* به عنوان نخستین سوال مفهوم پستمدرنیسم به چه معناست و دارای چه ریشهها و اصولی است؟
** اصطلاح پستمدرن از جمله اصطلاحاتی است که دارای معانی و تصورات مختلف و متفاوتی در حوزههای گوناگون علوم مانند ادبیات، فلسفه، سیاست و هنر است البته معنای مورد نظر در این گفتوگو بیشتر مفهوم پستمدرنیسم در فضای فکری و اندیشهای است. پستمدرنیسم بیش از هر چیز در برابر اندیشه مدرنیسم طرح میشود که یک دوره مهم از اندیشه و تفکر بشر غربی را شامل میشود. این چارچوب فکری جدید دارای مظاهر و خصایل متفاوتی در برابر اندیشه مدرن است که خود را بیش از هر چیز در حوزههایی چون فلسفه و اندیشه نشان داده است.
با نگاهی تاریخی میتوان گفت که حوزه اندیشه و تفکر غربی به سه دسته سنتگرایی، مدرنیسم و پستمدرنیسم تقسیم میشود. دوره مدرن در برابر اندیشه سنتی به وجود آمد. در سنتگرایی، عقل دارای محدودیتهای گسترده بود و دین و امور معنوی و قدسی دارای ارزش و اعتبار ویژهای بود اما در دوره مدرن عقل به استقلال میرسد. اگر بخواهیم مهمترین مولفهها و ویژگیهای اندیشه مدرنیسم را ذکر کنیم که در برابر این خصوصیات پستمدرنیسم مطرح شده است، باید به عصر روشنگری رجوع کرد زیرا نقطه اوج تفکر مدرنیسم در عصر روشنگری هویدا شد. در عصر روشنگری سه ادعای مهم مطرح شد؛ نخست اینکه عقل دارای خصلت فراگیر بوده و از زبان و فرهنگ مستقل است و در میان همه انسانها وجود دارد.ادعای دوم این بود که حقایق مطلق وجود دارد و همانند عقل فاقد خصلت تاریخی بوده و دارای خصلتی فراتاریخی است. هویت ثابت انسان سومین مدعای بزرگ عصر روشنگری بود که بر این مبنا هویت انسان فاقد خصلتهای تاریخی و زبانی بوده و با جلوهای ثابت در تمامی انسانها همسان است.با این سه مدعا، مدرنیسم قائل به این معنا بود که عقل بشر میتواند به مقام خدایی رسیده و علم مطلق را تولید کند. بدین ترتیب در اندیشه مدرنیسم به نوعی عقل جایگزین خدا میشود.
در برابر سه ادعای فوق، تفکر پستمدرن مطرح میشود. در این اندیشه همه ادعاهای مدرنیسم مورد چالش و هجمه قرار میگیرد. در برابر عقل مطلق، خردهعقلها و خردهعقلانیتها مطرح میشود یعنی هر عقلانیتی معطوف و موکول به فرهنگها و زبانهاست. این وضعیت در خصوص حقیقت هم مصداق دارد و براساس اندیشه پستمدرن، حقیقت بر مبنای زبان و فرهنگفهم میشود بنابراین با تکثر حقایق روبهرو شده و نمیتوان از یک حقیقت واحد سخن گفت. انسانها هم در اندیشه پستمدرن فاقد یک هویت ثابت هستند و این هویت ربط وثیقی به فرهنگ و زبان دارد بنابراین باید از کثرت هویتها سخن به میان آورد.
بهطور کلی میتوان تاریخیت را ویژگی اصلی اندیشه پستمدرن معرفی کرد. در پستمدرنیسم، تمامی امور کلی و فراگیر به صورتهای خرد و جزئی تبدیل میشوند. بدین ترتیب در فضای پستمدرن با خردهفرهنگها، خردهعقلانیتها و خردهحقیقتها روبهرو هستیم و خبری از حقیقت مطلق و فرهنگ برتر نخواهد بود.
