بصیرت: برخی روزنامه های امروز سرمقاله های خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.
* ابتکار
روزنامه ابتکار درسرمقاله خود با عنوان "دوگانگی در رفتار، گزافهگویی در گفتار! "به قلم جاماسب محمدی بختیاری آورده است: به دنبال متراکمشدن اعتراضات مردمی و قیامهای برابریطلبانه و آزادیخواهانهای که از تونس آغاز شد و به سرنگونی حکومت حسنی مبارک در مصر انجامید، قیام در لیبی و یمن و بحرین تداوم یافت؛ اما بحرین وضعیتی متفاوت با سایر کشورهای منطقه پیدا کرد.
این کشور محل استقرار ناوگان پنجم دریایی ایالات متحده است که به لحاظ بافت جمعیتی بهعنوان چهارمین کشور شیعی جهان است. این کشور همچون سایر کشورهای منطقه، از فقدان دموکراسی و توسعهنیافتگی سیاسی رنج میبرد. پس از جدایی از ایران، تبعیض و تحقیری که نقطهی عزیمت آن مذهب است، بر تمام ارکان آن سایه افکنده و از آن جامعه تنی رنجور و بیمار ساخته که انگیزهی اعتراضات مردمی را مضاعف کرد. عمیقترین و فعالترین شکاف سیاسی و اجتماعی در وضعیت فعلی، شکاف بین شیعه و سنی در میان مسلمانان است.
قیام مردم بحرین آزمون بزرگی برای جامعهی بینالمللی و نهادهای مدافع حقوق بشری است که تا کنون از محک این آزمون سربلند بیرون نیامدهاند؛ چراکه با چراغ سبز قدرتهای بزرگ و دولت ایالات متحده بهعنوان بازیگر نقش اول سیاست در خاورمیانه بود که دولت عربستان سعودی با اعزام نیرو به این کشور قیام آنها را به خاک و خون میکشد و جنایات و فجایع انسانی هر روز ابعاد تازهای به خود میگیرد.
جامعهی جهانی و غرب با نظارهی سرکوب خیزش مردم بحرین، علاوه بر آنکه شکست خود را در این آزمون حقوق بشری در معرض دید همگان میگذارد، باعث به وجودآمدن حوزهی گفتمانی برای مخالفان دموکراسی در کشورهایی شد که از ابزاریبودن مفاهیم و ارزشهای انسانی مدنظر غرب و از عبور ارابهی نظامهای لیبرال دموکراسی بر روی جنازهی آزادی، بهعنوان دستمایهی سرکوب و مجوزی برای تحدید و تهدید آزادی و پایمالکردن حقوق اساسی شهروندان خود استفاده میکنند.
کشور بحرین سالهاست که با شکاف عمیق سیاسی و مذهبی دستوپنجه نرم میکند. برخلاف خواست و ارادهی همگانی، اقلیتی سنی بر اکثریتی شیعه حاکم است و خاندان حاکم مرتجع آن، با پشتگرمی به حمایت خارجی، گستاخانه و با بیپروایی، تبعیضی آشکار و فاحش را بر آن اعمال میکنند. لذا میتوان گفت اعتراض علیه تحقیر خارجی و تبعیض داخلی عامل اصلی این حرکت و قیام است. قیامهای شکلگرفته در کشورهای مختلف، بنا بر مقتضیات سیاسی و وضعیت اجتماعی متفاوت است؛ ولی ماهیت همهی آنها یکی است؛ یعنی «نهگفتن» به وضعیت موجود و ایجاد موقعیتی مناسب با تندردادن به خواست و ارادهی همگانی.
پس از خیزش مردم لیبی و سرکوب بیرحمانهی آن، غرب به بهانهی جلوگیری از جنگ داخلی و کشتار انسانی، با انگیزهی ایجاد امنیت برای انتقال انرژی در آن کشور مداخلهی نظامی میکند؛ ولی در مقابل «تغییر» در بحرین، راه مقابله و سرکوب پیشه میکند؛ زیرا ممکن است این حرکت در جهت تضاد با منافع آنها و بیتمایلی مخالفان به غرب باشد.
نگاه ابزارگونه به مسئلهی حقوق بشر توأم با سیاست خارجی عاری از وجدان، وقتی انگیزههای منفعتطلبانه و مادیگرایانهی غرب را آشکار میکند که در مقابل حرکت ملتهای تحولگرا، سیاست دوگانهای در پیش میگیرد. سیاست دوگانهی دول غربی در مقابل کشورهای منطقه نشان میدهد که مشکل و مسئلهی اساسی آنها گروههای «بنیادگرا» نیست که خود در صدر و علتهای موجدهی آن بودند؛ بلکه اسلامگرایی است. آنها به مدد ابزار تبلیغاتی و به کمک فضای رسانهای در مقابل تودههای مسلمان، اسلامهراسی پیشه کردند و خود به آن معتقد شدند.
دوگانگی در رفتار و کردار و در پیشگرفتن چنین سیاست کجدارو مریزی در برابر تودههای مردم، در حافظهی تاریخی ملتها باقی خواهد ماند و همچون سرنگونی دولت مصدق، در ایران و پاتریس لومومبا در کنگو، محوشدنی نیست و روزی خواهد رسید که دولتمردان نسلهای بعدی درصدد تطهیر نسل گذشتهی خود برآیند. سرکوب بحرین از مصادیق نسلکشی در دنیای معاصر است. آنها در حالی تاوان عقاید شیعهگری خود را میپردازند که مردم آن، نسلها و بلکه قرنهاست که حامل این عقیده و باور هستند.
شکستهای پیاپی نظامهای لیبرالدموکراسی در آزمونهای حقوق بشری مؤید نظریه منتقدینی است که با رویکردهای مختلف به جهتگیری و برآیند آنها از دریچهی مادیات، زبان به انتقاد میگشایند و به ارزشهای انسانی ورای اقتصاد نمینگرند. نتیجهی عملکرد سیاستپیشگان غرب، باعث به هدررفتن ثمرهی زحمات اندیشمندان و مصلحانی است که سالها در آن دیار، نیکخواهانه و از سر صدق و صمیمیت در حوزههای مختلف اعم از حوزهی جامعهی مدنی و محافل علمی و آکادمیک رنجها و مشقات بسیاری کشیدند و خدمات شایسته و ارزندهای به بشریت عرضه کردند. چنین مباد!
* رسالت
روزنامه رسالت در سرمقاله امروز خود با عنوان "بازنده حتمی تحولات منطقه " به قلم محمد مهدی انصاری آورده است: پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به عنوان مهمترین و تعیینکنندهترین رویدادی که بیرون از چارچوبهای مدنظر ابرقدرتها در قرن بیستم به پیروزی رسید، منجر به ایجاد یک "هژمونی غالب فرهنگی و سیاسی " در سراسر دنیا و بویژه در جهان اسلام گردید که سه مشخصه اصلی و راهبردی داشت: اول، "تمسک به آموزههای حقیقی اسلامی "؛ دوم، "دکترین مقاومت " و سوم "استقلال خواهی ". این هژمونی، البته از همان روز اول عصبانیت غرب و شرق را در پی داشت و منظومهای از سناریوها و نقشههای پیچیده برای درهم شکستن این منبع قدرت کلید خورد؛ تلاش برای ساقط کردن انقلاب و رژیم سیاسی برآمده از آن، منزوی سازی، تحریم، تحمیل جنگ نظامی، جنگ نرم، ایران هراسی، شیعه هراسی و در یک کلام "مهار " قدرت فزاینده جمهوری اسلامی.
بعد از سه دهه تلاش کانونهای فکر و استراتژیستهای برجسته جبهه غرب، مبنی بر اینکه شرایطی بر ایران تحمیل شود تا فضای تنگتری برای تنفس داشته باشد، "کابوس غرب " به هم ریخت و "سیاست مهار ایران " در وضعیت آچمز قرار گرفت. کسی فکر نمیکرد خودسوزی یک سبزیفروش دورهگرد تونسی در اعتراض به اوضاع اسفبار اقتصادی و فرهنگی و سیاسی کشورش، "دومینوی سقوط نظامهای دیکتاتوری وابسته به غرب " را رقم بزند.
