حسین شریعتمداری ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را به مطلبی با عنوان«آن دروغگو راست میگفت!»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
1- چند هفته قبل- اواخر اردیبهشت ماه - آقای «داگلاس جل» دبیر سرویس خارجی روزنامه «واشنگتنپست» برای مصاحبه به کیهان آمده بود.گفتوگو به چالش هستهای کشیده شد و بهانهجوییهای آمریکا که بیرون از چارچوب فنی و حقوقی معاهده NPT و پادمانهای مربوطه مطرح شده و هنوز هم میشود. وقتی به نمونههای مستندی از این دست زورگوییها و باجخواهیها اشاره شد، خبرنگار واشنگتنپست گفت: ولی مسئله اصلی آن است که غرب نگران دستیابی ایران به سلاح هستهای است. به ایشان گفته شد؛ براساس گزارش مستند ماه دسامبر 2013- دی ماه 92- شبکه تلویزیونی سی.ان.ان در حال حاضر بیش از 17 هزار سلاح اتمی - اعم از بمب و کلاهک هستهای - در دنیا وجود دارد که بیشترین آنها متعلق به آمریکاست. در همین گزارش آمده است، استفاده از این سلاحهای اتمی در اولین هفته بعد از انفجار دستکم 20میلیون نفر را به کام مرگ میبرد و تاکید شده که فقط موشکهای پیشرفته «تریدنت» آمریکا که توسط زیردریایی حمل میشود از 96 کلاهکهستهای برخوردارند که هر یک از آنها 10 تا 20 برابر قویتر از بمبهای هسته ای است که تاکنون استفاده شدهاند. آمریکا دستکم 14 زیردریایی از این نوع در اختیار دارد و این غیر از صدها موشک آماده شلیک و هزاران بمباتمی قابل حمل و پرتاب از طریق بمبافکن های پهنپیکر و دور پرواز است. بعد از این توضیح که در اینجا به اختصار آمده است از آقای داگلاس جل پرسیده شد؛ با توجه به این حجم انبوه از سلاحهای هستهای که آمریکا در اختیار دارد آیا این سخن مضحک و خندهدار نیست که ادعا میکنند نگران یک بمب هستهای هستند که احتمالا جمهوری اسلامی ایران تا پایان سال 2014 موفق به تولید آن خواهد شد؟! عکسالعمل آنها نیز خندهای بلند بود، حاکی از تائید و البته بیآن که بر این تائید سخنی بیفزایند، شاید به این علت که میدانستند گفتوگوها ضبط میشود و احتمالا در آن سوی آبها باید پاسخگو باشند!
2- صبح روز دوشنبه هفته گذشته، تیم مذاکرهکننده کشورمان برای ادامه مذاکره با 5+1 عازم وین شد و قرار است تا پایان روز 29 تیرماه - 20 ژوئیه- بهمدت 20 روز مذاکرات سخت و فشردهای با حریف داشته باشند.پیش از این درباره دور جدید مذاکرات که به «توافقنامه ژنو» انجامید، یادداشتها و گزارشهای مستندی داشتهایم که هر چند در آن هنگام با کمتوجهی آمیخته به ملامت - و در مواردی عصبانیت- روبرو شد ولی امروزه کمتر کسی این واقعیت تلخ را انکار میکند که در توافقنامه ژنو، امتیازات نقد فراوانی دادهایم و در مقابل فقط مشتی وعده نسیه تحویل گرفتهایم. این روزها اما، دستاندرکاران برنامه هستهای و مخصوصا تیم مذاکرهکننده کشورمان در مقیاس قابل قبولی از «خوشبینی»های آن روزها دور شده و به فضای «واقعبینی» نزدیک شدهاند و شواهد موجود حکایت از آن دارد که قرار نیست در مذاکرات پیشروی باردیگر «نیاز»های آمریکا و متحدانش را به عنوان «امتیاز»! بپذیرند و بعد با خوشبینی ناشی از نادیده گرفتن ترفندهای حریف، مثلا اعلام کنند که «میدانید توافق ژنو یعنی چه؟ یعنی تسلیم قدرتهای بزرگ در مقابل ما»! و...