* چه نحلههای فکری را میتوان در اندیشه پستمدرن بازشناسی کرد؟
** بر اساس مفاد پستمدرنیسم که بیش از هر چیز برمبنای خردشدن حقایق و عقل است، صورتهای گوناگونی از این اندیشه را میتوان طرح کرد. این موضوع خود را در فلسفههای مختلف پستمدرن نشان میدهد که میتوان به برخی از آنها اشاره کرد:
یکی از مهمترین شاخههای تفکر پستمدرن، فلسفه تاریخی فوکو است. فوکو با طرح موضوع گفتمانها این ادعا را عنوان نمود که دوران وجود و غلبه گفتمان فراگیر که در عصر مدرن به آن توجه میشد به سر آمده بنابراین امروز با کثرت خردهگفتمانها مواجه هستیم.حقایق هم در درون این خردهگفتمانها که در فضاهای محلی و منطقهای تعریف شدهاند، شکل میگیرند. همچنین فوکو به نقش اساسی و مهم قدرت توجه کرده و حقیقت را دستپرورده و کاملا متاثر از قدرت میداند. لیوتار نیز یکی دیگر از متفکران پستمدرن است که نظرات او نیز شایان توجه است. وی اندیشه پستمدرن را به عنوان درهم شکنی فراروایتها تفسیر میکند. از نگاه او، در شرایطی که در اندیشه مدرن حقایق در یک فراروایت تولید میشد، در اندیشه پستمدرن حقایق در قالب روایتهای خرد و محلی مطرح میشود.
بیشتر جریانات و افرادی که در اندیشه پستمدرن تاثیر داشتند، معطوف و متاثر از جریان ساختارگرایی فرانسوی و پساساختارگرایی هستند که در این زمینه میتوان به افرادی نظیر فوکو و دریدا اشاره کرد. دریدا مدرنیسم را مبتنی بر تقابلهایی میداند که در طول تاریخ رخ داده است و از این رو قائل به شالودهشکنی این تقابلها و دوگانگیهاست. دریدا همچنین متن را فاقد معنای متعین دانسته و قائل به کثرت معانی متن است.
* تا چه میزان میتوان از عصر کنونی تحت عنوان عصر پستمدرن نام برد؟
** در این زمینه بین صاحبنظران اختلاف نظر وجود دارد. برخی قائلند که جهان به دوره پستمدرن رسیده است چون یکی از خصوصیات اندیشه پستمدرن برداشتن مرز میان خودی و دیگری و نیز از میان رفتن هویت خودی و غیرخودی است. در این اندیشه همه چیز در هم ممزوج شده و امور خلوص و نابیت خود را از دست میدهند. بنابراین در پستمدرنیسم با خردههویتهایی مواجه هستیم که دارای تاثیرات متقابل و مداوم هستند. از این رو این صاحبنظران معتقدند که جهانی شدن چیزی جز ظهور معانی پستمدرن نیست که بر مبنای آن همه امور و ارزشها خصلت نسبی یافته و بشر به تدریج اعتقاد خود را به حقیقت مطلق از دست داده و مرز میان امور و حقایق از میان خواهد رفت. در مقابل دیدگاه فوق برخی دیگر از صاحبنظران معتقدند که وضعیتی که امروز در جهان در حال رخداد است به نوعی ادامه جریان مدرنیسم است. این دسته از محققان بر این باورند که پستمدرنیسم شکل جدیدتر و متکاملتر مدرنیسم است.بهرغم دو دیدگاه فوق میتوان این نکته را طرح نمود نسبیتگرایی به عنوان روح اصلی اندیشه پستمدرن امروزه در تفکر غربی وجود دارد و غلبه نسبیتگرایی در جریانات فکری و سیاسی غربی کاملا برجسته و چشمگیر است.
* جامعه و سیاست پستمدرن دارای چه خصوصیاتی است؟
** در جامعه پستمدرن بیش از هر چیز نسبیتگرایی موج میزند. در این جامعه هیچ حوزهای وجود ندارد که در آن حقیقت مطلق مورد تاکید قرار گیرد. علم و تکنولوژی هم که در عصر مدرن تبدیل به یک تابو و فراروایت شده بودند همانند دین در عصر پستمدرن مرجعیت آنها زیرسوال رفته و به عنوان یک خردهروایت یا خردهحقایق در کنار سایر خردهروایات و حقایق طرح میشوند. تنوع و تکثر فرهنگها را میتوان از خصوصیات دیگر جامعه پستمدرن برشمرد. در این جامعه هیچ تفکر و اندیشه و فرهنگی نمیتواند بر سایر اندیشهها و فرهنگها تفوق و برتری داشته باشد. در هم شکستن مرزها میان جوامع دیگر خصوصیت عصر پستمدرن است. در فضای پستمدرن همه اندیشهها و خردهروایتها دارای تاثیرات متقابل بوده و هیچکدام نمیتوانند به تنهایی و بدون تاثیر تفکرات دیگر پیش روند. در جامعه پستمدرن امر ثابت بیمعنی بوده و همه چیز معرض تغییر و سیلان قرار دارد.