از ژانویه 2011، ورق برگشت و باز هم تمام محاسبات و معادلات مشاوران ارشد دولت واشنگتن و موسسات تحقیقاتی وابسته به کاخ سفید، نقش برآب شد و جهان با "برش جدیدی " از تحولات و مناسبات سیاسی مواجه شد. قطعا در تاریخ قرن 21، "سال 2011 " به عنوان مقطع حائز اهمیتی در شکلگیری روابط بینالمللی جدید و علنی شدن حقایق دنیای اسلام ثبت خواهد شد. برای کارشناسان و تدوینکنندگان برنامههای استراتژیک و محافل قدرت غرب بسیار دشوار است که باور کنند قدرت و نفوذ ایران در میان ملتهای منطقه علیرغم سه دهه تبلیغات منفی و نیز روابط حداقلی این کشورها (مصر، تونس، لیبی و ...) با تهران "الگوی انقلاب اسلامی " به طور عینی و حتی مو به مو (شعارها، پیشتازی علمای دینی، شهادت، نمازهای جماعت و جمعه و...) دنبال میشود.
شاید در روزهای ابتدایی حضور "باراک اوباما " در کاخ سفید برای کارشناسان سیاسی معلوم نبود که رئیس جمهور جدید آمریکا قرار است از چه رهیافتی برای پیگیری سیاست خارجی و امنیت دولت خود در قبال "حکومت ایران " استفاده کند و این ابهام امروز صد چندان شده است. هرچند وقوع ناآرامیها و حوادث تلخ پس از انتخابات سال 1388، امیدهای کاذبی را در دل آنها ایجاد کرد و به تعبیر مشاوران امنیت ملی برنامههایی به اصطلاح عملی برای مهار ایران تدوین شد! گزارش "مایکل آیزنشتات " (2010)، مدیر موسسه مطالعات نظامی و امنیتی واشنگتن نمونهای از این برنامهها بود که بر مبنای روانشناسی سیاسی و با هدف قرار دادن ذهن مردم جامعه ایران طراحی شد و علاوه برداشتن راهبردهایی برای جنگ نرم علنی با جمهوری اسلامی، راهاندازی یک برنامه ارتباطات استراتژیک را در قبال جبهه اپوزیسیون داخلی و خارجی توصیه میکرد.
همانطور که 25 سال پیش "اریک رولو " مشاور ارشد "فرانسوا میتران " رئیس جمهور اسبق فرانسه گفته بود که علت حمایت ما از صدام حسین، خطر اسلام است که از ایران سربرآورده و اگر اسلام در ایران سرکوب نشود به سرعت جهان اسلام را فرا میگیرد، هفته گذشته هم "دانیلون " مشاور امنیت ملی اوباما گفته است روحانیون تهران اقدامات ما را در منطقه زیر نظر دارند و درست از آب در آمدن پیشبینی آنها، کار دولت اوباما و دولتهای بعدی آمریکا را "در کل جهان اسلام " با مشکل مواجه خواهد کرد.
انقلاب اسلامی که بنا به تبلیغات رسانهای و جنگ روانی غرب، در یک کشور منزوی شده پس از 30 سال با انبوهی از مشکلات داخلی، بحران اقتصادی و... دست و پنجه نرم میکند پس چطور قادر است الهام بخش بیداری اسلامی در کشورهای منطقه و حتی جهان باشد؟! این یک سئوال اساسی و کاملا منطقی است که این روزها در ذهن بسیاری از اندیشمندان آزاداندیش و متفکرین آزادیخواه دنیا ایجاد شده که به راستی همان جمهوری اسلامیای که میگفتید روبه زوال و دچار بحرانهای متعدد است چگونه به قدرت برتر واستراتژیکی تبدیل شده که در هر تصمیمگیری و برنامهای باید هدف محوری، مهار ایران باشد؟! و چطور است که هژمونی اسلامی - ایرانی، در مناسبات منطقهای و در میان ملتها و نخبگان و علمای دینی مسلمان حرف اول را میزند؟!
به هر روی موج بیداری اسلامی باتحولات جدیدی پیش خواهد رفت و اصول سه گانه هژمونی سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی، به نحوی پررنگتر در مقاومت و انقلاب ملتهای مسلمان و مظلوم عربی و شمال آفریقا ظاهر خواهد شد. اوبامای دموکرات، که علیالقاعده باید از دموکراسی خواهی در کشورهای عربی حمایت کند در یک مخمصه استراتژیک گیر افتاده است. اگر همان طور که او و مشاورانش و دستاندرکاران کانونهای قدرت غرب نتوانستند برای بنعلی و مبارک کاری کنند، برای حفظ قذافی و ملک عبدالله و علی عبداللهصالح و آل خلیفه نیزاقدامی عملی به انجام نرسانند و در ایام بحرانی این دیکتاتورها را تنها بگذارند چگونه میتوانند حامی خوبی برای چنین نظامهایی باشند؟!
آنها چگونه میتوانند از پنجمین ناوگان دریایی خود که در مجاورت ایران و در جزیره کوچک بحرین مستقر شده صیانت به عمل آورند؟ از آن طرف، آرمان دموکراسی و آزادی که آمریکاییها سیصدسال افتخار ترویج اصول آن را داشتهاند چه سرنوشتی و چه تجربهای را خواهد داشت؟ از اینها گذشته در هر حالت، قدرت غیرقابل مهار الهام بخشی انقلاب اسلامی و عکسالعمل بیداری اسلامی ملت ها چه خواهد بود؟
آیا واقعا اوباما و اساسا سیاستمداران غرب بازنده حتمی این معادلات خواهند بود؟
در آینده نزدیک امواج بیداری ملتهای مسلمان، متلاطمتر میشود و قراین و نشانهها حکایت از آن دارند که نخبگان و ملتهای مسلمان به این حقیقت وقوف یافتهاند که دنیای غرب هیچ جذبه و جذابیتی ندارد. دنیای غرب، ابهتی پوشالین و ماهیتی شیطانی داشته و دارد. شعارهای غرب، سیاستها و آرمانهای آن، وعدهها و وعیدهایش، تبلیغات و ابزارهای قدرتش همه و همه دروغ است و غرب، جز به تحقیر مسلمانان و منافع نظام سرمایهداری به چیزی دیگر نمیاندیشد. غرب "اسلام هراسی " را برای ستیز با اندیشه دینی مسلمانان به راه انداخته و از
افراط گرایی و رادیکالیسم برای ضربه به هویت اسلامی بهره جسته است. در واقع دست غرب و عواملش برای مسلمانان رو شده است و پشتپرده بده بستانهای صهیونیستها و غرب افشا گردیده و به مدد توسعه رسانههای جدید و تسهیل ارتباطات بین نخبگانی در کشورهای اسلامی، قطعا نمودها و نمادهای آگاهی، بصیرت، مقاومت و گرایش به آموزههای حقیقی اسلامی در جهان اسلام گسترش خواهد یافت. غرب باید بپذیرد که بازنده قطعی و حتمی هموست و با تحولات چندان پیچیدهای هم روبهرو نیست! جهان اسلام، "اسلام حقیقی " را میخواهد و برآن شده تا استثمار و فریبکاری و توطئه جبهه کفر را ریشه کن کند.
البته و صد البته، الگوی حیات بخش و بیدارگر انقلاب اسلامی ملت ایران و شیرینی و افتخار حق طلبی و مجاهدت سه دههای آنان در تمام عرصهها به مذاق ملتهای مسلمان خوش آمده است. ارادهها و تصمیمها و بصیرتهایی که در طول زمان انباشت شدهاند و امروز باید یکی پس از دیگری بروز کنند و به مدد الهی کسی را یارای مقابله با خواست ملتها نیست. انشاءالله.
