمونه های این وضعیت است.
بر اساس تحلیل تاریخی که عرض شد، تقابل مجدد آژانس بین المللی اتمی می تواند نتایجی ناظر بر فعال شدن و یا غیرفعال شدن تقابل امریکا/ اروپا با ایران داشــته باشد. در صورتی که قطعنامه تصویب نشده شوکی به مذاکرات فریز شــده وین باشــد و طرفین را به انجام توافق موقت، ترغیب نماید، آنگاه تقابل میان ایران و امریکا را موقتا غیرفعال می کند و در نتیجه آزادی عمل ایران در منطقه و محیط بین الملل را برای پیشبرد بهتر سیاست همسایگی و نگاه آسیایی فراهم خواهد کرد. در نقطه مقابل، گره خوردن کار در آژانس می تواند آغاز روند خطرناکی باشــد که پرونده هسته ای ایران را مشابه دوران اوباما به شورای امنیت سازمان ملل گسیل دارد و تقابل ایران را نه تنها با امریکا بلکه با مجموعه ای از قدرت های بزرگ فعال نماید.
برنامه ریزی ســناریویی در مذاکرات ایران با غرب باید به سمتی هدایت شــود که در صورت فعال شــدن تقابل امریکا- اروپا و ایــران، روند تقابل غیرمستظهر به اجماع قدرت های بزرگ باشد
در روزهایی هستیم که به آن «شب عید» میگویند. یک بازه یکماهه که در کلانشهرها روشنترین ویژگیاش شلوغی و ترافیک سنگین در خیابانهاست. مردم در این ایام بسته به وسع و تمکن خود، به فکر خرید عید هستند. امسال که ماه رمضان هم نزدیک است و باید برای این ماه مبارک نیز حساب جداگانهای باز کرد. اما شاید این خریدها با شور و شوق گذشته همراه نباشد. چون قدرت خرید اقشار زیادی از مردم پایینتر از آن است که با دل خوش و خیال راحت به بازار بروند. بسیاری آنها نگراناند؛ برای آینده خود و خانوادهشان، برای سال جدید، برای عید در پیش رو. مشکلات و معضلات معیشتی، مخرج مشترک دغدغههای اقشار گوناگون مردم است.
در این میان کسی توقع ندارد اقتصاد، تبدیل به اهرمی برای اصلاح فرهنگ شود. اقتصاد مردم نحیفتر و ضعیفتر از آن است که بخواهد برای بایستههای فرهنگی تازیانه بخورد. مردم از شیوه حکمرانی و وضعیت معیشتی گلایهمندند. در شرایطی که مشکلات معیشتی باعث شده آنها خود را جامانده احساس کنند؛ حال گفته میشود ممکن است ۳ میلیون تومان بابت بیحجابی و بدحجابی، از حسابشان کسر شود.
این ۳ میلیون هم کم است و هم زیاد. با آن نمیتوان به رفاه رسید، اما برای بقا ضروری است. کم است برای زندگی کردن و زیاد است برای زنده ماندن. کم است برای دهکهای بالا و زیاد است برای دهکهای پایین. این جریمه هم افراطی است و هم تفریطی. میتواند اقشار کمبرخوردار و یا حتی متوسط را بیش از اندازه آزار دهد و میتواند کک اقشار متمکن را هم نگزاند. با اینکه گفته شده در اعمال آن به شرایط مالی و حتی سرپرست خانوار بودن یا نبودن شخص خاطی توجه میشود؛ اما این کافی نیست برای اینکه با کسر سه میلیون تومان، وضع معیشتی سختی برای یک خاطی یا متخلف رقم نخورد.
برای برخورد با بیحجابی وضع جریمههای مالی منتفی نیست. اما عدم ظرافت در طراحی و اجرای آن همانقدر میتواند خطرناک باشد که گشت ارشاد خطرناک بود. پدیدهای که در نهایت هزینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی سهمگینی را متوجه کشور کرد.
گویی در مواجهه با بیحجابی، قوانین نوعی سادهانگاری در خود دارند. وقتی در طراحی و اجرای قانون ظرافت کامل در نظر گرفته نشود، امکان اینکه کسی در این میان مظلوم واقع شود و دشمن از مظلومیت او سوءاستفاده کرده و ایران را آماج حمله ترکیبی خود گرداند کم نیست. برای تدبیر اساسی بدحجابی و دیگر ناهنجاریهای فرهنگی، ما به کارآمدی در عرصههای غیرفرهنگی نیاز داریم. هرچند که با بهبود و سلامت کامل اوضاع اقتصادی و معیشتی، هیچ تضمینی برای بهبود اوضاع فرهنگی وجود ندارد. اما کارآمدی باعث میشود بهانه برای بیاعتقادی و شبههافکنی کمتر شود و کار فرهنگی یا برخورد با کژیهای فرهنگی، از پشتوانه و اعتبار بیشتری برخوردار باشد.
