تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱۳۹۳ - ۰۸:۱۷  ، 
کد خبر : ۲۶۷۸۶۴

گزیده ای از سرمقاله روزنامه های سه‌شنبه 17 تیر


در ابتدا مطلبی را با عنوان«بازی مجهول آمریکا در زمین عراق»نوشته شده توسط سعدالله زارعی چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان میخوانید:

آمریکایی‌ها در بحران عراق چه نقشی ایفا می‌کنند؟ آیا از گسترش تروریزم نگرانند و آن را برای خود و یا همپیمانان خود تهدید و یا فرصت ارزیابی می‌کنند؟ آیا آمریکا از تجزیه عراق و بطور خاص تجزیه بخش کردی از جغرافیای عراق حمایت می‌کند و یا با آن مخالف است. آمریکایی‌ها تحت چه شرایطی در بحران عراق مداخله می‌کنند؟ این سوالات نشان می‌دهد که برای تجزیه و تحلیل عراق نیازمند تجزیه و تحلیل رفتار آمریکایی‌ها نیز هستیم براین اساس به نظر این قلم موارد زیر اهمیت دارند:

1- تروریزم و اشغالگری در عراق قابل تفکیک از یکدیگر نیستند کمااینکه تاریخ «تروریزم جبهه‌ای» با اقدام آمریکا در اشغال افغانستان آغاز می‌شود تا پیش از این در منطقه ما تروریزم شکل انفرادی و موردی داشت ولی از زمان اشغال افغانستان در سال 1380 تروریزم به صورت یک جبهه ظاهر شد و عواقب خونبار و خطرناکی که طی حدود 13 سال بر منطقه ما تحمیل کرد را به دنبال داشت. اشغال عراق توسط آمریکا به این مسئله  دامن زد و نیروهای جدیدی را به میدان آورد. وقتی «جان نگروپونته» که بعنوان سفیر آمریکا در جنگ‌های داخلی هندوراس، نیکاراگوا و مکزیک شرکت کرده بود بعنوان اولین سفیر آمریکا در عراق پس از اشغال این کشور منصوب شد گفته شد که او برای مدیریت تروریزم و نه حل و رفع آن راهی بغداد شده است در آن مقطع «شان مک کورمک» سخنگوی وقت وزارت خارجه آمریکا در توصیف نگروپونته گفته بود، «وی دیپلمات منحصر به فردی است». وقتی نگرو  پونته به عراق آمد جوخه‌های مرگ در عراق فعال شد. او از طریق شرکت‌های شبه خصوصی امنیتی شبیه «بلک واتر» تعداد زیادی از عراقی‌ها را کشت و نام آن را درگیری طایفه‌ای و مذهبی گذاشت. عملکرد زلمای خلیل‌زاد سفیر دیگر که در دوران اشغال نظامی عراق توسط آمریکا در این کشور بود نیز تا آنجا که امکان‌پذیر بود بر درگیری شیعه سنی تاکید می‌کرد.

 در این دوران تعداد زیادی از مردم که اکثر آنان سنی بودند در درگیری شرکت‌های امنیتی آمریکایی کشته شدند، از این رو چند سال بعد که نظامیان آمریکایی ناچار به ترک عراق شدند زمینه‌های جدی درگیری بین مذاهب اسلامی پدید آمده بود هر چند این درگیری به وجود نیامد و احزاب و گروههای مختلف عراقی با کمک هم ساختار سیاسی کنونی را به وجود آوردند.نکته دیگر این است که آمریکایی‌ها تا زمانی که در عراق بودند اجازه‌ بعثی‌زدایی از ارتش را نمی‌دادند و به اسم ثبات و آرامش مانع تسویه ارتش شدند، این در حالی بود که بعثی‌ها بطور جدی با ساختار مردمی حکومت در عراق مخالف بودند و برای براندازی آن تلاش زیادی می‌کردند. در واقع زمانی که آمریکا عراق را ترک کرد از آنان یک ارتش غیرقابل اعتماد برجای ماند. در این بین دولت نوری‌المالکی نیز به گمان اینکه هرگونه تلاش برای اصلاح ارتش با بدگمانی برادران کرد و عرب خود مواجه می‌شود، در اصلاح ارتش تعلل کرد هر چند این نکته هم از اهمیت برخوردار است که فاصله رهایی عراق از اشغال تا تهاجم تروریست‌های شبه نظامی به استان‌های غربی عراق بیش از دو سال نمی‌گذرد و دو سال زمان زیادی به حساب نمی‌آید. 

آمریکایی‌ها در سالهای پایانی اشغال عراق به تشکیل «صحوه‌ها» مبادرت ورزیدند. صحوه یک نیروی بومی بود که با دریافت وجه از آمریکایی‌ها به مقابله با تروریست‌ها در استان الانبار می‌رفتند تقریبا همه کسانی که در آن روز (سال‌های 2005 تا 2007) به عضویت این جریان درآمدند، انگیزه مالی داشتند نه انگیزه ملی. آمریکا در سال 2011 اصرار داشت تا صحوه‌ها به عضویت ارتش درآیند که با مقاومت نوری‌المالکی مواجه گردید.  با این حال به اعتبار مذهب اکثریت آنان، می‌توان گفت صحوه یک جریان طایفه‌ای است نه مذهبی.دو سال پیش که آمریکا، عراق را ترک کرد، عراق آمادگی لازم نظامی و امنیتی برای مقابله با تروریزم را نداشت و از این رو در توافقنامه امنیتی بغداد و واشنگتن بر لزوم کمک تجهیزاتی و آموزشی ارتش عراق توسط آمریکا تاکید شد. البته بنا به آنچه، مقامات عراقی گفته‌اند آمریکا هیچ کمکی به دولت و ارتش عراق نکرده است. با این وصف دستکم در این شکی نیست که در این بحران، به لحاظ اخلاقی، آمریکا به تعهدات خود پایبند نبوده و حال آنکه منابع آمریکایی می‌گویند درآمد آمریکا از صادرات نفت عراق دستکم 40 میلیون دلار بوده است.

2- اما بازی آمریکا در عراق برای هیچ طرفی رضایت‌بخش نبوده است. وقتی بحران عراق شکل گرفت آمریکایی‌ها که گمان می‌کردند کار عراق توسط داعش به انتها رسیده است، اختلافات و درگیری‌های عراق را طایفه‌ای خواند و خواستار توافق گروهها در بغداد شد. معنای درخواست آمریکا این بود که پیشروی‌های داعش به رسمیت شناخته شود و دولت بغداد راه را برای ادامه حرکت آن هموار کند. این موضع آمریکایی‌ها برای اروپا، ترکیه و عربستان مطلوب بود اما چند روز پس از آنکه حرکت داعش در مرز پایتخت متوقف شد و نشانه‌هایی نیز از عقب‌نشینی آنان حکایت می‌کرد، آمریکایی‌ها احساس کردند که بطور جدی نیازمند بازخوانی اطلاعات خود در عراق هستند و از این رو بود که جان کری روز دوم تیرماه عازم عراق گردید وقتی کری به آمریکا بازگشت لحن آمریکایی‌ها تغییر کرد. وزارت خارجه آمریکا طی اطلاعیه‌ای گفت که آمریکا نظر خاصی درباره دولت در عراق ندارد. آمریکایی‌ها نه قادرند و نه مایلند که بطور آشکار و مستقیم و به نحوی که به پیروزی ختم بشود وارد بحران عراق شوند چرا که ارتش آمریکا به هیچ وجه توانایی حل و فصل معادلات از این نوع ندارند. از سوی دیگر آمریکا در حالی که از واژه تروریزم علیه داعش استفاده می‌کند، نمی‌تواند بطور آشکار به نفع آنان وارد شود و لذا یک راه- در صورت به توافق رسیدن بر سر ورود مستقیم- پیش‌روی آمریکایی‌ها می‌ماند و آن تقویت موضع نوری‌المالکی در برابر تروریست‌ها می‌باشد. آمریکایی‌ها نمی‌توانند وارد معرکه‌ای شوند که نتیجه آن تقویت موضع دولت کنونی باشد چرا که در این صورت همه متحدان منطقه‌ای خود را ناراحت می‌کنند. اما از آن طرف عدم ورود آمریکا روند را تغییر نمی‌دهد چرا که دولت عراق به همراه متحدان منطقه‌ای خود می‌تواند بحران کنونی را حل و فصل کنند در این صورت آمریکا و متحدان منطقه‌ای آن به یک باخت بزرگ می‌رسند. برای آمریکا و عربستان هیچ چیز تلخ‌تر از گسترش نفوذ جبهه مقاومت نیست.

