عباس شمسعلی
این روزها تصاویر تکاندهندهای از اعتراض گسترده دانشجویان دانشگاههای آمریکا به جنایتهای رژیم صهیونیستی علیه مردم غزه و علیه سکوت و حمایتهای آمریکا و سردمداران کشورهای غربی در قبال این جنایتها پیش چشمان مردم دنیا قرار گرفته است، اعتراضی که با سرکوب خشن پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا و بازداشت صدها دانشجو و تعدادی از اساتید معترض روبهرو شده است.
این قیام دانشجویان علاوهبر اینکه به صورت سریالی از چند دانشگاه به دانشگاههای مختلف آمریکا سرایت کرده است، حتی به کشورهای دیگر نیز رسیده است و دانشجویانی در فرانسه و استرالیا و... در حمایت از دانشجویان آمریکایی و در اعتراض به جنایات رژیم صهیونیستی به میدان آمدهاند.
این اتفاقات اخیر در ادامه تظاهرات کمسابقه در ماههای گذشته در سراسر جهان نشان از برخاستن موجی عظیم از بیداری و آگاهی در بین مردم جهان پس از طوفان الاقصی و پس از عیان شدن بیش از پیش جنایات جنونآمیز رژیم جعلی صهیونیستی دارد، موجی که شاید کمتر کسی میتوانست آن را پیشبینی کند.
طوفانالاقصی بود که در بیش از 6 ماه گذشته، توانست ذهن بیاطلاع نگاه داشتهشده مردم را در بسیاری از نقاط جهان متوجه نقطهای از این زمین کند که یک رژیم جنایتکار طی 75 سال با انواع حمایتها و کمکهای سیاسی، مالی، تسلیحاتی و... از سوی آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی انواع جنایتها را علیه یک ملت مظلوم و ستمدیده روا داشته بود.
اینبار اما انواع و اقسام دستگاههای تبلیغاتی کشورهای غربی حامی رژیم صهیونیستی نتوانست این حجم از جنایت در 6 ماه را از چشم جهانیان پنهان نگاه دارد. مگر میشود قتل عام و نسلکشی با این حجم و گرفتن جان بیش از 34 هزار انسان بیگناه از جمله هزاران زن و کودک معصوم و تخریب وحشیانه خانه و بیمارستان را پنهان کرد؟ مگر میشود کشف صدها پیکر دستبسته از گورهای دستهجمعی داخل محوطه بیمارستانها که به دست جنایتکاران صهیونیست به قتل رسیدهاند را کتمان کرد؟
اکنون صدای مظلومیت مردم غزه به برکت خون کودکان بیگناه و آه مادران داغدیده فلسطینی به گوش مردم جهان رسیده است و وجدانهای بیدار در اقصی نقاط عالم نمیتوانند سکوت کنند. این را در تظاهرات مردم سراسر دنیا در حمایت از مردم غزه و محکومیت جنایات صهیونیستها و در برافراشته شدن پرچم فلسطین در ورزشگاهها و دانشگاههای دنیا میتوان دید.
اکنون طوفان الاقصی پرده از چهره واقعی سردمداران پرادعای غرب برافکنده است و دیگر کسی نمیتواند ژستهای تهوعآور انسان دوستانه یا نگرانی آنها از تضییع حقوق زنان و کودکان را باور کند.
وجدانهای بیدار در دنیا میپرسند، اگر ادعای سردمداران کشورهای غربی در خصوص حقوق بشر، حقوق زنان و کودکان و در خصوص کرامت انسانی واقعی بود، چرا طی 6 ماه گذشته نهتنها در برابر انواع و اقسام جنایتهای رژیم صهیونیستی علیه مردم بیگناه و زنان و کودکان غزه سکوت کردهاند بلکه از هرگونه حمایت و تجهیز رژیم صهیونیستی نیز دریغ نکردهاند؟
این چهره واقعی و بیپرده سران آمریکا و دیگر رهبران غربی است که در برابر مردم دنیا قرار گرفته است. این واقعیت عیان شده نهادهای بینالمللی از شورای امنیت سازمان ملل و سازمانهای حقوق بشری و... است که سالها با سکوت و انفعال خود در برابر رژیمی جعلی و سفاک، در نسلکشی مردم فلسطین دست خود را آلوده کردهاند. نهادهایی که گاه کوچکترین مسئله داخلی در یک کشور در حوزه زنان و... را با انواع موضعگیریها و دخالتها مورد توجه قرار میدهند و گاه در برابر هزاران جنایت چشم میبندند.