* کیهان
روزنامه کیهان در یادداشت روز خود با عنوان "فاز سوم جنگ 33 روزه " به قلم محمد ایمانی آورده است: 4 ماه پس از اولین جرقه انقلاب در میدان «بوزید» تونس، نقشه سلسله انقلاب ها در خاورمیانه به چه شکلی درآمده است؟ تحولاتی که به ویژه پس از سقوط 2 دیکتاتور تونس و مصر پدید آمد و گاردی که آمریکا و غرب در 2 ماه اخیر گرفتند، به هیچ وجه دور از انتظار نبود. اتفاقات 4 ماه اخیر تصویر کاملا روشن از «اهداف سبعانه» و «مقدورات کاهنده» غرب در قبال خاورمیانه جدید بود. حاصل جمع این تحولات نشان داد آمریکا و متحدانش تا هر جا که چاقویشان ببرد، از خون ریزی و نسل کشی و سرکوب دریغ نمی کنند و از سوی دیگر آشکار کرد چاقوی آنها- با همه قساوتی که دارند- چه قدر کند شده است.
مقامات آمریکایی تا بجنبند رشته کار از دستشان در مصر در رفت. هنوز 2 هفته تا سقوط برق آسای مبارک مانده بود که خبرنگار شبکه PBS
در واقع آمریکا با حیرت و انفعال آغاز کرد، 2 ضربه مهم را در تونس و به ویژه مصر خورد و اجبارا از موضع راهبردی خود عقب نشست، سپس به فکر افتاد که با تحریف هویت انقلاب ها، آن را از مسیر خود منحرف و سرقت کند. کابوس تکرار انقلاب اسلامی 1979 ایران دوباره زنده شده بود. بنابراین در کنار شیوه های جنگ نرم، از فرمان سرکوب ملت ها دریغ نشد.
در این میان ماجرای انتفاضه در جنوب خلیج فارس و شبه جزیره عربستان، اهمیت ویژه ای پیدا کرد. زمامداران سعودی که باور نمی کردند روزی مصر بدون مبارک را ببینند، به وحشت افتادند. انقلاب از سه جبهه- داخل عربستان، یمن در جنوب و بحرین در شمال- می جوشید. نمایندگان رژیم سعودی و بحرین به آمریکا یا نزد سفیر آمریکا در ریاض و منامه گسیل شدند که بپرسند این بود پاداش همه خوش خدمتی ها و آیا ما هم باید در انتظار سرنوشت مبارک باشیم؟ رابرت گیتس رئیس پنتاگون با سوابق اطلاعاتی به منطقه آمد. او به حاکمان بحرین گفت اصلاحات انجام دهید وگرنه ایران با موفقیت از این انقلاب ها بهره برداری خواهد کرد هر چند که ما مدرکی حاکی از نقش ایران در این انقلاب ها نمی بینیم. 24 ساعت بعد، تیغ اصلاحات! حنجر و سینه انقلابیون را در منامه پاره کرد، همان کاری را که در خیابان های صنعا کرد. اما کافی نبود. نیروهای سعودی به عنوان ژاندارم آمریکا شروع به قتل عام در منامه کردند. اواخر هفته گذشته وزیر دفاع آمریکا مجددا به ریاض آمد و از آنجا به عراق رفت، 3 سفر در کمتر از یک ماه. او پیشانی دیپلماسی و اصلاحات! آمریکایی در جنوب خلیج فارس شد تا همزمان «سبعیت» و «ناتوانی فزاینده»کاخ سفید را به رخ بکشد.
4 ماه پس از آغاز سلسله انقلاب ها در خاورمیانه، صورت مسئله اصلی تغییری نکرده است. آیا توقع این بود که آمریکا به اراده جوشان ملت ها تمکین کند و مردم سالاری در کشورهای اسلامی نفت خیز را بپذیرد؟ آنها تنها گزینه و پر هزینه ترین گزینه را انتخاب کردند؛ خشونت عریان و قتل عام انقلابیون به قیمت بی آبرویی بیشتر و منفورتر شدن نزد ملت ها.
تسلیحاتی که رژیم های سعودی و بحرین و امارات و اردن و کویت با دادن صدها میلیارد دلار خریده بودند، لااقل یکبار به کار آمد. رگ «عربی» خشکیده «ملک» ها ناگهان جنبید. آنها اکنون هم داستان با آمریکا و انگلیس و اسرائیل نگران «هویت عربی» شده اند و می گویند همه تقابل، «عربی-ایرانی» است. پیش از آن هم خط منازعه «شیعی- سنی» را پررنگ کرده بودند. با وقاحت ملت ها را در کشور خود یا در دیگر کشورهای اشغال شده (نظیر بحرین) می کشند و خط قرمز مضحکی تحت عنوان منع مداخله ایران در امور کشورهای عربی و سنی و... را پررنگ می کنند. اسلام هراسان، ایران هراسی و شیعه هراسی را دوباره علم کرده اند تا کسی از آنها نپرسد مسلمان کشی و نسل کشی و مردم کشی چرا؟ به خیال خود باید ایران را منفعل و ملت های انقلابی را متهم کنند تا آسان تر بتوانند به ذبح انقلاب ها و انقلابیون بپردازند.
اما کمترین قدرتی در چنته آمریکا نمانده تا بتواند آن را ارزانی رژیم های بی ریشه و فاسد منطقه کند. درست است که آقای گیتس برای سومین بار به منطقه آمد تا در مدیریت میدانی تحولات حاضر باشد اما همین آمد و شد نیز عیار قدرت آمریکا را به رخ کشید. مقارن با حضور او در شمال عراق و درحالی که ضمن سخنرانی در یکی از پایگاه های آمریکا در بغداد گفته بود «ممکن است ایران و بنیاد گرایانی نظیر القاعده از شرایط منطقه سوءاستفاده کنند یا نفوذ خود را گسترش دهند»، ارتش عراق به پادگان نظامی گروهک تروریستی منافقین که تحت قیمومت و حمایت آمریکا قرار دارد حمله کرد و جناب گیتس نتوانست جز ابراز نگرانی و دعوت به خویشتنداری چیزی بگوید. این هنوز عراق اشغال شده است و آقای گیتس صرفاً ابراز امیدواری می کند با سررسید پایان سال میلادی جاری (موعد توافق شده برای خروج اشغالگران) دولت عراق خواستار ماندن اشغالگران باشد. این اتفاق، تصویر دیگری از همه قدرت رو به تحلیل آمریکاست که از 6ماه پیش با تشکیل دولت جدید عراق و اسقاط دولت حریری در لبنان و سلسله رویدادهای بعدی پدیدار شده است.
نقشه چالش در خاورمیانه به ویژه پس از انقلاب های اخیر نقشه کاملاً روشنی است. 18روز پس از سرنگونی حسنی مبارک، اوباما در ملاقات با سران سازمان های یهودی آمریکا گفت: «ما به پشتیبانی تزلزل ناپذیر خود از اسرائیل ادامه می دهیم. ارزشهای والای یهودیت [بخوانید صهیونیسم] نه تنها در مورد خاورمیانه صدق می کند بلکه باید مشعل راه مردمان در آمریکا باشد»! و 4 روز بعد (14اسفند) در جمع حامیان مالی حزب دموکرات در میامی اظهار داشت «تعهد آمریکا به امنیت اسرائیل با وجود تغییرات درحال انجام در خاورمیانه خلل ناپذیر است. گروه هایی که باعث سرنگونی مبارک شدند باید با ما و اسرائیل همکاری کنند»! آمریکا همان ایام حتی ابایی نداشت از اینکه قطعنامه ضد اسرائیلی شورای امنیت در محکومیت شهرک سازی صهیونیست ها را که رأی 14 عضو شورا را با خود داشت، وتو کند. آمریکایی ها در 4ماه گذشته هیچ ابا نکردند از اینکه بارها بگویند نگران منافع اشغالگران صهیونیست هستند و در کنار آنها می ایستند، همچنان که رژیم های مرتجع به ویژه در چند سال اخیر از پیمودن همین مسیر دریغ نکرده اند.