3- موضع آمریکا درباره تجزیه کردستان تابعی از سیاست این کشور درباره تجزیه کشورها در منطقه خاورمیانه است. اگرچه طرح تجزیه اساساً یک طرح آمریکایی است اما در شرایط فعلی پیگیری چنین طرحی مشکلات فراوانی را برای آمریکا و متحدان آن پدید می‌آورد. تجزیه یک مقوله‌ای نیست که بتوان از آن در جایی دفاع کرد و در جاهای دیگر به مقابله با آن روی آورد. آمریکایی‌ها باید پیش از تصمیم‌گیری درباره تجزیه کردستان عراق به نظر موافق درباره تجزیه عربستان، یمن، و چندین کشور دیگر رسیده باشند. اما آمریکایی‌ها می‌دانند ��ه بخصوص تجزیه در دو کشور یمن و عربستان به نفع آنان نیست و به پیدایی دولت‌های جدید مقاومت در منطقه منجر می‌شود. در عین حال تجزیه عراق برای ترکیه امری ناخوشایند است چرا که این کشور در میان کشورهای منطقه با برخورداری از حدود 19 میلیون شهروند کرد، مقام نخست را دارد. این در حالی است که در میان کشورهای منطقه، ایران بیشترین میزان نفوذ را در بین جمعیت‌های کرد دارد و لذا آمریکا نمی‌تواند به موضوعی تن دهد که برای او نتیجه‌ای در بر ندارد. در عین حال آمریکایی‌ها فشار مشترک کردی ترکی عربی بر بغداد را مطلوب می‌دانند و از آنجا که اصولاً «تغییر در بغداد» را نشانه رفته‌اند و همه ساز و کار خود را برای آن به میدان آورده‌اند، به مسعود بارزانی برای دنبال کردن محدود داعیه‌های خود کمک می‌نمایند. بروز و ظهور رفتارهای جدایی‌طلبانه بارزانی اگرچه تا حد زیادی از جمع‌بندی غلط خود او سرچشمه می‌گیرد اما در عین حال بدون شک نشانه‌هایی از تبعیت‌پذیری از یک طرح بزرگتر نیز دیده می‌شود. البته موضوعاتی نظیر جدایی‌طلبی مهم‌تر و حساس‌تر از آن است که فردی نظیر بارزانی بتواند بصورت یکجانبه آن را دنبال و به نتیجه برساند.

دکتر مجتبی اصغری ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«لزوم ورود ملت به توافق نهایی»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:


بزرگ‌ترین سیاستمداران و نخبگان پشت‌پرده صهیونیست‌ها هر ساله در اجلاس هرتزلیا گردهم می‌آیند تا برای آینده دولت بی‌سرزمین اسرائیل برنامه‌ریزی کنند. در اجلاس امسال یکی از مهم‌ترین بحث‌های مطرح شده پیرامون توافق احتمالی غرب با ایران بود. کارشناسان حوزه ایران در آخرین روز از چهاردهمین کنفرانس هرتزلیا به گفت‌و‌گو و شبیه‌سازی تاثیرات جهانی و منطقه‌ای ناشی از توافق هسته‌ای با ایران پرداختند.در این باره چند نکته جالب توجه وجود داشت.نخست آنکه نخبگان صهیونیست تاکید داشتند «برنامه هسته‌ای» ایران و داستان‌پردازی پیرامون مخاطرات نظامی آن بهانه‌ای بیش نیست. دوم آشکارا این مساله مطرح شد که توافق هسته‌ای نباید مانعی بر سر اقدام مقتضی آمریکا و غرب ضد ایران حتی در صورت عدم ‌تخطی از اصول توافق‌هسته‌ای باشد! سوم از آمریکا خواسته شد در ذیل توافق هسته‌ای این موضوع را به صورت حقوقی تبیین کند که امکان انجام «رفتارهای نامناسب» به ایران داده نخواهد شد

به نظر می‌رسد مهم‌ترین خواسته صهیونیست‌ها از «توافق هسته‌ای» غرب با ایران، جرم‌انگاری فعالیت‌های سیاسی- نظامی ایران در غرب آسیا به عنوان ابرقدرتی با دامنه نفوذ بالا در ذیل عناوین ظاهری «مخاطرات برنامه هسته‌ای» باشد. بویژه اینکه در کنفرانس مذکور بیشترین دعاوی ضد حضور ایران در سوریه، لبنان، عراق و در ذیل دفاع از عربستان سعودی بیان شده است! واضح است که اسرائیل از ما بیش از حد تصورمان می‌ترسد! به همین جهت غرب به سرکردگی آمریکا درحال تلاش است در ذیل امضای توافق هسته‌ای با ایران عملا «ضمانتنامه» دوام سیاسی اسرائیل در خاورمیانه را با گروکشی اقتصادی به چنگ آورد و مرهمی بر زهره ترک‌برداشته یهودیان ساکن سرزمین‌های اشغالی بگذارد.به‌رغم فضاسازی‌های رسانه‌ای غیرواقعی اجرا شده از سوی هر دو طرف که با ژست دور بودن از فضای توافق، مدیریت شده احتمال دستیابی به توافق‌نهایی بالاست. به‌نظر می‌رسد تلاش‌ها برای مدیریت فضای گفتمانی جوامع هدف به سمت اختفای حداکثری متون توافقات و مذاکرات حرکت داده شده است تا تعبیر «مال‌باخته» همچون دور اول تهیه پیش‌نویس و امضای توافقنامه ژنو به ظریف و دوستان نچسبد و این بار سهمی از موفقیت اشتون و کری، دست‌کم در ظاهر نصیب تیم ایرانی شود! هر چند وحدت‌رویه در فضاگزینی تزویر‌آمیز رسانه‌ای در برابر ملت ایران حقیقتا نامطبوع تلقی می‌شود اما با احتساب قریب‌الوقوع‌ بودن امضای متن حقوقی تنظیم شده از سوی 1+5 لازم است مخاطرات احتمالی پیش روی کشور را بررسی کنیم:
1- مهم‌ترین اتفاق ممکن پس از امضای توافقنامه نهایی این است که امتیاز بدهیم و تحریم‌ها لغو نشود! یک گردش کوچک در اخبار پیرامون چانه‌زنی‌های دوطرف آشکار می‌سازد که این موضوع هم‌اکنون جدی است. اما موضوع خطرناک‌تر این است که همان برنامه زمانبندی‌شده لغو پلکانی تحریم‌ها نیز به واسطه امضای یک متن ضعیف حقوقی برای کشورمان تبدیل به وجه ضمانی خطرناک با موضوع بحث‌های جدیدتر سیاسی، نظامی و حتی حقوق‌بشری شود. اینجا صحبت از مخاطرات حقوقی مشابه توافقنامه ژنو است که بندبند آن دارای اشکالات حقوقی سنگین و الزام‌آور برای کشورمان بود. هر چند ممکن است در ظاهر صراحتا چنین مواردی ذکر نشود اما این بازی‌ای نیست که آمریکا به سادگی از آن پا پس بکشد. راه‌حل این مشکل تبیین دقیق «نقطه برگشت‌پذیری» یا «خیارات فسخ» است. «خیار فسخ» اصطلاحی در فقه و حقوق به معنای حق برهم ‌زدن یکجانبه قرارداد است. موضوعی که در توافقنامه ژنو ناباورانه در نظر گرفته نشده بود و تنها روی 6 ماهه بودن زمان توافق مانور رسانه‌ای داده می‌شد.

2- متوقف شویم و زمان و حاکمیت ملی بر منافع‌مان را باهم از دست بدهیم! به خطر افتادن «حاکمیت ملی» دومین خطری است که به واسطه امضای متن الزام‌آور توافق‌نهایی ممکن است دامنگیر ایرانیان شود. به این معنا که هر بخش از توافق مذکور به واسطه امضای چندین و چند کشور در حکم یک «سند بین‌المللی» خواهد بود. پس تنظیم آن به‌گونه‌ای که «اختیارات حاکمیتی» کشور را ملزم به صلاحدید جهانی نکند، بسیار مهم است. این موضوع زمانی مهم‌تر می‌شود که بدانیم هم‌اکنون به‌واسطه واگذاری بخش قابل‌توجهی از اختیارات ملی در حوزه انرژی هسته‌ای به کنسرسیوم کشورهای طرف مذاکره، علاوه بر فریز داشته‌هایمان، «حاکمیت زمانی» را هم از دست داده‌ایم. حال هر اندازه در تنظیم «برنامه زمانی توافق‌نهایی» گشاده‌دستی به خرج دهیم به همان میزان مرزهای حاکمیت ملی را به مخاطره انداخته‌ایم. 3- همان شود که صهیونیست‌ها «برگشت‌ناپذیری» برنامه هسته‌ای ایران می‌نامندش! پس مهم است که چه ضمانی می‌گیریم و چه ضمانتی می‌دهیم! خسّت در فضای بین‌الملل قانونی کلی است که ضامن حفظ مرزهای حاکمیتی است.

 5 سال فریز برنامه هسته‌ای صنعتی کشور برابری می‌کند با 10 سال استهلاک فنی و عقب‌افتادن از علم روز جهان در فضایی که کشورهای پیشرفته برای ساعت به ساعت آن برنامه‌ریزی می‌کنند. خلاصه! بد نیست از تجربیات تاریخی گذشته درس بگیریم و فراموش نکنیم کشور در حال توسعه ایران با هزاران برنامه اقتصادی لنگ‌مانده به جهت کمبود بودجه، میلیون‌ها دلار هزینه کرد تا کارخانه تبدیل ذخیره اورانیوم کشور به اکسید را به حکم همین چند کشور طرف مذاکره از خارج وارد کند! اینها کلاه‌های گشادی بود که تنها به واسطه امضای «پیش‌نویس توافق نهایی» بر سر دولت و ملت رفت! ترک خطر احتمالی وجوب عقلانی دارد! مروری بر گذشته نشان می‌دهد تلاش‌های زیادی برای موفقیت گفتمانی دوستان آمریکا در ایران در ذیل توافقات هسته‌ای اخیر و قدیمی انجام گرفته است. دخالت‌دادن مجلس شورای اسلامی در توافق‌نهایی و منوط کردن پذیرش آن به جلب‌نظر دوقوه به جای امضای تنها «یک وزیر»، علاوه بر تثبیت فضای حاکمیتی کشور در عرصه سیاست بین‌الملل، قدرت ساختاری نظام مقتدر جمهوری اسلامی را به رخ جهانیان خواهد کشید. 

چرا که ضعفا با نقض سیستماتیک پایه‌های مردم‌سالاری، همواره به دنبال نجات‌دهنده‌ای بین‌المللی دربه‌در نظامات دیگرانند و عقلا با تکیه بر قدرت درونی، وزن تصمیمات داخلی را از فضای حزبی به سمت گرایشات ملی هدایت می‌کنند. به این ترتیب در صورت حرکت غرب به سمت تغییر مناسبات بین‌المللی به‌دنبال امضای توافق‌نهایی با ایران، پروسه خروج دولت از توافق نیز تضمین خواهد شد. چرا که نمایندگان ملت و دولت با دقت‌نظر در رفتار و گفتار غربی‌ها خواهند توانست در مسیر تعامل یا نقض توافق قدم بردارند.  فراموش نکنیم! کشورهای ضعیف و بی‌بنیه «اصالت» را به قوانین بین‌المللی می‌دهند و همچون دکتر سریع القلم نسخه پیروی از غرب را در همه حال شفابخش می‌خوانند و آنها که ذاتا از دیسیپلین قدرت برخوردارند در عین وابستگی به دیگران، خود را واضع و داور بین‌المللی خطاب می‌کنند. شاه‌کلید خطاب کردن پی‌درپی 6 کشور طرف مذاکره با عبارت ثابت «جامعه بین‌الملل» در تعابیر رسانه‌ای دستگاه خبری غرب نیز همین است. پس مذاکره‌کننده محترم! لطفا اصالت را به حاکمیت ملی بدهید نه نظامات فرضی و غیر‌الزام‌آور قراردادی!

روزنامه حمایت مطلبی رابا عنوان«بدلایل افت شاخص بورس»در ستون یادداشت خود به قلم دکتر شاهین شایان آرانی به چاپ رساند که در زیر میخوانید:

شاخص کل بورس تهران پس از حدود چند ماه صعودِ کم نوسان طی چند ماه اخیر، سیر نزولی را آغاز کرده است و تاکنون این سیر نزولی ادامه داشته است. آنچه در این میان ضروری به نظر می رسد یافتن علل و عوامل این نوسانات و التفات به نقش برخی مولفه ها و متغیرها در این روند است.  به طور کلی شاخص بورس باید معرف عملکرد فعالیت های اقتصادی شرکت های عضو بورس باشد. بیش از 400 شرکت در بورس عضو هستند. عملکرد این شرکت ها در تعیین شاخص کل بورس نقش محوری دارند.  عامل مهم بعدی، میزان رشد اقتصادی کشور است. با پویایی و رونق در وضعیت اقتصادی کشور، بالطبع اوضاع اقتصادی شرکت ها نیز بهبود خواهد یافت و این باعث افزایش قیمت سهام و نتیجتا افزایش شاخص کل بورس خواهد شد. لذا یک رابطه مستقیم میان رشد اقتصادی و رشد شاخص بورس وجود دارد. مطابق این رابطه چنانچه رشد اقتصادی کاهش یاب��، شاخص کل بورس نیز با افت همراه خواهد بود.اتفاقی که در سال گذشته روی داد این بود که شاخص بورس با رشد غیر طبیعی مواجه شد. این در حالی بود که هیچ شاخصه و مولفه اقتصادی مثبتی وجود نداشت که این رشد را توجیه کند. سال قبل شاخص کل بورس بین 130 تا 140 درصد رشد داشت. اما اقتصاد کشور نه تنها رشد مثبت نداشته بلکه در سال گذشته رشد اقتصادی کشور منفی بوده است. به طوری که برابر با اعلام مراجع رسمی، رشد اقتصادی کشور در سال گذشته حدود منفی 5 درصد بوده است.  زمانی که رشد مثبت اقتصادی وجود ندارد، تورم حدود 40 است، نرخ بیکاری در حدود 15 درصد است و شرایط تحریمی نیز مضاف بر این عوامل بوده، در چنین شرایطی طبیعی است که رشد حدود 140 درصدی فاقد پشتوانه باشد. البته وقوع رشدها و جهش های هیجانی و فاقد پشتوانه در بورس های جهان امری معمول است.


  موضوعی که در علم اقتصاد به آن «حباب» گفته می شود. در این فرایند شاخص کل بورس رشدی غیر طبیعی دارد و مبتنی بر پشتوانه واقعی نیست. در چنین شرایطی قیمت ها مثل حباب بزرگ می شوند. همان گونه که همواره حباب ها ناپایدارند و می ترکند حباب های اقتصادی نیز زمانی از بین می روند و می ترکند. به عنوان نمونه بورس آمریکا در سالهای 2008 و 2009 نیز دچار این بلیّه شد. البته بورس ایران نیز این شرایط را در سالهای 82 و 83 تجربه کرده است. 
البته به این نکته باید توجه داشت که در بورس ایران هر چند شاخص بورس به طور غیرطبیعی رشد کرد اما نمی توان آن را به طور صد در صد در شرایط حباب دانست. چرا که در شرایط حبابی بعد از ترکیدن حباب، شاخص ها به یکباره و طی چند هفته حدود 40 درصد سقوط می کنند. در حالی که از بهمن سال گذشته تاکنون، طی روندی حدودا  6 ماهه و به طور میانگین حدود 25 تا 30 درصد بورس ایران با کاهش شاخص کل مواجه بوده است. لذا بورس ایران در شرایط حبابی قرار ندارد. در خصوص شرایط کنونی بورس ایران باید گفت: بازار، آگاه و هوشمند است و در حال تعدیل و ترمیم و بازگشت به نقطه تعادل خود است.

 بازار در حال بازگشت به حد و اندازه ای است که باید باشد. البته در این میان برخی در قالب لابی های قدرت در حال اعمال فشار به دولت و مجلس و سایر نهادهای قانونی هستند تا با فشار، آنها را متقاعد کنند که در بازار دخالت کنند و با دستکاری در بازار به طور دستوری و مصنوعی، ثباتی تصنعی را بر بازار حاکم کنند.  در حالی که این پدیده ای خطرناک است. زیرا پمپاژ منابع و سرمایه به بورس همانند دوپینگ عمل خواهد کرد و در کوتاه مدت به طور مُسَکِن خواهد بود اما در بلند مدت نقش منفی بر بورس خواهد داشت. زیرا نمی توان به طور دستوری با بازار برخورد کرد و بازار همچون موجودی زنده و هوشمند مجددا به تعادل باز خواهد گشت. 
هرگاه تورم کاهش یابد و شاخص های اقتصادی در مسیر مثبت حرکت کنند، امکان رشد مثبت شاخص کل بورس نیز خواهد شد. لذا تا آن زمان باید از هرگونه دستکاری و اقدام دستوری در بورس پرهیز شود. نکته قابل تأملی که در خصوص نقش لابی های موجود در بازار بورس لازم به ذکر است اینکه در سال گذشته نسبت به افزایش غیرطبیعی شاخص های بورس برخی کارشناسان مجرب هشدارهای لازم را می دادند. اما به رغم این هشدارها، کمتر گوش شنوایی وجود داشت که به این هشدارها اهمیت دهد. اکنون که شاخص ها دچار کاهش شده اند قیل و قال همه به هوا رفته است و از افت قیمتها گله و شکایت دارند.

