«حسن رزاقی» سالها جوانی خود را در جبهههای دفاع مقدس سپری کرد. او متولد سال ۱۳۴۴ در طالقان بود و از کودکی به تهران نقل مکان کرده بودند که حمله صدامیان به مرزهای کشور سبب شد او و دوستانش نیز در جبههها حاضر شوند. او که مهارتهای نظامی خود را در جبهههای جنگ کسب کرده بود بعد از پایان جنگ همچنان به فعالیت ادامه داد. عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و اعضای تفحص شهدا بود که برای کشف پیکرهای شهدا به مناطق عملیاتی میرفت. همین حضور مداوم او موجب شد تا وقتی خبر حمله تکفیریها به حرم مطهر آلالله در سوریه را بشنود، راهی این کشور شود. اولین حضور او در جبهههای دفاع از حرم به آخرین حضورش تبدیل شد و در چهاردهم بهمن ۱۳۹۴ در این راه به شهادت رسید.
او در سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد، از اینرو سالهای اول زندگیاش مصادف اوج جنگ بود. همان سال «فاطمه خانم» بهواسطه همسایگی با خانواده رزاقی و دوستی با خواهر شهید برای ازدواج به پسر خانواده پیشنهاد میشود. با وجود مخالفت خانواده دختر برای این وصلت، اما فاطمه تصمیمش را برای ازدواج با شهید رزاقی که آن زمان در سپاه پاسداران مشغول به خدمت بود، گرفت. «من از نظر کاری با ایشان مشکلی نداشتم. بسیار انسان سادهای بود و ساده فکر میکرد همین ویژگی شهید بود که موجب شد با ایشان ازدواج کنم. ضمن اینکه ما هر دو اهل طالقان بودیم و این یکی از اشتراکاتمان بود. آن زمان به افراد سپاهی سخت زن میدادند؛ با این حال خودم به ازدواج با ایشان راضی بودم.»
چند سال بعد از تمام شدن جنگ باز هم حاج حسن، دوری از جبههها را تاب نیاورد و به منطقه بازگشت. اینبار با همسرش و برای همراهی «علی محمودوند.» آغاز کار نیروهای تفحص بود که شهید رزاقی و همسرش ساکن شهر اندیمشک شدند. خاطرات حضور ۸ ماهه شهید در اندیمشک زمانی به پایان میرسد که از لشکر دستور میرسد که رزاقی به قسمت مهندسی رزمی سپاه منتقل شود. با وجود علاقه خانواده برای ماندن در اندیمشک، اما عمل به انجام وظیفه آنها را به تهران بازگرداند. همسر شهید از سختیهای اندیمشک، نبود آب، غربت و دوری از خانواده، مشکلات زندگی در شهر دیگر صحبت میکند؛ با این حال حضورشان را وظیفه میداند. «همه سختیها را قبول کرده بودیم و تحمل میکردیم به قول معروف سختیها را نمیدیدم، بعضی از همکاران شوهرم از منطقه که برمیگشتند برای بچههایشان غریبه بودند، بچهها پدرهایشان را نمیشناختند. این سختیها بود و ما بهخاطر خدا و اسلام تحمل کردیم.»
پیوند خانواده رزاقی با محوریت حاج حسن با جبهههای، تنها به حضور در میدان نبرد خلاصه نمیشد. حاج حسن بعد از جنگ بارها به عنوان تفحصگر شهدا به مناطق عملیاتی رفت و ترک وطن از جبههها نکرد. فاطمه خانم هم همان زن انقلابی و مصمم باقی ماند. آنقدر که وقتی شعلههای جنگ در سوریه بالا گرفت و حاج حسن زمزمه رفتن به سوریه را کرد همسر و همراه زندگیش نهتنها مخالفتی نکرد، بلکه مشوق او هم شد. «هدف ما در تمام زندگی، دفاع از اسلام بود. وقتی حرف از سوریه شد خود را در جایگاهی ندیدم که بخواهم با رفتن ایشان مخالفت کنم، زمانی که حرف از دفاع از اسلام در میان است، جان ناقابل چیزی نیست.»
سال ۱۳۹۱ شهید حسین رزاقی بعد از سالها خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازنشسته میشود. سالهایی که مصادف با آغاز درگیریها در سوریه است. همسر شهید رزاقی تعریف میکند که شهید با دیدن حضور نیروهای جوان در سوریه چقدر به آنان غبطه میخورد ضمن اینکه شهادت دوستانش در زمان دفاعمقدس و شهادت شهید محمودوند هم او را برای شهادت بیتابتر از قبل کرده بود. سال ۱۳۹۴ بالاخره پس از پیگیریهای بسیار، شهید رزاقی موفق به اعزام میشود. مسئله را با همسرش مطرح میکند و همان جوابی را میشنود که در سالهای جنگ شنیده بود. زمانی که حرف از دفاع و اسلام میشود دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند و همسر نیز اجازه میدهد.
اینکه حسن رزاقی در اولین حضورش در جبهه سوریه به شهادت برسد، اتفاقی بود که حتی همسرش هم پیشبینی نمیکرد. برای همین وقتی همسرش از او خواست موضوع رفتنش را به بستگان بگوید و او از این کار امتناع کرد، گفته بود: «این سری را کاری ندارم، اما سری بعد خودم به همه میگویم.» ۱۸ روز در سوریه بود، خانواده با فکر اینکه حسن بازمیگردد روزها را سپری کردند غافل از اینکه خداوند ردای شهادت را برای او برگزیده است.