روحالله حقشناس
بشر را از دیرباز رابطهگریزی نبوده است. من جنگنده و متحیر آدمی، آدمیتش را در ارتباط با دیگران مییافت و صیقل میداد اما پس از گذشت هزاران سال همچنان این سوال لجوجانه پابرجاست: دیگران کیستند؟ مکاتب اجتماعی و نحلههای سیاسی در طول قرون به دنبال ارائه شیوه کنش مطلوب انسانها بودهاند. در مورد عمل سیاسی و اصلاحات در ساختارهای اجتماعی نمیتوان بیتوجه به این نقطه عزیمت مهم یعنی مساله تعامل گامی پیش نهاد. اصلاحطلبی در ایران و تجربه هشت سالهای که پشت سرگذاشت میدانی وسیعتر از آنچه که از این نام برمیآید میخواست و جز این هم چارهای نبود. در چنین شرایطی انتظار وجود ضعفها و قصورهایی هم میرفت اما اصلاحطلبی اینک تجربهای است که باید در تمامی آن میادین مطلوب و مورد ادعا مورد بررسی و نقد قرار گیرد.
میگوییم اصلاحطلبی مدلولی وسیعتر از معنایش داشت: روشنگری، اصلاح ساختارها و ساختارمند کردن نیروها و و شاید فربهتر از همه اینها ایستادن و جلوی کارشکنیها و سنگاندازیها را گرفتن. نگاهی دوباره به آرایش نیروها و زمینههایی که باید گسترش مییافتند و نیافتند، همچنین زمینههایی که پیشرفتشان قابل قبول بود قطعا مفید است. در اینجا سخن بر سر خواستهها قرار گرفته است: مساله تعامل و روشمند کردن کنش اجتماعی و بروز ویژه آن در گفتوگو .از طرفی میتوان گفت ایده گفتوگو ی فرهنگها و تمدنها که از سوی سیدمحمد خاتمی مطرح شد یکی از دستاوردهای اصلاحات است. این بهانه خوبی است تا ما را در برداشتن گام اساسیمان جدیتر کند گفتوگو در جامعه امروز ما ضرورتهایی ویژه و دشواریهایی دارد که کشف و رفعشان تلاش جدی اندیشمندان را میطلبد.
گفتوگو بین هنرمندان و روشنفکران و اهالی فرهنگ از یکسو و با سیاستمداران و مردان عمل از سویی دیگر همچنین گفتوگوی این دو گروه با دانشگاهیان و اهالی علم میتواند نماد بارز تعامل و تعاطی افکار و مراقبهای باشد که باید در همه نهادهای جامعه- نهادهایی که البته باید این چنین شکل بگیرند- جاری و ساری شود. گفتوگو به عنوان فرصتی برای پخته شدن و بالیدن و به خود بازاندیشیدن، موجب میشود حصارها شکسته شوند و سلطانی انسان با وصال تکههای گمشده در تک سویه دین و تک ضلعی زیستن دیگر بار متولد شود.
ضرورتهای فرازمان - مکانی گفتوگو
برای هر پدیدهای گزارهای وضع میشود. پدیدهها رفتهرفته دقیق میشوند و دیگرگونه رخ مینمایند. شک انگیزاننده شناخت است. شکی که در یک جهانبینی پویا در پس زمینه ذهن آدمی شکل میگیرد؛ وظیفه ساختارمند کردن تمام گزارههای وارده را برعهده دارد جایشان را تعیین میکند و مرتبه اهمیتشان را مینمایاند و این چنین به مصدر اراده تبدیل میشود. اولویتها در شیوه عمل تعیین میشوند و معیارها به ترتیب سنجیده و چیده میشوند اما هرچه مواجهه با پدیدههای گوناگون و وسیع، شتاب بیشتری به خود میگیرد و هرچه آدمی بیشتر با جهانبینیهای متفاوت روبهرو میشود چینش این ساختار دچار تعویق و تعلیق بیشتری میشود.