با نگاهی به این روند می توان چنین نتیجه گرفت که غالب کسانی که در مقابل رشد غیرطبیعی شاخص ها سکوت اختیار کرده بودند و به هشدارها بی اهمیت بودند همان کسانی هستند که اکنون فغان و شیون آنها گوش فلک را کر کرده است. نتیجه اینکه اینها همان لابی هایی هستند که اکنون در حال فشار به نهادهای قانونی برای دخالت در بازار هستند تا بلکه کمی از آب رفته را به جوی بازگردانند. اینها در بورس ذی‌نفع هستند و چون در شرایط کنونی دچار ضرر شده اند، خواهان بازگشت شاخص ها به مسیر افزایشی هستند.  درخصوص ارزیابی عملکرد شرکت ها در بورس باید دوره ای 2 تا 3 ساله را در نظر گرفت. بازار سرمایه با دید کوتاه مدت قابل ارزیابی نیست و هر سرمایه گذاری در بلند مدت قابل ارزیابی خواهد بود. همچنین کسانی که در شرایط اوج شاخصها وارد بورس شده اند و اکنون دچار ضرر شده اند می بایست صبر کنند. برخی ادعا می کنند که اقدام مجلس در قیمت‌گذاری خوراک پتروشیمی ها از دلایل عمده روند نزولی بورس بوده است. در حالی که این عامل نقش چندانی در این روند نداشته اگر هم تأثیر داشته، تأثیر این عامل مقطعی و زودگذر بوده است و واقعیات موجود، ادعای مذکور را تأیید نمی‌کند.  به نظر می رسد دلیل محوری و محرک اصلی افت شاخص بورس، در مقطعی از زمان رشد بی رویه و فاقد پشتوانه شاخص است. در روند کاهشی موجود نیز اجرای فاز دوم هدفمندی، تعدیل قیمت ها و در نهایت تعدیل شاخص کل بورس را در پی خوهد داشت.  در این میان سیاست های اقتصادی و تدابیر ضدتورمی دولت در این روند بی تأثیر نبوده است.  

شایان ذکر است که به دلیل وجود تنوع سهام صنایع در بورس ایران، بعضی شرکت ها به دلیل افزایش تورم دچار رونق و بعضی دیگر دچار افت خواهند شد. لذا با سرشکن شدن این نوسانات در بورس، شاخص کل کمتر دچار نوسان می شود. به همین دلیل برنامه اقتصادی دولت در مهار تورم در مجموع در کوتاه مدت و میان مدت اثر مثبت در بورس و بالطبع کل اقتصاد دارد. اما اگر رونق اقتصادی صورت گیرد، در بلند مدت نیز، بورس و کل اقتصاد کشور در ریل رونق قرار خواهند گرفت.  بنابراین با نگاهی به روند حرکت شاخص ها این نکته قابل فهم است که این روندی طبیعی است و مسولین بازار سرمایه باید بگذارند این روند حرکت طبیعی خود را طی کند. نباید دلهره کاهش شاخص را داشته باشیم زیرا بازار در حال رسیدن به نقطه تعادل واقعی خود که مبتنی بر عرضه و تقاضای واقعی است می باشد.


مطلب«انتفاضه رمضان»را در زیر میخوانید که در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رسیده است:


یک‌شنبه شب مردم غزه تا سحر زیر بمباران هواپیماهای رژیم صهیونیستی به استقبال سحر رفتند. حاصل این شرارت رژیم اشغالگر قدس 9 شهید و 15 زخمی بود. این روزها سرزمین‌های اشغالی ملتهب است کرانه غربی رود اردن شاهد قیام فلسطینیان علیه جنایات اسرائیل غاصب است.مثلث شرارت در جهان یعنی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی برای منطقه خواب‌ها دیده بودند. آنها با توطئه تجزیه عراق و تجهیز گروه‌های تروریستی به دنبال حاشیه امن و منفذی برای تنفس اشغالگران قدس می‌گشتند. اما خون‌های به ناحق ریخته در سرزمین‌های اشغالی طی چند روز گذشته بویژه خون جوان 17 ساله فلسطینی محمد ابوخضیر که زنده زنده در آتش خشم صهیونیست‌ها سوخت، اکنون حکایت از یک مقاومت و پایداری جدید می‌دهد. رزمندگان حماس با شلیک موشک‌های زمین به زمین خواب راحت را از چشمان صهیونیست‌ها ربوده‌اند.

روز قدس در راه است. بار دیگر نگاه‌ها در جهان اسلام به نجات قبله اول مسلمین است مسلمانان در سراسر جهان آماده می‌شوند تا امسال با صدای رساتر جنایات رژیم صهیونیستی را محکوم کنند.جرقه انتفاضه سوم زده شده است و با التماس صهیونیست‌ها مبنی بر آتش بس هم خاموش نمی‌شود. اکنون غزه و کرانه باختری درگیر یک جنگ تمام عیار است و درگیری‌ها به مرز بی‌سابقه‌ای رسیده است. امروز مسلمانان جهان شاهد هستند در حالی که مظلومین فلسطینی با دست خالی در برابر ماشین جنگی رژیم صهیونیستی مقاومت می‌کنند جریان تروریسم دست‌ساز استکبار جهانی چون خنجری بر پشت مقاومت فرود آمده است و فرزندان اسلام و مجاهدان راستین خدا را که باید به آزادی قدس بیندیشند به مسلخ برده است.داعش، جبهه النصره و القاعده و ده‌ها گروه تکفیری و وهابی دست‌شان نامرفق به خون آزادیخواهان جهان اسلام آغشته است آنها مامورند که مسلمانان را از مسئله  آزادی قدس منحرف کنند.

اما جوانان مسلمان فلسطینی با قیام خود این توطئه شوم را بی‌اثر گذارده‌اند.به زودی روز قدس فرا می‌رسد و مسلمانان جهان پاسخ توطئه‌های استکبار بویژه آمریکا را در یک راهپیمایی که ابعاد جهانی دارد خواهند داد و قدرت اسلام را به رخ آنها خواهند کشید.فریاد انتفاضه سوم در حالی که بار دیگر در نوار غزه و کرانه باختری رود اردن طنین انداز شده است که کاخ سفید و تل آویو نسبت به ترویج گفتمان سازش در فلسطین امید بسته بودند اما خون پاک شهید ابو خضیر و شهدای غزه این امید آمریکا و صهیونیستها را بر باد داد. طوفان انتفاضه بار دیگر در راه است .طوفانی که نه تنها نتانیاهو و لیبرمن بلکه همه ساکنان اراضی اشغالی چاره ای جز تسلیم در برابر آن نخواهند داشت. 

علیرضا رضاخواه در مطلبی با عنوان«پوتین در عراق به دنبال چیست؟»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه خراسان اینگونه نوشت:


روسیه هرگز نمی تواند خود را خارج از دایره قدرت های منطقه ای ببیند. آنچه که روسیه در راس برنامه های خود دارد، تبدیل شدن به ابرقدرت در سیاست های خارجی است و برای رسیدن به این نقطه از هیچ کاری فروگذار نمی کند. از جمله اقدامات روسیه افزایش حجم صادرات سلاح است که در سال 2013 به 7.15 میلیارد دلار یعنی افزایش سه برابری طی ده سال اخیر رسید. هدف از این کار، توسعه صنعت کشور و حفظ جایگاه خود در سیاست خارجی می باشد. لذا عجیب نیست که روز گذشته در بحبوحه بحران اوکراین، سوریه و عراق ولادیمیر پوتین بر سیاست صادرات سلاح کشورش تاکید کرده و خواستار افزایش سهم مسکو در بازار جهانی تسلیحات شد. همزمان دیروز رسانه‌های خبری به نقل از هفته نامه انگلیسی«ساندی تایمز» نوشتند نخست وزیر عراق آمریکا را به لغو توافقنامه دفاعی با این کشور و افزایش روابط با روسیه و ایران تهدید کرده است. البته مالکی پیشتر نیز به صراحت از تعلل های بی مورد واشنگتن در عمل به تعهداتش در قبال بغداد و دادن تسلیحات نظامی مورد نیاز ارتش عراق انتقاد کرده بود. نکته مهم تر این که این انتقادها تنها در حد حرف و تهدید باقی نمانده است. روسیه به تازگی ۱۲ فروند جت سوخوی Su-25 دوران شوروی را به عراق فروخته تا دولت بغداد از آن در حمله به تروریست ها مدد بگیرد. بعضی از این هواپیماها در روزهای اخیر به صورت قطعات جداگانه در محموله های باری به عراق تحویل داده  شده اند و در کنار آن، متخصصان روسی که احتمالاً حضورشان جهت آماده کردن جت ها برای پرواز ضروری است، ��ه این کشور رفته اند. روسها با این اقدام تلاش می کنند تا به یکی از حوزه های مهم و قدیمی نظامی و اقتصادی از دست رفته خود در منطقه بازگردند. عراق مانند سوریه یکی از کشورهای متمایل به شوروی سابق بود و عمده زیرساخت های نظامی و اقتصادی آن با ساختارهای شوروی سابق و بعد از آن روسیه هماهنگ و منطبق بود. 

پس از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 و در خلال ده سال گذشته آمریکایی ها سعی کردند به کلی این زیر ساخت ها را تغییر داده و همه آنها را وابسته به صنایع و تولیدات آمریکایی کنند. تئودور کاراسیک، مدیر بخش تحقیقات «موسسه تحلیل نظامی خاور نزدیک و خلیج (فارس)» تحویل هواپیماهای سوخو روسی به عراق را نوعی فرصت طلبی مسکو در بحران عراق می داند که بایستی برای غرب نگران کننده باشد. به گفته کاراسیک، نکته مهم این است که این حرکت روسیه بخشی از این موضوع را تضمین می کند که هر دولتی در آینده در بغداد روی کار بیاید، به تجهیزات نظامی روسیه وابسته خواهد بود. کاراسیک می گوید این حرکت، یک اقدام تجاری معمول هوشمندانه است. با این حال واقعیت این است که عراق برای روسیه بیش از یک بازار مناسب برای تجهیزات روسی است، مسکو با تحویل این هواپیماهای جنگی به دولت مالکی، به دنبال گشودن باب تازه ای در مناسبات منطقه ای است.

دخالت ولادیمیر پوتین در عراق را می توان حول سه محور کلی زیر بررسی کرد:

 نخست:مبارزه با تروریسم

روسیه در مبارزه با تروریسم بسیار جدی تر از آمریکا است. هرچقدر آمریکایی ها در برخورد و مبارزه با تروریسم با استاندارد دوگانه عمل می کنند، روسیه نیازمند یک سیاست واحد، یکپارچه و قاطع در برابر تروریسم بوده و هست. مسکو به شدت از گسترش تروریسم در منطقه هراسناک است چرا که میزان آسیب پذیری این کشور از تروریسم به واسطه تحرکات اسلامگرایان افراطی در منطقه خودمختار داغستان به شدت افزایش یافته است. موید این ادعا انفجارهای تروریستی سال گذشته در ولگوگراد و در آستانه برگزاری المپیک زمستانی است که منجر به تنش شدیدی میان این کشور و عربستان سعودی شد. از این رو روسیه می تواند با مد نظر قرار دادن شرایط خود در داغستان و با توجه به اینکه برخی از سرکردگان و مهره های اصلی داعش متعلق به این منطقه و منطقه قفقاز هستند، با آنچه در سوریه یا عراق در حال رخ دادن است همذات پنداری کند.

 دوم: بازگشت به روزهای طلایی گذشته

سال های متمادی اتحاد جماهیر شوروی یکی از بازیکنان بانفوذ در فضای استراتژیک خاورمیانه محسوب می شد. اتحاد جماهیر شوروی از سازمان آزادیبخش فلسطین حمایت قاطعانه می کرد. در چارچوب جنگ سرد و حمایت مهم شوروی و کشورهای غیرمتعهد که همه دوست شوروی بودند و ریاست مجمع عمومی که بر عهده الجزایر بود، رهبر جنبش آزادیبخش برای نخستین بار در مجمع عمومی سازمان ملل، از حقانیت و مظلومیت مبارزان راه آزادی سخن گفت. شوروی نزدیک به 30 سال از تنها حزب دموکرات مردمی در تمام شبه جزیره عربی در جمهوری دموکرات یمن حمایت به عمل آورد و روابط حسنه ای با عراق برقرار کرده بود که در دست صدام حسین و حزب بعث قرار داشت. اکنون، از این فضای وسیع، تنها منطقه ای که برای روسیه باقی مانده، کشور سوریه، کانون بحران و جنگ میهنی است و تنها پایگاه نظامی روسیه در این منطقه، بندر طرطوس در دریای سیاه می باشد. پوتین بسیار مشتاق است تا دوباره به روزهای طلایی گذشته در خاورمیانه بازگردد.

 سوم: کنترل آلترناتیوهای انتقال انرژی به اروپا

عراق به سوریه و ایران متصل است. در سال ۲۰۱۰ دولت های عراق، ایران و سوریه قرار دادی ۱۰ میلیارد دلاری امضا کردند که بر اساس آن یک خط لوله انتقال گاز طبیعی، اروپا را به میدان گازی پارس جنوبی متصل می کند. بر اساس گزارش های رسانه‌ای، این خط لوله بین سال های ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ افتتاح می شود. برای اقتصاد مشکل دار روسیه که بیشتر به درآمد های ناشی از نفت و گاز متکی است، اتصال به این خط لوله از نظر استراتژیک مهم است. این توافق به روسیه اجازه می دهد که نفوذ خود را روی خط لوله و از آنجا روی اروپا حفظ کند. به طور سنتی اروپا مشتری گاز روسیه است اما تلاش دارد تا وابستگی خود را به روسیه کاهش دهد. در این میان قطر که دومین میدان بزرگ گاز جهان را دارد، به دنبال مسیر دیگری برای انتقال گاز به اروپا است، از طریق عراق و ترکیه و با دور زدن ایران و سوریه. چنین مسیری، اگر شکل واقعی به خود بگیرد، به طور موفقیت آمیزی وابستگی اروپا به گاز روسیه را کاهش می دهد. کنترل مسیر های جایگزین برای تامین انرژی اروپا دلیل دیگری است که پوتین برای ورود به عراق دارد. البته حضور در صنایع نفتی عراق خود به انکدازه کافی برای روس ها وسوسه کننده است.

جلیل حسینی مطلبی را با عنوان«انتفاضه سوم»در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:

حملات وحشیانه ارتش رژیم صهیونیستی به ملت بی‌دفاع فلسطین در غزه شدت بیشتری یافته بطوری که تنها در روز گذشته 9 فلسطینی در حملات جنگنده‌های این رژیم به شهادت رسیدند.صهیونیستها از خرداد ماه گذشته به بهانه ناپدید شدن سه شهرک نشین یهودی، مناطق مختلف فلسطین را آماج حمله قرار دادند، گروهی از مردم را کشتند و بیش از هزار نفر را نیز دستگیر کردند.اقدامات سرکوبگرانه رژیم صهیونیستی پس از پیدا شدن جنازه این سه شهرک نشین اوج گرفت. رژیم صهیونیستی از همان ابتدا و بدون ارائه هیچ مدرکی، فلسطینی‌ها و به خصوص گروه حماس را به دخالت در ناپدید شدن و سپس کشته شدن این شهرک نشین‌ها متهم کرده و به همین بهانه، فلسطینی‌ها را هدف گسترده‌ترین حملات نظامی در چند سال اخیر قرار داد.دور تازه جنایات صهیونیست‌ها، خشم ملت فلسطین را برانگیخته و موجی از اعتصابات و اعتراضات ضد صهیونیستی را به راه انداخته است. اما آنچه این اعتراضات را به یک خشم سراسری تبدیل کرده،‌ قتل یک نوجوان 16 ساله فلسطینی بود که هفته گذشته جسد وی در نزدیکی یک شهرک یهودی نشین کشف شد. پیکر این نوجوان شهید فلسطینی درحالی یافت شد که نشان می‌داد وی به طرز بی‌رحمانه‌ای شکنجه و زنده سوزانده شده است. گزارش پزشکی قانونی مشخص کرده است صهیونیست‌ها در اقدامی غیرانسانی و ناجوانمردانه پس از تزریق گاز به شکم این نوجوان، وی را به آتش کشیده‌اند.
این جنایت به حدی تکان دهنده بود که صهیونیست‌ها برای کاستن از نفرت جهانی و مهار خشم فلسطینی‌ها اعلام کردند قتل این نوجوان را پیگیری و عاملان را مجازات خواهند کرد. حتی نتانیاهو، نخست‌وزیر افراطی و جنایتکار این رژیم در اقدامی عوامفریبانه و نمایشی با والدین نوجوان شهید فلسطینی تماس گرفت و با آنها ابراز همدردی کرد!

گزارش‌های رسیده حاکی است این اقدامات مزورانه نتوانسته اوضاع را تحت کنترل صهیونیست‌ها در آورد و آتش خشم فلسطینی‌ها هر لحظه شعله‌ورتر می‌شود.ملت فلسطین اکنون یکبار دیگر در مقطع حساس و در آستانه یک انتفاضه دیگر قرار گرفته است که انتفاضه سوم خواهد بود. عواملی که انتفاضه اول و دوم را باعث شدند درحال تکرار شدن توسط صهیونیست‌ها هستند. تشدید سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم صهیونیستی، ناامیدی ملت فلسطین از دولتهای عربی و شکست تلاش‌های سازشکارانه، عواملی هستند که فلسطین را مستعد انتفاضه‌ای دیگر کرده است.درگیری‌ها و ناآرامی‌های جهان عرب، این فرصت را به صهیونیستها داده است که در بی‌خبری ناشی از این بحران‌ها، به تحقق اهداف اشغالگرانه خود بپردازند و نقشه‌های شوم خود را در سایه بحران‌هایی که در کشورهای منطقه جریان دارد و کاملاً محرز است که صهیونیست‌ها بانی این بحران‌ها بوده‌اند، پیگیری کنند، فتنه تکفیری‌ها و به راه انداختن لشکری از تروریست‌های افراطی علیه حکومت سوریه و کشاندن دامنه این فتنه به عراق، بی‌ثباتی و ناامنی در این کشورها را سبب شده و تبعات آن، سراسر کشورهای منطقه را مورد تهدید قرار داده است. متاسفانه این بحران‌ها، بخش عمده توان و ذهن ملت‌های مسلمان را به خود مشغول کرده است. صهیونیست‌ها اصلی‌ترین طرفی هستند که از این شرایط نفع می‌برند به گونه‌ای که تحلیل‌‌گران، شرایط حاضر را "روزهای طلایی" برای رژیم صهیونیستی خوانده‌اند. رژیم صهیونیستی برنامه دارد از گرفتار شدن ملت‌های منطقه در بحران‌های داخلی ساختگی و اختلافات فرقه‌ای و مذهبی بیشترین بهره‌برداری‌ها را بکند.