سیاست پستمدرن نیز مستثنی از جامعه پستمدرن نیست. در این نوع از سیاست برخلاف سیاست مدرن نمیتوان مبانی مستحکمی را یافت. سیاست ثابتات خود را از دست داده و با متغیرهایی روبهرو میشود که مرتب در حال تحول است. در فضای پستمدرن با گفتمانهای سیاسی مختلف مواجه میشویم و هیچ گفتمانی قادر به مطلقیت و غلبه نخواهد شد. در نتیجه میتوان تکثر سیاسی را بارزترین مشخصه سیاست پستمدرن قلمداد کرد. در فضای پستمدرن هیچ سیاستی نمیتواند ادعا کند که از لحاظ مبانی بر دیدگاههای رقیب سیاسی میتواند غلبه یابد.
از منظری دیگر سیاست پستمدرن دارای دو رویه متفاوت است. از یک طرف چون قائل به تکثر است، اجازه ظهور هر گفتمان و حکومت سیاسی را میدهد. از جهت دیگر اندیشه پستمدرن معتقد است امکان سیاست فراگیر که بر مبنای حقایق مطلق است، وجود ندارد. در رویه ایجابی، پستمدرنیسم امکان رویش و ظهور گفتمانها و اندیشههای سیاسی را میدهد، اما در رویه سلبی پستمدرنیسم اجازه و امکان فراگیری دیدگاههای سیاسی کاملا مردود دانسته میشود. با توجه به دیدگاه لیوتار بر نفی فراروایتها توسط پستمدرنیسم میتوان گفت که امکان ارائه فراروایتها در همه زمینهها از جمله سیاست، روابط بینالملل و حقوق بشر وجود ندارد و تمامی اندیشههای مربوط به این حوزهها دارای خصلت سیال، منطقهای و جزئی خواهند شد.
* فضای پستمدرن چه امکانات و ظرفیتهایی را در خدمت اندیشههای اسلامی و دینی جهت ظهور و بروز بیشتر قرار میدهد؟
** از لحاظ تاریخی میتوان گفت، تعدادی از متفکران مسلمان بهویژه در جهان عرب کوشش داشتهاند تا به نوعی مباحث اسلامی را بر پستمدرنیسم منطبق کنند که بهطور نمونه میتوان به افرادی چون محمد آرکون و مطاع صفدی و محمد عابد الجابری اشاره کرد. این متفکران سعی بر بهکارگیری تفکر و روشهای پستمدرن در مطالعات اسلامی داشتهاند و در این مسیر بهویژه متاثر از میشل فوکو بودهاند البته ذکر این نکته ضروری است که برخلاف کشورهای عربی، مباحث فوکو در فضای فکری ایران تنها در زمینههای سیاسی کاربرد پیدا کرده و کمتر در زمینههای اندیشههای دینی به کار رفته است، البته باید گفت که در جهان عرب پستمدرنهایی نظیر فوکو و هایدگر بیشترین تاثیر را بر اندیشه متفکران و روشنفکران عرب داشتهاند، اما در ایران نمیتوان از نفوذ و تاثیر پستمدرنیسم سخن چندانی به میان آورد. این رخداد را نمیتوان تصادفی دانست زیرا به کارگیری اندیشه پستمدرن در مطالعات دینی دارای اشکالات و ضعفهای فراوانی است که حل کردن آنها شاید نیازمند دگرگونی کامل اندیشه پستمدرن باشد. به عنوان نمونه، نسبی کردن همه امور به هیچ عنوان قابلیت همخوانی با تفکر دینی را ندارد. همچنین بر اساس مبانی دینی شاید بتوان تکثر را از لحاظ ایجابی پذیرفت ولی از لحاظ سلبی نمیتوان تکثر را بر مبنای قرائت پستمدرن قبول کرد. در نتیجه نمیتوان تفکر دینی را بر مبنای اندیشهای بنا نهاد که همه امور را در حال سیلان و تغییر میبیند. همچنین میتوان گفت که تفکر پستمدرن تاکنون در حوزه مطالعات دینی موفق نبوده است چون به جای اینکه مشکلات و ضعفهای مطالعات دینی را کم کند به این مشکلات دامن زده است. به عنوان مثال، پروژه فکری محمد آرکون که بر اساس تفکر فوکو به دنبال تاریخی کردن همه امور است تا جایی پیش میرود که چیزی از اندیشه دینی باقی نمیگذارد به عبارت واضحتر، یک دیندار نمیتواند بر مبنای این طرز فکر پیش رود که همه امور تاریخی شده و بدون ثابتات زندگی کرد زیرا در این صورت دین تبدیل به یک امر تاریخی و جزئی شده و از قداست و متابعت خارج خواهد شد.
