تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۴  ، 
کد خبر : ۳۱۰۲۰۰
بررسي نگرش‌هاي انحرافي پيرامون فلسفه قيام امام حسين(ع)

محاسبه عاشورا با ذهن دنیامدار وهابیت!

مقدمه: واقعه عاشورا، با شرايط و ويژگي‌هاي منحصر ‌به ‌فرد خود، در بين خواص و صاحب سخنان جامعه اسلامي، بحث‌هاي زيادي به پا كرد. دلايل قيام امام حسين (ع) در شرايط خاص زماني و اجتماعي خود، سبب شكل‌گيري تحليل‌هايي متفاوت و بعضاً متناقض شد كه اين نگرش‌ها، گاه به ارائه يك فلسفه بدلي و جعلي از علل اين رخداد عظيم شده است. اينكه انگيزه امام (ع) از قيام چه بوده است و اينكه به چه علت امام حركت خود را از مدينه به سمت كوفه آغاز كرد؟ آيا علت اصلي و نهايي نهضت امام، دستيابي به قدرت و حكومت بوده است يا صرفاً اصلاح وضعيت موجود و انحرافات پديد آمده در امت جدش؟ آيا ايشان نمي‌توانستند با روشي مسالمت‌آميز به اهداف خود دست يابند و مانع ارتكاب مردم به ريختن خون و قتل نوه پيامبر خدا (ص) شوند؟ اين پرسش‌ها نشان مي‌دهد زاويه نگاه افراد به حادثه كربلا، مي‌تواند فلسفه واقعه عاشورا را دستخوش تفسيرهاي گوناگون كند. در ادامه به بررسي يكي از نگرش‌هاي غير‌واقعي پيرامون فلسفه قيام اباعبدالله پرداخته و آن را مورد بررسي و تحليل قرار خواهيم داد.
پایگاه بصیرت / حسين محبوبي

(روزنامه جوان - 1396/07/13 - شماره 5204 - صفحه 10)

ديدگاه و برداشت «دنياگرايانه» از قيام امام

يكي از تفاسيري كه از فلسفه قيام امام ارائه شده و برخي عالمان غيرشيعي كه البته پرشمار نبوده‌اند، كوشيده‌اند آن را ترويج كنند؛ تفسير اين قيام با انگيزه مادي است. چنين تفسيري را البته در برخي افراد صاحبنام مدينه و مكه نيز كه در مسير حركت امام، گفت‌و‌گوهايي با ايشان داشتند، مي‌توان مشاهده كرد. اين افراد با اين تصور كه فلسفه حركت امام به سمت كوفه، دستيابي به رياست و قدرت بوده است، ايشان را از ادامه حركت بازداشته و تلاش مي‌كردند ايشان را به اين استدلال برسانند كه با توجه به وضعيت سياسي و اجتماعي كوفه، تشكيل حكومت در اين شرايط تقريباً عير‌ممكن است و لذا فلسفه حركت از اساس مورد سؤال است. عبدالله بن عمر، فرزند خليفه دوم، از جمله افرادي است كه در گفت‌و‌گويي مي‌كوشد امام را از رفتن بازدارد. عبدالله ابن مطيع از ديگر افرادي است كه از اباعبدالله (ع) مي‌خواهد از رفتن به كوفه صرف‌نظر كند و به امام مي‌گويد: «تو را به خدا اى پسر رسول خدا(ص)، اجازه مده حرمت اسلام شكسته شود! تو را به خدا، حرمت عرب را حفظ كن! به خدا سوگند، اگر در پي حكومت كه (امروز) در دست بنى‌اميه است، باشي، تو را مى‌كشند و اگر تو را بكشند، بعد از شما هرگز از كسى نمى‌هراسند.»

اين تفسير كه امام مي‌كوشد تا براي كسب مقام حكومت و دنيا، به جنگ با حاكم رود، در قرون بعدي نيز دامنگير برخي مورخان يا انديشمندان غيرشيعي شد و متأسفانه در برخي كتب خود اين نگاه نادرست و برداشت دنيايي از قيام امام حسين(ع) را ترويج دادند كه نهايتاً منجر به مخدوش شدن فلسفه قيام حضرت و رواج صورتي تحريف‌شده از نهضت كربلا مي‌شود. اين افراد بر اين باورند كه چون طبق محاسبات دنيايي، نتيجه قيام، قابل پيش‌بيني بوده است، لذا امام حسين(ع) آنگونه كه بايد، دقت لازم را در سنجش قدرت حكومت و ارزيابي توان خود به خرج نداد و اين مسئله، نتايج زيانباري به همراه داشت و نهايتاً به تفرقه بيشتر ميان امت پيامبر انجاميد! در ادامه به برخي نقل‌هاي ذكر شده در اين ديدگاه استناد مي‌شود.

حسين بايد زراعت مي‌كرد!

قاضي ابوبكر بن عربي اندلسي، از نويسندگان و متفكران عامه و مؤلف كتاب «العواصم من القواصم» نگرش خود به واقعه كربلا را اينطور بيان مي‌كند: «اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت و شريف‌ترين شخص و پسر شريف‌ترين شخص امت بود، در خانه خود مى‌نشست يا به زراعت يا دامدارى مى‌پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى‌كردند، از آنان نمى‌پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(ص) مى‌كرد كه از فتنه در امتش بيم داده بود و به خاطر مى‌آورد كه رسول خدا(ص) از صلح حسن بن على(ع) ستايش كرده است؛ اگر او تنها به اين نكته توجه مى‌كرد كه حسن بن على(ع) با آن همه نيروى نظامى خود حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى‌تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را چنگ آورد؟ چنين حادثه تأسف‌بارى هرگز رخ نمى‌داد!»

ابن كثير از علماي قرن هفتم نيز در فصلي تحت‌ عنوان «قصه حسين بن علي و علت خروج وي به همراه اهل بيتش به سوي عراق در طلب امارت» در كتاب «البدايه و نهايه» به واقعه كربلا پرداخته و فلسفه اين قيام را دستيابي امام حسين(ع) به حكومت دنيوي بر‌مي‌شمرد و ماهيتي صرفاً سياسي و دنيايي به اين نهضت برمي‌دهد.

ابن خلدون، از نخبگان جهان اسلام در قرن هشتم هجري، گرچه در نظر خود نسبت به قيام اباعبدالله(ع) حق را به جانب امام دانسته و فسق يزيد را موجب قيام مي‌داند، اما اباعبدالله را متهم به خطاي محاسباتي در ارزيابي توان دشمن برمي‌شمرد: «حسين ديد كه قيام بر ‌ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه بركسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. او گمان كرد خود به سبب شايستگى و داشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر توانا‌ست، اما درباره شايستگى همچنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت، اما درباره قدرت نظامى خود كه خيال مى‌كرد بتواند بر دشمن غلبه كند اشتباه كرد!»

قياس قتل عثمان و شهادت اباعبدالله!

اما سردمدار ترويج اين نظريه كه به تخطئه هدف و فلسفه قيام اباعبدالله (ع) مي‌پردازد، كسي جز ابن‌تيميه، پايه‌گذار انديشه وهابيت نيست. اوست كه همچون شريح قاضي مجوز قيام اباعبدالله بر دستگاه ظلم و جور يزيد را باطل، غيرشرعي و مفسده‌انگيز دانسته كه هيچ مصلحت دنيايي و اخروي بر آن مترتب نبوده است: «مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج و قيام حسين هيچ‌گونه مصلحت دنيايى و دينى وجود نداشته است؛ چراكه حسين(ع) آنچه را كه از كسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش، خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بودكه فتنه‌هاى زيادى را دامن زد!»

مؤسس انديشه وهابيت، در نظرات خاص و شاذ خود حتي در جايي به مقايسه شهادت اباعبدالله(ع) و قتل عثمان مي‌پردازد و اجر و ثواب كشته شدن خليفه سوم را والاتر از شهادت امام حسين(ع) نزد خداوند مي‌داند: «بى‌شك اجر و ثواب عثمان نزد خدا بيشتر و گناه قتلش بيش از گناه كشتن كسى است كه حاكم و زمامدار مسلمانان نبوده و براى دستيابى به حكومت خروج كرده است چراكه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد...»

استاد الازهر: مردم عراق امام حسين(ع) را فريب دادند!