در چنین شرایطی است که صهیونیست‌ها ماشین جنگی خود را به راه انداخته‌اند و نتانیاهو، از برخورد با فلسطینی‌ها با مشت آهنین خبر داده و وزیر خارجه رژیم صهیونیستی نیز خواستار اعدام همه فلسطینی‌هایی شده است که در تظاهرات ضداسرائیلی شرکت می‌کنند.
اوج گیری وحشیگری رژیم صهیونیستی و روند جنایات این رژیم، بیش از هر زمان دیگری فلسطین را به یک قیام سراسری و انتفاضه‌ای جدید نزدیک ساخته است. مردم فلسطین اکنون به این واقعیت رسیده‌اند که از دولتهای عربی برای آنها کاری ساخته نیست چرا که بخشی از این دولتها درگیر مسائل داخلی هستند و باقیمانده نیز به دلیل وابستگی به قدرتهای استعمارگر اساساً اراده کمک به فلسطینی‌ها را ندارند. این دولتهای خائن، در عوض، بودجه‌های سنگینی را صرف تسلیح و تجهیز گروههای تروریستی می‌کنند تا به پیشبرد توطئه صهیونیست‌ها که ایجاد جنگ و خون ریزی میان مسلمانان است کمک کنند.

تاریخ منطقه و فلسطین قطعاً خیانت این حکام خودفروخته و مزدور را ثبت خواهد کرد و عملکرد این دولتها در برهه کنونی همچون لکه‌ای سیاه دیگری در پرونده فلسطین باقی خواهد ماند.ملت فلسطین اکنون یکبار دیگر با دست خالی وارد صحنه مبارزه شده و از تهدیدهای صهیونیست‌ها جنایتکار و ارتش تا بن دندان مسلح آن‌ها هراس ندارد. اوجگیری اعتراضات مردم خشمگین فلسطین علیه سیاست‌های رژیم صهیونیستی، به ویژه در زمانی که فلسطین و ملت‌های مسلمان خود را برای برگزاری روز جهانی قدس آماده می‌کنند صهیونیست‌ها را در وحشت و نگرانی فرو برده است. استیصال و شتابزدگی رژیم صهیونیستی در اظهارات تهدیدآمیز و اقدامات غیرعادی سردمداران آن کاملاً آشکار است.نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی از یکسو از جانب متحدان افراطی صهیونیست خود تحت فشار است تا بر ح��لات خود علیه فلسطینی‌ها شدت بخشد و از سوی دیگر به خوبی می‌داند افزایش این اقدامات سرکوبگرانه، خشم فلسطینی‌ها را دو چندان خواهد کرد.صهیونیست‌ها به هر گزینه‌ای علیه ملت فلسطین روی آورند این واقعیت را نمی‌توانند تغییر دهند که فلسطین در آستانه انتفاضه‌ای جدید قرار دارد و نهضت ضد صهیونیستی فلسطین با این انتفاضه، جان تازه‌ای خواهد گرفت.

مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان««درون‌زایی» و «برون‌گرایی»»و به قلم رضا بخشیانی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند به شرح زیر است:

یکی از محورهای مورد تاکید مقام معظم رهبری در بحث اقتصاد مقاومتی، «درون‌زایی» و «برون‌گرایی» آن است. این دو ویژگی را می‌توان کلیدی‌ترین و در عین حال غامض‌ترین محور مباحث حول موضوع اقتصاد مقاومتی ارزیابی کرد. تحلیل وضعیت موجود اقتصاد ایران نشان می‌دهد که اقتصاد کشور برخلاف تصویر و دورنمای ارائه شده در سیاست‌های کلی اقتصاد مقاومتی، تا حد بالایی درون‌گرا و برون‌زا است. درون‌گرا است به این جهت که اقتصاد کشور طی دهه‌های گذشته، حضور کمرنگی در بازارهای منطقه‌ای و بین‌المللی داشته و برون‌زا است چون عمده کالاها و خدمات تولید شده اقتصاد کشور ازجهت منابع تولید، وابسته به نفت است.درواقع با حذف درآمدهای نفتی و رانت ناشی از تثبیت نرخ ارز، قیمت‌های پایین انرژی در داخل و... حجم عمده‌ای از فعالیت‌های اقتصادی کشور دیگر از توجیه اقتصادی برخوردار نخواهند بود.
 
اما سوال کلیدی در اینجا نقطه شروع و سازوکار حرکت از یک اقتصاد درون‌گرا و برون‌زا به سمت اقتصادی برون‌گرا و درون‌زا است. طی سالیان گذشته، مجموعه پیچیده و گسترده‌ای از قوانین، مقررات و سیاست‌ها – شامل وضع تعرفه‌های بالای تجاری، قیمت پایین حامل‌های انرژی، حمایت از وضعیت انحصاری بازار بسیاری از صنایع مانند خودرو و...- بر اقتصاد کشور تحمیل شده است. گرچه تمامی این سیاست‌ها در ظاهر امر با نیت حمایت از تولید داخل و افزایش توان رقابتی بنگاه‌های داخلی در برابر رقبای خارجی بوده است، اما در عمل نتیجه به‌دست آمده کاملا با اهداف پیش‌بینی شده تفاوت دارد. همان‌طور که طبیعت دارای اصولی است که عمل برخلاف آن در بلندمدت آثار و تبعات زیان‌باری به دنبال خواهد داشت، اقتصاد نیز دارای اصولی است که عمل مغایر با آن اصول، می‌تواند موجب شکست و ناکامی اقتصادی یک کشور شود. 

نتیجه وضع سه دهه سیاست‌های یکجانبه حمایت از تولید داخل نه‌تنها موجب افزایش توان رقابتی صنایع و بنگاه‌های اقتصادی کشور نشده است، بلکه به‌دلیل برخورداری این صنایع از رانت‌های ناشی از بازار انحصاری داخلی، قیمت پایین حامل‌های انرژی، نرخ ارز تثبیت شده و واردات ارزان مواد اولیه، قطعات و ماشین‌آلات، انگیزه لازم را جهت ارتقای تکنولوژی، افزایش کیفیت محصول، خدمات مناسب پس از فروش و پاسخگویی به مشتریان از آنان سلب کرده است. اما همه اینها تنها یک روی سکه و تنها قسمتی از هزینه‌های تحمیل شده به اقتصاد کشور است. روی دیگر سکه، شکل‌گیری اقتصادی به شدت درون‌گرا و منقطع از بازارهای منطقه‌ای و بین‌المللی است. این امر به حدی است که حتی توانایی حضور بنگاه‌های داخل در بازارهای رو به رشد برخی کشورهای همسایه مانند عراق نیز به آسانی از سوی سایر بازیگران اقتصادی منطقه به چالش کشیده می‌شود. همه اینها در حالی رخ می‌دهد که بنگاه‌های اقتصادی کشورهای رقیب عمدتا از حمایت‌ها و درواقع رانت‌های گسترده ارائه شده به صنایع داخلی کشور ما بهره‌مند نبوده و در یک فضای به شدت رقابتی، مواد اولیه، انرژی و سایر لوازم تولید را به قیمت‌های آزاد خریداری و محصولات خود را به سایر کشورها صادر می‌کنند.

