* عاشورا یک حماسه ماندگار در تاریخ تشیع است. مبانی عاشورا حتا در خارج از اسلام نیز مورد بحث قرار گرفته است. امام(ع) در آغاز حرکت خود، مبانی عاشورا را «امر به معروف و نهی از منکر» و «اصلاح امت جدم» برمیشمارد. در کنار اینها ما «ستیز با ظلم» را در عاشورا بسیار پررنگ میبینیم. فلسفه عاشورا را از این پنجره چگونه به تحلیل مینشینید؟
** حادثهی عاشورا، از این جهت جاودانه مانده که خداوند عالم، بشر را به ذات بدون تمایل به دین خلق نکرده، باور ادیان الهی این است که بشر به فطرت معنویتگراست، اگرچه ممکن است ایادی و دستهایی در کار باشند که انسان را به سوی پلیدی بخوانند. خاتم انبیا، در دوران جاهلی مبعوث شد تا بشر را از مهلکه نجات دهد، روی عقلانیت تاکید کرد و روی آزادی بشریت که از سوی خداوند هدیه شده بود، تاکید ورزید.
دینی که برای بشریت، آزادی و کرامت را اصل دانسته و او را خلیفه خدا نامیده و کشتن یک انسان را برابر با کشتن تمام انسانها میداند، بیتردید باید مورد استقبال همگان قرار میگرفت، از آن پشتیبانی میشد و سالم میماند اما با کمال تاسف با رحلت پیامبر، سیره و سنت بشری و دنبالهروی آدمیان از هوای درونی و باطنی برای رسیدن به قدرت، ادامه یافت و جریانی ویژه، به این فکر افتادند که به نام دین، جای پیامبر را پر کنند اما از دین تفسیری برابر با آن چه خود میخواهند ارایه دهند و این فکر و تصمیم، با انزوای امام علی(ع)، اجرایی شد.
از آن زمان، دو دسته و گروه وارد تحریف دین شدند؛ نخست کسانی که تازه اسلام آورده بودند و با مفاهیم دینی آشنایی نداشتند، دوم گروهی که دارای انگیزه بودند و بنا داشتند، مفاهیم دینی را به سود قدرت تفسیر کنند. من این جریان را چنین تفسیر میکنم که به جای امینان حلال و حرام خداوند، کعبالاحبارهای منزوی دوران رسول خدا، پس از او محل رجوع مردم شدند و البته 50 سال برای رشد چنین جریانی کار شد.
در این مدت این دو گروه با پشتیبانی حاکمیت و قدرت، تاخت و تاز کردند؛ دوستداران راستین اسلام نیز یا کشته شدند، یا زندانی و تبعید، و یا زنده بهگور. وضعیت به جایی رسید که امیرالمومنین برای درددل به چاه پناه برد.
این روند تا جایی ادامه پیدا کرد که مردم دینشان را از کسانی گرفتند که آنها خلاف دین و رسول خدا عمل میکردند. در تاریخ آوردهاند که مردمان شام گفتهاند؛ ما پس از کربلا فهمیدیم، پیامبر اسلام به جز خاندان اموی فامیل دیگری هم داشته و نمیدانستیم که پیامبر اسلام، دامادی به اسم علی(ع) دارد! ببینید تا این مقدار ذهن مردم را خراب کردند و دروغ را به نام دین، به خورد مردم دادند.
* به تفسیر خود علی(ع) وضعیت به جایی رسیده بود که حاکمان، «پوستین دین را وارونه به تن کرده بودند». آیا حسین(ع) برای مقابله با چنین حکومت تزویر و ریایی برخاست؟
** وضعیت جامعهی اسلامی تا سال 61 به همین منوال ادامه یافت و در برابر این جریان کج و همراه با قدرت، حضرت فاطمه(س) که حضور ظاهری نداشت، امام حسن مجتبی(ع) هم مظلومانه از دنیا رفته و در نتیجه نوبت به امام حسین(ع) رسید تا خالق جریانی باشد که تمام فضیلتهای بشری و کرامتهای انسانی، آزادی و آزادگی منکوب شده را احیا کند و راه نجات بشر از قیدها و زنجیرهای دنیوی و حاکمیت عقل و فطرت که نشانگر نشاط و بهجت اجتماعیست را به جامعه بشری بیآموزاند.