متأسفانه در ميان علماي متأخر عامه نيز - گرچه در اقليت - اما كساني بوده‌اند كه به ترويج اين فلسفه انحرافي براي قيام اباعبدالله مبادرت ورزيده‌اند و بدين‌سان شأنيت نوه پيامبر اسلام را مورد تخطئه قرار داده و هم ايشان را متهم به دنيازدگي و مفتون رياست بودن مي‌كنند. «محمد طنطاوي» از شيوخ مصري متأخر تحريك اطرافيان امام را براي به دست گرفتن زعامت مسلمين را عاملي مي‌داند كه سبب شد امر بر امام مشتبه شده و اطمينان يابد كه مي‌تواند يزيد و لشكريانش را شكست دهد: «حسين بن على(رضى الله عنه) از روى خوش‌گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند و شديداً او را براى قيام و قبضه كردن خلافت تحريك مى‌كردند، اطمينان پيدا كرد. از‌ اين‌ رو قيام كرد، اما از طرفى قدرت و شوكت بنى‌اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد و از طرف ديگر، فريب‌كارى مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»

عبدالوهاب نجار، از اساتيد دانشگاه الازهر مصر هم پيرامون قيام اباعبدالله(ع)، نظرى مشابه طنطاوي ابراز مي‌كند: ‌«ظلم است اگر گفته شود يزيد، حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يكى آنكه، خيال كرد عراقيان كه دعوتش كردند او را يارى خواهند داد و ديگر آنكه، تصور كرد خويشاوندى با رسول خدا(ص) چنان مقام اجتماعى به او داده است كه مى‌تواند در اين مبارزه پيروز شود.»

«محب‌الدين»، از خطباي مشهور مصري نيز ديگر شخصي است كه در شرح خود بر يكي از آثار ابن‌عربي، پس از ذكر برخي اقدامات افرادي كه مي‌خواستند امام حسين(ع) را از سفر به سمت كوفه منصرف كنند، نهايتاً شكل گرفتن آنچه «فتنه‌انگيزي» مي‌داند را به شيعيان حضرت نسبت مي‌دهد كه از روي ناداني و غرور به ايجاد اختلاف بين دستگاه حكومت و امام حسين(ع) مبادرت ورزيدند: «اين همه كوششى كه افراد خيرخواه براى ممانعت از سفر حسين بن على به كوفه كردند، بى‌نتيجه ماند. سفرى كه براى خود و اسلام و امت اسلامى تا امروز و تا روز قيامت ناميمون و زيان‌آور بوده و تمام اين زيان‌ها به سبب جنايتى بود كه شيعيانش مرتكب شدند، زيرا آنان بودند كه از روى نادانى و غرور و حس فتنه‌انگيزى و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!»

بررسى و نقد اين نگرش

ذكر موارد فوق كه نگرش‌هاي دنياگرايانه به فلسفه قيام اباعبدالله نسبت مي‌دهد، از جهات بسياري قابل نقد و تحليل است. به نظر مي‌رسد اين دسته از مورخان و صاحبنظران، زورگويي يزيد را محاسبه نكرده‌اند و به همين دليل در تحليل فلسفه و ماهيت قيام امام (ع) دچار اشتباه شده‌اند چراكه نخواستند يا نتوانستند تشخيص دهند كه عامل اصلى فاجعه كربلا، تجاوزكاري و زياده‌خواهي يزيد بود و نه تلاش امام حسين(ع) براي كسب حكومت. اينان به اين مسئله توجه نكرده‌اند كه عمال يزيد بن معاويه، در فرصت‌هاي مختلف، مترصد قتل حضرت به دليل عدم بيعت ايشان با حكومت فاسق هستند.

از قضا به دليل همين تهديد و فشارها بود كه ايشان به صورت مخفيانه و شبانه به همراه عيال و خانواده، ترك مدينه كردند و در مكه نيز به دليل نفوذ جواسيس و احتمال قتل ايشان، موفق نشدند كه اعمال حج را به پايان ببرند و حتي حين خروج از مكه به روايت تاريخ، مورد تعقيب نظاميان اجيرشده توسط حكومت قرار گرفتند. نهايتاً و در مسير كوفه، سپاه ابن زياد به فرماندهي «حر بن يزيد» به منظور محاصره امام، مسير را بر وي بسته و ايشان را مجبور به توقف و اطراق در بيابان نينوا كردند. در روز عاشورا نيز حضرت بارها و بارها اباعبدالله(ع) ضمن برقراري ارتباط با سپاه دشمن، كوشيدند تا از بروز جنگ و ارتكاب قتل خود و يارانش كه به شقاوت ابدي لشكريان عمر بن سعد مي‌انجاميد پيشگيري كند.