و چه خوشباور بودند عدهای در کشورمان که فریب ادعا و ظاهر و ژست انساندوستی و دفاع از حقوق بشر غربیها و سازمانهای بینالمللی را خورده بودند! حال این خوشباوران باید پاسخ دهند مگر هزاران زن و کودک اهل غزه که بیرحمانه به خاک و خون کشیده شدند، زن و کودک نبودند تا مدافعان دروغین حقوق بشر نگران آنها شوند؟ مگر نهادهای غربی و بینالمللی با تنظیم و تجویز و تحمیل اسنادی مانند 2030 خود را مدافع حقوق و شرایط زندگی کودکان دنیا نشان نمیدادند؛ اکنون این مدعیان دروغین در قبال سرنوشت کودکان مظلوم در غزه و به خون کشیده شدن جسم کوچکشان نگرانی و حساسیتی ندارند؟
این طوفان رسواکننده نقاب از چهره فریبنده و واقعی سران آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان و بسیاری از کشورهای غربی انداخته است.
از سوی دیگر؛ همین اعتراضات گسترده دانشجویان آمریکایی، تبدیل به صحنه رسوایی و عیان شدن همه دروغهای سران آمریکا و غرب در خصوص آزادی بیان، کرامت انسانی، جایگاه دانشجو و دانشگاه و حتی زنان شده است.
بازداشت همراه با ضرب و شتم صدها نفر از دانشجویان و تعدادی از اساتید به جرم اعتراض آرام علیه جنایات اسرائیل و سکوت و حمایت آمریکا در قبال این جنایتها، لشکرکشی و استقرار تیربار در صحن دانشگاه و تهدید به اخراج از تحصیل؛ آبرویی برای قبله آمال غربزدگان خوشباور باقی گذاشته است؟ حمله وحشیانه پلیس به دانشجویان دختر و کتکزدن و بر زمین کشاندن آنها در کجای حقوق بشر ادعایی آمریکاییها و طرفداران چشم و گوش بسته آنها قرار دارد؟
اگر یک هزارم این برخوردهای وحشیانه علیه دانشجویان بهویژه دختران دانشجوی آمریکایی؛ در ایران رخ داده بود؛ اکنون از سخنگوی وزارت خارجه و دولت آمریکا و کشورهای غربی تا شورای امنیت سازمان ملل، از رسانههای غربی و سازمانهای بینالمللی تا برخی رسانههای غربگرای داخلی، از هنرپیشههای هالیوودی تا برخی سلبریتیهای وطنی مشغول سبقت گرفتن از یکدیگر در سیاهنمایی و هجمه علیه جمهوری اسلامی بودند، اما اکنون نه از فلان هنرپیشه آمریکایی مثلاً نگران زنان ایرانی که در اغتشاشات سال 1401 موضعگیری میکرد و نه از سلبریتیهای داخلی و نه از رسانههای وابسته، صدای اعتراضی در سرکوب بیرحمانه و وحشیانه دختران و پسران دانشجوی آمریکایی به گوش نمیرسد.
گاه وقتی در ایران یک استاد دانشگاه پس از 40 سال تدریس در یک روال قانونی بازنشسته میشود، انبوه رسانههای داخلی و خارجی نظام را به خفقان و مخالفت با علم محکوم میکنند، حال باید دید این رسانهها درباره به زمین کوبیدن استاد زن آمریکایی توسط پلیس و دستبند زدن به وی در محوطه دانشگاه تنها به جرم اعتراض به جنایات اسرائیل نظری ندارند؟
کاش دلباختگان سادهاندیش غرب در داخل؛ اکنون که وجدانهای بیدار در دنیا به میدان آمدهاند اندکی با خود خلوت کنند و از خود بپرسند، این همان نظام ارزشی غربی و قبله آمالی بود که به هر بهانهای آن را چماق کرده و بر سر منتقدان غرب میکوبیدند؟
این واقعیت است که مردم در دنیای امروز و پس از جنایات عریان رژیم صهیونیستی و حمایت آشکار غرب به رهبری آمریکا از این جنایات، به مرحلهای از بیداری و آگاهی رسیدهاند که دیگر بهسختی میتوان آنها را فریب داد. این آغاز ضربهای سهمگین به حیثیت پوشالی غرب است که ماجراهای مهمی در پیش دارد.
تقویت تولید یا احیای واحدهای تولیدی؟!