شما ببینید که شرایط و اوضاع به جایی رسیده بود که براساس تفسیر "طبری" و کامل "ابن اثیر"، معاویه وقتی به حکومت رسید تصمیم گرفت منبر رسول اکرم(ص) را از مدینه به شام منتقل کند. او میگفت: «اهل مدینه قابلیت استفاده از منبر رسولالله را ندارند»، مفهوم این حرف چیست؟ نشان میدهد که آنها حتا به دنبال این هستند که جغرافیای اسلام را هم دگرگون کرده و مرکزیت پیام اسلام را از بین ببرند.
یکی از کارهای مهمی که امام حسن(ع) انجام داد، این بود که به شکل قانونی، نامشروعیت ادامه کار معاویه را به امضای خود معاویه رساند. این امضا در زمانیست که در پیماننامه نوشتند؛ «معاویه حق ندارد پس از خودش کسی را به عنوان جانشین معرفی کند». امام حسن(ع) با این کار، ادامهی کار دستگاه معاویه را نامشروع میخواند. در دوران امام حسن(ع)، اگرچه کار معاویه مشروع نبود اما او با زور و تطمیع، با استخدام نیروهای مزدور و خودفروخته، کاری کرده بود که او را «امیرالمومنین» میخواندند، با این وجود معاویه حق نداشت، برای خود جانشین انتخاب کند.
همین که از دنیا رفت و کار به یزید رسید، خود به خود، به قدرت رسیدن یزید «نامشروع» بود و این مساله را بیشتر مردم هم میفهمیدند. به همین دلیل در نامه کوفیان، یزید را «عاصی، متحجر و آلوده به گناه» معرفی کردند و به امام حسین گفتند؛ «حق از آن شماست و امامت نیز از آن شماست». امام حسین در برابر چنین جریانی قرار میگیرد که:
نخست؛ طرفش قدرت مطلق است ولو از راه نامشروع؛ شاهد این قضیه نامهی امام حسین(ع) به مردم کوفه است که در آن، اینگونه مینگارند؛ «آیا نمیبینید که مردم باطل را میبینند و در مقابلش حرف نمیزنند؟» و از سوی دیگری، در مقابل قدرتیست که خود قدرت، منکر است چه، مصداق ظلم، بیاخلاقی و ترویج فجور است.
دوم؛ در برابر وارونه شدن دین قرار دارد، زیرا که محدثان را خریدهاند، زیرا کسانی که مامورند مردم را با قرآن آشنا کنند، یا میترسند و یا اگر نترسند، دینفروشند. حتا با پول حاضر میشوند که تفسیر آیهای را از جایی به جای دیگر منتقل کنند و برای نمونه آیهای که مربوط به امام علی(ع) است را به ابنملجم ربط میدهند و آیات مربوط به ابنملجم، را از آن علی(ع) میخوانند. پس هم در مقابل یک حکومت جائر قرار دارد و هم در مقابل وارونه شدن دین.
مساله سومی هم هست؛ ابیعبدالله در جایی قرار گرفته که انسانیت و کرامت بشر لگدمال میشود، آزادی وجود ندارد و از بین رفته و همه چیز به دوران جاهلیت بازگشته است. در اینجاست که حسین(ع) احساس میکند که بیتردید باید وارد صحنه شود.
* به کرامت بشر و آزادی او اشاره کردید، برای شاهد مثال، نمونههایی از تاریخ آن دوران به یاد دارید که بازگو کنید تا روشن شود، چگونه کرامت انسانی و آزادی مورد پرسش است.
** من به چند نمونه برجسته آن اشاره میکنم. امام حسن(ع) صلحنامهای را با معاویه امضا میکند. بندهایی دارد که در آن بندها، حرفهایی جدی به میان آمده است. امام حسن یک طرف امضا و معاویه طرف دیگر امضا قرار دارند. نخستین اصل انسانی این است که وقتی انسان چیزی را امضا میکند، دستکم برای یک مدتی به آن پیمان وفادار باشد.
در همان روزی که عهدنامه امضا شده است، امام حسن، گروه زیادی از مردم و مقامهای لشکری و کشوری آن جا حضور دارند، معاویه آمد، روی منبر نشست و گفت: «مردم! من برای شما و خدا و عدالت نجنگیدم. من دنبال آن بودم به شما مسلط شوم و سلطه پیدا کنم، که پیدا کردم. این صلحنامه که من امضا کردم را زیر پایم مینهم. هیچ کدام از این بندها برای من لازمالتعهد نیست».