از سوي ديگر، محققاني كه علت برپايي قيام حسيني را طلب حكومت و رياست دنيوي برمي‌شمردند، معتقدند العياذ بالله اشتباه محاسباتي اباعبدالله(ع) زمينه را براي شهادت ايشان مهيا كرد چراكه ايشان در ارزيابي همراهي و مساعدت كوفيان، همچنين ميزان عداوت بني‌اميه با بني‌هاشم و نيز از توان بالاي نظامي لشكر يزيد غفلت كرد. اين نگرش نوعي سطحي‌نگري نسبت به شخصيت اباعبدالله را نشان مي‌دهد چراكه ايشان بيش از هر كس ديگر، به بي‌وفايي كوفيان و تنها گذاشتن امام در زمان حساس واقف بودند. تجربه حكومت پدرشان اميرالمؤمنين(ع) مؤيد همين مسئله بود و گلايه‌هاي متعدد حضرت از سستي و اهمال كوفيان، نشان مي‌دهد امام حسين(ع) تجربه و پيش‌زمينه چنين مسئله‌اي را داشته و آن را پيش‌بيني مي‌كردند. امام در طول مسير حركت به سمت كوفه، بارها و بارها خبر از شهادت خود مي‌دهند و اين مسئله نشان مي‌دهد كه امام از عاقبت امر و عدم همراهي كوفيان براي برپايي قيام عليه يزيد و تشكيل حكومت به خوبي آگاهند و نسبت دادن اين مسئله كه ايشان تحليل درستي از مردم كوفه نداشتند، به هيچ وجه صحيح نيست.

روح منطق صاحبان چنين نگرشي اين است كه در واقعه كربلا، توان مادي و تجسم آن به صورت لشكريان و امكانات نظامي اصل بوده است و مسائلي چون احساس تكليف و وظيفه و دغدغه‌مندي از آينده و تحريف دين پيامبر مسئله‌اي فرعي بودند. طبيعتاً با محاسبات توسط عقلانيت ابزاري و گذاشتن امكانات مادي طرفين در كفه‌هاي ترازو، حركت حضرت اقدامي عجولانه يا نسنجيده تلقي مي‌شود و صرفاً زماني حق به امام(ع) داده مي‌شود كه نيروي نظامي بسيار براي مقابله با يزيد و حمايت‌هاي كافي در اختيار داشتند غافل از آنكه امام حسين (ع) كاملاً از استعداد نظامي لشكريان يزيد آگاهي داشت و ميزان عداوت و دشمني اين خاندان را با آل علي(ع) به خوبي مي‌دانست.

علي ‌ايحال، ايشان از شنيدن نظرات ناصحان و بزرگان امتناع نمي‌ورزيد و گاهي سخنان ايشان را از حيث صحت مورد تأييد قرار مي‌دادند و مي‌دانستند برخي از روي خيرخواهي و محبت، او را از حركت به سوي كوفه نهي مي‌كنند، اما مسئله اين بود كه اباعبدالله(ع) دقيقاً برخلاف تحريف‌كنندگان فلسفه عاشورا، مصلحت جامعه اسلامي را مرجح بر مصلحت فردي و حفظ زندگي خود مي‌ديدند و نمي‌توانستند براي حفظ جان خود و يارانشان، از خطراتي كه پيش روي دين با حكومت يزيد قرار گرفته است، چشم‌پوشي كنند، لذا برداشت دنيوي از اين قيام، با نگاه و قول سبط نبي(ص) كه شمشيرهاي آخته را براي حفظ دين جد خود به استقبال مي‌طلبد، اساساً ناسازگار است.