مهدی حسن زاده
بیانات چهارشنبه هفته گذشته رهبر معظم انقلاب در جمع کارگران، ضمن تشریح وظایف دولت در قبال جامعه کارگری و تبیین الزامات فعالیت کارگران به برخی موضوعات مهم روز اقتصاد کشور از جمله احیای واحدهای تعطیل شده نیز پرداخت. حضرت آیت ا... خامنه ای در این باره فرمودند: «بحمدلله در این یکی دو ساله، به همّت مسئولین، خیلی از کارگاههای تعطیلشده راه افتاد. آنطور که به من گزارش کردهاند، نزدیک به 10 هزار کارخانه که تعطیل یا نیمهتعطیل بود، احیا شد، زنده شد؛ این کار باید ادامه پیدا کند.» بررسی ها نیز نشان می دهد که در دولت سیزدهم تلاش اثرگذاری برای فعال سازی برخی ظرفی های تولیدی تعطیل شده وجود داشته و از این منظر تلاش دولت سیزدهم قابل تقدیر است، با این حال در مسیر احیای واحدهای تولیدی تعطیل شده و اثرگذاری مثبت این اقدام بر اقتصاد کشور، توجه به برخی نکات ضروری است: 1 - احیای واحدهای تولیدی باید با آسیب شناسی و رسیدن به یک درک کامل و جامع از دلایل این تعطیلی ها همراه باشد. این که چه موانعی بر سر راه تولید در کشور منجر به توقف فعالیت یک واحد تولیدی می شود و تلاش برای رفع آن موانع به اندازه احیای واحدهای تولیدی و بلکه حتی بیشتر از آن اهمیت دارد. چرا که در غیر این صورت احتمال تعطیلی مجدد واحدهای احیا شده با گذشت زمان وجود دارد. 2 - اگر وضعیت فعلی فعالیت واحدهای تولیدی از منظر آمایش سرزمین، برنامه توسعه صنعتی و عدم صرفه اقتصادی ادامه فعالیت برخی واحدها به دلیل تغییرات تکنولوژی، بررسی شود، شاید حتی تعطیل شدن برخی واحدهای موجود بیشتر به نفع اقتصاد کشور باشد. از این منظر احیای همه واحدهای تولیدی تعطیل شده لزوما واجد ارزش نیست و باید در فرایند احیای واحدهای تولیدی تعطیل شده، ضرورت تداوم فعالیت آن واحدها و صرفه و صلاح احیای آن ها بررسی شود. به عنوان مثال توقف فعالیت واحدهای صنعتی آب بر در مناطق گرفتار خشکسالی و دارای تنش آبی و انتقال این فعالیت ها به مناطق پرآب و حاشیه دریاها برای صیانت از منابع آبی کشور ضروری است. 3 - بیانات رهبر انقلاب که پیش تر به آن اشاره کردیم در ادامه بیانات ایشان در زمینه لزوم تامین امنیت شغلی کارگران مطرح شده است. پس هدف نهایی از احیای واحدها، حفظ امنیت شغلی کارگران است. با این حال چنان که در بند دوم گفتیم ممکن است تداوم تعطیلی برخی واحدها و حتی تعطیل شدن برخی واحدهای دیگر نیز برمبنای اقتضائات اقتصاد کشور ضرورت داشته باشد. در این میان تقویت قوانین و مقررات حمایت از کارگان بیکار شده به ویژه بیمه بیکاری و تقویت موسسات کاریابی برای کارگران بیکار شده ضرورت دارد و باید در دستور کار قرار گیرد. در نهایت آن چه در احیای واحدهای تولیدی باید مدنظر قرار گیرد عبور از فعالسازی واحدها به عنوان هدف اصلی و توجه به احیای واحدها به عنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف اصلی یعنی رشد تولید است. نباید احیای واحدهای تولیدی به هر شکل و با هر هزینه ای هدف اصلی و نهایی باشد، چرا که مهمتر از احیای موردی واحدهای تولیدی تعطیل شده، تقویت تولید و ارتقای رشد اقتصادی کشور است
وسط این همه مسئله ریز و درشت در کشور از حجاب گرفته تا طوفانالاقصی و عملیات اخیر، مسئله تعطیلات شنبه به مسئلهای برای بچههای جبهه انقلاب تبدیل نشد. دقیقاً همین مقطع جریانی خزنده از غفلت عمومی بهره برد و با تولید محتوا، ذهنیتسازی و ادبیات آفرینی کوشید پروژهای را بیسروصدا به پیش ببرد، اما موضوع از چه قرار است و چرا باید نسبت به آن حساس شد؟
بنابر رصدی که انجام گرفت، بیشترین تولید محتوا اعم از مقاله، مصاحبه و گزارش درباره ضرورت تعطیلی شنبهها را جریان همراه با روزنامه دنیای اقتصاد و البته با میدانداری این روزنامه انجام داد و میدانیم دنیای اقتصاد ارگان مطبوعاتی جریان لیبرال در کشور است. پس همین مقدار ایجاب میکند کمی با حساسیت مسئله را دنبال کنیم.