در دنیای جدیدی که در آن با پیچیدگی روزافزون تحولات و هجمه افزاینده ارتباطات روبهروییم میتوان حتی از فقر جهانبینی سخن به میان آورد. در نگاهی کلی باید بیش از پیش به افزایش عامل آگاهی در تغییرات اجتماعی اندیشید. اینجاست که ضرورت روشنگری جلوه میکند. روشنگری که به گفته کانت خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و علت آن نه کمبود فهم بلکه کمبود اراده و دلیری در به کار گرفتن آن است. دلیر باش در به کارگرفتن فهم خویش! این است شعار روشنگری. وقتی سطوح اندیشه از موضع خود بیرون میافتند و در تصمیمگیریها و انتخابها، معیارهایی که به طرز پنهان نابجا هستند به کار گرفته میشوند نتیجه جز شکست نیست.
تردید، بیکنشی و عقیم ماندن این دانش انبوه در عرصه عمل، کمترین عارضه فقر جهانبینی است. برای آنکه سطوح اندیشه به جایگاه خود بازگردند و جهانبینی واحد پویا و موثری را شکل دهند، تعامل مبتنی بر تعالی میتواند راه حلی مطمئن باشد. نقد و برخورد میتوانند هر نظریهای را که درون چارچوب ذهن سرگردان است به جایگاه اصلی خود باز رسانند و به تعلیق در فضایی خلاءگونه و سترون پایان دهند. گفتوگو در اینجا نه به معنای اقناع و نه حتی به معنای توافق است موضوع مهم وجه دیالکتیکی و زاینده آن است که به کار میآید و شیوه ظریف و دقیقی را میطلبد؛ امیدواریم صاحبنظران این امر راه را آنگونه که باید بنمایانند.
لزوم گفتوگو
وضعیت کنونی ایران مشکل پیش گفته را نمایان میکند؛ البته چرایی و چگونگی آن قابل بحث است حتی میتوان از گسیختگی روشهای تبیین در میان نظریهپردازان اصلاحات سخن گفت. نظریاتی که هر کدام در سطوح مختلفی سیر میکنند و حتی در روند سیر خود گاه دچار گسستهای ناگهانی میشوند. نوسان بین تئوری، استراتژی و تاکتیک و پرش از یکی به دیگری که نهایتا به هیچ یگانگیای که مصدر اراده باشد راه نمیبرد، معضلی عمده است.
از اینرو میتوان گفتوگو را حتی نوعی فرااستراتژی دانست که بر تمام این نظریات و پروژهها تقدم ذاتی دارد. ۱- شاید یکی از دلایل ناکامی تجربه اصلاحات خنثی شدن نیروهای اصلاحگر توسط هم بود و آرایش نیرو در بعضی جبههها چنان بود که موجب فرسایش اعضا میشد و بدتر از همه آن بود که بالاجبار خود تعامل و گفتوگو هم در عرض دیگر کارها قرار داشت و نمیتوانست به این آرایش نیروها نظام بخشد و چه بسا در برابر خود سدی از نیروهای همفکر میدید.
کم نبودند کسانی که گفتوگو را بیفایده میدانستند و معتقد بودند باید کار کرد. زیرا مردم خواهان کار هستند در هر صورت جلوگیری از تضاد ناخواسته درون نیروهای اصلاحات شرط لازم پیشبرد اهداف است. ۲- دوسطح از گفتوگو را به این شکل میتوان تعریف کرد: یک سطح از این گفتوگو بین روشنفکران و نظریهپردازان در میگیرد تا تئوریهای مختلف و ذوابعاد به یافتن استراتژیهای کارا و مورد اتفاق بینجامند. در اینجا اشتراک بر سر حداقل مواضع مورد اتفاق میتواند تکیهگاه مناسبی برای شروع گفتوگو تعیین مسیر و قانون آن باشد. سپس تبادل نظر و تضارب آراء در مورد مسائل مورد اختلاف در سطح دوم گفتوگو میتواند به عملیاتی کردن روشها در مثلث روشنفکران و هنرمندان، سیاستمداران و مدیران و دانشگاهیان بینجامد. از آنجا که این تعاملات پیشااستراتژی هستند وظیفه اعمال نظارت بر آن قاعدتا بر عهده هیچ نهاد و نیرویی نیست. به همین دلیل ممکن است با اندکی تساهل مورد غفلت قرار گیرد.