3- پیش از این نوشته بودیم؛ «بعد از توافقنامه تحمیلی ژنو و برملا شدن ابعاد تخریبی آن که نه فقط علیه برنامه هستهای کشورمان بلکه علیه اقتدار نظام اسلامی ایران تدارک دیده بودند، تیم مذاکرهکننده هستهای جمهوری اسلامی ایران با نسخهای که در آن «خطوط قرمز» و غیرقابل انعطاف نظام به وضوح ترسیم شده بود عازم وین شد. براساس این خطوط قرمز، تحقیق و توسعه R&D غیرقابل مذاکره بود، بر لغو تمامی تحریمها به صورت یکجا و نه تدریجی در توافق نهایی تاکید شده بود، درباره ظرفیت غنیسازی ایران، نیاز کشورمان- و نه نظر حریف- ملاک و معیار بود، حفظ ماهیت راکتور آبسنگین اراک مورد تاکید قرار گرفته بود. ورود حریف به عرصه دفاعی و نظامی ایران ممنوع اعلام شده بود و...نسخه یاد شده، دشمن را که هرگز انتظار روبرو شدن با آن را نداشت، ابتدا حیرتزده و سپس عصبانی کرد. حریف در آغاز کار انتظار داشت آنچه هیئت ایرانی روی میز گذارده است، مصرف چانهزنی داشته باشد ولی هنگامی که با اصرار غیرقابل انعطاف تیم ایرانی بر خطوط قرمز مورد اشاره روبرو شد، آرزوهایی را که پیش از آن و از مسیر نیویورک تا وین پرورانده بود، بربادرفته دید...»امروزه اما، شواهد و گزارشهای موجود حکایت از آن دارند که آمریکا بعد از مذاکرات وین 4 و دریافت این واقعیت که خطوط قرمز اعلام شده از سوی ایران قابل عبور نیست، به ترفندهای پیچیده دیگری روی آورده است که در این وجیزه فقط به یک نمونه از آن اشاره میکنیم؛
4- یکی از محورهای مورد اختلاف در مذاکرات وین6، حق ایران برای غنیسازی صنعتی است و آمریکا با پیش کشیدن یک واژه به اصطلاح حقوقی! ولی در واقع من درآوردی «نقطه گریز- BREAK OUT» ادعا میکند برنامه و فعالیت هستهای ایران باید به گونهای باشد که در صورت تصمیم به ساخت سلاح هستهای، از هنگام تصمیم (نقطهگریز!) تا زمان تولید یک سلاح هستهای حداقل بین 12 تا 18 ماه فاصله داشته باشد و مدعی است این فاصله به منظور آن است که اگر ایران تصمیم به ساخت سلاح گرفت، کشورهای 5+1 فرصت کافی برای متوقف کردن آن را در اختیار داشته باشند. جان کری در وین4 اعلام کرده بود که این فاصله در حال حاضر فقط 2 ماه است!در پی طرح این ادعا و استناد به قانون مندرآوردی نقطه گریز، از ایران خواستهاند که اولا؛ تعداد سانتریفیوژهای فعال از 4 هزار دستگاه بیشتر نباشد. ثانیا؛ مواد هستهای ذخیره شده یعنی اورانیوم زیر 5 درصد غنی شده بیشتر از دو هزار کیلو نباشد و...تیم هستهای کشورمان در مقابل اعلام کرده است که برای تأمین سوخت راکتور بوشهر حداقل به 56 هزار سانتریفیوژ فعال نیاز دارد و ظاهرا پذیرفته است برای مدتی محدود تعداد سانتریفیوژهای فعال را به 8 هزار دستگاه تقلیل دهد. ولی آمریکاییها در مذاکرات قبلی - و اکنون نیز- فعالیت 8هزار سانتریفیوژ را نمیپذیرند و شواهد حاکی از آن است که یکی از محورهای مورد چالش در مذاکرات وین 6 همین اختلافنظر طرفین روی 4 هزار و 8هزار دستگاه سانتریفیوژ است. و اما، ترفند آمریکاییها دقیقا در همین نقطه شکلگرفته و احتمالا به میدان خواهد آمد. بخوانید!
5- آنچه مورد نظر جمهوری اسلامی ایران است و به عنوان یکی از خطوط قرمز در مذاکرات اعلام شده، برخورداری جمهوری اسلامی ایران از «غنیسازی صنعتی» است و حریف روی غنیسازی آزمایشگاهی- پایلوت- اصرار دارد. و این در حالی است که برخورداری از 8 هزار سانتریفیوژ نیز در حوزه غنیسازی پایلوت - آزمایشگاهی- قابل تعریف است و نه غنیسازی صنعتی. به بیان دیگر، آنچه آمریکا به عنوان خط قرمز خود مطرح میکند- برخورداری ایران از 8 هزار سانتریفیوژ- در واقع و در عمل شکل دیگری از همان غنیسازی آزمایشگاهی است و نه صنعتی!بنابراین موافقت احتمالی آنها با 8 هزار سانتریفیوژ به معنای برخورداری ایران از غنیسازی صنعتی نیست که در صورت انجام، از سوی تیم هستهای کشورمان به عنوان یک پیروزی! تلقی شود... و درباره بندهای دیگر مورد چالش در مذاکرات وین 6 گفتنیهای دیگری نیز هست که به بعد موکول میکنیم ولی اشاره به این نکته را برای ترسیم جغرافیای کنونی مذاکرات ضروری میدانیم که؛
6- اگرچه دولت محترم، تمامی برنامهها -بخوانید حیثیت- خود را به مذاکرات گره زده است ولی آنچه تاکنون شاهد بودهایم، امتیازات فراوانی است که «نقد» دادهایم و «وعده»هایی که به صورت نسیه تحویل گرفتهایم. به قول «جان کری» وزیر امور خارجه و مذاکرهکننده ارشد آمریکا در یادداشتی که اخیرا به روزنامه آمریکایی واشنگتنپست سپرده است؛«ایران ذخایر اورانیوم زیاد غنیشده خود را از بین برده است و با خودداری از نصب سانتریفیوژهای بیشتر، فعالیتهای غنیسازی خود را محدود کرده است، پیشروی در تأسیسات غنیسازی و راکتور آب سنگین را متوقف کرده است و اجازه داده است بازرسیهای جدید و بیشتری به عمل آید و...» جان کری در این رجزخوانی که آن را گزارش موفقیتها و دستاوردهای آمریکا درجریان مذاکرات اخیر میداند، برخلاف اظهارنظر آقای دکتر روحانی که گفته بود «کاسهتحریمها شکسته است» تاکید میکند که سامانه تحریمها دست نخورده و چنانچه ایران درخواستهای ما را بپذیرد، به تدریج تحریمها را لغو میکنیم! آنهم به گفته «وندی شرمن» حداقل طی 20 سال و فقط تحریمهای مربوط به برنامه هستهای ایران ... و متأسفانه این دروغگو، راست میگوید!و بدیهی است که ایراناسلامی بنای کمترین عقبنشینی در مقابل باجخواهی آمریکا و متحدانش را ندارد. راهکاری که تاکنون بارها موفقیت آن را آزموده است.
سید عابدین نورالدینی در مطلبی با عنوان«نگرانیهای فیلم ظریف»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه وطن امروز اینطور نوشت:
آقای ظریف در آستانه مذاکرات جدید در وین، پیامی ویدئویی درباره این مذاکرات و چشمانداز آن منتشر کرد. به نظر میرسد وزیر امور خارجه احاطه بسیار خوبی بر حوزههای رسانه و افکار عمومی دارد و این از رفتار وی در این حوزهها آشکار است. فیلم آقای ظریف توانست در روز نخست مذاکرات حجم قابلتوجهی از اخبار را به خود اختصاص دهد و البته در حوزه افکار عمومی دنیا نیز میتواند به تقویت موضع ایران و آشکارشدن اراده جمهوری اسلامی برای حل و فصل موضوع هستهای کمک کند. این اقدام آقای ظریف حساب شده بود اما جدای از ظاهر و پوسته این قبیل اقدامات باید به متن و واقعیات مربوط به مذاکرات توجه شود. یکی از این موضوعات را باید صریح گفت تا در آستانه یک توافق احتمالی ناگفته نماند.رفتار آقای ظریف عادی نیست. یعنی یادآوری اتفاقات 2005 به تیم آمریکایی که به یک رویه ثابت برای ظریف تبدیل شده، چندان عادی نیست. طی تقریبا یک ماه اخیر که مذاکرات برای حصول توافق بر سر گام نهایی روند کندی را دنبال کرده محمدجواد ظریف هر بار به آمریکاییها اتفاقات سال84 و تصمیم ایران برای پیشبرد برنامه هستهای خود را آدرس میدهد. در واقع ظریف نشان داده تنها اهرم و ابزار او برای اقناع آمریکاییها برای انجام یک توافق، ترساندن آنها از تکرار تجربه شکست مذاکرات است. او به آمریکاییها میگوید پس از شکست مذاکرات در سال 2005 ایران سانتریفیوژهایش را 100 برابر کرده و به 20 هزار عدد رسانده است، سطح غنیسازی خود را از 5/3 درصد به 20 درصد رسانده است، در حال تکمیل و راه اندازی رآکتور اراک است و نیز تاسیسات فردو را تدبیر و تجهیز کرده است. این تنها ابزار ظریف برای اقناع آمریکاییهاست تا با او توافق کنند. آیا این رفتار جزئی از آداب دیپلماتیک است؟خیر! این رفتار آقای ظریف را نمیتوان ناشی از دغدغه وی برای احقاق حقوق هستهای ایران در مذاکرات دانست. با چند سوال از آقای ظریف میتوان این موضوع را کمی بیشتر شفاف کرد.
1- آیا ایران از سال 2005 تا 2013 اقداماتی فراتر از حقوق هستهای خود مرتکب شد؟ ما هیچ اقدامی فراتر از حقوق هستهای خودمان که در انپیتی صراحتا به آنها اشاره شده، انجام ندادیم. افزایش سانتریفیوژها و ساخت و بهکارگیری نسلهای پیشرفتهتر ماشینهای غنیسازی منطبق بر حقوق هستهای ما بوده و هست. غنیسازی اورانیوم تا سطح 20درصد نیز اقدامی مغایر قوانین آژانس بینالمللی انرژی اتمی نبوده و ایران به عنوان یک کشور عضو میتواند تا سطوح بسیار بالاتری نیز اقدام به غنیسازی کند. ما براساس قوانین انپیتی و پذیرش شرایط آژانس، حق ساخت و راهاندازی رآکتور آبسنگین داشتهایم. درباره تاسیسات فردو نیز ایران هیچ اقدامی مغایر حقوق هستهای خود انجام نداده است. پس آقای ظریف آمریکاییها را از چه میترساند؟ از حقوق هستهای ایران؟ یعنی آقای ظریف این پیام را میدهد که شکست مذاکرات منجر به پیگیری حقوق هستهای ایران خواهد شد؟ به عبارت دیگر آیا معنای توافق، توقف فعالیتهای هستهای ایران و عدمپیگیری حقوق هستهای است؟ آیا براساس این الگوی آقای ظریف، مفهوم توافق، همان توقف حقوق هستهای نیست؟
2- واقعیت این است که ما در موضوع هستهای با آمریکاییها هیچ منافع مشترکی نداریم. موضوع محل اختلاف حقوق قانونی ما است. آنها نمیخواهند ایران از حقوق هستهای برخوردار باشد. وندی شرمن همین دیروز یعنی 2 روز بعد از پیام ویدئویی ظریف، صراحتا گفت آمریکا معتقد است ایران نیازی به غنیسازی صنعتی ندارد. این یعنی اینکه ایران باید سانتریفیوژهایش را به 4 هزار عدد یا کمتر از آن کاهش دهد. بنابراین موضوع محل اختلاف، حقوق هستهای است. خب! سوال این است که وقتی طرف مقابل توافق را مشروط به چشمپوشی ایران از حقوق هستهای خود میکند، طرف ایرانی چرا باید اصرار بر توافق کند یا طرف مقابل را از شکست مذاکرات بر حذر دارد؟! شاید گفته شود این رفتار طرف ایرانی برای ترساندن آمریکاییها از تبعات شکست مذاکرات و طرح موضوع پیشرفتهای شتابان برنامه هستهای ایران است. این ادعا قابل قبول نیست چراکه دولت یازدهم با یک گارد منفعلانه وارد مذاکرات هستهای شد. واقعیت این است که دولت یازدهم بهگونهای رفتار کرده که طرف آمریکایی «نیاز» ایران به مذاکره و توافق را برآورد کرده است. وقتی آمریکاییها دائما میگویند تحریمها ایران را پای میز مذاکره آورد، یعنی برآورد آنها از اثرگذاری تحریم است. آنها دوران انتخابات و وعدههای کاندیداها بویژه آقای روحانی را رصد کردهاند. به همین دلیل ذهنیت و برآورد آمریکاییها از ماهیت رفتار دولت یازدهم در مذاکرات شکلگرفته است و به این سادگی قابل تغییر نیست.
3- این شائبه وجود دارد که این رفتار آقای ظریف ناشی از طرح یک دغدغه حزبی و نه ملی است. آقای ظریف در همان مذاکرات معروف سعدآباد هم چنین دغدغهای را با محمد البرادعی مطرح کرده است. او میخواست البرادعی را راضی کند تعریف و تفسیر مساعدی از «تعلیق» ارائه دهد و شرایط داخلی ایران و وضعیت رقبای انتخاباتی دولت خاتمی را در صورت شکست مذاکرات یادآوری میکرد. ظریف پس از وین 4 نیز بار دیگر 2005 را به آمریکاییها یادآوری کرد و اکنون با فیلمی که منتشر کرده، بار دیگر و در آستانه مذاکرات نهایی این موضوع را تکرار کرده است. باید به ما منتقدان عملکرد سیاست خارجی دولت بویژه در موضوع هستهای این حق را داد که معتقد باشیم با این اظهارنظر آقای ظریف که در آستانه مذاکرات طرف مقابل را از تکرار اتفاقات 1384 بر حذرداشته، او با یک گارد انتخاباتی وارد مذاکرات شده است. اینها رفتار شائبهبرانگیز است. چرا وزیر امور خارجه مرتبا به گونهای رفتار میکند که شائبه پیگیری منافع حزبی در حوزه مسائل ملی را مطرح میکند؟
و دست آخر اینکه آقای ظریف بهتر از همه میداند آنچه نظام جمهوری اسلامی طی سالهای 1384 تا 1392 انجام داد، توانست جایگاه ایران را به مراتب چه در مسائل منطقهای و جهانی و چه در همین موضوع هستهای ارتقا دهد. آقای ظریف به خوبی تفاوت جایگاه چانهزنی ایران در مذاکرات سعدآباد، پاریس و بروکسل را با مذاکرات یک سال اخیر در وین و ژنو میداند. ظریف میداند آنچه ایران طی این 8 سال انجام داد تا چه اندازه میتواند خواستههای ایران برای پذیرش حقوق هستهای خود به غرب را تحمیل کند. همان 8 سالی که آقای رئیسجمهور قسم جلاله یاد کرد دیگر هرگز تکرار نمیشود!
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«خانم پیلای و پیله حقوق بشری!»و به قلم حسام الدین برومند در ستون یادداشت خود به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:
تحلیلگران معتقدند اگر چه شکاف تازه بی سابقه است، اما اختلاف بین کشورهای عربی حوزه خلیج فارس هرگز تازگی ندارد. شورای همکاری خلیج فارس در سال ۱۹۸۱ با هدف مقابله با نفوذ و آنچه تهدید استراتژیک جمهوری اسلامی ایران خوانده می شود، تشکیل شد. جز این هدف، این ۶ کشور که بیش از یک سوم از ذخیره نفتی جهان را در خود دارند، از همان آغاز دچار اختلاف بودند، از جمله اختلافات مرزی که هنوز حل نشده است. با این حال، هیچ گاه اختلافات تا این حد جدی نشده بود که سه کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس یک جا سفیران خود را از یک کشور عضو دیگر در اعتراض به سیاست خارجی آن فرا خوانند. عبدالباری عطوان می نویسد: بحران اخیر این شورا را به سه اردوگاه تقسیم کرده است که اردوگاه اول شامل عربستان سعودی، امارات و بحرین است که قوی تر و ثروتمندتر از اردوگاه دوم است که قطر به تنهایی در آن قرار گرفته است. در طرف سوم نیز دو کشور بی طرف قرار دارد، کشور اول عمان است که تصمیم گرفته حضور خود در شورای همکاری را کم کند و به تدریج از آن دور شود و به همین علت با واحد پولی واحد در کشورهای خلیجفارس مخالفت کرده و طرح اتحادیه مطرح شده از سوی سعودی ها را نیز رد کرده و روابط قوی خود با ایران را حفظ کرده است. کشور دیگر کویت است که ترجیح داده در بحران کنونی از هیچ طرفی جانبداری نکند تا بتواند نقش میانجی را ایفا کرده و اختلافات موجود در شورا را کاهش دهد، به ویژه اینکه نشست سران عربی در 24 مارس جاری [4 فروردین 1393] در این کشور برگزار خواهد شد و کویت به دنبال ارائه موضع واحد از سوی کشورهای خلیج فارس است. اما چه عاملی باعث شده است تا شکاف میان امیر نشین های حاشیه خلیج فارس این گونه نمایان شود؟
ظاهرا پخش سخنرانی تند «یوسف القرضاوی»، پدر معنوی اخوان المسلمین از تلویزیون دولتی قطر به ویژه سخنان وی علیه حاکمان امارات عامل اصلی بایکوت دوحه از سوی عربستان، امارات و بحرین است، اما ریشه این اختلافات عمیق تر از این سخنان یک مفتی مصری است. قطری ها سال هاست که تلاش می کنند در دوران گذار کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس از جوامع قبیله ای به سمت موجودیت های مدرن و امروزی جایگاه عربستان در رهبری بلوک عربی خاورمیانه را از آن خود کنند، آنها هم چون رقیب سعودی شان بر وهابیت و سلفی گری تاکید دارند اما با تفسیری متفاوت. تفاوتی اندک اما آنقدر مهم که بتواند حیات فرزندان سعود را به چالش بکشد. بیداری اسلامی و موج اعتراضات مردمی در کشورهای عربی باعث شد تا در 3 سال گذشته اختلاف میان دوحه و ریاض بیش از پیش نمایان شود. ثروت هنگفت ، شبکه تلویزیونی الجزیره و رابطه نزدیک با رهبران اخوان المسلمین مثلث قدرت قطر در جریان تحولات عربی بوده است. بیش فعالی سیاسی دوحه در این سالها باعث شد تا آل ثانی و آل سعود به دفعات در شرایط تضاد منافع با یکدیگر رو در رو شوند.
قطر حامی اصلی اخوان المسلمین در مصر و دیگر کشورهای خاورمیانه به حساب می آید. وقتی اخوان المسلمین مصر در قدرت بودند، بزرگترین کمک کننده مالی وسیاسی دولت آنها بود. دوحه کودتای نظامی در قاهره را محکوم می کند و همچنان از هواداران مرسی و اخوان المسلمین حمایت می کند. این در حالی است که عربستان حامی نظامیان مصری بوده و جماعت اخوان المسلمین را یک گروه تروریستی می داند. قطر همچنین متهم است که در سوریه از گروه های تندروی پرنفوذ در صحنه، مانند جبهه نصرت که مرتبط با القاعده است، حمایت می کند. این گروه رقیب ارتش آزاد سوریه مورد حمایت عربستان سعودی است. گفته میشود اخوان المسلمین سوریه، منظم ترین گروه سیاسی این کشور، هم از حمایت قطر برخوردار است. در برخی رسانه های سعودی حتی این اتهام هم مطرح است که قطر، از حوثی ها در یمن حمایت می کند، آنهایی که بین سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ با نیروهای سعودی در مرزهای جنوبی این کشور با یمن جنگیدند و در حال حاضر با قبیله حاشد و سلفی های متحد آنها در شمال یمن می جنگند. همچنین آل خلیفه متهم است که از جماعت اخوان در خاک عربستان نیز حمایت مالی و معنوی می کند. پیش از بهار عرب، قطر نقش مهمی در سال ۲۰۰۸ در پایان دادن به ۱۸ ماه اختلافات سیاسی در لبنان ایفا کرد. حمد بن خلیفه، امیر وقت قطر، رهبران سیاسی لبنانی را برای گفت وگو به دوحه دعوت کرد و سرانجام "توافقنامه دوحه" را امضا کردند که به موجب آن میشل سلیمان فرمانده وقت ارتش، رئیس جمهور این کشور شد. در آن زمان هم ریاض و دوحه برای کسب نفوذ در لبنان با هم رقابت داشتند. عربستان از ائتلاف ۱۴ مارس به رهبری سعد حریری حمایت می کرد و قطر در کنار ائتلاف ۸ مارس ایستاده بود. سال گذشته میلادی، قطر به طالبان افغانستان اجازه داد که در دوحه، دفتر باز کنند تا زمینه گفت وگو ها برای دستیابی به صلح درافغانستان، فراهم شود. اگرچه پس از اعتراض شدید دولت افغانستان به افتتاح این دفتر زیر نام "امارت اسلامی افغانستان"، بسته شد. اما گزارش شده که شماری از رهبران طالبان هنوز در قطر زندگی می کنند.
شیخ حمد آل ثانی که قدرت را در تابستان گذشته به فرزندش واگذار کرد، در دو دهه گذشته خود را به قهرمان مقابله با سیاست های عربستان در منطقه تبدیل کرد. با این حال امروز عربستان دیگر نمی خواهد شاهد قطری متمرد باشد و تصمیم گرفته است به نوعی این کشور را تحت فشار سیاسی قابل توجهی قرار دهد. عربستان می خواهد با فشار بر امیر جوان قطر او را به انفصال از سیاست های پدرش وادار کند. اقدامی که همزمان می تواند به فروپاشی شورای همکاری خلیج فارس منتهی شود . حال باید دید که میانجی گری کویتی ها قطار خارج شده از ریل شورای همکاری را به جایگاه اولش باز می گرداند یا واگرایی عربی در خلیج فارس ادامه خواهد یافت.
روزنامه دنیای اقتصاد ستون سرمقاله روزنامه خود را به مطلبی با عنوان«بازبینی عوامل رکود»نوشته شده توسط دکتر پویا جبل عاملی اختصاص داد: