صبح صادق >>  جبهه >> صفحه تاریخ
تاریخ انتشار : ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۴  ، 
شناسه خبر : ۳۶۹۰۲۹
روایتی از زندگی شهید عباس نورایی
پایگاه بصیرت / فاطمه ساداتی

صدای گرم «حاج منصور نورایی» وقتی که به زمزمه دعا باز می‌شد یا زمانی که از مصیبت اهل بیت (ع) می‌خواند، تنها فرد صدای خوب خانواده نورایی نبود، اگرچه نام منصور بیشتر از بقیه برادر‌ها به گوش مردم آشناست؛ اما عباس، برادر دیگر خانواده هم دستی بر آتش داشت و افزون بر حفظ قرآن، آیات را به زیبایی تلاوت می‎کرد. او از استادان برجسته‌ای بود که با تدریس در سال‌های مدرسه توانست شاگردان زیادی را تربیت کند که بعد‌ها خود از استادان قرآن شدند. 
هیئتی به عشق قرآن
مأنوس بودن عباس با قرآن تا آنجا بود که تعریف می‌کنند شب عروسی‌اش وقتی همه در تالار عروسی منتظر حضور داماد بودند، او به مسجد جهان پناه رفته بود و آنجا مشغول قرآن شده بود. نماز مغرب و عشا را خوانده بود و دعای سمات می‌خواند که دوستان او می‌گویند: «کجایی می‌خواهیم برویم دنبال عروس» و شهید در جواب می‌گوید: «الآن کار‌های شرعی‌ام را انجام می‌دهم و بعد خدمت شما هستم.»
علاقه عباس به تریبت نسل قرآنی سبب شد تا او در کنار کار معلمی، هیئت مکتب قرآن و ولایت را برای تربیت قاریان قرآن تأسیس کند و از همانجا قاریان ممتازی به جامعه تقدیم کرد که هنوز این جلسات قرآن پابرجاست و ذکر خیر عباس در جمع بچه‌های قرآنی این هیئت همچنان به گوش می‌رسد. حالا شاگردان عباس نورایی خود به منزله افراد قرآنی در محله‌های دیگر به فعالیت‌های دینی و قرآنی مشغولند؛ راهی که عباس با جان و دل پیموده بود، امروز ثمره‌اش در انگیزه شاگردان برای تربیت نسل جدیدی از عاشقان قرآن خود را نشان داده است. 
عامل به قرآن در کنار قاری قرآن
منصور نورایی یک جمله درباره برادر دارد و آن هم این است که عباس عامل به قرآن بود. تلاوت و حفظ قرآن در گوشت و پوست او چنان آمیخته شده و با سرشتش اجین شده که او را به درجه‌ای از کمال رساند که در احسن‎‎الحال‌ترین وجه، یعنی شهادت با دنیای مادی خداحافظی کند. 
منصور نورایی در دیداری که جامعه قرآنی به نیابت از قاریان، حافظان، مربیان و استادان قرآنی با خانواده شهدا دارند، به ویژگی‌های برادر و نکاتی از شخصیت و زندگی او اشاره می‌کند؛ نکاتی که روشن‌کننده ابعاد گوناگون وجودی این شهید است. 
نورایی می‌گوید، من و عباس خیلی با هم رفیق بودیم، اما او حواس جمع‌‎تر بود. از بچگی یک لقمه حرام در دهانش نرفت، روی پاکی لقمه دقت نظر داشت، می‌خواست نان بخرد اول نانوا و شاگردهایش را خوب نگاه می‌کرد، بعد نان می‌خرید. از هر لبنیاتی ماست نمی‌خرید. یکی دیگر از ویژگی‌های خوبش دفاع از مظلوم بود که با وجود قدرت بدنی خوبی که داشت، محال بود در خیابان ظلمی ببیند و کمک نکند. اگر کسی ظلم می‌کرد تا حسابش را کف دستش نمی‌گذاشت، ولش نمی‌کرد.
مادر، اولین معلم قرآن عباس
این مداح اهل بیت (ع) ادامه می‌دهد، شغل معلمی حقوق کمی برای او داشت، با این حال بیشتر حقوقش را برای بچه‌های مدرسه خرج می‌کرد. بعد شهادتش متوجه شدم چند ماه اجاره عقب افتاده دارد که خودم تسویه کردم؛ چون پولی نگه نمی‌داشت و هر فقیری می‌دید مبلغی به او می‌داد. به بچه‌هایی که در درس ضعیف بودند، مجانی درس می‌داد و حتی برای تدریس به خانه‌شان می‌رفت. در عبادت اهل تدبر بود و به جز قرآن که زیاد تلاوت می‎کرد، مطالعه هم زیاد داشت. تا روی چیزی تحقیق نمی‌کرد، بر آن صحه نمی‌گذاشت و وقتی هم که به باور و یقین می‌رسید دیگر رها نمی‌کرد.