همانگونه که گفتیم این نخستین گام هر فرد با انگیزهای است که قدم در راه اصلاح مینهد. ۳- از سوی دیگر در سطح معادلات جهانی ایدهای مطرح شده که خود محل تامل بسیار است. این نظر بیش از آنکه توصیفی باشد تجویزی است. تمدنهای مختلف با حوزههای زبانی متفاوت که شیوه اندیشیدن و نگاه متفاوتی به جهان دارند باید در بستر نظریههای پیچیده و ظریف با هم گفتوگو کنند. وضعیت ایران امروز هم طوری نیست که بتوان در آن بهطور کامل از یک زبان واحد و نگاه مشترک به جهان سخن گفت.
شاید گفتوگوی درونی ایران سختتر از گفتوگوی بینافرهنگی باشد به خصوص که حوزههای زبانی وفرهنگی متفاوتی در ایران در کنار هم میزیند. این البته میتواند عامل مثبتی برای اصلاحات باشد که تکثر از شعارهای اساسی آن است. اما اگر نظریهپردازیها و تصمیمگیریها در حوزه محدودی انجام شود و ویژگیهای درونی برخی از فرهنگهای این مرز و بوم مغفول بماند این مساله به چالشی بدل خواهد شد که خروج از آن به انرژی بسیار بزرگتری نیاز دارد. درباره شیوه گفتوگو یی از این دست در ایران و تاثیر این گفتوگوها در راهبرد اصلاحات بیش از اینها باید اندیشید.
موانع گفتوگو
در بستر روابط اجتماعی این سرزمین و انگارههایی که از کودکی در جان هر ایرانی شکل گرفتهاند میتوان ریشههایی برای عدم شکلگیری گفتوگو یافت. ۱-یکی از موانع گفتوگو این تلقی است که سوال عیب است هرچند در ادبیات رسمی مذهبی ما تقبیح میشود اما به شیوهای پنهان همه جا حاضر است. در چنین بستری گفتوگو به سختی شکل میگیرد و در نهایت نیز اگر این گفتوگو به دلیل الزام محیط صورت پذیرد صورتی از مذاکره به خود خواهد گرفت که یکسره نقض غرض است. در هر صورت واکاوی ریشههای این مشکل امری حیاتی است ودر این شرایط زمانی بسیار ضروری به نظر می رسد.
۲-مساله مهم دیگر، نگاه دنیا ستیزانهای است که گویا شرط لازم فضیلت و حتی اندکی خوب بودن تلقی میشود. زندگیگریزی و مرگاندیشی در جامعه ایران بحث عمیقی است که کم و بیش درباره آن شنیدهایم. اما آنچه در اینجا مورد نظر است وجود این نوع نگاه در اهالی فرهنگ این مرز و بوم است که به نوعی به انزوا و دامن کشیدن از محافل بحث و گفتوگو منجر شده است. ۳-وقتی در جامعهای ادبیات پیش آگاه ریشه میدواند و همه حرفها حتی سادهترین و روزمرهترینشان صورتی از نصیحت به خود میگیرند هر کس هر کجا تریبونی به دست می آورد، بساط نصیحت را میگستراند، چه بسیار از روشنفکران و اندیشهورزان این مرز و بوم که از بس به موعظهگویی عادت کردهاند دیگر توان یک گفتوگو ی معطوف به حقیقتیابی را از دست دادهاند. در میان کسانی که این چنین تکساحتی شدهاند گفتوگو چگونه شکل خواهد گرفت؟ ۴-در میان سیاستورزان نیز مهمترین مشکل، خودبسندگی سیاست ورزی است.
پرسش پاسخ و پاسخدهنده همه در حوزه سیاست تعریف و تحدید میشوند. چنین است که سیاست به انتخابات و جدال با نهادهای نظارتی و .... تقلیل داده میشود و کمتر احتیاجی به همفکری و تبادل آرا با روشنفکران و دانشگاهیان احساس میشود. شکلگیری گفتوگو حتی درون حوزه سیاست هم با مانعی روبهرو است چرا که گروهبندیهای آنان لزوما براساس آراء و عقاید و شیوه نگاه بلکه بیشتر مسالهای تاریخی و تبارشناسانه است. اگر جایگاه سیاستورزی و شیوه تعامل دائمی این عرصه اساسی با دیگر عرصهها روشن شود توانستهایم گامی به جلو برداریم. احتمالا بسیاری از موانع گفتوگو از نگاه این نوشتار به دور ماندهاند. بجاست صاحبنظران نگاهی دوباره به این مساله حیاتی داشته باشند، چرا که قطعا اشراف نسبت به موانع گفتوگو بیش از آنچه در نظر اول مینماید کارا و راهگشاست.