بي‌رغبتي به رياست در فعل و قول حضرت

مهم‌ترين دليل بر رد نظريه فلسفه رياست‌طلبانه قيام عاشورا، عصمت اباعبدالله است كه به استناد آيه شريفه «يرِيدُ اللهُ لِيذْهِبَ عَنْكمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكمْ تَطْهِيراً» همچون جد خويش و پدر و مادر و برادرشان، از هرگونه دنياطلبي و رياست‌طلبي مبرا هستند. چنين اعتقادي نه فقط در مباني شيعه، بلكه حسب روايات بسيار فراوان درباره ايشان در منابع اهل سنت وجود دارد. پيامبر گرامي اسلام نه تنها مسير اباعبدالله را مورد تأييد قرار داده است، بلكه در رواياتي كه در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده، امر به ياري ايشان كرده است. از جمله آنكه «انس بن حارث» از رسول اكرم(ص) نقل مي‌كنند كه ايشان مي‌فرمايد: «اِنَّ ابْنِى هذا يعنِى الحُسَينَ يقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكهُ مِنْكمْ فَلْينْصُرْهُ»: فرزندم حسين(ع) در زمين عراق كشته مى‌شود پس هركه از شما او را درك كرد، بايد او را يارى كند و در روايت ديگري، قاتلان و مسببان قتل اباعبدالله (ع) را لعن كرده و آنان را از شفاعت خود محروم ساخته است.

در عمل نيز، در سيره اباعبدالله(ع) در مسير نهضت عاشورا، بي‌رغبتي نسبت به رياست كاملاً واضح است چراكه اگر امام حسين(ع) طالب حكومت و در پي رياست‌طلبي بود، طبيعتاً بايد از ابزارهاي گوناگون براي مغلوب كردن دشمن بهره مي‌جست و از سياست‌ها و حيله‌هاي جنگي كه در تدابير نظامي متداول بود بهره مي‌جست. همچون افراد و رهبراني كه در پي پيروزي هستند و در اين مسير براي جلب نيرو و قواي نظامي و تسليحاتي، از هيچ تلاشي فروگذار نكرده و مداوماً با ابراز اميد به پيروزي نهايي خود و ارزيابي از تجهيزات طرفين وارد نبرد مي‌شوند، حال آنكه امام حسين(ع) در طول مسير بارها از شهادت خود در اين قيام خبر دادند و حتي افراد باقيمانده در كنار خود را به طرق مختلف براي ترك ميدان آزاد مي‌گذاشتند. طبيعتاً اين سخنان حضرت تنها باعث مي‌شد افرادي كه با هدف دنياطلبي در كنار ايشان باشند، از همراهي با اباعبدالله(ع) صرف‌نظر كنند.

مطالعه و تفكر در بيانات و نامه‌هاي امام حسين(ع) در حين نهضت و پيش از آن در مدينه، در خصوص انگيزه قيام، فلسفه مذكور براي نهضت امام را به كلي رد مي‌كند. امام(ع) گويا مي‌دانستند كه پس از شهادت، افرادي با تحريف اهداف نهضت مي‌كوشند چنين مواردي را به حركت ايشان نسبت دهند و شخص اباعبدالله را فردي رياست‌طلب بنامند، لذا از پيش از شروع حركت، مرتباً در سخناني روشنگرانه و نصيحت‌آميز در ميان نخبگان امت اسلامي و مردم، انگيزيه‌هاي دنياخواهانه از فعاليت خود ضد نظام اموي را صراحتاً رد مي‌كنند: «خداوندا! تو مي‌داني آنچه ما انجام مي‌دهيم، به علت سبقت‌جويي براي به دست گرفتن حكومت و زياده‌خواهي در دسترسي به متاع ناچيز دنيوي نبوده است». ايشان پيش از حركت نيز در وصيت خود به برادرش محمد بن حنفيه، برچسب و اتهام دنياخواهي را نسبت به خود مردود دانسته و اينچنين بيان مي‌كنند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده‌ام. مى‌خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على‌بن ابى‌طالب عمل كنم.»

حال جالب است كه با وجود اين همه بينات و دلايل آشكار بر بي‌رغبتي اباعبدالله نسبت به دنياطلبي و تشريح فلسفه قيام خويش به صورت كامل، چگونه برخي از نخبگان اعصار ماضي و اخير در ميان امت اسلامي به تشكيك در اين اهداف دست برده و مسئله رياست‌طلبي اباعبدالله را علت‌العلل وقوع حادثه عاشورا برمي‌شمرند. با كدام استدلال متقن مي‌توان چنين مسئله‌اي را پذيرفت و اهداف والاي امام(ع) از نهضت عاشورا را زير سؤال برد؟

در يادداشت‌هاي آتي به برخي ديگر از تفاسير انحرافي مطرح شده در خصوص فلسفه قيام اباعبدالله و نقد و بررسي اين ديدگاه‌ها خواهيم پرداخت.

http://www.Javann.ir/874740

ش.د9605071

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات