ابرهای انتظار باران میشوند و برگها را از روی شاخههای دلتنگی به زیر میکشند تا فرش زیر پای تو باشم!
تو را دوست دارم به وسعت آیههای انتظار؛ به وسعت خیالی که دمی رهایم نمیکند. تو را دوست دارم و میخوانمت همچون اذان غروب جمعه به وقت دلتنگی!
انتظار تو، تکرار غریبانه روزهایی است که غنچه بغض را میشکفد و چشمه اشک را جاری میکند. انتظار تو اشک دارد و شادی؛ بغض دارد و مهربانی. انتظار تو شیرینی لحظههایی است که بیهوا میآیند.
ابرهای انتظار روزی کنار خواهد رفت و خورشید حیاتبخش وجود تو دوباره جان خواهد گرفت؛ میدانم که روزی میرسد که تو میآیی و از بقچه مهربانیت، زندگی را برای جهانیان معنا میکنی.
زمان گذشت و قلبم گواهی میدهد که به یقین تو میآیی. تو میآیی و آیینههای زنگار گرفته قرنها جهالت و سکوت و روزمرگی را دوباره جلا خواهی داد. تو میآیی و قلبهای سیاه شده از تنهایی را دوباره با حضور روشنیبخش خود نورانی خواهی کرد. تو میآیی و فریادهای فرو خفته ستمدیدگان جهان را معنا میبخشی.