رژیم هایی چون سعودی و بحرین و دیگران همچنان که در جنگ تحمیلی علیه ملت ایران کنار صدام ایستادند، در جنگ های 33روزه سال 2006 و 22 روزه 2008 علیه ملت های مظلوم لبنان و فلسطین هم کنار اسرائیل ایستادند درحالی که نه ذره ای غیرت «عربی» داشتند و نه کمترین تأسفی در جانشان دوید از اینکه مسلمانان «سنّی» را در غزه یا شیعیان را در لبنان قتل عام کنند. هویت «عبری» سران سعودی و دیگر هم قطاران آنها را همه در آن فجایع دیدند و امروز کسی باور نمی کند که آنها دارای حمیّت عربی و نگران هویت سنّی باشند.
همین جناب حمدبن عیسی بن آل خلیفه شاه بحرین بود که چند سال پیش در دیدار با «موندو» سفیر آمریکا در منامه گفت «ما اکنون روابط اطلاعاتی و امنیتی با اسرائیل داریم و آماده توسعه روابط در دیگر حوزه ها هستیم. من دستور داده ام مقامات بحرین دیگر از لفظ دشمن و رژیم صهیونیستی برای اسرائیل استفاده نکنند». اکنون اگرچه موقعیت و مکان عوض شده، همان اتفاق لبنان 2006 و غزه 2008 درحال تکرار است، این بار در بحرین و یمن و ریاض. و این بار به جای پاتک حزب الله و حماس، این ملت ها هستند که به خیابان آمده اند و با دست خالی در برابر تانک های جبهه عبری - مستظهر به سران مرتجع- سینه سپر کرده اند. میدان همان میدان و جنگ همان جنگ است.
جمهوری اسلامی ایران همان طور که در آن نبردها پیشاهنگ جبهه حمایت از مقاومت اسلامی و جبهه ضدصهیونیستی- ضد آمریکایی بود امروز هم پیشاهنگ انقلاب ضدآمریکایی-ضد صهیونیستی است.به اعتبار همین پیشاهنگی دولت جمهوری اسلامی و رئیس جمهور محترم بود که در نظر سنجی ها نام احمدی نژاد در کنار نام سیدحسن نصر الله در جایگاه محبوب ترین شخصیت های سیاسی منطقه نزد ملت ها قرار گرفت. این سرمایه ارزان به دست نیامده است و امروز حیاتی ترین زمان برای هزینه کردن آن است.
دشمن البته می کوشد میان ملت های مظلوم انقلابی و جمهوری اسلامی فاصله بیندازد. آنها از یک سو با تبلیغات ایران هراسانه و شیعه هراسانه می کوشند تا ایران را به انفعال وادارند و از سوی دیگر پروژه های گوناگونی در پیش گرفته اند که دولت جمهوری اسلامی را از چشم ملت ها بیندازند و انقلابیون منطقه را از ناحیه ایران ناامید کنند. آنها به درستی معتقدند که کانون الهام بخش و پمپاژکننده انرژی انقلاب ها ایران است و اگر میان این کانون و انقلاب ها فاصله بیفتد، می توان نهضت طوفانی امت اسلامی را مهار کرد.
اگر بیروت در مهرماه سال گذشته به دکتر احمدی نژاد آغوش گشود، قدرشناسی ملت لبنان از الگوی مقاومت بود. این الگو و اعتبار را نباید با اتفاقات مشکوکی نظیر دعوت از پادشاه بدنام و خائن اردن- که اتفاقاً سناریوی ایران هراسی و جنجال هلال شیعی را کلید زد- مخدوش کرد همچنان که شعار تفرقه افکنانه مکتب ایرانی (اسلام ایرانی!) آن هم از سوی چهره ای که بعداً با دورزدن وزارت خارجه به ملاقات ملک عبداله در امّان رفت، بوی بازی در زمین و منطبق با نقشه دشمن می داد. ملت ما حق دارد بپرسد که ثمره حسن ظن و اعتمادسازی یکطرفه دولت ها در طول 20-15 سال گذشته با آل ابوسفیان - و به قول بعضی ها «سفیانی»ها- چه بوده است؛ عبارت «سر مار را باید در ایران کوبید» که ملک عبداله سعودی به دیپلمات های آمریکایی گفت و تکذیب هم نکرد؟ یا پول های گزافی که خرج تر و خشک کردن سران فتنه سبز، شبکه های ضدایرانی و سازمان های تروریستی شد؟! آیا از قساوت آنها علیه مقاومت اسلامی لبنان و فلسطین یا علیه ملت های خود کاست؟ این دیپلماسی کجا کمترین خبری داشته است؟
رژیم سعودی در ماجرای عراق و فلسطین و لبنان و افغانستان و مصر، غیر از خیانت کدام نقش را داشته است؟ در ماجرای تونس جز دعوت دیکتاتور فراری به ریاض خدمت دیگری هم کرده است؟ در یمن و بحرین چطور؟! آنها جز دشمنی با جمهوری اسلامی ایران و ملت های مسلمان هنر دیگری نداشتند و جز به مثابه «مزدور» و «شرطه اجاره ای» برای آمریکا و اسرائیل(شاه- شرطه های اسرائیلی) عمل نکرده اند، و بنابراین طرف شرمنده، متهم و بدهکار حوادث چند سال گذشته و چند ماه اخیر هستند.
منطق و موضع جمهوری اسلامی ایران در این میان منطق روشن و افتخارآمیزی است. دفاع از بدیهی ترین حقوق انسانی ملت ها در برابر آرایش سرکوبگرانه آمریکایی-صهیونیستی، منطق عامه فهمی است همچنان که مخالفت با تعرض نظامی به کشورهایی نظیر بحرین و لیبی (و یمن در گذشته). این موضع علنی ما براساس استانداردهای جهانی و حقوق بشر است. جمهوری اسلامی برخلاف غرب که از کودتاهای مافیایی علیه ملت ها و انقلاب ها حمایت می کند، از حق رأی و حاکمیت ملت ها پشتیبانی می کند بی آن که در امور آنان دخالت کند. جمهوری اسلامی به شهادت تاریخ معاصر، خود را در طول ملت ها تعریف کرده و بنابراین از هر گلی که ملت ها- از عراق و ترکیه و فلسطین و لبنان گرفته تا مصر و تونس- به دروازه مستکبران و دیکتاتورهای همسوی آنان زده اند، خشنود است. بعد از این هم شریک غم و شادی ملت هاست و منافع راهبردی خود را در این همراهی تراز اعتقادات اسلامی می بیند. ملت ها یک به یک قطعات نقشه و پازل «خاورمیانه بزرگ اسلامی» را برمی گردانند و سرجای خود می گذارند. سرهم شدن این جورچین بزرگ، اگر دیر و زود داشته باشد قطعاً سوخت و سوز نخواهد داشت. در این میان دیپلماسی دولت جمهوری اسلامی می تواند بر سرعت عمل در تکمیل نقشه خاورمیانه جدید بیفزاید همچنان که تاکنون چنین بوده است. غرب نمی تواند با ترسیم خط قرمزهای تصنعی، به راه اندازی حمام خون در منطقه ادامه دهد. این کار را باید هزینه دار کرد ولو از طریق افشای جنایات آنان.
* جمهوری اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز خود با عنوان "ما و این امتحان الهی " آورده است: ساده لوحانه است اگر تصور شود قیامهای مردمی در کشورهای عربی و شمال آفریقا با مدیریت آمریکا و همدستان اروپائی سران کاخ سفید به راه افتاده و در پی تحقق اهداف مورد نظر آنهاست. این نظریه انحرافی را خود آمریکائیها القاء میکنند تا اعتبار خود را، که در اثر تحولات منطقه بشدت آسیب دیده، تا حدودی ترمیم و حفظ کنند. علاوه بر این، آمریکائیها تلاش وسیعی را برای سوار شدن بر موجی که در اثر قیامهای مردمی در منطقه به راه افتاده آغاز کرده و اقدامات زیادی برای مصادره انقلابها در کشورهای مصر، تونس، یمن و لیبی بعمل آوردهاند و در بعضی کشورها نیز از طریق صدور دستورالعمل سرکوب مردم، موقتاً جلوی به نتیجه رسیدن انقلابها را گرفتهاند. این تلاشها، انحرافی بودن این تحلیل را به اثبات میرسانند.