دین برای زمان اهمیت ویژه قائل است. اسلام به برخی زمانها نگاه ارزشی دارد که توضیح آن در قالب چند مقاله تفصیلی از زوایای مختلف قابل بحث است. عناوینی، چون «شب قدر، روز مبعث، عید غدیر، روز عاشورا، عید فطر، شب جمعه و روز جمعه» نشان از نگاه خاص اسلام به برخی از زمانها و جانمایی خاص آن در زندگی انسان مسلمان دارد. در اسلام نسبت به هریک از این زمانهای خاص روایات فراوان درباره ارزشگذاری، اهمیت، اعمال، جایگاه و آداب و ادعیه آن وارد شدهاست.
اساساً اسلام یکی از عناصر تنظیمگر در سبک زندگی اسلامی را زمان میداند. توجه به ساعات خاص، روزهای هفته، روزهای خاص در ماه، روزهای خاص در سال همه گویای نوع نگرش اسلام به مقوله زمان است.
زمان محور تنظیمگری رفتار فردی، اجتماعی و عبادی انسان است. ظرف زمان یکی از بسترهای پدیدآمدن غم و شادی انسان مسلمان است. عید و عزا و حزن و فرح و حتی تفریح و استراحت و عبادت همه بر مدار زمان تنظیم میشود. پس زمان امری مهم است.
تجربه زیسته نشان میدهد هنگامی که دو روز تعطیل است، به طور طبیعی روز دوم به عنوان روز اصلی تعطیل قلمداد میشود. چه اینکه امروزه در تهران روزهای پنجشنبه تعطیل است و مردم از آن بهعنوان روز کارهای عقبمانده استفاده میکنند و جمعه را تعطیل بهمعنای استراحت و تفریح به شمار میآورند. چهره عمومی شهر نیز جمعه را به عنوان روز تعطیل نشان میدهد.
تحولات فرهنگی هیچگاه یکشبه رخ نمیدهد. ذهنیت اجتماعی آرامآرام شکل میگیرد. به امروز که ذهنیت عمومی جمعه را روز تعطیل میداند نگاه نکنید. تعطیلی شنبه بهمرور زمان و طی یک دهه آینده موجب خواهد شد ذهنیت اجتماعی جمعه را از مدار و محور بودن تعطیلات خارج کند و جمعه نقشی را در زندگی بیابد که امروز پنجشنبه بهعنوان روز نیمهکاری و کمکار هفته انجام میدهد.
جایگاه جمعه در فرهنگ اسلامی، اما جایگاه خطیری است. در اسلام جمعه محور بخشی از اعمال عبادی فردی و اجتماعی، رسیدگیهای فردی و دینی به شمار آمدهاست. از صبح جمعه که با دعای ندبه و انتظار ظهور آغاز میشود تا ظهر جمعه که محل اجتماع مسلمین در نماز جمعه است. تا دهها آداب فردی که برای جمعه تصویر شدهاست.
جمعه روز خاص و نماد اسلام است و به نوعی از شعائر اسلامی شناخته میشود. در برابر شنبه که نماد یهود است و یکشنبه که نماد مسیحیت است. ما نسبت به بعد نمادین روزها غفلت داریم.
بعد نمادین دین یکی از عناصر هویتسازی دینی است. عنصر هویتساز مرز شما با غیر شما و دیگری شما را تعیین میکند، اما غفلت از آن موجب درهم آمیختگی فرهنگی، هویتزدایی و عدم تشخص آن جامعه میگردد. ظاهر استدلال برای تعطیلی شنبهها خیلی روشن و در نگاه ابتدایی مقبول است. باید برای تجارت خارجی خود را با ایامی که جهان در حال کار است، هماهنگ باشیم، اما نکته این است که مسئله را نباید سطحی دید.
مسئله فقط تعطیلی یک روز نیست، مسئله تغییر نظم اجتماعی است. نظم اجتماعی باید بر اساس یک منطق روشن تنظیم شود. تعطیلی شنبهها یعنی محوریت نظم اجتماعی بر اساس منطق اقتصادی، اما تعطیلی جنبه تنظیم نظم اجتماعی براساس منطق فرهنگی است. اسلام برای حیات انسانی ارزش ویژه بر مدار حیات طیبه قائل است و نظم اجتماعی را نیز براین مدار سامان میدهد. (این بخش نیازمند توضیح و تبیین فنی و براساس روح شریعت است.)
در نامه اخیر اتاق بازرگانی ایران خطاب به مقام معظم رهبری مبنی بر لزوم تعطیلی شنبهها این است:
«اثربخشی اقدامات دولت برای افزایش ارتباط با سایر کشورهای بلوک شرق و غرب و توسعه روابط تجاری و اقتصادی، در گرو پذیرش هر چه بیشتر استانداردهای اقتصاد جهانی است.»