منصور نورایی یکی از دلایل مأنوس بودن عباس با قرآن را وجود پدر و مادری می‌داند که آنها نیز انس بسیاری با قرآن داشتند و تعریف می‌کند، پدرم اهل قرآن بود و ماه رمضان ۱۰ دور ختم قرآن داشت، مادرم نیز همینطور. مادرم آنقدر به قرآن مسلط بود که وقتی قرآن می‌خواندم و غلط بود، ایشان اصلاحش می‌کرد و می‌گفت تکرارش کن. معمولاً یک ساعت و نیم قبل از نماز صبح مشغول خواندن قرآن یا نماز یا دعا می‌شد، از این جهت عباس هم خیلی به مادرم شبیه بود.
چیزی جز خدا نمی‌دید
او درباره حالات برادرش در روز‌های آخر زندگی دنیایی می‌گوید، سال‌های آخر زندگی‌اش دیگر مثل قبل نبود، یک روز که در حال رفتن به مسجد بود، به دقت راه رفتنش را نگاه کردم، انگار دیگر روی زمین نبود. چند باری هم به همسرم گفتم، عباس انگار پرواز می‌کند. هر کسی را هم می‌دید، می‌گفت دعا کنید شهید شوم. از سال ۱۳۴۷ که مدرسه حاج آقا مجتهدی می‌رفتیم، همش می‌گفت دعا کن شهید شوم. پایین وصیتنامه‌اش نوشته بود شهید جامانده گمنام عباس نورایی. جنازه‌اش ۲۸ سال ماند و وقتی هم که آمد باز همه نتوانستند در تشییع جنازه‌اش شرکت کنند، چون خودش دوست نداشت خیلی شلوغ شود. اصلاً دنبال اینکه مطرح بشود نبود و چیزی جز خدا را نمی‌دید. ایشان حافظ قرآن نبود، اما به آیه آیه قرآن عمل می‌کرد. به مسائل شرعی مقید بود و همه چیز را مو به مو انجام می‌داد. 
منصور نورایی درباره نحوه شهادت برادرش می‌گوید، گردان حمزه در محاصره بود، باید آن را از محاصره خارج می‌کردند. بچه‌های گردان مسلم هم تازه از خط برگشته و خسته بودند. شهید دستواره، قائم‌مقام لشکر ۲۷ به آقای شهرابی که فرمانده گردان مسلم بود، گفت چند نفر از بچه‌هایت را بفرست که بتوانند عراقی‌ها را مشغول کنند و بتوانیم گردان حمزه را از محاصره در بیاوریم. بچه‌ها خیلی خسته بودند. فرمانده اعلام کرد چه کسی داوطلب می‌شود؟ برادر ما هم همراه دو نفر دیگر بلند شدند. آن دو نفر هم یکی شهید وصالی بود و دیگری شهید انوشیروانی. با هم رفتند و با تیربار و آرپی‎جی دشمن را سرگرم کردند و به همین وسیله موفق شدند و بالاخره گردان حمزه از محاصره درآمد؛ اما برادرم شهید شد و گفته شد که تیر به فکش اصابت کرده و صورتش متلاشی شده بود. آن منطقه‌ای که اینها بودند، بعداً عراق پاتک زده و گرفته بود و ما هم که خواستیم برویم بدن بچه‌ها را بیاوریم نتوانستیم. بعد هم که جنگ تمام شد، به دلیل جنگی که بین عراق و کویت رخ داد، آن منطقه دست کویت افتاد. پیکر مطهرش بعد از گذشت حدود ۲۸ سال، اسفند ۱۳۹۱ در تفحص نمایان شد و به آغوش وطن بازگشت.
گفتنی است، شهید عباس نورایی، اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله سیروس تهران دیده به جهان گشود. پدر وی به دلیل ارادتی که به ائمه اطهار (ع) داشت، نام او را عباس گذاشت تا سرآغازی برای ادامه راه مولایش باشد. وی پس از گرفتن دیپلم، در دانشگاه مشغول به تحصیل شد. عباس نورایی در سال ۱۳۶۱ به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش منطقه ۹ تهران شد. نورایی که خود مربی قرآن بود، یک فرزند پسر دارد که حافظ کل قرآن، قاری و مداح اهل‌بیت (ع) است.