در همان جا هم برخلاف یکی از بندهای عهدنامه، شروع به ناسزا گفتن میکند. آیا میتوانید نمونهای بالاتر از این برای مورد پرسش قرار گرفتن کرامت انسانی پیدا کنید؟ تمام جدل امویان برای این است که قداست نزدیکان پیامبر شکسته شود. کرامت، امر مقدسی است. کرامت انسانهای شناختهشدهای چون اهلبیت پیامبر وقتی شکسته شد، دیگر کرامتی برای هیچ انسانی در آن جامعه باقی نخواهد ماند؛ بیشک کرامت دیگران هم شکسته خواهد شد.
یک نمونه دیگری، در زمان خلافت یزید است که پس از فاجعهی دردناک مدینه و هتک حرمت حرم نبوی، از سوی حکومت یزید، مردم را به عنوان «برده» و «رقَ محض یزید» معرفی میکنند. آیا هتک حرمتی بالاتر از این هست؟
یا پس از شهادت که فاجعهی اسارت اهلبیت پیش میآید، از نمادهای این هتک کرامتهای انسانیست که اگر بخواهیم به همهی آنها اشاره کنیم، خود بحثی دیگری خواهد بود.
* چه اتفاقی میافتد که 50 سال پس از پیامبر، یک حکومت نامشروع که از روش غاصبانه به قدرت رسیده، تیشه به ریشه اهلبیت میزند اما مخالفت جدی نمیبیند؟ آیا مردم متوجه بودند که حکومت به ظاهر اسلامی، علیه اسلام عمل میکند؟
** وقتی که حکومت به نام دین برپا شده اما همه عالمان آزاد و مستقل دینی را از صحنه تفسیر دین خارج ساخته، بدیهیست که تفسیر اشتباه از دین در بین مردم جا میافتد. برای سالها، در منبرها، مسجدها، خطبههای نماز جمعه، محرابها، علیه خاندان پیامبر درشتگویی میکردند و در تمام این سالها، تفسیر راست و درستی از دین ارایه نمیشود.
تاکید معاویه در سفر به مدینه به "ابنعباس" این است که قرآن را تفسیر نکن، وی از ابنعباس میخواهد که قرآن را یا تفسیر نکند و یا اگر تفسیر کرد، آیات مربوط به اهلبیت(ع) را به جامعه منتقل نسازد.
* آنگونه که شما گفتید، آزادی در دین اصل است. آزادی را خداوند به بشر داده، پیامبران آن را احیا کردهاند و یکی از دلیلهای قیام امام حسین هم همین مبارزه با فقدان آزادیست. نقض این اصل از سوی حاکم حتا با توجیه دینی، استناد به رفتار پیامبر و امام و تکیه بر منابع اسلامی تا چه حد امکانپذیر است؟
** آزادی اگرچه به گفته برخی از فقیهان یکی از «حقوق طبیعی» است اما من آزادی را "فوق حق" میدانم. من آزادی را مقوّم (جزو) ذات انسان میدانم. سلب آزادی از انسان، سلب حقی از انسان نیست که مسخ هویت انسانیست. آزادی را نمیشود از انسان گرفت چرا که گرفتن آزادی، گرفتن دین و گرفتن بشریت است. بشریت اگر آزاده نبود، خلیفه نبود. اگر آزاد نبود، انبیا برای او فرستاده نمیشدند. 124 هزار پیامبر برای بشر آمده که تنها به او بگوید که تو آزاد هستی.
برای این که جواب این پریش شما روشن شود، من به جملهای از امام علی اشاره میکنم؛ حالا چرا امام علی؟ زیرا که او در جایگاه «امام حاکم» با مردم سخن میگوید، پس به شکل کاملی میتوان در این مساله، علی(ع) را مورد استناد قرار داد. من اگر به امام حسین(ع) استناد کنم، این مساله وجود دارد که او حاکم نبود، پس میرویم به سراغ فرمایش امامی که حکومت را در دست داشته است. سه نکته مهم را در منشور حکومتی علی(ع) یا همان عهدنامهی مالک اشتر میبینیم؛
1ـ به مالک اشتر میگوید: «مردم دو دستهاند، یا برادران دینی تو هستند یا در اصل انسانیت با تو مشترکاند».