این استدلال که باید خودمان را با نظم جهانی در حوزه اقتصاد تطبیق دهیم، آشناست. سالها قبل طیفی سخن از جامعه جهانی میزدند، اما این جهان، جهانی است که امریکا و غرب محور آن هستند. حرکت بهسمت استانداردهای مثلاً جهانی یعنی پذیرش گامبهگام نظم غربی در حالیکه امروز دنیا در حوزههای مختلف از جمله اقتصاد در حال عبور از نظم فعلی و تک قطبی است.
تشکیل پیمانهای مالی و اقتصادی بزرگ، چون پیمان شانگهای و بریکس، پیمانهای مالی دو یا چندجانبه و دلارزدایی همه بهمعنای عبور از نظم موجود است. در چنین دوران عبور از نظم امریکایی سوق دادن کشور به سمت آن نوعی ارتجاع تمدنی است.
تأکید میکنم مسائل کلان را نباید اتمیک و نقطهای دید، تعطیلی شنبهها را باید در یک اتمسفر کلان فرهنگی، اجتماعی، ملی و بینالمللی تحلیل کرد. پیامدها، روندها، آسیبها و دیگر جوانب باید در این بستر تحلیل و بررسی شود. پس مسئله تنها تعطیلی یک روز نیست، مسئله تحول در رویکرد کلان جامعه، وجهه اجتماعی، پیام پنهان این تصمیم به ناخودآگاه جامعه است.
عیار تسلیمناپذیری دربرابر ظلم
محمدمهدی ایمانیپور
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار هزاران نفر از کارگران، هدف واقعی آمریکا و غرب از تحریم و فشار بر ایران را، تسلیم و تبعیت محض ملت و نظام اسلامی خواندند و تأکید فرمودند: «ملت بزرگ و ریشهدار ایران و جمهوری اسلامی، در مقابل زورگویی و زیادهخواهیها تسلیم نمیشود و با تبدیل تحریمها به فرصتهای پیشرفت و شکوفایی، به افق روشن آینده دست خواهد یافت.»
درخصوص ماهیت تسلیمناپذیری در برابر دشمنان و نضج یافتن آن در حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، نکاتی وجود دارد که لازم است مورد توجه قرار گیرد:
نخست آنکه، پذیرش زور و تسلیم در برابر زیادهخواهیها، ریشه فرهنگی و فکری دارد. سلطهپذیری، در واقع به معنای پذیرش هنجارهای ساختگی و الگووارههای مغایر با فطرت و ارزشهای انسانی توسط افراد و جوامع سلطهگراست. پر واضح است که سازش و کرنش در برابر بیگانه، بهنوعی که استقلال فکری و فرهنگی را از بین ببرد، ارمغانی جز بیهویتی و نابودی ساختارهای فرهنگی جوامع در پی نخواهد داشت. در نقطه مقابل، تسلیمناپذیری در برابر زیادهخواهیها و متعاقبا ایستادگی و مقاومت افراد و جوامع در برابر فشار بیگانگان، هویتآفرین بوده و نشان از پایبندی به ارزشهای فطری و آموزههای معنوی و دینی دارد. انسانها و جوامع موحد، قدرت را منحصر در ذات باریتعالی میدانند، از این رو مقهور قدرتهای ساختگی نشده و آن را مغایر با آزادی خدادادی خود قلمداد میکنند. از آنجا که فرهنگ، نقش زیربنایی در جوامع گوناگون دارد، بیگانگی از فرهنگ خودی، به مراتب نسبت به از خودبیگانگی اجتماعی (که توسط هگل و دیگران مطرح شده) آثار و تبعات سوء بیشتری دارد و منتج به سرکوب ارزشها و هنجارها و تبدیل آنها به ضد ارزش میشود و زمینه پذیرش فشار و زور را فراهم میسازد. نکته دوم، مربوط به نگاه امامین انقلاب به آسیب از خودبیگانگی و تأثیر سوء آن بر عزت و استقلال کشور است. حضرت امام خمینی (ره)، ریشههای آسیب به استقلال را، فکری - فرهنگی دانسته ووابستگی درونی و ذهنی به دشمنان را منشأ سایر وابستگیهای تحقیرآمیز قلمداد میفرمایند. در نگاه کلان رهبرمعظم انقلاب اسلامی نیزبزرگترین فاجعه برای ملت ما، وابستگی فکری به دشمنان و غافل ماندن از ارزشهای درونزای ملت ایران است.
معظم له در اولین روز از سال۱۳۹۳ و درحرم مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام) روی همین مسأله، تاکید ویژهای فرمودند: «نادیده گرفتن خطوط انقلاب اسلامی و هویت اصلی ملت ایران، تحقیر اخلاق ایرانی و فرهنگ اسلامی و مقایسهای احساسی و توام با لاابالیگری، زمینه سست شدن عزم راسخ ملی و توسعه بیماری سرطانی تردید را در میان مردم به وجود خواهد آورد.» قاعده قرآنی محکم و مبنایی نفیسبیل، ناظر بر آن است که خداوند متعال راهی برای تسلط کفار بر مسلمین قرار نداده و وابستگی انسانها به کفار، معلول نادیده گرفتن ارزشهای ذاتی و انسانی و حرکت در مسیری غیرخداپسندانه است. نکته سوم، معطوف به رصد و تحلیل ابزارهای نوین دشمن (خصوصا در پیچ تاریخی کنونی) در راستای تحقیر و تسلیم ملتهای مسلمان و محو مولفههای استقلال و عزت از حیات آنهاست. دشمن در این مسیر، مصادیق سلطهپذیری و سازش جوامع اسلامی را در بستههای تزیین شده ارائه کرده و تمرکززدایی از ذات و ماهیت این بستههای ضدفرهنگی را در دستور کار خود قرار داده است. درمقابل، نقطه قوت گفتمان انقلاب اسلامی، قدرت اقناع و تبیینگری آن درمواجهه تمامعیار با دشمن درعرصه جهاد تبیین است. تکیه برکنشگری فرهنگی در مقابل نگاه واکنشی و انفعالی وبازخوانی دقیق مولفههای تسلیمناپذیری واستقلالطلبی درتمدن اسلامی- ایرانی، چارچوب و پیششرط اصلی تحقق قدرت واستقلال همهجانبه ما ومتعاقبا، ناکامی وشکست نهایی دشمنان خواهد بود.
رضا حقیقی
تحولات اخیر نشان می دهد موازنه تهدید میان ایران و اسرائیل دیگر شکسته شده و ما وارد یک دوره تاریخی جدید در خاورمیانه شده ایم که در قالب آن، اقدامات اسرائیل با دامنههای مختلف، هزینه مند خواهد شد و فارغ از اینکه اسرائیل تحمل پذیرش این هزینهها را داشته باشد یا خیر، در عمل مفهومی از بازدارندگی به نفع ایران و جریان مقاومت ایجاد شده است.
در این میان باید توجه داشت که پشتوانه ظرفیت دیپلماتیک و توان چانه زنی هر کشوری در مناسبات بین المللی، قدرت نظامی آن کشور است.
برآورد قدرت نظامیکشورها از یکدیگر نیز لزوما در صحنه عملیاتی جنگ و رودررویی نظامی فرسایشی بدست نمی آید. گاه نمایش قدرت و قدرت نمایی در قالب یک یا چند حرکت دفعی و با هدف ارسال سیگنال هشدار و نشان دادن ظرفیت بازدارندگی، جایگاه یک کشور را در معادلات بین المللی و منطقه ای تثبیت نموده و یا موقعیت آن را ارتقاء می دهد. از این منظر تردیدی وجود ندارد که حمله پهپادی – موشکی ۲۶ فروردین ماه، تصویر روشن تری از موقعیت ایران در منطقه و جهان بدست داد و گمانه زنیها را به یقین تبدیل کرد.لذا من بعد و پس از دو رویداد مهم: “یکی نسل کشی بی سابقه رژیم صهیونیستی در غزه در برابر چشمان جهانیان و سکوت شرم آور مدعیان حقوق بشر و دیگری عملیات نظامیبازدارنده اخیر ، دست دیپلمات های ایرانی و دستگاه دیپلماسی در پای میز مذاکره در هر زمینه ای بازتر خواهد بود لذا اگرچه طبیعتا در موج های نخست اقدام غرب در مقابل رخداد اخیر، شاهد نوعی رویکرد تهاجمی خواهیم بود اما در افقی دراز مدت طرف مقابل در همه ترتیبات امنیتی منطقه ای و جهانی ناگزیر خواهد بود جایگاه ایران را به عنوان یک کنشگر بسیار مهم، به مراتب بیش از پیش لحاظ کند. این تحول به روشنی در کارکرد دستگاه دیپلماسی در آینده خود را نشان خواهد داد.پشتوانه قدرت نظامی هر کشور فارغ از مولفههای سخت افزاری و ظرفیت های علمی، تکنولوژیکی در حوزه دفاعی، پشتیبانی مردمی و سرمایههای اجتماعی است . برای حفظ این سرمایه گران بها و تقویت آن، میزان رضایتمندی و احساس مشارکت در تصمیم گیریها توسط آحاد مردم بسیار حائز اهمیت است.
هاجون چانگ در کتاب «نیکوکاران نابکار» روایت میکند که بریتانیای قرن 15 کشوری ضعیف و ناتوان در مقایسه با قدرتهای آن دوران اروپا به حساب میآمد. پادشاهان سلسله تئودور به ویژه هنری هفتم و الیزابت اول تلاش کردند تا بریتانیا را به کشوری قدرتمند و معتبر در اروپا سوق دهند. آنها گامهایی را در جهت صنعتیکردن بریتانیا برداشتند. بدین منظور در مسیر تبدیلشدن بریتانیا به کشوری طراز اول در زمینه تولیدات نساجی (که در آن زمان صنعتی مهم و با فناوری بالا در اروپا محسوب میشد) سیاستهای حمایتی را اتخاذ کردند. در این راستا به مواردی مانند منع واردات پارچه و منع صادرات پشم خام میتوان اشاره کرد.
در اواخر قرن 16 کشورهای رقیب (مانند هند و بلژیک و...) که نیازمند پشم وارداتی از بریتانیا بودند، دچار ضعف و استیصال شدند. اوایل قرن 18 والپول به مقام نخستوزیری بریتانیا رسید. او به تبعیت از اسلاف خود قوانین سختگیرانهتری را وضع کرد. ایجاد قانون پشم از دستاوردهای والپول بود. طبق این قانون واردات پارچه نخی از هند (که کیفیت بالایی داشت) ممنوع شد. بریتانیا به مستعمرات خود (آمریکا و هند) دستور داد تا با پرداخت یارانه (به تولید) پشم از تولید آن محصول حمایت کنند. حاصل کار این بود که بریتانیا به کشوری برجسته در صنعت نساجی جهان تبدیل شد و سایر رقبا را از گردونه رقابت خارج کرد. در نتیجه اجرای سیاستهای مذکور، عاقبت صنعت نساجی با چنان رونقی مواجه شد که حدود 70 درصد صادرات بریتانیا را به خود اختصاص داد. عامل مهم دیگری نیز در کسب این موفقیت تأثیرگذار بود. در این دوران نه تنها مردم به دلیل منع ورود پارچه مرغوب هندی، فقط میتوانستند پارچه انگلیسی استفاده کنند، بلکه درباریان نیز موظف بودند تنها پارچه انگلیسی بر تن کنند. به عبارتی طبقه حاکم خود را تافته جدابافته تصور نکرد و همراه با مردم از مصرف پارچه مرغوب وارداتی (هندی) اجتناب کرد. همین مسئله سبب شد شبکههای درهمتنیده اعتماد بین مردم و طبقه فرادستان ایجاد شود.
بار دیگر به ژاپن برمیگردیم. فوکویاما در کتاب پرآوازه خود تحت عنوان «اعتماد» چنین شرح میدهد که اقتصاد ژاپن پس از دههها رشد متوالی در اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990 وارد رکود جدی شد. در نتیجه این رکود، شرکتهای ژاپنی در تلاش برای کاهش هزینهها، روش جدیدی را به کار گرفتند. آنها باوجود اینکه مجبور بودند از نیروی کار خود بکاهند، با حفظ نیروی کار مازاد بهوجودآمده، از تأثیرات اجتماعی ناشی از بیکاری در جامعه جلوگیری کردند. در این شرایط مقرر شد حقوق همه افراد شاغل کاهش یابد، در این میان مدیران نیز همگام با سایر افراد از حقوق خود کاستند؛ از اینرو اقتصاد ژاپن توانست با همکاری همه اعضای جامعه (فرودستان و فرادستان) از وضعیت بحرانی عبور کند.
در نمونههای فوق، به مواردی اشاره شد که تولید و خلق اعتماد بین طبقه ممتاز جامعه و آحاد مردم، قادر بوده است شرایط را برای عبور از بحرانهای اقتصادی و در ادامه قرارگرفتن در مسیر رشد و توسعه اقتصادی هموار کند. در طرف مقابل میتوان کشورهایی را نام برد که رفتار منفعتطلبانه، سودجویانه و تبعیضآمیز صاحبان منصب و قدرت، باعث قدکشیدن دیوار بیاعتمادی در آن جامعه شده است.
عجم اوغلو در کتاب نابرابری ملتها چنین بازگو میکند که موبوتو در کشور کنگو بین سالهای 1995-1961 به عنوان رئیسجمهور در مسند قدرت قرار داشت. از اواخر دهه 1960 به این سو موبوتو اقدام به تقویت ابزارهای سرکوبگرانه اداری و مالی کرد. همزمان او کوشید تا هر نوع منابع بدیل برای قدرت سیاسی یا اقتصادی را در هم شکند و بدین وسیله به مقدار زیادی بر قدرت نسبی چانهزنی حکومتش افزود. این استراتژی با اعطای نظاممند و فراگیر پاداشها، جوایز و ثروت به هواداران وفادار و نیز با نادیدهگرفتن کلاهبرداری رسمی و فساد تداوم یافت. به علاوه با حمایت عظیم مالی و نظامی از سوی کشورهای غربی، موبوتو و محفلش قادر به حفظ قدرت و تداوم چپاولشان به نحوی نظاممند شدند. اقتصاد کنگو آنچنان در سراشیبی سقوط قرار گرفت که رشد منفی اقتصادی به امری عادی بدل شد و درآمد سرانه به طور میانگین بین سالهای 1965 و 1997 به میزان 7/3 به طور سالانه کاهش یافت. طی این سالها یک گروه کوچک از نظامیان و غیرنظامیان وابسته به رئیسجمهور موبوتو، شهر کینشازا را به وسیله پنج هزار نفر گارد وفادار ریاستجمهوری، تحت کنترل داشتند. گروهی مشابه، بانک مرکزی را تحت نظارت خود قرار دادند و قدرت اقتصادی را در انحصار خود نگه داشتند. آنچه موبوتو انجام میداد، میراثی بود که از حاکمان قبلی کنگو به یادگار دریافت کرده بود.
حدودا در اوایل قرن 16 انگونگو مسند پادشاهی را در کنگو در اختیار گرفت. در آن زمان پرتغالیها هیئتهایی در زمینه کشاورزی به کنگو اعزام کردند. مردم کنگو به واسطه پرتغالیها با ابزار نوین کشاورزی مانند گاوآهن آشنا شدند، اما استفاده از گاوآهن هرگز نتوانست بین کشاورزان رواج پیدا کند. مردم کنگو هرگز انگیزه کافی برای بهکارگیری این فناوری جدید را نداشتند. آنان همواره با این خطر مواجه بودند که دولت قدرتمند با گرفتن مالیاتهای سنگین، محصولات کشاورزی آنها را تصاحب کند. پادشاهان کنگو هیچگاه خواستههای مشروع مردم کنگو را ارج ننهادند. آنها بذر بیاعتمادی را در دل جامعه نهادینه کردند. مردم همواره نگران چپاول و غارت دسترنجشان توسط عوامل دولت بودند. شیوع ویروس بیاعتمادی نهال ضعیف و نحیف اقتصاد کنگو را خشکاند. سخن آخر آنکه کشورهای متعددی در طول تاریخ بحرانهای جدی را تجربه کردهاند. برخی کشورها (کره جنوبی، آلمان، ژاپن) توانستهاند از بحرانها جان سالم به در ببرند و تعداد کثیری از کشورها (کشورهای جنوب صحرای آفریقا، غالب کشورهای آمریکای لاتین و حوزه دریای کارائیب) در منجلاب مشکلات غرق شدهاند. عوامل متعددی در گذر از بحرانها کارساز و مؤثر هستند. اما بدون شکلگیری درجه بالایی از اعتماد بین مردم و دولت غلبه بر سختیها دشوار به نظر میرسد. همچنین برای قرارگرفتن اقتصاد در مسیر رشد و توسعه اقتصادی داشتن سطح قابل اتکایی از اعتماد بین مردم و دولت عاملی تعیینکننده است. اشاعه و ترویج بیاعتمادی، قید بااهمیتی در تضعیف و عقبماندگی اقتصاد کشورهاست. رفتار دولتمردان و صاحبان قدرت نقشی اساسی در خلق اعتماد یا بیاعتمادی در سطح جامعه دارد. از جامعهای که اعضای آن گمان میبرند که دولتمردان و صاحبان قدرت در آن کشور، منافع شخصی، حزبی و سازمانی خود را بر منافع تمامی جامعه ارجح میدانند، همچنین در جامعهای که در شرایط بحرانی متصدیان امور، مردم را به خویشتنداری دعوت میکنند در حالی که در این شرایط بغرنج نخبگان سیاسی و اقتصادی منافع خود را از طریق رانت و فساد به حداکثر میرسانند، نمیتوان انتظار داشت میزان بالایی از اعتماد بین جامعه و دولت ایجاد شود. از سوی دیگر در جوامعی که افراد آن جامعه تصور میکنند دولتمردان منافع خود را در گرو منافع اعضای جامعه میپندارند، میتوان انتظار داشت سطح قابل اتکایی از اعتماد رواج یابد. تاریخ نشان میدهد هرچه درجه اعتماد بین دولتها و مردم ارتقا یابد، قرارگرفتن در مسیر رشد و توسعه اقتصادی هموارتر میشود.
محمدکاظم انبارلویی