تحلیل درست تحولات منطقه اینست که در کشورهای عربی و شمال آفریقا قیامهای خودجوشی توسط ملتها صورت گرفته و درحال رشد و توسعه است. ریشه این قیامها بیداری مردم است و این بیداری از دو عامل مهم ناشی شده است؛ نهضت جهانی اسلام به رهبری امام خمینی و گسترش امکانات اطلاع رسانی در سطح جهان.
تجاوزات بیحد و حصر آمریکا و همدستان اروپائیش در گوشه و کنار جهان به حقوق ملتها، اشغال نظامی افغانستان و عراق، جنایات کم نظیر صهیونیستها در فلسطین و در مقابل این ظلمها و جنایات، مقاومت پیروز مردم فلسطین و لبنان و عراق و افغانستان نیز از عوامل مهم بیداری سایر ملتها بودند. فساد حاکمان کشورهای عربی و شمال آفریقا به ویژه مصر، تونس، لیبی، یمن، مراکش، الجزایر، اردن، عربستان و شیخ نشینهای جنوب خلیج فارس و وابستگی آنها به قدرتهای استعماری، که از یکطرف به استبداد و غارت ثروتهای ملی منجر شد و از طرف دیگر، تحقیر ملتها را در پی داشت، نیز زمینه را برای قیام ملتها فراهم ساخت و انفجار خشم مردم در سراسر خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، این منطقهی حساس از دو قاره آسیا و آفریقا را به انبار باروت و منطقه مینگذاری شدهای تبدیل کرد که اولین قربانیان آن، دیکتاتورهای وابسته به آمریکا و سایر قدرتهای استعماری غربی هستند و در نهایت، لطمه بزرگی به خود استعمارگران و در رأس آنها آمریکا وارد شده و در ادامه ضربات بیشتری بر این پیکر نحیف وارد خواهد شد.
در این میان، موجودیت رژیم نامشروع و غاصب صهیونیستی، که با تکیه بر حمایتهای مستمر قدرتهای استعماری و استفاده ابزاری از مهرههای منطقهای آنها یعنی دیکتاتورهای حاکم بر کشورهای منطقه توانسته است تاکنون به حیات ظالمانه و ننگین خود ادامه دهد، بیش از هر زمان دیگری در معرض خطر زوال قرار گرفته و بیشترین آسیب اکنون متوجه این رژیم پوشالی است. این واقعه، از سایر رویدادها و عوارض تحولات منطقه مهمتر است و میتواند سرنوشت منطقه را بطور کلی تغییر دهد.
با چنین نگاه واقع بینانهای به تحولات منطقه، میتوان گستره تغییرات بنیادی این مقطع از تاریخ را فراتر از یک بخش محدود از جهان دید و طبعاً باید آنرا به بخشهای وسیعتری تعمیم داد. در این نگاه، حتی میتوان خود آمریکا و اروپا را که عوامل اصلی فساد و ظلم و بیعدالتی در جهان هستند نیز مشمول تحولاتی دانست که با قیامهای خودجوش مردمی شکل میگیرند و اهداف بلندی همچون استقرار عدالت اجتماعی را در برنامه کار خود دارند.
آمریکا و اروپا حتی در همین مقطع نیز درک صحیحی از موقعیت ندارند و به جای آنکه از فرصت پیش آمده برای ترمیم چهره ظالمانه خود استفاده کنند در مقابل ملتها قرار گرفتهاند و نفرت ملتها را نسبت به خود افزایش دادهاند. کشتار مردم لیبی در بمبارانهای هواپیماهای ناتو که طی روزهای گذشته صورت گرفته هر چند با توجیهات مضحکی از قبیل "اشتباه " همراه شد، لکن به روشنی ثابت کرد که قدرتهای غربی مثل همیشه در برابر ملتها قرار دارند و برای منافع خودشان مرتکب هر جنایتی میشوند. اصل حضور جنگندههای ناتو در حمله به لیبی نیز با هدف تسلط بر نفت این کشور صورت گرفت و تحرکات سیاسی روزهای اخیر که تبانی میان آمریکا و عربستان و حکام بحرین و خاندان قذافی را آشکار ساخت نیز طشت رسوائی دولتمردان واشنگتن را به زمین انداخت.
تفاوت میان این تحلیل صحیح و آن تحلیل انحرافی که میگوید همه اتفاقات منطقه زیر سر آمریکاست، اینست که پذیرش آمریکائی بودن این تحرکات ایجاب میکند آمریکا را قدرتمندتر از همیشه فرض کنیم و منتظر رقم خوردن سرنوشت منطقه توسط آمریکا بمانیم. اما تحلیل واقع بینانهای که تحولات منطقه را نتیجه بیداری و حرکتهای خودجوش و ارادی ملتها میداند ایجاب میکند از فرصت پدید آمده توسط ملتها حداکثر تلاش برای تقویت این اراده و گسترش این بیداری بعمل آید و آخرین ضربههای کاری به ریشههای استعمار و استبداد، زده شود تا همه ملتها آزاد شوند و زمینهای برای ظلم و بیعدالتی باقی نماند.
واقعیت اینست که اکنون آمریکا و سایر قدرتهای زورگو در برابر تحولات منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقا درحالت انفعالی و تدافعی قرار دارند. هوشمندی و زیرکی سران کشورهای اسلامی مستقل در این مقطع و استفاده به موقع آنها از فرصت پیش آمده میتواند این قدرتهای فاسد را تا خلع سلاح کامل به عقب نشینی وادار نماید و در مقابل، بیعملی سران کشورهای اسلامی مستقل و مشغول شدن آنها به مسائل بیهوده یا درگیریهای داخلی، زمینه را برای خارج شدن قدرتهای فاسد جهانی از حالت انفعالی فراهم خواهد ساخت و آنها با تجدید قوای مجدد کنترل اوضاع را دردست خواهند گرفت. این، یک فرصت استثنائی است. خدا چنین فرصتهائی را گاهی در اختیار قرار میدهد تا بندگان خود را امتحان نماید. ما از این امتحان الهی آیا سربلند خارج خواهیم شد؟
* مردمسالاری
روزنامه مردمسالاری در سرمقاله روز خود با عنوان "خداحافظی با صفرهای پول ملی "به قلم عباس محتشمی آورده است: به گفته رئیس جمهور در سال جاری که به نام سال جهاد اقتصادی نام گذاری شده، موضوعاتی همچون ارزش پول ملی در دستور کار دولت قرار خواهد گرفت. در قالب طرح تحول در نظام بانکی نیز تقویت ارزش پول ملی یکی از برنامه های اساسی بانک مرکزی بوده که یکی از محورهای آن بررسی کاهش چند صفر از واحد پول ملی است. لذا حذف صفر از واحد پول ملی مدتی است که مدنظر مسئولان و کارشناسان مربوطه قرار گرفته; به طوری که رئیس بانک مرکزی چندی پیش اعلام نموده که بررسی های بانک مرکزی نشانگر نتایج مثبت حذف چهار صفر از پول ملی بوده و پیشنهاد اجرای این طرح طی 6 ماه آینده به هیات دولت ارائه خواهد شد.
البته وزیر امور اقتصادی و دارایی نیز پیشتر اعلام کرده بود در صورت فراهم شدن تمهیدات مورد نیاز، در سال 90 سه صفر از پول ملی حذف می شود. با این حال به نظر نمی رسد چنین تصمیمی بدون هزینه و پیامد نیز باشد و قطعا آثار هزینه ای و اقتصادی و حتی اجتماعی هم به دنبال خواهد داشت. چه عوامل و انگیزه هایی باعث می شود تا دولت ها دست به حذف صفر و اصلاح نظام پولی خود بزنند؟ آیا حذف صفرها باعث تقویت ارزش پول ملی می شود؟ آیا رونق اقتصادی و افزایش تولید و جذب سرمایه گذاری (داخلی و خارجی) را در سال جهاد اقتصادی به دنبال خواهد داشت؟ این طرح تا چه حد در کاهش تورم جامعه موثر خواهد بود؟
آیا به راه حل های جایگزین (همچون چاپ اسکناس های درشت و یا بانکداری الکترونیکی، اینترنتی و مجازی و کارت های اعتباری) با هزینه و تبعات مربوطه در این زمینه دقت شده است؟ چراکه به نظر می رسد حذف صفرها از پول ملی راه حلی است که فقط در بیان ساده به نظر می رسد و در عمل و واقعیت موانع بسیار زیادی در سر راه دارد. بایستی به نقش و ارتباط رشد و توسعه اقتصادی (قدرت تولید ناخالص داخلی) و پشتوانه های اقتصادی نظیر ذخایر طلا،ارز،انرژی و...
به عنوان عوامل اساسی در قدرت و ارزش پول ملی به طور ویژه ای در نظر گرفته شود. حذف صفر از پول ملی از دیدگاه موافقان دارای مزیت هایی همچون کاهش هزینه ها و اتلاف وقت و تسریع در فعالیتهای اقتصادی، ایجاد تناسب بین قدرت خرید پول ملی و حجم پول در گردش، جلوگیری از نفوذ ارزهای خارجی در اقتصاد کشور، ایجاد زمینه هایی برای مهار تورم، سادگی در مبادلات، نگهداری ساده تر حساب ها، ارقام و ترازنامه ها، اشغال فضای کمتر آمار و اطلاعات مالی در حافظه و هارد رایانه ها، نقل و انتقال سهل تر پول، کاهش آثار روانی تورم و نیز صرفه جویی در وقت برای شمارش حجم زیاد اسکناس ها، روان سازی سیستم حسابداری، لزوم افزایش راندمان نقش اجتماعی و اقتصادی پول خواهد بود.
اما به عقیده مخالفان حذف صفر از اسکناس هیچ گونه تاثیری بر شاخص های اقتصادی و طرف عرضه و طرف تقاضا نخواهد داشت و بیشتر اثر روانی بر جامعه می گذارد. کاستن از تعداد صفر های پول، فقط ضریب تبدیل کالا به واحد پول را ساده تر می کند. از سوی دیگر برای اجرای طرح حذف صفرها باید کلیه سیستم های حسابداری و مالی تغییر یابد، همچنین کلیه چک ها، مسکوکات و اسناد، نیازمند تغییرات بوده که چالش های زیادی را به وجود خواهد آورد. ضمنا هزینه چاپ و توزیع اسکناس جدید، تغییر سکه ها را نیز باید در نظر داشت.
برخی نقاط ضعف دیگر طرح عبارتند از: صف و معطلی مردم در بانکها برای تعویض پولها، هزینه جمع آوری و امحای پولهای قدیمی و چاپ و توزیع اسکناس های جدید، حذف صفرها ممکن است در ابتدا موجب تاثیرات تورمی بر بخشی از فعالیت های اقتصادی شود که دارای آثار روانی نیز بر مردم جامعه خواهد بود (انتظارات تورمی)، احتمال وقوع بی نظمی بین اطلاعات قبلی و جدید در دفاتر و پایگاه های اطلاعاتی و صورت های مالی، عدم امکان تعویض همه پولها در بازه زمانی اعلام شده، سردرگمی مردم در فاصله زمانی دوگانگی پول، چاپ پولهای تقلبی به خاطر عدم اطلاع مردم در فاصله زمانی جابجایی واحد پول، کاهش قدرت خرید مردم (هر کسی که تا به امروز از طریق سپرده گذاری در نظام بانکی، سرمایه مورد نیاز برای اقتصاد کشور را تامین کرده، متضرر خواهد شد; چرا که با انجام این کار هرکس تلاش می کند تا سپرده بانکی خود را به کالا تبدیل کرده تا به روش کالا در مقابل کالا قدرت خرید خود را حفظ کند) به هر حال به نظر می رسد افزایش یا کاهش تعداد صفرهای واحد پول خنثی بوده و هیچ گونه اثر اقتصادی بر متغیرهای اقتصاد نخواهد گذاشت; بلکه آثار سوئی بر اقتصاد نیز دارد. شاید در گذشته این احتمال وجود داشت که با حذف صفرها از پول ملی، انجام عملیات حسابرسی تسهیل شود;
اما امروزه باتوجه به تغییر شیوه مبادلات بانکی و ماشین های پیشرفته حسابرسی این مزیت نیز کمرنگ شده است. در مقابل باید دورانی سپری شود تا اسکناس های جدید جایگزین اسکناس های قبلی شده و در این دوره زمانی ممکن است برخی افراد که اسکناس هایی را داشته و با گذشت زمان تعویض، فراموش کرده اند تا این اسکناس ها را جایگزین کنند با سردرگمی مواجه شوند. باید توجه کرد در اقتصاد هایی که طی سال های گذشته انجام چنین اقداماتی را مدنظر قرار داده اند، مانند امروزه پول الکترونیکی و مبادلات غیراسکناس رواج نداشت. از سوی دیگر در آن زمان تعداد صفرهای اسکناس ها واقعا زیاد بود و در برخی موارد به 6 تا 7 صفر می رسید اما اکنون بزرگ ترین اسکناس موجود در کشورمان اسکناس های 10هزار تومانی با 5 صفر است (100/000 ریال) و تعداد صفرهای این اسکناس چندان زیاد نیست تا وادار به انجام چنین کاری شویم.
هنوز ارزش پول ملی ما آنقدر کم نشده که بخواهیم صفرها را از آن حذف کنیم. استهلاک اسکناس در کشور ما به علل گوناگونی مربوط است که هنوز نتوانسته ایم آنطور که باید و شاید بانکداری الکترونیکی و بهره گیری از کارت های اعتباری را ترویج دهیم. یعنی نباید کم کاری در زمینه توسعه بانکداری الکترونیک را به طریق دیگر و آنهم بسیار خطرناک از نظر اقتصادی و اجتماعی حل نمود. چراکه این طرح زمانی توجیه داشت که پرداخت الکترونیک وجود نداشت، اما الان با روش پرداخت الکترونیک نیازی به حمل اسکناس نبوده; لذا باید در اقتصاد کشور بیشتر به سمت انجام مبادلات الکترونیکی و انتقال از طریق سیستم بانکی، خود پرداز ها، چک و... حرکت کنیم، جابه جایی پول به روش بانکداری الکترونیک سوق یابد و مردم نیز به جابه جایی کمتر اسکناس ترغیب شوند.
باید توجه داشت که حذف صفرها از پول ملی به شرطی می تواند موثر باشد که همزمان با آن سیاست های ضد تورمی، استقلال بانک مرکزی، کنترل نقدینگی و یک سلسله اصلاحات مهم اقتصادی نیز اتخاذ شود. با این شرایط حذف تدریجی صفر از پول ملی به معنای برابرکردن تدریجی قدرت خرید است. در این حالت هر کسی که پول نقد دارد، متضرر می شود و افرادی که دارایی غیرنقدی دارند، این کاهش ارزش پول تاثیر چندانی در ثروت آنها نخواهد داشت. در نتیجه باید گفت اینکه حذف صفرها به تقویت پول ملی کمک می کند یا نه به این موضوع ارتباط دارد که آیا زیرساخت های اقتصادی و توسعه ای لازم در این خصوص فراهم شده یا خیر؟ چراکه واحد پول هرچه که باشد، اگر با شدت افزایش یابد، در تورم انعکاس پیدا می کند و در این مورد فرق ندارد، پول را با چه واحدی مورد شمارش قرار دهیم. باید دانست آنچه که بر تورم اثرگذار است، سیاست های اقتصادی دولت و سیاست های بانکی و پولی بوده که باید مدیریت شود نه حذف صفر از واحد پولی. یعنی حذف صفر از پول ملی اثر مستقیم چندانی بر روی تورم نخواهد داشت.