2ـ «تو زمینه را فراهم کن که مردم بدون دغدغه از تو سوال کنند». بدون دغدغه یعنی چه؟ به این مفهوم است که احساس نکنند اگر پرسیدند، تعقیب میشوند، زندانی میشوند یا زیر فشار قرار میگیرند. پس مردم باید به آسانی و درستی، پرسش از حاکم را حق خود بدانند.
3ـ امیرالمومنین میفرماید: «شما (مردم) و من، حق متقابل با هم داریم. اگر من برای شما محدودیت ایجاد کردم، شما هم حق دارید برای من محدودیت ایجاد کنید». امیرالمومنین میگوید؛ «مردم و حکومت حقشان، حق مضاعف است». جالب است که میفرمایند؛ «حق شما و من حق برابر است. هیچ فرقی با هم نداریم، من خدمتگذار شما هستم. یکی از مهمترین حقوق شما این است که من باید شما را محرم بدانم و تمامی آنچه که در علم و آگاهی شما دخیل است را در اختیار شما قرار بدهم».
بنابراین حاکم حق گرفتن آزادی را ندارد. حق محدود کردن آن را ندارد، کما این که مردم حق دارند که حاکم را کنترل و نظارت کنند. این جمله علی(ع) است که میفرماید: «شما حق دارید از من سوال کنید»، نمیفرمایند که من حق دارم از شما سوال کنم.
* یکی از مهمترین توجیههای بسیاری از حکومتها در سلب آزادی انسان و گرفتن حقوق نخستین انسانی، کافر و ضد دین شمردن مخالفشان است. فرض بنیادین این پرسش را بر این میگذاریم؛ با حکومتی طرف باشیم که حکومت حق است و حاکم هم بر حق و تمامی مخالفان این حکومت هم مخالفان خداوند هستند. آیا در چنین شرایطی، حاکمیت حق دارد که آزادی یا همان فوق حق انسان را سلب کند؟
** برای این که پاسخ ملموستر و قابل استنادتر باشد، به دو نمونه عینی و تاریخی اشاره میکنم. رسول اکرم 23 سال پیامبر بود، 13 سال در مکه و 10 سال در مدینه. حضرت علی(ع) پس از 25 سال، 5 سال در راس حکومت قرار گرفت و جالب این که هر دوی آنها مخالفانی داشتند.
سه دسته برجسته با امام علی و دو دسته مهم با رسول اکرم مخالف بودند. دو دستهی مخالف پیامبر(ص)، کافران یا مشرکان و منافقین بودند و سه دستهای که با امام علی مخالفت میکردند را میتوان ناکثین (پیمانشکنان)، صفینیان (قاسطین) و مارقین دانست.
رسول اکرم رفتارش با مخالفان درست عین همان دستوراتی بود که قرآن به او میداد. پس پیامبر(ص) برابر با خواست خدا و آنچه قرآن میگوید، عمل میکند. برای این که روشن شود این دو بزرگوار با مخالفان چگونه برخورد کردند، من نمونه میآورم.
هیچ کس تردیدی ندارد که در صف مخالفان پیامبر، «ابوسفیان» قرار دارد. او پایهگذار جنگ بدر، جنگ احد و جنگ احزاب است، به این ترتیب در دوران حاکمیت سیاسی و معنوی پیامبر در مدینه، زمانی نبوده که از سوی ابوسفیان به پیامبر، آزاری وارد نشود. اما وقتی پیامبر پس از فتح مکه وارد این شهر میشود، چگونه رفتار میکند.
در مرحلهی نخست رسول اکرم میفرماید: «مردم! همه این اذیتها در این مدت را من فراموش کردهام». دوم در مورد ابوسفیان اینگونه فرمودند؛ «شما اعلام کنید که هر کس وارد منزل ابوسفیان شود، در امان است».
با این تدبیر جلوی خونریزی گرفته و مکه فتح شد و دستکم ما موردی از ریخته شدن خون در جریان فتح را سراغ نداریم؛ اگر ما به روش پیامبر(ص) عمل نمیکنیم، دستکم سخنش و رفتارش را منتقل کنیم.