ذکر این نکته ضروری است که اقدام مسلمانان عصر ترجمه در مواجهه با تفکرات و اندیشه یونانی میتواند الگوی مناسبی در نحوه رویارویی با اندیشه پستمدرن باشد. متفکران آن دوره تفکر و اندیشه یونانی را بهطور کلی مورد استفاده قرار نمیدادند، بلکه سعی در بازسازی آن اندیشه با توجه به عناصر تفکر دینی داشتند بنابراین تفکر مورد نیاز جوامع مسلمان در شرایط کنونی تفکری انتقادی است که در آن، هم باید موجودیت فکری غرب جدید و هم میراث گذشته ما مورد ارزیابی و نقد جدی قرار گیرد و بر این اساس، تفکر دینی بازسازی میشود. از این رو پروژه مدرنیستهای مسلمان که به دنبال اصلاح اندیشه دینی بر مبنای تفکر مدرنیته هستند و نیز پروژه سنتگرایان که به دنبال حل مشکلات از دریچه سنت هستند، کاملا اشتباه و غیرمنطبق با نیازهای جوامع اسلامی است. همچنین پروژه پستمدرنهای مسلمان که بدون توجه به واقعیات جوامع اسلامی و نیز توجه صحیح به مبانی و متدلوژیهای پستمدرن به دنبال تطبیق اندیشه اسلامی بر تفکر پستمدرن هستند نیز نمیتواند چندان صحیح و مفید باشد.
* در فضای پستمدرن تا چه میزان امکان ظهور و بروز و پیشبرد اسلام سیاسی وجود دارد؟
** از لحاظ اندیشهای دو گونه میتوان به پستمدرن نگریست. در گونه اول، پستمدرنیسم به مثابه یک صورت و نه یک محتوا تلقی میشود. بر این اساس میتوان روشهای پستمدرن را بدون پذیرش محتوای آن بهکار برد. همچنین این ادعا را طرح کرد که در میان گفتمانهای موجود این توانایی برای عقل وجود دارد که یکی از این گفتمانها را اثبات کند البته این نوع نگاه چندان مورد تایید پستمدرنیسم نیست. نگاه دیگر به پستمدرنیسم، نگاه محتوایی و مضمونی است. طبیعی است که اگر چنین نگاهی حاکم شود، دیگر نمیتوان هیچ امری را اثبات یا تایید کرد، زیرا همه امور خصلت نسبی و بیثبات خواهد گرفت. هر گفتمانی تنها در درون دارای ابزارهای اثبات خود است. پذیرش نگاه صوری با فرض عدم پذیرش کامل پستمدرنیسم و نیز قبول تکثر روشی میتواند راه را به سمت گفتوگو با گفتمانهای مختلف جهت رسیدن به حقیقت یا یک الگوی فراگیر برای حل مشکلات بگشاید و این ایده میتواند در همه حوزهها بهویژه حوزه سیاست بهکار گرفته شود. به نظر من ایدهای که هابرماس تحت عنوان کنش ارتباطی به عنوان یکی از وجوه اصلی مکتب انتقادی آلمان مطرح میکند، به یک معنا قابل جمع با پستمدرنیسم صوری است. بر این اساس میتوان با پذیرش موجودیت گفتمانهای مختلف اقدام به ارتباط و دیالوگ با این گفتمانها کرد و قائل به این موضوع شد که میتوان از میان این گفتمانها راهی به سوی دیدگاههای فراگیرتر یافت.
* با توجه به اهمیت پستمدرنیسم به تکثر هویتها تا چه اندازه امکان بقا و رشد هویت اسلامی در فضای پستمدرن وجود دارد؟
** اگر پستمدرنیسم به تمام معنا پذیرفته شود امکان هویت خالص وجود ندارد اما به معنای دیگری هویت خالص وجود دارد. به این معنی که هر هویتی متناسب با خودش، عناصری را از بیرون خود میپذیرد. هویتها دارای چارچوبهای بسته نیستند، بلکه بهرغم داشتن عناصر ثابت نوعی حرکت تاریخی دارند بنابراین متناسب با حرکت تاریخی خود، عناصری را از هویتهای بیرون میپذیرند.هویت اسلامی تا حدی هویت انفتاحی بوده و به هیچ عنوان کاملا بسته و مغلق نیست. هویت اسلامی همانند تفکر اسلامی به نوعی دارای رویکردی باز و گشوده نسبت به سایر هویتها و تفکرات است البته این گشودگی با پذیرش عناصر ثابت است.
بنابراین میتوان در برابر مدرنیسم که قائل به هویت ثابت است و پستمدرنیسم که بر سیلان بودن هویت تاکید دارد، راه سومی را مطرح کرد که بر اساس آن هویتها در طول تاریخ دارای عناصر ثابتی هستند، اما در عین حال دارای نوعی گشودگی در برابر تحولات و هویتهای دیگر بوده و بر مبنای آن عناصر ثابت میتوانند دچار تحول و تغییر شوند البته همیشه هویتها به این گونه عمل نمیکنند زیرا ممکن است هویتها با بحرانهایی روبهرو شوند که باعث به خطر افتادن تمامی موجودیت آنها شوند. در این صورت هویتها نمیتوانند عناصر ثابت خود را به دقت حفظ کنند و به ناچار با مشکلات مهمی روبهرو خواهند شد.
* پستمدرنیسم تا چه اندازه میتواند برای هویت اسلامی بحرانزا باشد؟
** اگر ثابتات هویت اسلامی مورد دقت و حفاظت قرار نگیرد، بدون شک پستمدرنیسم میتواند برای هویت اسلامی بحرانهایی ایجاد کند البته این یک قاعده کلی است که بر اساس آن هر هویتی که در برابر تفکرات دیگر نتواند ثابتات خود را حفظ کند، با چالشهایی روبهرو خواهد شد. از این رو بین پستمدرنیسم و مدرنیسم از لحاظ تاثیرگذاری بر هویت اسلامی تفاوت چندانی وجود ندارد و در صورت حفظ نکردن ثابتات هویت اسلامی، ایجاد بحران هویتی گریزناپذیر است.
* برخی از صاحبنظران با مبانی پستمدرن بر این باورند که انقلاب اسلامی یک رخداد و انقلاب پستمدرن بوده است، با توجه به شناخت جنابعالی از انقلاب اسلامی و اندیشه پستمدرن تا چه اندازه این نظر دارای دقت و صحت است؟
** اکثر تطبیقهای صورت گرفته مانند بحث فوق بر مبنای روششناسیهای حاکم بر دپارتمانهای شرقشناسانه غرب بوده است بنابراین به نظر میآید این تطبیقها ناموفق بودهاند زیرا به همه عوامل رخدادها و پدیدههای اجتماعی توجه صورت نکرده و تنها مباحث را در چارچوبهای خاص مطرح کردهاند. به عنوان نمونه در تحلیل انقلاب اسلامی همه عوامل به مسائلی چون تقسیم کار یا روابط قدرت و معرفت و نقش گفتمانها تقلیل داده شده، در صورتی که وجه الهی و دینی انقلاب اسلامی بسیار پررنگ است و نمیتوان این امور را نادیده گرفت. از این رو میتوان یکی از وجوه برجسته تفکر و تحلیل شرقشناسانه و پستمدرن را حذفگرایی نامید. بر این مبنا این تحلیلگران جهت تفسیرهای پدیدههای جهان شرق در چارچوب متدلوژیهای غربی نیازمند حذف پارهای از بخشهای مهم این پدیدهها هستند. البته باید گفت که دقت این تحلیلگران در بهکارگیری ابزارهای پستمدرن بسیار بالاست ولی مشکل اینجاست که این ابزارها فاقد کشش لازم جهت تحلیل رخدادهای شرقی است.
* پتانسیل اندیشه دینی جهت خروج از وضع پستمدرن و ترمیم نقایص فعلی تفکر غربی تا چه اندازه است؟
** یک گفتوگوی وسیع باید میان صاحبان اندیشه دینی و معتقدان پستمدرنیسم شکل گیرد که البته این گفتوگوها در حال حاضر هم تاحدودی وجود دارد. در این جلسهها نقد دو طرفه مطرح میشود، یعنی هم اندیشه پستمدرن نقد میشود و هم به نوعی میراث اسلامی.
به نظر میرسد که این گفتوگوها بتواند به شکلگیری جریانات فکری جدید منجر شود که نقاط قوت تفکرات مختلف را دارا داشته باشد بنابراین عمل و مشی افرادی که تفکر پستمدرن را اصل قرار داده و براساس آن دین را میفهمد نادرست و ناصحیح است زیرا اندیشه پستمدرن درحال نقد مکرر توسط حتی خود پستمدرنهاست و از این رو میتوان پستمدرنیسم را یک دوره گذار در تفکر غربی دانست.