در نمونهای دیگر میتوان از سازمان بینالمللی حفاظت از محیط زیست و صندوق حمایت از محیط زیست نام برد که پولهایی را از شرکتهای نفتی شل و بیپی دریافت کردهاند. صندوق جهانی حیات وحش مدتهاست که با شل در ارتباط است. همچنین سازمان بینالمللی حفاظت از محیط زیست، دارای سرمایهگذاریهای مشترکی با والمارت، غول نفتی-معدنی بیاچپی بیلیتون (که یکی از بهرهبرداران عمده زغالسنگ در استرالیاست) و همینطور با شل، شوران، اگزانموبیل، تویوتا، مکدونالد و بیپی است.
به راستی که با دورویی حیرتآوری روبهرو هستیم: این سازمانها هرساله پولهای کلانی را به شکل کمک یا هدیه دریافت میکنند و قول میدهند که مبالغ جمعآوری شده را در راستای حفظ حیات وحش و پیشگیری از گرمایش فاجعهبار زمین صرف کنند. با این حال برخی از آنها راه دیگری را برگزیده و پولها را در شرکتهایی سرمایهگذاری کردهاند که به واسطه ذخایر فراوانشان، حجم عظیمی از کربن را در اتمسفر زمین تولید میکنند. در ظاهر برخی از سازمانهای حفاظت از محیط زیست، وانمود میکنند تنها به فکر نجات کره زمین بوده و نگرانی اصلی آنها کاهش میزان کربن رهاشده در جو کره زمین است، اما اصل ماجرا موضوع دیگری است، آنها در پس پرده حافظ منافع شرکتهای تولیدکننده سوخت فسیلی هستند.
آنچه توصیف شد نمایشی ظاهری است که به بهانه حفاظت از محیط زیست اهداف دیگری را پیگیری میکند. مقامات برخی سازمانهای حمایت از محیط زیست، منتصبان از سوی شرکتهای تولیدکننده سوخت فسیلی هستند و به خواستهها و تمایلات آنها بها میدهند.
دهههاست کشورهای مختلف خصوصیسازی اقتصادی و کوچکسازی بخش دولتی را آغاز و تجربه کردهاند. میتوان از کشورهایی مانند مالزی، لهستان، چین، کره جنوبی، تایوان و... نام برد که با قرارگرفتن در مسیر آزادسازی اقتصادی، ثمرات و موفقیتهای شایانی عاید آنها شده است. شاید کشورهای مختلف، روش و الگوهای متفاوتی را اخذ کرده باشند، ولی در نهایت قادر بودهاند به دستاوردهایی مانند رشد تولید و صنعت و رشد و توسعه اقتصادی نائل شوند.
اقتصاد ایران سالهاست آزادسازی اقتصادی را در دستور کار خود قرار داده است، دولتمردان همواره تأکید ورزیدهاند که سهم و وزن دولت در اقتصاد باید کاهش یابد. گاه تلاشهایی برای تحقق این امر انجام شده است که یا به نتیجه نرسیده یا نتایج آن حداقلی بوده است. همواره یکی از مسیرهای سهل و جذاب برای کاهش تصدی دولت، واگذاری سهام شرکتها از طریق بازار سهام بوده است. سالها از واگذاری سهام بسیاری از بنگاههای اقتصادی معتبر (بیمهها و بانکها، شرکتهای پتروشیمی و پالایشگاهی، نیروگاهها، شرکتهای معدنی و فلزی، خودروسازان و...) در بازار سهام میگذرد. آنچه رخ داده، تنها واگذاری بخش اندکی از سهام شرکتها در بازار سهام است. بدین معنی که دولتها تقریبا هیچگاه مصمم نبودهاند که مدیریت بنگاههای اقتصادی را واگذار کنند. دولتها همواره نقشی تعیینکننده در انتخاب مدیران بنگاههای بزرگ اقتصادی پذیرفتهشده در بورس ایفا کردهاند. تحت این شرایط، دولتها پیوسته، خواستهها و تقاضاهای خود را به مدیران شرکتها تحمیل میکنند. از جمله این موارد میتوان به ارائه تسهیلات تکلیفی در بانکها، قیمتگذاری دستوری در صنایع متعدد مانند خودروسازی و نیروگاهی و... اشاره کرد. با یک نگاه گذرا به ترکیب سهامداری بنگاههای بزرگ اقتصادی به وضوح میتوان فهمید مثلا طی یک دهه گذشته نه تنها درصد سهامداری دولت در این شرکتها کاهش نیافته، بلکه دولت به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم (مثلا از طریق صندوقهای بازنشستگی) دائما درصد سهامداری خود را افزایش داده است. به عبارتی نه تنها آزادسازی اقتصادی از معبر بازار سرمایه اتفاق نیفتاده است، بلکه میزان تصدیگری دولت در اقتصاد افزایش یافته است. مشابه آنچه در موضوع حفاظت از محیط زیست ذکر شد، در موضوع کوچکسازی دولت و واگذاری بنگاههای اقتصادی نیز تنها شاهد تظاهر و دگرفریبی هستیم. بدین معنی که فقط بخش اندکی از سهام شرکتها، توسط نهادهای دولتی در بازار سهام عرضه شده است و بخش دولتی با در اختیار داشتن قسمت عمده سهام، مالکیت را در اختیار خود دارد. در این شرایط نهادهای دولتی، مدیران بنگاههای اقتصادی را منصوب میکنند. به عبارتی دولت میتواند در تمامی امور بنگاههای اقتصادی دخل و تصرف داشته باشد. برای مدیران این بنگاهها فقط پاسخگویی به دولت ارزشمند است و سایر سهامداران فاقد اهمیت هستند. آنها تنها فرامین و دستورات مقامات دولتی را ارج مینهند و نسبت به خواسته سایر سهامداران بیتفاوت هستند. بدین ترتیب اغلب شرکتهای حاضر در بورس در اسارت دولت قرار دارند. حال سؤالی که مطرح میشود این است که چرا دولتها حاضر نیستند به وعدههای خود مبنی بر واگذاری واقعی سهام شرکتها جامه عمل بپوشانند. عوامل متعددی را میتوان در عدم تحقق این امر نام برد. علت اصلی بیرغبتی دولتها به اجرای حقیقی آزادسازی اقتصادی و انتقال مالکیت به بخش خصوصی را میتوان اینگونه تشریح کرد. فوکویاما در کتاب نظم و زوال سیاسی خود عامل مهمی را برای عدم پذیرش لیبرالیسم اقتصادی از سوی برخی نظامهای سیاسی معرفی میکند. او معتقد است با قبول لیبرالیسم اقتصادی، سهم بخش خصوصی و نفوذ آن در اقتصاد افزایش خواهد یافت. به عبارتی تعداد شرکتهای کمتر و میزان کمتری از نیروی کار تحت سیطره دولت خواهد بود. گشودن درهای اقتصاد باعث میشود به تدریج و با رونق اقتصادی ناشی از آن، میزان وابستگی فعالان اقتصادی به دولتمردان کاهش یابد. فوکویاما اشاره میکند تجربه سایر کشورها نشان میدهد بعد از اجرای موفق آزادسازی اقتصادی در اکثر مواقع، افراد جامعه کاهش دخالت دولت در سایر حوزهها را دنبال میکنند و این امر موجب افزایش مطالبهگری میان افراد جامعه میشود.
لیبرالیسم اقتصادی باعث برهمخوردن توازن موجود میان دولت و ملت میشود و کفه ترازو را به سمت ملت منحرف میکند. قبول آزادسازی اقتصادی، تصمیمی است که ابتدا باید توسط ساختار سیاسی گرفته شود. حال آن شاکله سیاسی همانند چین اقتداگرا باشد یا مشابه بریتانیا مبتنی بر انتخابات آزاد. بدین جهت عدم پذیرش مطالبهگری یکی از موانع اصلی در اجرای لیبرالیسم اقتصادی است.
وجود بازار سهام بانشاط و پررونق از مصادیق اقتصادهای فراگیر و باز است. کشورهایی که اجازه ایجاد ساختارهای اقتصادی آزاد، رقابتی و منعطف را صادر کردهاند، در ادامه توانستهاند بازارهای سهام پویا و کارآمد را تجربه کنند. ایجاد سازمانهای اقتصادی فراگیر، منعطف و رقابتی، نیازمند ساختارهای سیاسی است که مروج و اشاعهدهنده الگوهای اقتصادی غیرانحصاری و غیراستثماری باشد. هر زمان ساختار سیاسی وجود اقتصادی آزاد و رقابتی را بپذیرد، آنگاه میتوان انتظار داشت با خارجشدن نهادهای دولتی از سهامداری شرکتها، بازار سرمایه احیا شود. همانطورکه طرفداران حفظ محیط زیست تا حدی خود را به واسطه شرکتهای به ظاهر حامی محیط زیست در اسارات شرکت تولیدکننده سوخت فسیلی میدادند، سهامداران اقلیت بازار سرمایه نیز از طریق سهامداران نهادی و دولتی در دام تصمیمات دولت گرفتار شدهاند. هرچند دولت مدعی است که در تصمیمات بازار سرمایه دخالتی ندارد.
زمانی که نلسون ماندلا توانست با قیام علیه آپارتاید به پیروزی برسد، گمان میرفت سفیدپوستان خلع قدرت شدهاند. اما طبقه حاکم سفیدپوست با زیرکی تمام مناصب اصلی اقتصادی مانند گمرک، ریاست خزانهداری و... را در اختیار خود نگه داشتند. به گونهای که سیاهپوستان در اداره کشور هیچ نقشی نداشتند، یکی از رهبران قیام علیه آپارتاید این رفتار سفیدپوستان را به مثالی تشبیه کرد که در آن، آنها (سفیدپوستان) گاوصندوقی را در اختیار سیاهپوستان قرار دادند ولی کلید آن را پیش خود حفظ کردند. روایت سهامداران در بازار سرمایه مشابه همین حکایت است، دولت با واگذاری سهام ظاهرا گاوصندوق را تحویل داده ولی کلید گاوصندوق را نزد خود مخفی کرده است.