صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۹  ، 
شناسه خبر : ۳۵۹۱۳۸

نتیجه‌ای‌که قابل پیش‌بینی بود

عباس شمسعلی
اتفاقات تلخ و تکان‌دهنده شامگاه چهارشنبه استادیوم آزادی در جریان یک بازی فوتبال شوکی حیرت انگیز برای جامعه ما محسوب می‌شود، اما واقعیت آن است که به نوعی مدت‌ها قبل درخصوص چنین حوادث تلخی هشدار داده شده بود.
ماجرا از آن قرار است که در جریان بازی دو تیم سپاهان و پرسپولیس که همچون بازی‌های چند وقت اخیر با حضور تماشاگران خانم برگزار شد، صحنه‌هایی در روی سکوها خلق شد که از شدت وقاحت قابل طرح نیست؛ اما آنچه می‌توان با عرض تأسف بدان اشاره کرد؛ فحاشی و توهین‌های بسیار زشت و غیر اخلاقی تعداد زیادی از تماشاگران منتسب به یک تیم علیه زنان تماشاگر منتسب به تیم مقابل بود. به کارگیری چنین الفاظی خطاب به بانوان حاضر در ورزشگاه در حالی بود که این صحنه‌ها و الفاظ فرسنگ‌ها با روح حاکم بر اصل ورزش فاصله دارد. البته از سوی دیگر شاهد برخی صحنه‌های واکنشی زشت و زننده از سوی تعداد معدودی از زنان هم بودیم.
 در کنار این؛ انتشار ویدئویی از صحبت‌های زشت و زننده یک به اصطلاح لیدر تیم علیه زنان و دختران حاضر در ورزشگاه واکنش‌های گسترده اعتراضی مردمی را در پی داشت.
حال سؤال اینجاست؛ آیا فحاشی و توهین در ورزشگاه‌های محل برگزاری مسابقات فوتبال در کشورمان یک اتفاق بدون سابقه و حادثه‌ای غیر قابل پیش‌بینی است و یا اینکه با توجه به شرایط ناخوشایند جو استادیوم‌های ورزشی فوتبال در کشورمان در سال‌های گذشته و انواع و اقسام درگیری‌ها، توهین‌ها، سنگ‌پرانی‌ها و... می‌توان آن را اتفاقی قابل انتظار در ادامه حوادث تلخ گذشته دانست؟ 
کسانی که اندکی با جو ورزشگاه‌های به خصوص فوتبال در کشورمان آشنا باشند یا اخبار و حواشی فوتبالمان را دنبال کنند گواهی بر این ادعا خواهند بود که در سال‌های گذشته و هفته به هفته شاهد حواشی تلخ و دلسرد‌کننده و پررنگ‌تر از متن در خلال بازی‌های لیگ بوده و هستیم. با احترام به طیف هواداران ریشه‌دار و فوتبالی و اخلاق مدار باید گفت تقریباً ورزشگاهی در بین ورزشگاه‌های برگزاری مسابقات فوتبال کشورمان نیست که به نوعی در آن شاهد حاشیه‌های آزاردهنده و درگیری لفظی یا فیزیکی و توهین به تماشاگران مقابل یا بازیکنان و مربیان حریف و داور و... نباشیم. اهل فن حتماً اذعان می‌کنند که به دلیل جو ناخوشایندی که بیان شد، سال‌هاست بسیاری از هواداران قدیمی و خانواده‌ها نه خود در ورزشگاه حاضر می‌شوند و نه اجازه حضور به فرزندانشان می‌دهند. احتمالاً تصویر تکان‌دهنده‌ای که چند سال قبل از پدری که با فرزند خردسالش در استادیوم حاضر شده بود اما مجبور شده بود با دستانش گوش فرزندش را بگیرد تا الفاظ ناشایست برخی هواداران را نشنود دیده باشید.