در پایان باید گفت کاهش صفرهای پولی، هزینه سنگین جایگزینی اسکناس های جدید، ناسازگاری دفاتر و صورت های مالی و پایگاه های اطلاعاتی جدید و قدیم و تحمیل هزینه به فعالان اقتصاد را به دنبال خواهد داشت. ضمنا باید به اثرات اجتماعی و فرهنگی و قابل قبول ندانستن این تغییرات (به خصوص توسط افراد مسن تر) نیز توجه گردد. دولت به جای حذف صفرها بهتر است علاوه برگسترش بانکداری الکترونیک، به چاپ اسکناس درشت اقدام کند که در این صورت آثار روانی تورمی منفی آن نیز کمتر می شود. درنتیجه به نظر می رسد پیش شرط اصلی اجرای این طرح به عهده دولت بوده و دولت نیز بایستی با انجام سیاست های پولی و مالی مناسب شرایط ثبات اقتصادی را فراهم کند که متاسفانه هنوز این شرایط مهیا نیست. معمولا توصیه می شود که حذف صفر در پایان یک برنامه اصلاحات اقتصادی به کار برده شود. لذا اکنون ضرورتی برای انجام این کار در اقتصاد کشورمان احساس نمی شود. یعنی ضروریست خداحافظی با صفرهای پول ملی در بستر بانکداری نوین باید به آینده موکول گردد.
* سیاست روز
روزنامه سیاست روز در سرمقاله خود با عنوان "این صفرهای مزاحم " به قلم بیژن کیامنش آورده است: موضوع حذف سه صفر از پول ملی در هفته های اخیر از سطح رسانه ها فراتر رفت. به طوری که رییس کل بانک مرکزی در تازه ترین گفت و گوی رسانه ای خود اعلام کرد که نه سه صفر بلکه چهار صفر از پول ملی برداشته خواهد شد. البته این مقام رسمی همچنان گفته است که این برنامه برای بررسی و تحقیق بیشتر روی میز کانون های علمی و کارشناسی بانک مرکزی قرار خواهد گرفت .
این گفته احتمالا نشان دهنده آن است که اجرایی شدن این برنامه، همچنان وابسته به نتایج بررسی های پژوهشی بانک مرکزی است. که البته اعلام این خبر چشم اندازهای امیدوار کننده تری را به روی این موضوع می گشاید . زیرا آن چنان که از گفته های مطرح کنندگان این برنامه بر می آید ،ظاهرا حذف سه یا چهار صفر به معنی برنامه ای برای ارتقا و تقویت توان اقتصادی کشور نیست .
بلکه به معنی تغییر برخی قراردادهاست . به عبارت دیگر بدون توجه به ماهیت و توان اقتصادی کشور ، فقط مناسبات پولی بر مبنای قراردادهای تازه تری تعریف می شوند . به عبارت دیگر اگر کارمندی تاکنون یک صد هزار تومان دستمزد برای هر ماه کاری دریافت می کرده است ، براساس قرارداد تازه ، همان کارمند این بار صدتومان ، اگر سه صفر حذف شود و ده تومان، اگر چهار صفر حذف شود ، دریافت خواهد کرد . که البته در این شرایط اگر قیمت هر کیلو گوشت قرمز ، مثلا ده هزار تومان باشد، براساس قرارداد جدید ، یک تومان محاسبه خواهد شد . البته نرخ همه کالاها این چنین گرد و رند نیست و از آنجا که گرد کردن قیمتها، براساس منطق مصطلح بازار ، همواره به سوی قیمتهای بالاتر گرایش داشته است، بنا براین برنامه حذف سه یا چهار صفر ، اساسا با افزایش غیر منطقی نرخ کالاها و خدمات در بازار همراه خواهد بود .
البته ماجرای حذف سه یا چهار صفر فقط به این نتیجه منتهی نخواهد شد.
زیرا از آنجا که حذف صفر از پول ملی ، فقط از سوی کشورهایی انجام گرفته است که ابتدا اقدام به تقویت ساختارهای اقتصادی خود کرده اند ، ممکن است حذف سه صفر از پول کشور به تولید نشانه های غیر واقعی از بخش های مختلف اقتصادی کشور بینجامد . اتفاقی که می تواند زمینه ها و بستر های سرمایه گذاری را برای دست اندرکاران و نیز فعالان اقتصادی با اطلاعات نادرست همراه سازد . مهمتر آنکه پول هر کشوری ، توان و موقعیت خود را از ساختارهای تولیدی و تجاری دریافت می کند . درواقع پول ملی هر کشوری صرفا در جایگاهی می ایستد که ظرفیت های پیدا و پنهان اقتصاد آن جامعه ، فرا روی آن قرار داده است .
در این صورت ارزش پول ملی هر کشوری به تعداد صفرهای آن کاستی و یا فزونی نمیگیرد . بلکه پول ملی ، هویت و توانمندی خود را از تولید ناخالص داخلی ، رشد اقتصادی و ثبات و رشد شاخص ها وام می گیرد . هر اندازه که میزان تولید ناخالص ملی بیشتر باشد و تراز بازرگانی آن جامعه ، مثبت و متوازن باشد ، پول ملی اعتبار می یابد و قدرت درونی و بین المللی آن در جایگاهی در خور می ایستد . زیرا به دلیل جهانی شدن اقتصاد ، محدود شدن بخشی از مرزهای بین المللی فراروی تجارت های جهانی ورشد مداوم تبادلات منطقه ای و جهانی ، شاخصهایی هستند که به ارزش اقتصادی و مبادلاتی پول ها در شبکه تجارت های منطقه ای و جهانی منتهی می شود . این ویژگی بسیار مهم نشان دهنده آن است پول ملی هر کشوری، بخش عمده ای از توان و اعتبار خود را از تجارت های منطقه ای و بین المللی دریافت می کند . از این رو کشورهایی که خواهان افزایش توان و تقویت پول ملی خود هستند ، نباید این رویداد را فقط در حوزه مناسبات درونی اقتصاد خود جست و جو کنند .
تجربه کشور هایی همچون ترکیه گواه درستی این گفته هاست . اقتصاد ترکیه در سالهای طولانی همواره در گیر تورم های فزاینده بوده است . اما هنگامی که اردوغان مدیریت کشور را در دست گرفت، توانست با توسعه گسترده ساختارهای اقتصادی ، ایجاد بستر های واقعی برای حضور و مشارکت بخش خصوصی و نیز پیوند اقتصادی و تجاری با اقتصاد بین المللی ، فضای اقتصادی و صنعتی کشور را به سوی رشد مداوم تولید ناخالص ملی به حرکت درآورد. این رویداد اقتصادی ، همزمان با تقویت پیوسته لیر ترکیه ، به افزایش توان صادرات کالاهای صنعتی این کشور نیز منتهی شد. به گونه ای که هم اکنون این کشور سالیانه بیش از 120 میلیارد دلار کالای صنعتی به بازار های بزرگ جهان صادر می کند .
اما اقتصاد ایران هنوز نتوانسته است به چنین چشم اندازی دست یابد . هر چند که دولت دهم با اجرای قانون هدفمند شدن یارانه ها ، گام بسیار بلندی برای تحول و پویایی اقتصادی کشور برداشته است. از سوی دیگر دولت دهم با درک این نکته که گسترش واقعی خصوصی سازی و نیز اجرای جدی تر اصل 44 قانون اساسی ، در واقع مسیرهای موثرتری هستند که اگر همزمان با هدفمند شدن یارانهها به اجرا درآیند ، موتور صنعت و اقتصاد کشور ، از توانمندی های منحصر به فردی برخوردار خواهند شد. به طوری که صنعت و اقتصاد ملی، در زمانی بسیار کوتاه تر به بالندگی و تقویت قابل لمس پول کشور می انجامد . البته این سیاست ها همچنان در دست اجرا هستند و دولت دهم نیز ، اجرای پیوسته آنها را همچون راهبردی جدی و خدشه ناپذیر اعلام کرده است .
اما در کنار این سیاست های کارآمد که به تقویت واقعی پول ملی می انجامد می باید به کماثر شدن بخشی از سرمایه های ملی نیز توجه شود. زیرا هم اکنون حدود 43 میلیارد دلار از سرمایه های بانکها باز پرداخت نشده است . از سوی دیگر برخی از بانک های کشور نیازمند افزایش سرمایه هستند و با پرداخت وام های گوناگون فراتر از توان خود، در موقعیت ویژه ای قرار گرفته اند . اگر به این مقوله تنگنای کوچک بودن بخش خصوصی را هم اضافه کنیم ، در این صورت تصویری از اقتصاد جامعه ترسیم کرده ایم که تمامی توان و ارزش خود را در پول ملی و صفر های متعدد آن نمایان کرده است .
بر این باوریم که کانون های پژ.هشی و علمی بانک مرکزی ، احاطه ای هوشمندانه بر هرآنچه گفته شده است دارد و همین نکته بسیار خرسند کننده است.
* قدس
روزنامه قدس در یادداشت روز خود با عنوان " نگرانی اسرائیل از تحولات جهان عرب "به قلم سعدا... زارعی آورده است: حملات اخیر ارتش رژیم صهیونیستی به نوار غزه که از یک هفته پیش تا کنون ادامه داشته و به شهادت بیش از 20 نفر از ساکنان این باریکه منجر شده، با این انگیزه صورت می گیرد که از طریق این عملیات نظامی، ضریب واکنش و توانمندی نیروهای فلسطینی و بویژه نیروهای جنبش حماس و حجم و کیفیت سلاحهای جدید این نیروها، مورد سنجش و ارزیابی قرار گیرد.
شکی نیست که مقامهای رژیم صهیونیستی به شدت از تغییر و تحولات اخیر منطقه و بویژه فروپاشی حکومت وابسته و همپیمان خود در مصر نگران هستند، زیرا با تحولات و رخدادهای مصر در چند ماه اخیر، عملاً محاصره غزه شکسته شده و با گشوده شدن گذرگاه رفح و تردد آزاد از این معبر، رژیم صهیونیستی سخت نگران آن است که نیروهای مقاومت فلسطینی توانسته باشند با انتقال تسلیحات نظامی دفاعی، توان خود را ارتقا دهند.
اسرائیلیها به شدت نگران بی ثباتی راهبرد امنیتی خود هستند و سفرهای پی درپی مقامهای ارشد این رژیم به ایالات متحده آمریکا، از سرگردانی و احساس خطر آنان نسبت به تغییرات سیاسی و نظامهای کشورهای عربی و همپیمانشان در منطقه و تأثیر آن بر موقعیت نیروهای فلسطینی حکایت دارد.
اما این نگرانی و بحرانی که اطراف آنها را فراگرفته، با حمله نظامی به غزه نمی تواند پوشش داده شود و آنها نسبت به روند تحولات لجستیکی در غزه و کرانه باختری نگران هستند و احساس می کنند دچار یک خلا اطلاعاتی مرگ آور شده اند.
از این رو، دستگاه های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی، از برآورد دقیق توان دفاعی و نظامی نیروهای مقاومت و جنبش حماس ناتوان شده اند، ضمن اینکه عملیات نظامی و موشکی نیروهای مقاومت در پاسخ به تجاوزها و حملات مختلف این رژیم نیز در ماه های اخیر بر نگرانی و هراس رژیم صهیونیستی و ساکنان شهرکهای صهیونیستی اطراف نوار غزه افزوده است.
گفتنی است، ارتش اسرائیل با انجام دور جدیدی از حملات پراکنده و هوایی و اعمال فشار، در صدد ارزیابی توان نظامی مقاومت با هدف کشف نوع و میزان تجهیزات دفاعی در اختیار این نیروها و اطمینان از ثبات امنیتی در این ناحیه هستند.
از سوی دیگر، به نظر می رسد رژیم صهیونیستی از مسیر حملات نظامی و تشدید فشار بر نوار غزه می کوشد امید فلسطینیها به بهبود شرایط امنیتی و سیاسی آنها را به یأس تبدیل کند، زیرا پس از سقوط حکومت حسنی مبارک و تغییرات سیاسی گسترده در مصر و سایر کشورها و دولتهای عربی همسو با اسرائیل، مردم فلسطین و گروه های مقاومت اعتماد به نفسی مضاعف پیدا کرده اند. بویژه نوع موضعگیریها و دیدگاه های مقامهای مصری از جمله «نبیل العربی» وزیر خارجه و «عصام شریف» نخست وزیر دولت موقت مصر و موضعگیریهایی که شخصیتهای برجسته مصری همچون «محمد البرادعی» درباره مسأله فلسطین و هشدارهایی که به رژیم صهیونیستی داده اند، موقعیت نیروهای فلسطینی را در مناسبات سیاسی جاری، ارتقا داده است.
اسرائیلیها برای مهار و کنترل این روند، دست به یکسری عملیات سیاسی، تبلیغاتی و نظامی همزمان زده اند تا با استفاده از انحراف توجه جهانی به تحولات و انقلابها در کشورهای عربی و جنگهای داخلی و کشتار در این کشورها، به برخی هدفهای خود در بحث نوار غزه دست یابند.
با این حال، باید گفت، با وجود تهدید مقامهای رژیم صهیونیستی به امکان آغاز یک حمله نظامی فراگیر و همه جانبه دیگر علیه نوار غزه، با توجه به شناختی که از رژیم صهیونیستی و شرایط سیاسی و نظامی این رژیم و اختلافهای سیاسی شدید در داخل دولت این رژیم وجود دارد و با نگاه به تجربه جنگ 22 روزه غزه و ارزیابی بسیار منفی ژنرالهای ارتش اسرائیل از جنگ غزه، بسیار بعید خواهد بود که اسرائیل در شرایط کنونی بتواند تهدید خود را عملی و یک عملیات نظامی گسترده را علیه نوار غزه آغاز کند.
با این وصف، نمی توان این تهدیدها را نادیده گرفت و از آنجا که رفتار رژیم صهیونیستی پیش بینی ناپذیر است، باید جایی را برای این مسأله در نظر گرفت. کشورهای اسلامی نیز باید با هشدار جدی، مانع تجاوز بیشتر و دوباره اسرائیل علیه مردم بی دفاع غزه شوند.
در یک ارزیابی کلی، باید یادآور شد، در صورت اقدام رژیم صهیونیستی برای شروع جنگی دیگر علیه غزه، مسلماً شرایط آنها دشوارتر از دی ماه سال 1387 و جنگ اول غزه خواهد بود و در نقطه مقابل، شرایط برای فلسطینیها در دفاع از خود، هم از لحاظ روانی و سیاسی و هم از بعد توان دفاعی و نیروی رزمی، بسیار هموارتر است.با توجه به تظاهراتی که طی ماه های گذشته در کرانه باختری علیه دولت نتانیاهو و تشکیلات خودگردان و شخص محمود عباس شکل گرفت و آثار افشاگری شبکه الجزیره از روابط پنهان سران تشکیلات خودگردان با رژیم صهیونیستی، قطعاً اقدام رژیم صهیونیستی علیه غزه، باعث انقلاب و شورش در کرانه باختری و برخی دیگر از نواحی فلسطینی نشین دیگر و البته واکنش متفاوت در کشورهای منطقه خواهد شد.تحولات جهان عرب، وضعیت بسیار بی ثبات و مبهمی را پیرامون رژیم صهیونیستی به وجود آورده و این مسأله، راهبرد امنیتی دراز مدت اسرائیل را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.