سرمایههای موجود
حال باید دید برای شکلگیری این گفتوگو و تعامل چه سرمایههایی در اثر تجربیات گذشته و حتی شکستهای عارض شده به دست آوردهایم. در شرایط امروز و بعد از انتخابات ریاست جمهوری نهم، در کنار بعضی سرخوردگیها و خستگیها نگاهی معقولتر به گذشته و شیوه کنشی عقلانی به وجود آمده است. به طور کلی میتوان از سه نتیجه عمده زیر نام برد که میتوان با نگاه صحیح از آنها به عنوان فرصت بهره جست: ۱- برخی از اندیشمندان، اصلاحات را در ایران وافی مقصود نمیدیدند و از این روز از مواضع اصلاحطلبی دوری میگزیدند. اما اکنون زوایای دیگری از واقعیات موجود در جامعه ایران عیان شد که تبیینی جدیدتر و واقعبینانهتر در پی داشت و باعث شد جبهههای مختلف منتقد و روشنگر و اصلاحگر گارد گذشتهشان را نسبت به یکدیگر بشکنند و راه تعامل و گفتوگو گشودهتر شود.
۲- بحث پایگاه اجتماعی اصلاحطلبی در دوران هشت ساله در هالهای از ابهام قرار داشت و میزان واقعی آن در میان نخبگان جامعه مشخص نبود اما این هاله ابهام کنار رفته، این موقعیت از لحاظ کیفیت بیاغراق بیش از انتظارها بود و این حتی افراد مایوس از قابلیت اصلاح جامعه را امیدوارتر کرد و بر اشتیاقشان به تعامل در راستای اصلاحگری افزود.
۳- همانگونه که قبلا گفتیم کل فضای اصلاحات در دوران هشت ساله از نوعی بیقیدی و افراط در تسامح رنج میبرد که به طرزی ناروا وارد ساحتهای تئوری و اندیشه هم شده بود. این شرایط فضایی مجازی را برای برخی از نیروهای اصلاحطلب به وجود آورد که رفتهرفته باعث رنگ باختن جدیت در عمل و همت در اندیشه ورزیشان شد. سوم تیر از این حیث ضربهای بود که هرچند بعضی را از طرف دیگر بام انداخت، اما دیدگاه آنان را که باقی ماندند به مراتب عقلانیتر از گذشته ساخت. در این میان نگاه به تعامل و تسامح و روش صحیح گفتوگو جدیتر شد که خود سرمایهای ارزشمند است.
واقعیت آن است که اندیشیدن به ضرورت گفتوگو و آثار مخرب کمبود آن در ضعفهای نظری در بسیاری از گروههای فعال عرصه نقد و اصلاح، نمایندگانی دارد هرچند شیوههای ابراز آن مختلف است؛ برخی میپرسند اگر گفتمان ما هماهنگی بیشتری با اخلاق، عمل و جغرافیای فکری جهان امروز دارد و این همه جاذبههای پررنگی است در برابر قرائت رقیب، پس چرا نه تنها در موضع حمله نیستیم که در دفاع هم موضع محکمی نداریم؟ پاسخ آن است که چون نه تنها به تقویت هم نپرداختهایم که گاه اثر یکدیگر را تخریب کردهایم. در این میان عدهای آرزوی پاتوقهای فرهنگی را برای شکلگیریی ارتباطهای میان گفتمانی و میان نسلی در سر میپرورانند.
آرزویی که مشابه احیای قهوهخانههاست برای در کنار هم قرار گرفتن هنرمندان، اهل دانش، اهل فرهنگ و دیگر گروههای پیشرو جامعه. این دعوت از منظر کسی که نگاه سیاسیتری دارد راهکاری است که پس از تبیین تعلیق استراتژی ارائه میشود. با توجه به دانش و اعتبار نخبگان کشور میتوان به شکلگیری حلقههایی این چنین نیز اندیشید همچنین باید به ارتباط حلقههای شکل گرفته امیدوار بود. و بجاست بزرگان اصلاحات که هر یک در ساحت اندیشه، سیاست و فرهنگ دارای اعتباری هستند گوشهای از این بار البته سنگین را به دوش گیرند و به تعامل و اتحادی که هم اکنون نیز در دلها و اذهان این گروه وجود دارد صورتی بیرونی دهند.