در این شرایط به طرز عجیبی به یک باره در یکی دو سال اخیر در ادامه برخی تلاش‌های جسته و ‌گریخته قبلی، مسئله حضور زنان در استادیوم‌های فوتبال مطرح شد و شاهد بودیم از سوی برخی رسانه‌های داخلی و خارجی، چهره‌های سیاسی و فعالان حوزه زنان، سلبریتی‌ها و... به آن دامن زده می‌شد. عجیب آنکه مسئله حضور زنان در استادیوم که شاید جزو 20 مطالبه اصلی زنان و دختران کشورمان نیز نبود تبدیل شد به یک مطالبه مثلاً سراسری و الزام آور! برخی فشارهای فدراسیون جهانی را بهانه کردند و برخی برای تحقق این مطالبه بر شیپور برابری زنان و مردان دمیدند.  به نوعی شاهد یک مسئله‌سازی هدفمند بودیم که مثل همیشه برخی از مسئولان کشور نیز با شیرجه در این جریان متلاطم و مسئله‌سازی کاذب، وارد بازی شدند! در این بین از همان ابتدا بارها هشدار داده شد که این مطالبه کاذب نسبتی با واقعیت مطالبات زنان جامعه ندارد و حتی اگر فرضاً این یک مطالبه جدی هم باشد جو ورزشگاه‌های فوتبال کشورمان که متاسفانه به علت شرایط غیر فرهنگی آن بسیاری از مردان نیز از آن‌ گریزان هستند، شرایط مناسب برای حضور همراه با حفظ کرامت و شأن زنان را ندارد.
مدافعان حضور زنان در این چنین ورزشگاه‌هایی در پاسخ مدعی بودند که اتفاقاً حضور بانوان در استادیوم جو نامناسب و غیر فرهنگی را به طور خودکار کنترل می‌کند! و البته گاه مثل آنچه چند هفته قبل در ورزشگاه اراک گذشت، نیز شاهد حوادث عجیبی هستیم که قابل پیش‌بینی هم نیست. جالب اینکه اصرار به حضور زنان در ورزشگاه‌های برگزاری فوتبال مردان در شرایطی است که سال‌هاست لیگ فوتبال و فوتسال زنان کشورمان در سطح بالایی برگزار می‌شود اما معمولاً یا تماشاچی ندارد یا اندک بانوان تماشاچی در محلی این بازی‌ها حاضر می‌شوند.
نداشتن شرایط حضور همراه با حفظ کرامت زنان در استادیوم‌ها موضوعی است که در نامه روز گذشته وزیر ورزش به رئیس فدراسیون فوتبال به صراحت مورد گوشزد قرار گرفته است: «...متأسفانه نه تنها شاهد بهبود شرایط فرهنگی حاکم بر ورزشگاه‌های فوتبال نیستیم، بلکه شاهد بروز و ظهور صحنه‌ها و اتفاقاتی هستیم که هرگز در شأن هواداران ایرانی نبوده و متأسفانه رفتار برخی هوادارنماها زمینه ایجاد خدشه بر منزلت و کرامت زن ایرانی را نیز فراهم کرده است که رصد و کنترل این افراد معدود وظیفه باشگاه‌هاست.معتقدم بروز این نوع حوادث، ناشی از فقدان برنامه جامع فرهنگی برای بهبود جو حاکم بر ورزشگاه‌های فوتبال و همچنین ناشی از کم‌توجهی برخی باشگاه‌های فرهنگی ورزشی فوتبال کشور است که متأسفانه لفظ «فرهنگی» را به عاریه یدک کشیده و فاقد اهتمام لازم برای ساماندهی هواداران خود هستند...» البته باید پرسید که اگر شرایط برای حضور زنان در استادیوم‌ها فراهم نبوده چرا اجازه آن صادر شده تا شاهد چنین حوادث تلخی باشیم؟!
اتفاقات شامگاه چهارشنبه نشان داد که متاسفانه نه تنها حضور بانوان در ورزشگاه از شدت فضای مسموم و ناسالم نکاست بلکه در اتفاقی تاسف انگیز شاهد زشت‌ترین و شرم‌آور‌ترین صحنه‌ها و توهین‌ها و زیر پا گذاشتن کرامت بانوان نیز بودیم. این در حالی است که حفظ کرامت زنان یک اصل مهم و قطعی در فرهنگ ایرانی و اسلامی ماست و نباید بازیچه بی‌تدبیری عده‌ای کارناشناس و برنامه‌ریز به دور از واقعیت‌های جامعه شود.
اتفاقات این روزها و سال‌های اخیر در ورزشگاه‌ها ریشه در کم توجهی یا فراموشی مقوله فرهنگ و مدیریت صحیح در فوتبال و ورزش کشور دارد؛ موضوعی که بارها از سوی سرویس ورزشی روزنامه کیهان و هفته نامه کیهان ورزشی به طور ویژه و موشکافانه مورد تحلیل و بررسی و تذکر قرار گرفته است.
واقعیت آن است که جو نامناسب استادیوم‌های فوتبال به شدت متاثر از فضای مدیریتی فوتبال و نظام باشگاهداری کشورمان می‌باشد. وقتی گاه بر سر یک صحنه داوری یا مشکوک بارها و بارها شاهد بیانیه نویسی مدیران باشگاه‌ها علیه یکدیگر و توهین و تهمت آنها نسبت به هم هستیم، مگر می‌شود این رویه به سکوها کشیده نشود؟ وقتی که هر فصل صدها میلیارد تومان برای هر کدام از باشگاه‌های بزرگ فوتبالمان هزینه می‌شود و تنها مسئله مهم، برد و باخت و از میدان به در کردن رقیب می‌شود و توجهی به هزینه کردن برای ارتقای فرهنگی ورزشگاه‌ها نمی‌شود چه انتظاری از جوانان و نوجوانان هیجان زده و گاه پیرانی که بزرگی کردن را فدای جوگیری‌های زود گذر می‌کنند می‌رود؟
اما نکته اصلی اینکه، مسئله تلاش برای برجسته کردن مطالبه کاذب حضور زنان در ورزشگاه‌ها را باید در ادامه تلاشی پر دامنه دانست که در سال‌های اخیر تلاش می‌کند، این باور غلط را در ذهن دختران و زنان جامعه وارد کند که سقف موفقیت و کرامت زن، شبیه شدن به مردان در رفتار و پوشش و... است.
به عنوان مثال؛ این روزها متاسفانه شاهد ترویج استعمال دخانیات در بین دختران و زنان جامعه هستیم که فیلم‌های سینمایی و سریال‌های خانگی و فضای مجازی، کافه‌های همچون قارچ روییده در سطح شهرها و ... مبلغ و مروج آن شده‌اند. سؤال اینجاست، بر چه اساسی شبیه شدن به مردان و تلاش برای تکرار رفتار آنان ارزشی برای زنان محسوب می‌شود؟! چه بسیار زنان موفق و اثرگذاری در این کشور که با حفظ کرامت انسانی و تاکید بر ارزش‌های وجودی زنانه و موهبت‌های الهی قدر دانسته شده خود و بدون نیاز به شبیه شدن به مردان، در عرصه‌های مختلف علمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ورزشی و... به بالاترین درجات و جایگاه‌ها رسیده‌اند.
کاش این افراد به ظاهر دلسوز که بر طبل شبیه شدن زنان به مردان به اسم برابری می‌کوبند و با سخنان و رفتار فریبنده خود به دنبال جلب نظر دختران و زنان هستند می‌توانستند درک کنند که زن و مرد با همه حقوق محترم و مختص خود، تفاوت‌هایی دارند که پروردگار و خالق متعال آنها با حکمت خود ایجاد کرده است. کاش می‌دانستند مفهوم برابری به معنی شبیه شدن در ظاهر و عین هم شدن نیست و زن از نظر اسلام آن‌قدر مقام و منزلت محترم و والایی دارد که اگر قدر خود را بداند نه تنها نیازی به شبیه شدن به مردان برای دیده شدن و ارتقای جایگاه ندارد بلکه مردان نیز به مقام و منزلت او نخواهند رسید. 
و البته نباید از این واقعیت هم غافل شد که دور نگه داشتن زنان و دختران جامعه ما از گوهر وجودی و سرمایه‌های الهی منحصر به فردشان و کشاندن آنها به عرصه‌های نامربوط یا کم اهمیت و درجه چندم یک دام حساب شده از سوی کسانی است که از رشد و تعالی روز افزون زنان و دختران در این جامعه و با تأسی به الگوی اسلامی و انقلابی نگرانند.  اگر شبیه شدن زنان به مردان در رفتار و پوشش و شغل و... راهگشا و رشد دهنده زنان بود، امروز در جوامع غربی تا این حد شاهد تنزل جایگاه زن و تبدیل این موجود مقدس به کالای درجه چندم و بازیچه تبلیغ اجناس و وسیله خوشگذرانی مردان نمی‌بودیم.
اینجاست که مسئولان آموزش و پرورش، رسانه‌ها و صداوسیما، دستگاه‌های فرهنگی و... باید در عرصه تبیین شأن و منزلت و فلسفه وجودی زنان برای دختران و بانوان کشورمان و نشان دادن نقشه دشمن برای دور کردن آنها از جایگاه ارزشمندشان بیش از پیش تلاش کنند.

مردم گم شده در دعوای سیاسی بر سر تورم!

مهدی حسن زاده 
طی روزهای اخیر انتشار برخی آمارها در زمینه نرخ تورم محل مجادله چهره‌های رسانه‌ای و سیاسی موافق و مخالف دولت شده است. در سال‌های اخیر به دلیل انتشار همزمان نرخ تورم از سوی دو منبع یعنی مرکز آمار و بانک مرکزی و تفاوتی که بین نرخ اعلام شده از سوی این دو مرکز است حرف و حدیث‌هایی درباره وضعیت نزولی یا صعودی نرخ تورم مطرح شده است. اجازه دهید ابتدا به این دوگانگی آماری، دلایل بروز آن و تبعات آن بپردازیم و سپس وارد مناقشه سیاسی در این باره شویم. واقعیت این است که از سال 1315 هجری شمسی در ایران نرخ تورم توسط بانک ملی محاسبه شده است. از میانه سال 1339 با تاسیس بانک مرکزی، این وظیفه به بانک مرکزی محول شد و تاکنون بانک مرکزی این نرخ را محاسبه کرده است. از 1381 مرکز آمار ایران نیز وارد این عرصه شد و نرخ تورم را محاسبه کرد. بانک مرکزی معتقد است برمبنای وظیفه ذاتی خود برای مهار تورم و سیاست گذاری در این عرصه خود باید وضعیت تورم را رصد کند. علاوه بر این چون از گذشته دور این نرخ را محاسبه کرده است، ادامه محاسبه آن برای محققانی که می‌خواهند روند بلندمدت تورم را بررسی کنند، ضروری است. از سوی دیگر مرکز آمار ایران هم به عنوان مرجع رسمی و اصلی آمار در کشور، محاسبه آمارها و شاخص‌ها در بخش‌های مختلف از جمله اقتصاد را وظیفه خود می‌داند و معتقد است که باید تورم را به عنوان یکی از مهم ترین شاخص‌های اقتصادی محاسبه کند. در این میان اگرچه استدلال هر دو قابل قبول به نظر می‌رسد اما برای معضل دوگانگی آماری چه می‌شود کرد؟! اگر بپذیریم که با وجود هزینه‌های دوگانگی آماری، هر دو مرجع محاسبه و اعلام نرخ تورم به کار خود همچنان ادامه دهند، این پاسخ مطرح می‌شود که ملاک کدام یک از این آمارها باشد. به ویژه جایی که قوانین در مواردی نظیر تعیین دستمزد یا محاسبه ارزش روز دیون برای استفاده در محاکم حقوقی و قضایی منتظر اعلام نرخ تورم است. به ویژه این که در مواردی نظیر محاکم حقوقی، ملاک نرخ تورم بانک مرکزی است. باز هم اگر با لحاظ این ملاحظات دوگانگی آماری را بپذیریم، لاجرم بازی سیاسی پیرامون این دوگانگی آماری توسط سیاسیون نیز گریزناپذیر اما قابل نقد است. در حقیقت به نظر می‌رسد راهکار مواجهه با این دوگانگی آماری، تقبیح سوء استفاده از این دوگانگی است. جایی که به عنوان مثال به دلیل بالاتر بودن نرخ تورم بانک مرکزی، مسئولان دولتی در زمان انتقاد از تورم پایان دولت قبل به نرخ بانک مرکزی استناد می‌کنند و در زمان ارائه گزارش عملکرد دولت فعلی، نرخ تورم مرکز آمار را ملاک قرار می‌دهند. مخالفان دولت نیز به صورت برعکس از همین روش استفاده می‌کنند و برمبنای این که کدام نرخ بالاتر است، عملکرد دولت در موضوع تورم را با نرخ بالاتر می‌سنجند. این در حالی است که نرخ‌های محاسبه شده متفاوت لزوما بر هم برتری علمی ندارد و به دلیل تفاوت‌هایی در سال پایه و تفاوت در وزن دهی به کالاها و همچنین تفاوت در محل جمع آوری آمار (بانک مرکزی تورم شهری و مرکز آمار تورم مجموع شهرها و روستاها را محاسبه می‌کند) به نرخ‌های متفاوتی می‌رسند. صدالبته تورم از یک دهک به دهک دیگر و حتی از خانواری به خانوار دیگر متفاوت است. برای خانواری که اجاره خانه می‌دهد تا خانواری که چنین هزینه‌ای ندارد و همچنین سایر تفاوت‌ها در سبد مصرفی کالا و خدمات خانوارها، می‌توان نرخ تورم متفاوتی را محاسبه کرد اما در هر حال آن چه محاسبه می‌شود میانگینی از کل جامعه است. از همه این موارد که بگذریم مشغول شدن به چنین دعوای آماری و غفلت از آن چه که در واقع از مسیر تورم به مردم تحمیل شده ، دور شدن از متن جامعه و فاصله گرفتن از چالش مهم مردم است. واقعیت این است که در تورم بالای 40 درصد که طی 5 سال اخیر در اقتصاد ایران با آن مواجه بوده ایم، تفاوت چند درصدی بین نرخ مرکز آمار و بانک مرکزی برای مردم مهم نیست و اساسا دعوای این که تورم مثلا 35 درصد است یا 45 درصد برای مردم موضوعیتی ندارد. برای مردم افت شدید قدرت خرید و تحمیل چند سال متوالی تورم بالا مهم است و مسئله اساسی است. این که بخواهیم اثبات کنیم تورم از 50 درصد به 30 درصد رسیده یا از 40 درصد به 50 درصد افزایش یافته است، در مسئله ملموس مردم تغییری ایجاد نمی‌کند. لذا این که بخواهیم در هر حال اثبات کنیم تورمی که کاهش یافته است در حال حاضر به 30 درصد رسیده است، موفقیت خاصی نیست و نشان می‌دهد اقتصاد ایران همچنان با تورم بالاتر از میانگین چند دهه گذشته خود دست و پنجه نرم می‌کند و چنین وضعیتی با توجه به جبران نشدن قدرت خرید مردم، نشان دهنده موفقیت در زمینه تورم نیست.
 
افق‌های انتظار از مهم‌ترین کانون تربیت
مهدی سعیدی

انقلاب اسلامی انقلابی تمدنی بود که سیطره تمام عیار تمدن غرب را در روزگاری که همه انقلاب‌ها یا رنگ و بوی مارکسیسم و سوسیالیسم به خود گرفته بود یا آنکه سر در آخور امپریالیسم داشت، به چالش کشید. در این میان انقلاب اسلامی راه سومی را بر جهان امروز گشود که پیش از آن با آن آشنا نبود و آن حرکت در مسیر انبیای الهی و با محوریت خدای شارع بود. 
با پیروزی انقلاب اسلامی آنچه بیش از هر چیز اهمیت یافت، ساختن جامعه‌ای توحیدی و تحقق تمدن اسلامی بود که این مهم با دو خط اصلی باید دنبال می‌شد؛ خط اول ساختن نظام اسلامی و خط دوم تربیت انسان‌هایی در تراز انقلاب اسلامی بود. 
خط دوم طبیعتاً به دستگاه‌هایی باید سپرده می‌شد که در امر آدم‌سازی و تربیت نقش‌آفرین هستند. مجموعه‌هایی، چون دانشگاه، حوزه‌های علمیه، مساجد و هیئات مذهبی، کانون‌های تربیتی، مجموعه‌های آموزش، مطبوعات و رسانه ملی که بدون شک مهم‌ترین رسالت بر عهده آموزش و پرورش بود. به تعبیر حکیم انقلاب اسلامی در سخنرانی اخیرشان «آموزش‌و‌پرورش واقعاً یک دستگاهی در ردیف دستگاه‌های دیگر کشور نیست... (چراکه) سایر دستگاه‌ها به‌کار‌گیرنده نیروی انسانی‌اند، آموزش‌و‌پرورش ایجادکننده نیروی انسانی است، ایجادکننده منابع انسانی است... (به واقع) هویت منابع انسانی در آموزش پرورش شکل می‌گیرد. معلم وقتی که در میدان حضور فعال دارد، در واقع دارد هویت‌سازی می‌کند.»
در طول بیش از چهار دهه اخیر آموزش و پرورش تلاش فراوانی برای تربیت فرزندان این سرزمین برعهده داشته است و حاصل آن را در تولد انسان‌های ترازی می‌توان یافت که در عرصه‌های مختلف جهاد و سازندگی این سرزمین نقش‌آفرینی کرده‌اند. از شهدای عالیقدری که در طول هشت سال دفاع مقدس از کلاس‌های درس به جبهه‌های نبرد رفتند و با مهر شهادت بر کارنامه‌شان جاودانه شدند، تا بزرگمردانی که با مجاهدت‌های شبانه‌روزی‌شان در عرصه‌های علم و فناوری تحریم‌های دشمن را یکی پس از دیگری بی‌اعتبار کردند و مرز‌های دانش را شکستند. تا همه جوانانی که در عرصه‌های مختلف ورزشی و هنری برای این سرزمین افتخار آفریدند. این همه محصول تلاش معلمانی بوده که با همه وجودشان شاگرد پروراندند و خود در محرومیت و گمنامی زیستند. 
اما حقیقت آن است که به رغم میلیون‌ها نفر ساعت تلاش بی‌وقفه و بی‌ادعای معلمان این سرزمین، هنوز کار‌های بسیار و راه‌های طی نشده فراوانی برای ساختن فراگیر انسان تراز انقلاب اسلامی باقی مانده است که آموزش و پرورش ما باید مسئولیت تحقق آن را برعهده بگیرد. در این میان توجه به نقاط قوت نباید ما را از توجه به ضعف‌ها و کاستی‌ها غافل کند. در این مسیر با خطا‌ها و غفلت‌ها و کمبود‌ها و کاستی‌ها و گاه حتی با برخی مکر‌ها و عداوت‌ها مواجه بوده‌ایم که مانع از حرکت بدون نقص آموزش و پرورش در انجام رسالت تاریخی خود بوده است. بالاخص بعد از تحولاتی که در دهه دوم انقلاب و آغاز دوره سازندگی در این کشور رقم خورد که حاصل آن را در تربیت دهه هفتادی و هشتادی امروز قابل مشاهده است. 
نمی‌توان از این نکته گذر کرد که آنچه امروز در قالب معضل بدحجابی و رواج سبک زندگی غربی در جامعه مشاهده می‌کنیم محصول ضعف در عملکرد دستگاه‌های فرهنگی - تربیتی است که سهم مهمی را هم باید برای مجموعه آموزش و پرورش کنار گذاشت. بدون شک ما در مرحله تربیت با مشکلاتی مواجه بوده‌ایم که آفتی اینچنینی گریبانگیر دختران و پسران این سرزمین شده است.
در نظام تربیتی شایسته تراز انقلاب اسلامی، فرزندان این سرزمین باید به گونه‌ای تربیت شوند که وقتی نوجوانان ما به سن انتخاب می‌رسند، بین سبک زندگی اسلامی و سبک زندگی غیراسلامی، سبک زندگی اسلامی را با اختیار و انتخاب خود برگزینند. اگر چنین نشد، فرزند ما یا به اجبار و از ترس خانواده مجبور به انتخاب پوشش اسلامی خواهد شد یا به اجبار قانون و پلیس و دستگاه قهریه مجبور به رعایت خواهد گردید که این دو اعتبار چندانی ندارد، چراکه در اولین فرصت که از جبر خانوادگی رهایی یابد، از حجاب اسلامی فاصله خواهد گرفت یا آنجا که پلیس و اجبار نباشد، قانون را زیرپا خواهد گذاشت و کشف حجاب خواهدکرد. طبیعی است وقتی آموزش و پرورش و دیگر نهاد‌ها و مراجع فرهنگی از انجام وظیفه تربیتی خود آن گونه که باید سربلند بیرون نیایند، به اجبار این دستگاه انتظامی و طرح نور است که برای ایجاد نظم اجتماعی باید در جامعه محوریت یابند. 
در پایان باید یادآوری کرد در حالی که دهه پنجم انقلاب اسلامی به نیمه رسیده است، همچنان مسئله تربیت فرزندانمان مبتنی بر سبک زندگی زندگی اسلامی - ایرانی اولویت اول کشور است و انتظار آن است پس از حوادث تلخ پیش آمده در سال‌های اخیر و تهاجم همه‌جانبه دشمنان انقلاب اسلامی برای تغییر ذائقه جوانان این سرزمین، نهاد‌ها و دستگاه‌های تربیتی و فرهنگ‌ساز با همه توان برای تربیت آینده‌سازان این کشور به پا خیزند و با جبران غفلت‌ها و کنار گذاشتن تغافل‌ها، جوانانی از نسل دهه نودی‌های این سرزمین تربیت کنند که فرزندان ظهور گردند.

سایه مستدام جنگ بر اروپای مدعی دیپلماسی
حنیف غفاری
مناقشه آتلانتیکی‌ها و مسکو به نقطه اوج خود رسیده ومتعاقب وقوع جنگ اوکراین، شاهد تصاعد بحران میان طرفین هستیم. گرچه برخی اعضای پیمان آتلانتیک شمالی درصدد مهار مناقشه و تحدید دامنه آن هستند، اما در مقابل برخی اعضا مانند آمریکا، انگلیس ولهستان نیز درصددحفظ این گره کوروتبدیل آن به مناقشه‌ای دائمی بامسکو برآمده‌اند.
 
از یک‌سو شرایط میدانی جاری در جنگ اوکراین (به‌خصوص پس از تصرف باخموت و آودیوکا توسط روس‌ها) به‌گونه‌ای است که قدرت مانور میدانی کی‌یف را شدیدا تحت تاثیر قرار داده و احتمال شکست نهایی آن در جنگ را دوچندان ساخته است. 
از سوی دیگر، تصویب لایحه اخیر در مجلس نمایندگان آمریکا مبنی بر کمک ده‌ها میلیارددلاری این کشور به کی‌یف، تل‌آویو و تایپه نشان داد که واشنگتن و لندن در‌صدد ایجاد و تشدید بحران‌های راهبردی در نقاط کلیدی و ژئواستراتژیک نظام بین‌الملل هستند. با این حال به نظر می‌رسد آمریکا متوجه عواقب و تبعات بازی خطرناک خود نیست یا درکی از مدیریت بحران‌های خودساخته در عرصه جهانی ندارد. اخیرا آندژی دودا، رئیس‌جمهور لهستان با اشاره به تقویت سیستم تسلیحاتی روسیه در بلاروس و کالینینگراد، گفت که کشورش برای استقرار سلاح‌های هسته‌ای ناتو آماده است. این مواضع رئیس‌جمهور لهستان می‌تواند نقطه آغاز یک مناقشه بسیار خطرناک و غیر‌قابل مهار در نظام بین‌الملل باشد. ورود منازعه آتلانتیکی‌ها و کاخ کرملین به حوزه هسته‌ای به معنای رسیدن به بالاترین سطح منازعه است که قواعد موجود در حوزه بازدارندگی هسته‌ای نیزتوان کنترل آن راندارد. لهستان یکی از اعضای ناتو وازحامیان سرسخت اوکراین است. این کشوربا بلاروس وروسیه مرز مشترک دارد. با این حال جناح شرقی ناتو ازجمله کشور‌های مجارستان واسلواکی، خواستار تشدید دامنه نبرد با روسیه یا قرارگیری در چارچوب یک جنگ سرد جدید نیستند!
همین مسأله، دستان لهستانی را بیشتر خواهد بست. روسیه در واکنش به این اظهار‌نظر، هشدارداد که درصورت این اتفاق، اقداماتی برای «تامین امنیت خود» انجام خواهد داد. نکته قابل‌تامل این‌که مواضع اخیر ورشو متاثر از هم‌پیمانی مطلق آن با واشنگتن و لندن در ناتو است. به عبارت بهتر، اظهارات آندژی دودا نقطه آشکارساز یک منازعه جدی است!
رئیس‌جمهور لهستان این اظهارات را پس از بازگشت از سفر نیویورک مطرح کرد. او در جریان این سفر، جلساتی را در سازمان ملل برگزار و با دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق آمریکا درباره جنگ اوکراین گفتگو کرد. او همچنین در ماه مارس به واشنگتن دی‌سی سفر و در آنجا با جو بایدن، رئیس‌جمهور آمریکا دیدار کرد. از این‌رو مواضع رئیس‌جمهور لهستان، مخرج مشترک نگاه راهبردی خطرناک هردو حزب سنتی آمریکا (دموکرات‌ها و جمهوریخواهان) نسبت به تحولات جاری در نظام بین‌الملل محسوب می‌شود. آیا غرب قادر به کنترل عواقب و تبعات مناقشه‌ای که به‌صورت خودخواسته و بر‌اساس توهمات خود مشغول خلق و ساماندهی آن است، خواهد بود؟ پاسخ این سؤال قطعا مثبت نیست.

رمزگشایی از هشدار یمنی‌ها

علیرضا تقوی نیا

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، سرتیپ یحیی سریع سخنگوی ارتش یمن از آغاز مرحله چهارم محاصره دریایی اسرائیل و هدف قرار دادن کشتی هایی به مقصد بنادر اسرائیل خبر داد.

این صحبت ها حاکی از این است که یمن با موفقیت توانست دریای سُرخ را بر روی اسرائیل ببندد و بندر ایلات را در خلیج عقبه از حیز انتفاع ساقط نماید .

اما هنوز سایر بنادر فلسطین اشغالی مانند حیفا، اسدود ، عکا ، عسقلان و … قادر به تامین نیازهای تجاری و صنعتی اسرائیل هستند در نتیجه حیات اقتصادی این رژیم ولو با هزینه بالاتر ادامه دارد.

 در حین جنگ با غزه ، کشورهای عربی مانند امارات، سعودی و اردن با ایجاد یک کریدور زمینی از امارات تا فلسطین اشغالی ، سعی کردند نیازهای اسرائیل را تامین کنند که البته بعد از حمله تروریستی به کنسولگری ایران ، نیروی دریایی سپاه قسمت دریایی این مسیر را بست و یک کشتی تجاری را توقیف نمود. در نتیجه این کریدور نیز تقریبا امنیت و مزیتش را برای دولت اسرائیل از دست داد.

این میان دریای مدیترانه مهمترین مجرای تنفس اقتصاد اسرائیل است که اگر به طور کامل بر روی کشتی های به مقصد یا از مبداء فلسطین اشغالی بسته شود، این رژیم نمی تواند مدت زمان زیادی را دوام بیاورد؛ زیرا تنگنای ژئوپلیتیکی رژیم صهیونیستی به گونه ای است که ۹۵ درصد نیازهای تجاری آن از طریق دریا تامین می گردد.

 از لحاظ فنی زدن کشتی های اسرائیلی و حامیان آن در مدیترانه بسیار سخت و پیچیده است اما احتمالا ارتش یمن تسلیحاتی دارد که در بالای ۲ هزار کیلومتر می تواند یک شناور را مورد اصابت دقیق قرار دهد.

البته بعید نیست جبهه آزادیبخش پولیساریو (عمل کننده در صحرای غربی) ، دولت حامی محور مقاومت الجزایر ، حزب الله لبنان و دولت سوریه در این سری عملیات به یمنی ها کمک کنند(ولو حمایت اطلاعاتی).

احتمالا عملیات نیروهای یمنی در مدیترانه از طریق پهپاد و موشک های بالستیک یا کروز ضدکشتی باشد.

البته این احتمال هم وجود دارد که سایر اضلاع محور مقاومت نیز عملیات هایی را علیه کشتی های اسرائیلی در مدیترانه انجام دهند اما یمنی ها مسئولیت حمله را برعهده گیرند.

 دولت یمن در حال تبدیل به یک قدرت منطقه ای است که ابرقدرتی مانند آمریکا نیز نتوانسته آن را کنترل و محدود کند و دریای سرخ و تنگه باب المندب همچنان در کنترل و تحت اشراف ارتش یمن قرار دارد.

جمهوری اسلامی به عنوان عمق استراتژیک محور مقاومت در حال انتقال تجربه و تکنولوژی خود به متحدانش است و همین امر باعث شده با کمترین هزینه و خسارت، از طریق بازی در زمین خاکستری بتواند امنیت، بقا و اهداف خود و حامیان گسترش انقلاب اسلامی را تامین کند.

تسلط بر دریای مدیترانه یعنی اشراف و کنترل بر تجارت دریایی شمال آفریقا ، جنوب اروپا ، ترکیه ، روسیه و غرب آسیا .

اگر یمنی ها بتوانند یک کشتی اسرائیلی را در مدیترانه بزنند ، معادلات قدرت بازهم جابجا خواهد شد و ارزش نظامی، پرستیژ و قدرت تاثیرگذاری دولت هایی مانند آمریکا که مدعی تامین امنیت متحدان شان هستند بیش از پیش در عرصه بین الملل کاهش می یابد.

تجارت دریایی روسیه، ترکیه و ‌کشورهای پیرامون دریای سیاه به طور کامل از طریق مدیترانه انجام می شود و اگر محور مقاومت بتواند حداقلی از تسلط ژئوپلیتیکی خود را بر مدیترانه تثبیت کند ، می تواند وزن و جایگاه بسیار بیشتری در معادلات قدرت بین الملل کسب کند .

نکته مهم اینست که نباید دولت یمن را جدا از ایران ، عراق ، سوریه ، حزب الله لبنان و … دید.

در واقع محور مقاومت یک جبهه پیوسته، همبسته و متحد است که هماهنگ و یکپارچه عمل می کند.

یک ضربه دیگر بر بار شیشه

مهرداد احمدی شیخانی
در گذشته و در مفاهیم سنتی، اداره امور جامعه به شرطی بسامان بود که یک شهر یا سرزمین دارای حاکم یا مدیر خوبی بود؛ چرا‌که همه‌ چیز به یک نفر ختم می‌شد. بر این معنا و مبنا هم بود که ما با نصایح‌الملوک طرف بودیم و صاحبان رأی و نظر، برای اداره بسامان جامعه، سعی بر آن داشتند تا مواردی را به فرد صاحب‌فرمان «یادآوری» کنند. می‌گویم یادآوری و نه «گوشزد»؛ چرا‌که امر بر این دایر بود که حاکم، خود می‌داند که چه چیز به صلاح است و چه چیز به صلاح نیست؛ و مصلحان نیز فقط از جهت یادآوری آنچه ممکن بود به سببی فراموش شده باشد، نکاتی را «یادآور» می‌شدند؛ از همین رو است که سعدی را مصلح‌الدین می‌گویند و در مفاهیم کهن، از‌آنجا‌که دین و دولت یکی انگاشته می‌شود، سعدی جزء کسانی است که مصالح زمانه خود را می‌داند و «گلستان» او می‌شود همان «نصیحت‌الملوک». 

اما جهان به مرور که نو می‌شود و گام به گام پا به عصر مدرن می‌گذاریم، کم‌کم از دوران حکمران خوب هم دور می‌شویم و به سبب آنکه دیگر، امور یک جامعه نمی‌تواند فقط از طرف یک نفر اداره شود، به‌ناچار و برای تمشیت امور، ساختار به‌ وجود می‌آید و خواسته و ناخواسته، از حکمران به حکمرانی می‌رسیم. این اتفاق به اراده رخ نمی‌دهد؛ بلکه ناگزیر زمانه است و هم از این رو است که در این عصر نیز دیگر جایی برای مصلح‌الدین و نصیحت‌الملوکی نیست؛ چرا‌که حتی اگر بعضی سعی کنند که همه چیز را در ید قدرت یک نفر بدانند و چه از باب مقدر‌بودن یک فرد یا مقصر معرفی‌کردن یک فرد، الزاما به نتیجه نمی‌رسند؛ چرا‌که بسیار پیش می‌آید که یک فرد می‌رود و دیگری جایگزین او می‌شود؛ ولی اوضاع تغییری نمی‌کند. پس این نشانه‌ها دلیلی است بر همان که در عصر حاضر و جهان مدرن‌ با پیچیدگی‌های بسیاری روبه‌رو هستیم و این فرد نیست که حکومت می‌کند و حکم می‌راند؛ بلکه این سیستم است که حکم می‌کند و حکمرانی می‌کند. اما آیا واقعا چنین است و افراد هیچ جایی در «بسامانی» و «بی‌سامانی» امور ندارند؟ و آیا فقط این سیستم است که اگر به صلاح شد، امور هم راه صلاح در پیش می‌گیرند؟ اگر چنین است که همه چیز، فقط سیستم باشد و‌لاغیر، چرا در همین جهان مدرن‌شده و در همان جوامعی که خیلی پیش‌تر از ما مصلح‌الدینی را کنار گذشته‌اند و به سیاست‌ورزی مدرن رسیده‌اند، جانشین‌کردن یکی به‌ جای دیگری، همچنان مرسوم است؟ مثالی بزنم؛ از سال 1400 و با انتخابات شورای شهر، وضعیت اداره شهر تهران تغییر کرد و حتی از منظر بعضی کاملا زیر و رو شد که البته انصاف آن است که کاملا زیر و رو نشد؛ ولی آنچه می‌بینیم، نشانه‌هایی از تخریب را با خود دارد. مثلا در شهری مانند تهران که وجود هر درخت برایش حیاتی است، شاهدیم که «فرمان بیخ‌کنی درختان»، با بهانه‌هایی غریب از سوی شهردار صادر می‌شود و حتی دستِ «اره‌کنندگان» درختان چه باز و گشاده شده، چنان‌که هنوز داستان تخریب پارک قیطریه در همین نوروز به پایان نرسیده، حال خبر حصارکشی در پارک لاله را می‌شنویم و تخریبی دیگر. این درست که آنچه در حکمرانی عصر حاضر مهم است، نه حکمران؛ بلکه ساختار حکمرانی است؛ ولی همین که طوماری با چند صد هزار امضا جمع می‌شود تا بلکه بتوان جلوی تخریب پارک‌ها از طرف شهردار را گرفت، حکایت از آن دارد که افراد درون ساختار هم در حکمرانی مطلوب، اهمیت دارند. برای همین هم هست که می‌گوییم باید از همه ظرفیت‌های ممکن برای اثرگذاری بر حکمرانی استفاده کرد و قطعا غیر از امضای آن طومارها، تلاش برای اینکه شورای شهری داشته باشیم که از درون آن شهرداری بیرون نیاید که همتش بر تخریب فضای سبز تهران باشد، هم اهمیت دارد، چه برسد به اینکه به قول «سعید حجاریان»، اگر یک ضربه دیگر بر این بار شیشه زده شود، دیگر چیزی باقی نخواهد ماند که حالا نگرانش باشیم یا نه. و حالا یک‌ سال دیگر تا انتخابات 1404 باید تصمیم بگیریم که آیا می‌خواهیم برای جلوگیری از ضربه آخر بر این بار شیشه، تمام تلاش‌مان را بکنیم یا همچنان اعتقاد داریم که نباید از همه توان‌مان برای جلوگیری از پایان کار، با کمترین هزینه ممکن، استفاده کنیم؟