صبح صادق >>  صفحه آخر >> پرونده
تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۲:۰۰  ، 
شناسه خبر : ۳۶۳۸۲۷
پایگاه بصیرت / شهاب الدین نوروزی

حاج‌آقا رحیمی شروع کرد به خاطره گفتن که در دوران نوجوانی‌مان قرار بر این شده بود تا همراه بچه‌های مدرسه راهی مشهد مقدس بشویم. از قضا ما را در حسینیه‌ای اسکان دادند که کمی آن طرف‌تر از ما حسینیه‌ای بود که هندی‌ها در آن بودند! هندی‌بودن‌شان بس بود تا بوی تند عطر خاص‌شان توی مخ ما برود و از آنها تصویری برای ما بسازد که آنها نه تنها کثیف و بدبویند، بلکه از لحاظ انسانی و اخلاقی هم اصولاً نمی‌شود آنها را در دسته انسان‌های خوب قرارشان داد! این نگاه اقتضای سن‌مان بود و ما آن‌ روزها خیال می‌کردیم که هر که ریخت و ظاهر چندان دلچسبی ندارد، قاعدتاً رنگ و بویی از انسانیت هم ندارد! بزرگ‌تر که شدیم، فهمیدیم دسته‌بندی انسان‌ها اصولاً بر مبنای ظاهر نیست و «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم».
شب همان روز که هندی‌ها را دیده بودیم چندتاشان قصد حرم کرده بودند و از جلوی حسینیه ما رد می‌شدند؛ ما چهارچشمی قدم‌زدن و سر و وضع‌شان را می‌پاییدیم! یکی‌شان برگشت شعری خواند که تمام ساخته و پرداخته‌ ذهنی ما را به هم زد. او دست برد لای موهای سیاه لختش و لبخندی گوشه لبش نشاند و شروع به خواندن کرد: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ دل خوشم بر همه عالم که همه عالم از اوست». آن هم نه به این شکل و به لهجه فارسی قابل فهم، بلکه یه جور ناموزون و خنده‌دار که «بی جهان خوررم از آنم کی جهان خوررم ازوس/ دیلخ وشم بر همی عالم کی همی عالم از اوس». همین یک بیت چنان ما را سر ذوق آورد و ذوق‌مرگ کرد که یادمان رفت اصلاً ما از دو کشوریم و مرزهای جغرافیایی خیلی وقت است ما را از هم جدا کرده است. آن لحظه دیگر هندی و ایرانی‌بودن مطرح نبود؛ ما انگار دو رفیق بودیم که خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم و بعد این همه سال همدیگر را دیده‌ایم.
این خاطره زندگی تا بزرگسالی با ما بود؛ غیر از سوغات و هدیه برای کودکان، یک بیت شعر یا یک روایت را از بر کنیم و به خاک عراق ببریم. «قُل لِلَّذي هو مُثقَلٌ من هَمِّهِ/ هَوِّن عليكَ فإنَّ رَبّكَ يَعلم»؛ به آنکه[سینه‌اش] از اندوه و نگرانی برای آینده‌ سنگین شده‌است، بگو: نگران نباش که پروردگارت به حال تو آگاه است.
اربعین این سال‌ها به ما فهمانده است که اگر دست ‌وپا شکسته فارسی عربی یا فارسی همراه با ایما و اشاره هم صحبت کنیم، کارمان راه می‌افتد، اما آنچه از این سفرها باقی می‌ماند، همین دلخوشی‌ها و مهربانی‌ها و لبخندهاست که رفاقت‌ و دوستی‌ می‌آفریند. برای همین در اربعین نیاز نیست که سر و ته زبان عربی را در بیاوریم و از هر دری سخن بگوییم. همین که یک تشکر ساده بلد باشیم یا یک دعای ساده به زبان محلی آن منطقه جاری کنیم «الله یساعدک»، «بس ازور امام الرضا دائماً واکید ازور نیابه عنکم» «حیاک‌الله» یا یک بیت شعر را با لهجه بخوانیم، برای ایجاد دوستی و محبت کفایت می‌کند.