مورد دوم درباره رفتار علی(ع) است. حضرت علی(ع) با اعضای جنگ جمل چه کرد؟ طلحه و زبیر، بانیان جنگ جمل با علی(ع) بیعت کرده و به او گفته بودند که «ما میخواهیم به مکه برویم». حضرت پاسخ داد؛ «من میدانم که شما قصد مکه ندارید...». دوباره و برای بار سوم بیعت کردند، حضرت علی گفت؛ «من میدانم برای چه میروید، اما از پیامد کارتان بترسید». اگر روش کار "حاکمان سیاسی غیر معصوم" را مبنا قرار دهیم، آیا علی(ع) حق نداشت که با این دو نفر برخورد کند؟ آیا امروز برای خودشان، این حق را روا نمیدانند؟
مبنای کار در حکومتهای دینی، باید شیوهی امام علی(ع) باشد چرا که او پیش از دست بردن افراد به سلاح و آغاز جنگ، با وجودی که میدانست بنای برپا کردن جنگ با او را دارند، برخورد نکرد. کدام حاکم است که با طراحان جنگ چون حضرت علی آزادانه و با کرامت رفتار کند؟ بروید بررسی کنید، ببینید در جریان جنگ جمل مادامی که طرف مقابل، فرماندهان سپاه حضرت را نکشته بود، آیا تیری از سوی سپاهیان امام علی به سمت آنان پرتاب شده است؟
من شفاف و بیپرده و به صراحت میگویم:
در حکومت اسلامی علوی، مادامی که مخالف دستش به خون آلوده نشده، نه حق بازداشت و نه حق تحت تعقیب قرار دادن و تحت فشار گذاشتن مخالف، وجود ندارد.
* آیا حکومتهای غیر معصوم میتوانند خود را با حکومت علوی قیاس کنند؟
** شبیهسازی از آغاز بوده، منتها ادیان آسمانی و در راس آن اسلام، چند شاخص را ملاک قرار میدهند و تاکید میکنند که اگر با این شاخصها جلو بروید، شبیهسازی نمیتواند انسان را فریب دهد. امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: «اگر حق، حق بود و باطل، باطل بود، نه دیگران از حق عدول میکردند، نه کسی جرات داشت از باطل دفاع کند».
خب برای همین ناچارند مقداری از حق و باطل را در هم بیآمیزند و شبیهسازی کنند. وقتی شبیهسازی شد، دیگران نمیتوانند تشخیص دهند اما چه باید کرد که از خطرهای شبیهسازی جلوگیری شود؟
ما باید ملاک خود را معرفی کنیم که بسیار ظریف است. رسول اکرم میدانست که پس از خودش در برابر علی(ع)، علی میسازند، همانگونه که حضرت علی میفرماید: «شما هیچگاه به آیات قرآن که تخصصش را ندارید، استناد نکنید. شما به روش پیامبر استناد کنید، چون در آیات قرآن، جای قالبسازی و تشابهسازی وجود دارد اما در سیره پیامبر وجود ندارد». ملاک برای من در معرفی عدالت، شیوهی حکومت حضرت علی است.
هیچ حاکمی حق ندارد حکومت خودش را شبیه حکومت علی بخواند. حتا هیچ حاکمی حق ندارد، خودش را پس از حکومت حضرت علی، «امیرالمومنین» معرفی کند که اگر کرد، براساس روایتهای بسیار، این نشانه سقوط و بیعدالتیست.
هیچ کس حق ندارد، ادعا کند که حکومت، «حکومت علوی» یا نظیر آن است. چرا؟ چون خود امیرالمومنین میگوید: «هر ملتی، امامی (الگو و اسوه) میخواهد. امام شما من هستم». به همین سبب هم میبینیم که امام خمینی به صراحت اعلام کرد؛ «ما کجا و حکومت علی کجا؟»
یک نمونهای از دورانی که در مجلس بودم، یادم هست. یکی از دوستان فاضل ما که نماینده اردستان بود، در نطق پیش از دستور خود از روایتهای «اصول کافی» درباره کلمه «اولیالامر» سخن گفت و از آنها نوعی برداشت کرد که شامل امام خمینی هم میشد. چند دقیقه بعد، امام از طریق حاج احمد نامهای فرستاد و گفت: «دیگر نشنوم، روایاتی که درباره ائمه و پیامبر است را با منِ خمینی تطبیق دهند».
* برخورد غیر منطقی برخی با مخالفان خود شاید برگرفته از این اندیشه و ترس است که باور دارند، اگر آزادی در اندیشه و عمل وجود داشته باشد، زمینه انحراف در جامعه اسلامی را فراهم خواهد کرد؟
** من این را باور نمیکنم و بر این باورم که این یک توجیه نادرست است. مگر حاکمان از خدای به وجود آورندهی انسانِ آزاد بر وی آگاهتر و رحمانترند؟ آیا خداوندی که به بشر آزادی داده، نمیدانسته، ممکن است در مواردی بشر سواستفاده کند؟
* اگر یک جامعهای حکومت دینی را مطالبه نکند، نخواهد، آیا باید به این انتخاب تن داد یا به هر دو روش ممکنی، از استقرار و باقی ماندن حکومت دینی دفاع کرد؟
** حکومت «مصنوع بشری» است. نازل شدهی آسمانی نیست. انسان یک زمانی چوب و صندلی میسازد، یک زمان هم یک نظام سیاسی میسازد. همه اینها ساخته دست بشر است، بنابراین بر اوست که بخواهد چگونه ساختهی دست خود را بسازد. بشر هرچه بخواهد، آن خواهد شد و با زور نمیتوان او را وادار به انجام کاری کرد. اگر حاکم و حکومت درست عمل کند، مردم خودشان از مبانی حکومت دفاع میکنند اما اگر درست عمل نکند، مردم آنچه را که بخواهند، انجام خواهند داد.
خداوند عالم، هیچ شخصی را بر شخص دیگر حاکم قرار نداده و حوزهی آزادی او را محدود نکرده است. روشنتر از علی(ع) که نداریم؛ "علی"، از سوی خدای عالم، «امام» بود ولی «حاکم» نبود، اگرچه حق و صلاحیت حاکمیت را به کمال داشت.
علی(ع) زمانی حاکم شد که مردم از او خواستند و به همین دلیل در نهجالبلاغه میفرماید که من مشاور شما باشم، بهتر از آن است که وزیر (حاکم) باشم و یا در جای دیگری میفرماید؛ «این حکومت در نزد من، به اندازهی یک کفش کهنه هم اعتبار ندارد» و یا در آخر خطبهی شقشقیه میفرماید که «اگر مردم نیامده بودند و دست بیعت به سوی من دراز نکرده بودند و حجت بر من تمام نشده بود، حکومت رو نمیپذیرفتند» و الخ.
برای همین هم، اگر کسی میخواهد راه پیامبر را پیش ببرد، از همه مناسبتر راه حضرت علی(ع) است که از همه به پیامبر نزدیکتر است. با این وجود، حاکم و حاکمیت را مردم باید انتخاب کنند. اگر مردم حاکمیت را خواستند، حکومت میتواند به کار خود ادامه دهد و اگر نخواستند، خود به خود از بین خواهد رفت. البته حاکمیتی که به نام دین حکومت میکند، باید کاری کند که مردم به دین علاقهمند بمانند.
* این دیگر آخرین پرسش من است. شما چون کسی که برای انقلاب ایران مبارزه کرده، در سالهایی حتا سمتهایی در نظام سیاسی کنونی داشتهاید و اکنون هم به عنوان یک مرجع تقلید مردمی و روشنبین در جامعه حضور دارید. شرایط به وجود آمده را میبینید و بیشک از پیامدهای تداوم این مسیر آگاهید. اگر بخواهید دست به یک انتخاب بزنید؛ چگونه جامعهای را ترجیح میدهید؟
** من بیشک یک حکومت دینی درست را بر حکومت غیر دینی ترجیح میدهم. به همین دلیل هم از قانون اساسی جمهوری اسلامی دفاع میکنم اما نه با این تفسیر مندرآوردی که برخی آقایان اعلام میکنند.
با این وجود باید در نقش یک «دلسوز» بگویم که اگر حکومت دینی، خدای ناکرده خوب عمل نکند، جامعه به سوی لاییک شدن پیش خواهد رفت، در حقیقت تبدیل به ضد دین میشود. منظور من از لاییسم، "سکولاریسم" نیست چرا که در سکولاریسم، ضدیتی با دین وجود ندارد و سکولارها تنها میخواهند، نهاد سیاست مقید به دین نباشد اما اگر یک حکومت دینی خوب نباشد، ممکن است جامعه را به سوی جای بدتری سوق دهد و جامعه به سمت لاییک شدن پیش رود و به سبب بد عمل کردن حکومت، مردم نه سکولار که لاییک شوند و دیگر به سمت دین نروند که باید از آن روز به خدای عالم پناه برد.