طنز قضیه آنجا است که هزینه تمام شده محصول تولید داخل به‌رغم تمامی این حمایت‌ها با کیفیتی پایین‌تر بیش از محصول مشابه خارجی می‌شود و سیاست‌گذار تحت فشار مصرف‌کننده داخلی، اقدام به اتخاذ سیاست تثبیت قیمت – مانند تثبیت قیمت خودرو و بسیاری از کالاها- می‌کند. شکل‌گیری این بازی دو سرباخت در کشور که هم به ضرر بخش تولید و هم به زیان مردم به عنوان مصرف‌کنندگان تمام شده است، در کنار ده‌ها دستگاه و اداره دولتی که به‌منظور پیاده‌سازی این سیاست‌های ناکارآمد ایجاد شده‌اند– و هزینه فعالیت این دستگاه‌های عریض و طویل دولتی نیز در نهایت از جیب مردم پرداخت می‌شود- سبب شده تا اقتصاد کشور طی سه دهه گذشته نه تنها به مزیت درون‌‌زایی دست نیابد، بلکه به بهانه حمایت از تولید داخل، مزیت قابل دسترسی همچون برون‌گرایی و ارتباط با بازارهای بزرگ منطقه‌ای و بین‌المللی را نیز از دست بدهد

تبدیل شدن سیاست‌های حمایت از تولید داخل به ضد خود، نتیجه طبیعی پیروی نکردن از اصول طبیعی اقتصاد است. شکل‌دهی بازارهای انحصاری به بهانه حمایت از تولیدکننده داخلی و حذف عنصر رقابت از این بازارها، در عمل انگیزه لازم برای سرمایه‌گذاری در تکنولوژی، افزایش مقیاس تولید و حضور در بازارهای بین‌المللی را از تولیدکننده داخلی سلب کرده است. تولیدکننده داخلی با برخورداری از رانت بازار انحصاری داخلی، دیگر دلیلی نمی‌بیند تا زحمت حضور در بازارهای به شدت رقابتی بین‌المللی را به خود بدهد. تثبیت نرخ ارز با کمک درآمدهای نفتی و واردات ارزان مواد اولیه، قطعات، تجهیزات و ماشین‌آلات انگیزه لازم را در سرمایه‌گذار و کارآفرین داخلی برای حضور در حلقه‌های با ارزش افزوده بالاتر تولید از بین برده است. سرمایه‌گذار و کارآفرین داخلی می‌داند که به‌دلیل تورم داخلی، تثبیت نرخ ارز و تعرفه بالای واردات محصولات نهایی، بهترین گزینه برای وی، حضور در حلقه‌های آخر تولید – مثلا مونتاژ محصول نهایی- با ارزش افزوده پایین‌تر است.

حال سوال این است که آیا سیاست‌گذار اقتصادی کشور در دولت و مجلس از نتایج طبیعی سیاست‌های وضع شده خود در سطح اقتصاد کلان آگاه نیست؟ آیا مسوولان دولت و نمایندگان مجلس در دوره‌های مختلف نتیجه طبیعی هزینه‌های تحمیل شده به اقتصاد ایران در نتیجه وضع سیاست‌های ناکارآمد و البته با توجیهات ظاهری دلفریب را نمی‌دانند؟ درواقع به زبان خیلی ساده آیا سیاست‌گذار دچار جهل است؟پاسخ این سوال از منظر اقتصاد سیاسی منفی است. به‌طور قطع سیاست‌گذار اقتصاد ایران با مشاهده وضعیت اقتصاد کشور طی سه دهه گذشته و روند استمرار آن، از نتایج تبعی سیاست‌های خود مطلع است. اما چه چیزی سبب شده است تا این سیاست‌گذار، با مشاهده تجربه گذشته، اقدام به اصلاح سیاست‌های خود نکند؟پاسخ این پرسش از منظر دانش اقتصاد سیاسی، منافع گروه‌های ذی‌نفع است. درواقع استمرار سیاست‌های ناکارآمد از منظر اقتصاد کلان، نتیجه حمایت مستمر گروه‌های ذی‌نفعی است که از منظر اقتصاد سیاسی، منفعت خود را در استمرار هر چه بیشتر همین سیاست‌ها می‌بینند. هرگونه تغییر و اصلاح در سیاست‌های موجود که موجب کاهش منافع این گروه‌ها شود، با مقاومت شدید آنها از طریق اعمال فشار بر مسوولان دولت، نمایندگان مجلس و حتی به‌کارگیری ابزارهای رسانه‌ای و عمومی در جهت بد جلوه دادن سیاست‌های اصلاحی روبه‌رو خواهد شد.بنابراین پاسخ نگارنده به سوال آغازین نوشتار، منفی است. دستیابی به اقتصادی درون‌زا و برون‌گرا برپایه اقتصاد مقاومتی به آسانی امکان‌پذیر نیست. این امکان‌پذیر نبودن نه به‌دلیل ناآگاهی سیاست‌گذار در خصوص سیاست‌های صحیح و کارآمد، بلکه به‌دلیل مخالفت شدید گروه‌های ذی‌نفع با هرگونه تغییر وضع موجود یا اصلاح سیاست‌های ناکارآمد حامی وضع موجود است.

سید علی محقق ستون سرمقاله روزنامه ابتکار را به مطلبی با عنوان«
رازهای 20 جولای و ماراتن وین»اختصاص داد:

امروز هفتمین روز از آغاز ششمین دور مذاکرات هسته ای ایران و 1+5 در وین است. اواسط هفته گذشته محمد جواد ظریف وزیرخارجه به اتفاق اعضای تیم مذاکره کننده کشورمان، کاترین اشتون، رئیس کمیته سیاست خارجی اتحادیه اروپا به اتفاق معاونش هلگا اشمید، سخنگویش مایکل مان و دیگر اعضای هیئت اروپایی و تیم هایی مفصل از کشورهای شش گانه گروه 1+5 با ساک‌های مسافرتی و اسباب و اثاثیه هایی که نشان از یک سفر چند هفته ای داشت، به تدریج وارد وین شدند. شواهد موجود، خبرهای رسمی و غیررسمی که از هتل «پله کوبورگ» وین به بیرون درز می کند و محرمانگی شدید حاکم بر سیر گفتگوها حکایت از جدیت کم‌سابقه گفتگوکننده‌ها و تصمیم همگانی برای چانه زنی مستمر تا رسیدن به توافق دارد. این جدیت مشهود و روایت‌های موجود نشان می دهد طرف های میز مذاکره همه هم و غم خود را گذاشته اند که با وجود عمیق بودن برخی اختلافات تا پیش از پایان بیستم جولای ( 29 تیرماه) تکلیف گفتگوها و متن توافقنامه در دست نگارش را مشخص و یکسره کنند. این تاکید مشترک بر لزوم حل و فصل اختلافات تا پایان تیرماه را می توان از لابلای اظهارات معدود و محدود ظریف، اشتون، وزرای خارجه برخی کشورهای1+5 و دیپلمات های مطلع و موثر برگفتگوها احساس کرد.

اما اسرارِ اصرار طرف های گفتگو برای حصول توافق نهایی تا پیش از پایان این فرجه زمانی چیست و چرا کسی در دو سوی میز رغبتی برای تمدید گفتگوها در روزها و ماههای پس از پایان جولای از خود نشان نمی دهد. به زودی یعنی تا آغاز ماه دسامبر میلادی ماموریت کاترین اشتون به عنوان رئیس کمیته سیاست خارجی به پایان می رسد و طی روزهای آینده و همزمان با ایامی که نمایندگان 1+5 به ریاست اشتون و معاونش اشمید در حال چانه زنی با ایران هستند، اعضای اتحادیه اروپا در بروکسل رایزنی و رای گیری برای انتخاب جانشین اشتون را نهایی خواهند کرد. اگرچه اشتون تا چند ماه بعد همچنان کرسی کمیته سیاست خارجی را در اختیار خواهد داشت، اما اگر مذاکرات وین تا 20 جولای نهایی نشود، دیگر اشتون چه به لحاظ اختیارات و چه از نظر انگیزه، رسالت و امید چندانی برای حل و فصل این پرونده پیچیده و فرسایشی برای خود متصور نیست.بر عکس او آرزو می کند که در پایان دوران فعالیت دیپلماتیکش در این مسند، توفیق در ختم این اختلاف 11 ساله را نیز به کارنامه خود اضافه کند.
 
از این رو تیم اشتون، اشمید و مان یکی از جدی ترین تیم های مستقر در وین هستند و بر اساس روایت های نیمه رسمی، این تیم و به خصوص اشتون اگرچه نمایندگان اتحادیه اروپا و رییس تیم 1+5 هستند، اما در عمل تلاش می کنند که نقشی تسهیلگر و تسریع کننده برای نزدیک کردن دیدگاههای دو طرف میز به خصوص ایران و آمریکا ایفا کنند تا بلکه در موعد مقرر موانع موجود بر سر راه توافق برداشته شود.از سوی دیگر باراک اوباما و جان کری در شرایطی تیم 15 نفره مذاکره کنندگان آمریکایی را با محوریت ویلیام برنز قائم مقام وزارت امور خارجه و حضور مجدد وندی شرمن معاون وزیر وجیک سالیوان مشاور امنیت ملی راهی وین کرده اند که دموکرات های حاکم بر واشنگتن در اواخر ماه جاری میلادی با آزمون بزرگی در عرصه سیاسی خود مواجه خواهند بود. منتقدان رادیکال دیپلماسی هسته ای اوباما در کنگره که عمدتا جمهوری خواهان هستند، می‌گویند که اگر در مذاکرات وین، توافقی مطابق انتظارشان حاصل نشود و یا مذاکرات بازهم تمدید شود، بار دیگر در کنگره دست به ماشه تحریم های بیشتر علیه ایران خواهند برد.

تقویم انتخاباتی آمریکا نشان می دهد که 20 جولای(29 تیرماه) به زمان برگزاری انتخابات میان دوره ای کنگره آمریکا بسیار نزدیک است. اصلا دور از انتظار نیست که جمهوری خواهان از اهرم ناموفق بودن مذاکرات و تشدید تحریم های علیه تهران در جهت اتخاذ یک ژست انتخاباتی با مصرف داخلی و تکمیل موفقیت های تدریجی خود برای تصاحب کرسی های بیشتری در کنگره استفاده نمایند. طبیعی است که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2016 احتمال شکست دموکرات ها در انتخابات میان دوره ای کنگره دردسری جدی برای اوباما و کاخ سفید خواهد بود. از این رو اوباما به درستی و با نیم نگاهی به شرایط حزب خود در دو انتخابات آتی، از شکست یا تمدید بیش از حد گفتگوها و به طول انجامیدن مذاکرات ایران و 1+5 هراسان است. چرا که بن بست یا تمدید مذاکرات تحریم های جدید را به دنبال دارد و تشدید تحریم ها نیز با در نظر گرفتن مواضع تهران، هر گونه شانس توافق هسته ای در ماههای بعد را از بین می برد. به این ترتیب فرصت اوباما برای دستیابی به یک برد مهم در عرصه سیاست خارجی به خطر می افتد.

در سوی دیگر این معادله، اوضاع سیاسی امنیتی در خاورمیانه و در همسایگی ایران بیش از هر زمانی بحرانی و نیازمند اجماعی جهانی برای بهبود اوضاع است. بحران تحرکات ترور یست های تکفیری و اعلام خلافت داعشی ها، کوبیدن کردها بر طبل جدایی و خطر جدی تجزیه عراق، بحران سیاسی تشکیل دولت در بغداد، اوضاع فرسایشی و نابسامان سوریه و جولان بی سرانجام جنگجوهای شناس و ناشناس از شمال بغداد تا شمال دمشق خاورمیانه را در پیچیده ترین وضع طی یک قرن اخیر قرار داده است. بحران مشروعیت انتخابات اخیر افغانستان و آینده غیر قابل پیش بینی شرایط سیاسی امنیتی در کابل هم به تدریج در حال رخنمون شده است تا وخامت اوضاع در منطقه در آستانه اوج برسد. بماند که تحولات در مصر و لبنان و لیبی و به ویژه شرایط دوباره بحرانی در سرزمین های اشغالی چه سمت سوی ناگواری دارد. بی شک نقش تهران در حل و فصل برخی از معضلات گفته شده بی بدیل است و طرف‌های غربی هم چه بخواهند و چه نخواهند مجبورند که به این نقش و ضرورت اعتماد به تنها کشور باثبات در این منطقه بحران زده اذعان کنند. از این منظر هم ایران و هم همه اعضای گروه 1+5 متفقند که خلاصی هر چه زودتر از اختلافات هسته ای و توافق در وین تا پیش از پایان 20 جولای، مساوی است با اجماع جهانی در جهت تسریع در رسیدگی بهتر و سریعتر به آنچه که این روزها بر خاورمیانه می گذرد.

با در نظر گرفتن همه آنچه که گفته شد و نیز با نیم نگاهی به تحولات پیچیده اوکراین و آنچه که در شرق اروپا و بیخ گوش روسیه( به عنوان یکی از اعضای موثر 1+5) می‌گذردف میتوان چنین استنباط کرد که همه طرف های هشت گانه میز مذاکرات وین( ایران، اتحادیه اروپا، آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه، آلمان و البته چین) هر کدام به دلایل خاص خود تلاش دارند که مذاکرات هسته ای وین تا موعد مقرر و با حصول توافق فیصله یابد. اگرچه عمق اختلافات همچنان زیاد است...


و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«عبرت روزگار»نوشته شده توسط احسان کیانی اختصاص یافت:

شاید پس از شکست سنگین جلیلی در انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم کمتر کسی گمان می‌بُرد که جبهه پایداری هنوز هم بتواند محوریتی در جریان اصولگرا بیابد، به خصوص که بسیاری از تحلیل‌گران اصولگرا، خودمحوری و استقلال رأی این جریان را موجب شکست اصولگرایان در این انتخابات می‌دانستند که موجب چندپارگی و تعدّد نامزدهای اصولگرا شده است.امّا متأسفانه برادران اصولگرا به جای حل صورت‌مسئله شکست خود در انتخابات، آن را تحریف کرده‌اند. حقیقت آن است که تعدّد نامزدهای اصولگرا در این انتخابات، دلیل شکست آنان نبود، آن‌ها حتّی اگر با یک نامزد(چه جلیلی و چه قالیباف) در انتخابات حاضر می‌شدند، باز هم از نامزد واحد اصلاح‌طلبان و بخشی از محافظه‌کاران(دکتر روحانی) شکست می‌خوردند و دلیل آن هم، عملکرد غیرقابل قبول حاکمیت یکپارچه اصولگرایی در هشت سال گذشته بوده است. امّا برخی از جریان‌های اصولگرا راه حلّ مساله خود را ایجاد وحدت سیاسی و گفتمانی میان گروه‌های مختلف این جریان می‌دانند و در پی آن هستند تا با دیدار و گفت‌گوهای پیاپی آن را ایجاد‌کنند.

نمونه اخیر آن، مواضع آقای حبیبی(دبیرکلّ حزب مؤتلفه اسلامی) در برجسته‌سازی وقایع سال 88 و دیدار این حزب با آقای مصباح‌یزدی است که در آن دیدار، انتقادات تندی نسبت به دولت مطرح شد. آقای حبیبی پس از آن نیز اعلام کرد که از سه ماه پیش فعالیّت‌های خود برای انتخابات آینده مجلس را آغاز کرده‌اند. گویی اصولگرایان میانه‌رو به این نتیجه رسیده‌اند که حال که ما نمی‌توانیم اصولگرایان رادیکال را به سوی خود جذب کنیم و مانع از تفرقه در میان اصولگرایی شویم، خود به سوی آنان جذب شویم! حزب مؤتلفه پیش از این نیز یک بار دیگر این اشتباه را مرتکب شده بود و آن حمایت از احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌جمهوری دهم بود. در حالی که آقای رضایی به عنوان فردی مصلحت‌اندیش و معتدل در آن دوره از انتخابات حضور داشت. متأسفانه ریش‌سفیدان اصولگرا با تحلیل نادرست از علل و عوامل به حاشیه رفتن اصولگرایی پس از سال 92، نه‌تنها راهبردی برای بازسازی این جریان و اصلاح اشتباهات گذشته خویش نیافته‌اند بلکه ریش و قیچی را به دست اصولگرایان تندرو داده‌اند. اغمای اصولگرایان میانه‌رو و محوریت یافتن رادیکال‌های این جریان را در ایّام پس از انتخابات، چه در روزهای رأی اعتماد مجلس به وزیران و چه در جریان فعالیّت‌های کلیدی دولت مانند توافق ژنو یا آغاز مرحله دوم هدفمندی یارانه‌ها و مهم‌تر از آن در عرصه حملات رسانه‌ای به اصلاح‌طلبان و دولت روحانی به خوبی مشاهده می‌کنیم.

رکود در جامعه روحانیت و عدم عزم جدی برای جذب دوباره بزرگانی چون آقایان هاشمی، ناطق‌نوری و روحانی از سوی این گروه و هم‌چنین مواضع اخیر آیت‌الله یزدی(دبیر کلّ جامعه مدرّسین) در انتقاد از دولت، نشان‌دهنده آن است که بزرگان این جریان، متأثّر از تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های اصولگرا روند حمایتی از دولت را کاهش داده‌اند. بدون شک وحدتی که با حضور جبهه پایداری و دیگر اصولگرایان افراطی محقّق شود، نه‌تنها نخواهد توانست پیروزی دیگری را برای اصولگرایی به ارمغان بیاورد، بلکه موجب طرد بیشتر این جریان از سوی اکثریت جامعه ایران خواهد شد. روزگاری آقای علی مطّهری درباره احمدی‌نژاد گفت: «رییس‌جمهور در واقع همانند یک بچه لوس و عزیزکرده یک خانواده شد که هر چه دیگران را اذیت کرد و آبروی دیگران را برد، نه تنها هیچ مقاومتی در برابر رفتارهایش نشد، بلکه بعضا نیز مورد تشویق واقع شد» این عبارت، مصداق وضعیّت کنونی جبهه پایداری است. بزرگان خانواده اصولگرایی بهتر است تا دیر نشده، گوش این بچّه بازی‌گوش را بپیچانند، پیش از آن‌که با تشویق‌های آنها دیگر آبرویی برای اصولگرایی باقی نماند. مولای پرهیزگاران می‌فرماید:«از پیشینیان عبرت بگیرید، پیش از آن‌که عبرت دیگران شوید» روی این سخن با میانه‌روها و معتدلین اصولگراست. از شکست‌های پیشین خود عبرت بگیرید پیش از آن‌که با امتداد این شکست‌ها در آینده، عبرت روزگار برای دیگران شوید.
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات