در ابتدا مطلبی را با عنوان«بازی مجهول آمریکا در زمین عراق»نوشته شده توسط سعدالله زارعی چاپ شده در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان میخوانید:
آمریکاییها در بحران عراق چه نقشی ایفا میکنند؟ آیا از گسترش تروریزم نگرانند و آن را برای خود و یا همپیمانان خود تهدید و یا فرصت ارزیابی میکنند؟ آیا آمریکا از تجزیه عراق و بطور خاص تجزیه بخش کردی از جغرافیای عراق حمایت میکند و یا با آن مخالف است. آمریکاییها تحت چه شرایطی در بحران عراق مداخله میکنند؟ این سوالات نشان میدهد که برای تجزیه و تحلیل عراق نیازمند تجزیه و تحلیل رفتار آمریکاییها نیز هستیم براین اساس به نظر این قلم موارد زیر اهمیت دارند:
1- تروریزم و اشغالگری در عراق قابل تفکیک از یکدیگر نیستند کمااینکه تاریخ «تروریزم جبههای» با اقدام آمریکا در اشغال افغانستان آغاز میشود تا پیش از این در منطقه ما تروریزم شکل انفرادی و موردی داشت ولی از زمان اشغال افغانستان در سال 1380 تروریزم به صورت یک جبهه ظاهر شد و عواقب خونبار و خطرناکی که طی حدود 13 سال بر منطقه ما تحمیل کرد را به دنبال داشت. اشغال عراق توسط آمریکا به این مسئله دامن زد و نیروهای جدیدی را به میدان آورد. وقتی «جان نگروپونته» که بعنوان سفیر آمریکا در جنگهای داخلی هندوراس، نیکاراگوا و مکزیک شرکت کرده بود بعنوان اولین سفیر آمریکا در عراق پس از اشغال این کشور منصوب شد گفته شد که او برای مدیریت تروریزم و نه حل و رفع آن راهی بغداد شده است در آن مقطع «شان مک کورمک» سخنگوی وقت وزارت خارجه آمریکا در توصیف نگروپونته گفته بود، «وی دیپلمات منحصر به فردی است». وقتی نگرو پونته به عراق آمد جوخههای مرگ در عراق فعال شد. او از طریق شرکتهای شبه خصوصی امنیتی شبیه «بلک واتر» تعداد زیادی از عراقیها را کشت و نام آن را درگیری طایفهای و مذهبی گذاشت. عملکرد زلمای خلیلزاد سفیر دیگر که در دوران اشغال نظامی عراق توسط آمریکا در این کشور بود نیز تا آنجا که امکانپذیر بود بر درگیری شیعه سنی تاکید میکرد.
در این دوران تعداد زیادی از مردم که اکثر آنان سنی بودند در درگیری شرکتهای امنیتی آمریکایی کشته شدند، از این رو چند سال بعد که نظامیان آمریکایی ناچار به ترک عراق شدند زمینههای جدی درگیری بین مذاهب اسلامی پدید آمده بود هر چند این درگیری به وجود نیامد و احزاب و گروههای مختلف عراقی با کمک هم ساختار سیاسی کنونی را به وجود آوردند.نکته دیگر این است که آمریکاییها تا زمانی که در عراق بودند اجازه بعثیزدایی از ارتش را نمیدادند و به اسم ثبات و آرامش مانع تسویه ارتش شدند، این در حالی بود که بعثیها بطور جدی با ساختار مردمی حکومت در عراق مخالف بودند و برای براندازی آن تلاش زیادی میکردند. در واقع زمانی که آمریکا عراق را ترک کرد از آنان یک ارتش غیرقابل اعتماد برجای ماند. در این بین دولت نوریالمالکی نیز به گمان اینکه هرگونه تلاش برای اصلاح ارتش با بدگمانی برادران کرد و عرب خود مواجه میشود، در اصلاح ارتش تعلل کرد هر چند این نکته هم از اهمیت برخوردار است که فاصله رهایی عراق از اشغال تا تهاجم تروریستهای شبه نظامی به استانهای غربی عراق بیش از دو سال نمیگذرد و دو سال زمان زیادی به حساب نمیآید.
آمریکاییها در سالهای پایانی اشغال عراق به تشکیل «صحوهها» مبادرت ورزیدند. صحوه یک نیروی بومی بود که با دریافت وجه از آمریکاییها به مقابله با تروریستها در استان الانبار میرفتند تقریبا همه کسانی که در آن روز (سالهای 2005 تا 2007) به عضویت این جریان درآمدند، انگیزه مالی داشتند نه انگیزه ملی. آمریکا در سال 2011 اصرار داشت تا صحوهها به عضویت ارتش درآیند که با مقاومت نوریالمالکی مواجه گردید. با این حال به اعتبار مذهب اکثریت آنان، میتوان گفت صحوه یک جریان طایفهای است نه مذهبی.دو سال پیش که آمریکا، عراق را ترک کرد، عراق آمادگی لازم نظامی و امنیتی برای مقابله با تروریزم را نداشت و از این رو در توافقنامه امنیتی بغداد و واشنگتن بر لزوم کمک تجهیزاتی و آموزشی ارتش عراق توسط آمریکا تاکید شد. البته بنا به آنچه، مقامات عراقی گفتهاند آمریکا هیچ کمکی به دولت و ارتش عراق نکرده است. با این وصف دستکم در این شکی نیست که در این بحران، به لحاظ اخلاقی، آمریکا به تعهدات خود پایبند نبوده و حال آنکه منابع آمریکایی میگویند درآمد آمریکا از صادرات نفت عراق دستکم 40 میلیون دلار بوده است.
2- اما بازی آمریکا در عراق برای هیچ طرفی رضایتبخش نبوده است. وقتی بحران عراق شکل گرفت آمریکاییها که گمان میکردند کار عراق توسط داعش به انتها رسیده است، اختلافات و درگیریهای عراق را طایفهای خواند و خواستار توافق گروهها در بغداد شد. معنای درخواست آمریکا این بود که پیشرویهای داعش به رسمیت شناخته شود و دولت بغداد راه را برای ادامه حرکت آن هموار کند. این موضع آمریکاییها برای اروپا، ترکیه و عربستان مطلوب بود اما چند روز پس از آنکه حرکت داعش در مرز پایتخت متوقف شد و نشانههایی نیز از عقبنشینی آنان حکایت میکرد، آمریکاییها احساس کردند که بطور جدی نیازمند بازخوانی اطلاعات خود در عراق هستند و از این رو بود که جان کری روز دوم تیرماه عازم عراق گردید وقتی کری به آمریکا بازگشت لحن آمریکاییها تغییر کرد. وزارت خارجه آمریکا طی اطلاعیهای گفت که آمریکا نظر خاصی درباره دولت در عراق ندارد. آمریکاییها نه قادرند و نه مایلند که بطور آشکار و مستقیم و به نحوی که به پیروزی ختم بشود وارد بحران عراق شوند چرا که ارتش آمریکا به هیچ وجه توانایی حل و فصل معادلات از این نوع ندارند. از سوی دیگر آمریکا در حالی که از واژه تروریزم علیه داعش استفاده میکند، نمیتواند بطور آشکار به نفع آنان وارد شود و لذا یک راه- در صورت به توافق رسیدن بر سر ورود مستقیم- پیشروی آمریکاییها میماند و آن تقویت موضع نوریالمالکی در برابر تروریستها میباشد. آمریکاییها نمیتوانند وارد معرکهای شوند که نتیجه آن تقویت موضع دولت کنونی باشد چرا که در این صورت همه متحدان منطقهای خود را ناراحت میکنند. اما از آن طرف عدم ورود آمریکا روند را تغییر نمیدهد چرا که دولت عراق به همراه متحدان منطقهای خود میتواند بحران کنونی را حل و فصل کنند در این صورت آمریکا و متحدان منطقهای آن به یک باخت بزرگ میرسند. برای آمریکا و عربستان هیچ چیز تلختر از گسترش نفوذ جبهه مقاومت نیست.
3- موضع آمریکا درباره تجزیه کردستان تابعی از سیاست این کشور درباره تجزیه کشورها در منطقه خاورمیانه است. اگرچه طرح تجزیه اساساً یک طرح آمریکایی است اما در شرایط فعلی پیگیری چنین طرحی مشکلات فراوانی را برای آمریکا و متحدان آن پدید میآورد. تجزیه یک مقولهای نیست که بتوان از آن در جایی دفاع کرد و در جاهای دیگر به مقابله با آن روی آورد. آمریکاییها باید پیش از تصمیمگیری درباره تجزیه کردستان عراق به نظر موافق درباره تجزیه عربستان، یمن، و چندین کشور دیگر رسیده باشند. اما آمریکاییها میدانند ��ه بخصوص تجزیه در دو کشور یمن و عربستان به نفع آنان نیست و به پیدایی دولتهای جدید مقاومت در منطقه منجر میشود. در عین حال تجزیه عراق برای ترکیه امری ناخوشایند است چرا که این کشور در میان کشورهای منطقه با برخورداری از حدود 19 میلیون شهروند کرد، مقام نخست را دارد. این در حالی است که در میان کشورهای منطقه، ایران بیشترین میزان نفوذ را در بین جمعیتهای کرد دارد و لذا آمریکا نمیتواند به موضوعی تن دهد که برای او نتیجهای در بر ندارد. در عین حال آمریکاییها فشار مشترک کردی ترکی عربی بر بغداد را مطلوب میدانند و از آنجا که اصولاً «تغییر در بغداد» را نشانه رفتهاند و همه ساز و کار خود را برای آن به میدان آوردهاند، به مسعود بارزانی برای دنبال کردن محدود داعیههای خود کمک مینمایند. بروز و ظهور رفتارهای جداییطلبانه بارزانی اگرچه تا حد زیادی از جمعبندی غلط خود او سرچشمه میگیرد اما در عین حال بدون شک نشانههایی از تبعیتپذیری از یک طرح بزرگتر نیز دیده میشود. البته موضوعاتی نظیر جداییطلبی مهمتر و حساستر از آن است که فردی نظیر بارزانی بتواند بصورت یکجانبه آن را دنبال و به نتیجه برساند.
دکتر مجتبی اصغری ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«لزوم ورود ملت به توافق نهایی»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:
بزرگترین سیاستمداران و نخبگان پشتپرده صهیونیستها هر ساله در اجلاس هرتزلیا گردهم میآیند تا برای آینده دولت بیسرزمین اسرائیل برنامهریزی کنند. در اجلاس امسال یکی از مهمترین بحثهای مطرح شده پیرامون توافق احتمالی غرب با ایران بود. کارشناسان حوزه ایران در آخرین روز از چهاردهمین کنفرانس هرتزلیا به گفتوگو و شبیهسازی تاثیرات جهانی و منطقهای ناشی از توافق هستهای با ایران پرداختند.در این باره چند نکته جالب توجه وجود داشت.نخست آنکه نخبگان صهیونیست تاکید داشتند «برنامه هستهای» ایران و داستانپردازی پیرامون مخاطرات نظامی آن بهانهای بیش نیست. دوم آشکارا این مساله مطرح شد که توافق هستهای نباید مانعی بر سر اقدام مقتضی آمریکا و غرب ضد ایران حتی در صورت عدم تخطی از اصول توافقهستهای باشد! سوم از آمریکا خواسته شد در ذیل توافق هستهای این موضوع را به صورت حقوقی تبیین کند که امکان انجام «رفتارهای نامناسب» به ایران داده نخواهد شد
به نظر میرسد مهمترین خواسته صهیونیستها از «توافق هستهای» غرب با ایران، جرمانگاری فعالیتهای سیاسی- نظامی ایران در غرب آسیا به عنوان ابرقدرتی با دامنه نفوذ بالا در ذیل عناوین ظاهری «مخاطرات برنامه هستهای» باشد. بویژه اینکه در کنفرانس مذکور بیشترین دعاوی ضد حضور ایران در سوریه، لبنان، عراق و در ذیل دفاع از عربستان سعودی بیان شده است! واضح است که اسرائیل از ما بیش از حد تصورمان میترسد! به همین جهت غرب به سرکردگی آمریکا درحال تلاش است در ذیل امضای توافق هستهای با ایران عملا «ضمانتنامه» دوام سیاسی اسرائیل در خاورمیانه را با گروکشی اقتصادی به چنگ آورد و مرهمی بر زهره ترکبرداشته یهودیان ساکن سرزمینهای اشغالی بگذارد.بهرغم فضاسازیهای رسانهای غیرواقعی اجرا شده از سوی هر دو طرف که با ژست دور بودن از فضای توافق، مدیریت شده احتمال دستیابی به توافقنهایی بالاست. بهنظر میرسد تلاشها برای مدیریت فضای گفتمانی جوامع هدف به سمت اختفای حداکثری متون توافقات و مذاکرات حرکت داده شده است تا تعبیر «مالباخته» همچون دور اول تهیه پیشنویس و امضای توافقنامه ژنو به ظریف و دوستان نچسبد و این بار سهمی از موفقیت اشتون و کری، دستکم در ظاهر نصیب تیم ایرانی شود! هر چند وحدترویه در فضاگزینی تزویرآمیز رسانهای در برابر ملت ایران حقیقتا نامطبوع تلقی میشود اما با احتساب قریبالوقوع بودن امضای متن حقوقی تنظیم شده از سوی 1+5 لازم است مخاطرات احتمالی پیش روی کشور را بررسی کنیم:
1- مهمترین اتفاق ممکن پس از امضای توافقنامه نهایی این است که امتیاز بدهیم و تحریمها لغو نشود! یک گردش کوچک در اخبار پیرامون چانهزنیهای دوطرف آشکار میسازد که این موضوع هماکنون جدی است. اما موضوع خطرناکتر این است که همان برنامه زمانبندیشده لغو پلکانی تحریمها نیز به واسطه امضای یک متن ضعیف حقوقی برای کشورمان تبدیل به وجه ضمانی خطرناک با موضوع بحثهای جدیدتر سیاسی، نظامی و حتی حقوقبشری شود. اینجا صحبت از مخاطرات حقوقی مشابه توافقنامه ژنو است که بندبند آن دارای اشکالات حقوقی سنگین و الزامآور برای کشورمان بود. هر چند ممکن است در ظاهر صراحتا چنین مواردی ذکر نشود اما این بازیای نیست که آمریکا به سادگی از آن پا پس بکشد. راهحل این مشکل تبیین دقیق «نقطه برگشتپذیری» یا «خیارات فسخ» است. «خیار فسخ» اصطلاحی در فقه و حقوق به معنای حق برهم زدن یکجانبه قرارداد است. موضوعی که در توافقنامه ژنو ناباورانه در نظر گرفته نشده بود و تنها روی 6 ماهه بودن زمان توافق مانور رسانهای داده میشد.
2- متوقف شویم و زمان و حاکمیت ملی بر منافعمان را باهم از دست بدهیم! به خطر افتادن «حاکمیت ملی» دومین خطری است که به واسطه امضای متن الزامآور توافقنهایی ممکن است دامنگیر ایرانیان شود. به این معنا که هر بخش از توافق مذکور به واسطه امضای چندین و چند کشور در حکم یک «سند بینالمللی» خواهد بود. پس تنظیم آن بهگونهای که «اختیارات حاکمیتی» کشور را ملزم به صلاحدید جهانی نکند، بسیار مهم است. این موضوع زمانی مهمتر میشود که بدانیم هماکنون بهواسطه واگذاری بخش قابلتوجهی از اختیارات ملی در حوزه انرژی هستهای به کنسرسیوم کشورهای طرف مذاکره، علاوه بر فریز داشتههایمان، «حاکمیت زمانی» را هم از دست دادهایم. حال هر اندازه در تنظیم «برنامه زمانی توافقنهایی» گشادهدستی به خرج دهیم به همان میزان مرزهای حاکمیت ملی را به مخاطره انداختهایم. 3- همان شود که صهیونیستها «برگشتناپذیری» برنامه هستهای ایران مینامندش! پس مهم است که چه ضمانی میگیریم و چه ضمانتی میدهیم! خسّت در فضای بینالملل قانونی کلی است که ضامن حفظ مرزهای حاکمیتی است.
5 سال فریز برنامه هستهای صنعتی کشور برابری میکند با 10 سال استهلاک فنی و عقبافتادن از علم روز جهان در فضایی که کشورهای پیشرفته برای ساعت به ساعت آن برنامهریزی میکنند. خلاصه! بد نیست از تجربیات تاریخی گذشته درس بگیریم و فراموش نکنیم کشور در حال توسعه ایران با هزاران برنامه اقتصادی لنگمانده به جهت کمبود بودجه، میلیونها دلار هزینه کرد تا کارخانه تبدیل ذخیره اورانیوم کشور به اکسید را به حکم همین چند کشور طرف مذاکره از خارج وارد کند! اینها کلاههای گشادی بود که تنها به واسطه امضای «پیشنویس توافق نهایی» بر سر دولت و ملت رفت! ترک خطر احتمالی وجوب عقلانی دارد! مروری بر گذشته نشان میدهد تلاشهای زیادی برای موفقیت گفتمانی دوستان آمریکا در ایران در ذیل توافقات هستهای اخیر و قدیمی انجام گرفته است. دخالتدادن مجلس شورای اسلامی در توافقنهایی و منوط کردن پذیرش آن به جلبنظر دوقوه به جای امضای تنها «یک وزیر»، علاوه بر تثبیت فضای حاکمیتی کشور در عرصه سیاست بینالملل، قدرت ساختاری نظام مقتدر جمهوری اسلامی را به رخ جهانیان خواهد کشید.
چرا که ضعفا با نقض سیستماتیک پایههای مردمسالاری، همواره به دنبال نجاتدهندهای بینالمللی دربهدر نظامات دیگرانند و عقلا با تکیه بر قدرت درونی، وزن تصمیمات داخلی را از فضای حزبی به سمت گرایشات ملی هدایت میکنند. به این ترتیب در صورت حرکت غرب به سمت تغییر مناسبات بینالمللی بهدنبال امضای توافقنهایی با ایران، پروسه خروج دولت از توافق نیز تضمین خواهد شد. چرا که نمایندگان ملت و دولت با دقتنظر در رفتار و گفتار غربیها خواهند توانست در مسیر تعامل یا نقض توافق قدم بردارند. فراموش نکنیم! کشورهای ضعیف و بیبنیه «اصالت» را به قوانین بینالمللی میدهند و همچون دکتر سریع القلم نسخه پیروی از غرب را در همه حال شفابخش میخوانند و آنها که ذاتا از دیسیپلین قدرت برخوردارند در عین وابستگی به دیگران، خود را واضع و داور بینالمللی خطاب میکنند. شاهکلید خطاب کردن پیدرپی 6 کشور طرف مذاکره با عبارت ثابت «جامعه بینالملل» در تعابیر رسانهای دستگاه خبری غرب نیز همین است. پس مذاکرهکننده محترم! لطفا اصالت را به حاکمیت ملی بدهید نه نظامات فرضی و غیرالزامآور قراردادی!
روزنامه حمایت مطلبی رابا عنوان«بدلایل افت شاخص بورس»در ستون یادداشت خود به قلم دکتر شاهین شایان آرانی به چاپ رساند که در زیر میخوانید:
شاخص کل بورس تهران پس از حدود چند ماه صعودِ کم نوسان طی چند ماه اخیر، سیر نزولی را آغاز کرده است و تاکنون این سیر نزولی ادامه داشته است. آنچه در این میان ضروری به نظر می رسد یافتن علل و عوامل این نوسانات و التفات به نقش برخی مولفه ها و متغیرها در این روند است. به طور کلی شاخص بورس باید معرف عملکرد فعالیت های اقتصادی شرکت های عضو بورس باشد. بیش از 400 شرکت در بورس عضو هستند. عملکرد این شرکت ها در تعیین شاخص کل بورس نقش محوری دارند. عامل مهم بعدی، میزان رشد اقتصادی کشور است. با پویایی و رونق در وضعیت اقتصادی کشور، بالطبع اوضاع اقتصادی شرکت ها نیز بهبود خواهد یافت و این باعث افزایش قیمت سهام و نتیجتا افزایش شاخص کل بورس خواهد شد. لذا یک رابطه مستقیم میان رشد اقتصادی و رشد شاخص بورس وجود دارد. مطابق این رابطه چنانچه رشد اقتصادی کاهش یاب��، شاخص کل بورس نیز با افت همراه خواهد بود.اتفاقی که در سال گذشته روی داد این بود که شاخص بورس با رشد غیر طبیعی مواجه شد. این در حالی بود که هیچ شاخصه و مولفه اقتصادی مثبتی وجود نداشت که این رشد را توجیه کند. سال قبل شاخص کل بورس بین 130 تا 140 درصد رشد داشت. اما اقتصاد کشور نه تنها رشد مثبت نداشته بلکه در سال گذشته رشد اقتصادی کشور منفی بوده است. به طوری که برابر با اعلام مراجع رسمی، رشد اقتصادی کشور در سال گذشته حدود منفی 5 درصد بوده است. زمانی که رشد مثبت اقتصادی وجود ندارد، تورم حدود 40 است، نرخ بیکاری در حدود 15 درصد است و شرایط تحریمی نیز مضاف بر این عوامل بوده، در چنین شرایطی طبیعی است که رشد حدود 140 درصدی فاقد پشتوانه باشد. البته وقوع رشدها و جهش های هیجانی و فاقد پشتوانه در بورس های جهان امری معمول است.
دخالت ولادیمیر پوتین در عراق را می توان حول سه محور کلی زیر بررسی کرد:
نخست:مبارزه با تروریسم
روسیه در مبارزه با تروریسم بسیار جدی تر از آمریکا است. هرچقدر آمریکایی ها در برخورد و مبارزه با تروریسم با استاندارد دوگانه عمل می کنند، روسیه نیازمند یک سیاست واحد، یکپارچه و قاطع در برابر تروریسم بوده و هست. مسکو به شدت از گسترش تروریسم در منطقه هراسناک است چرا که میزان آسیب پذیری این کشور از تروریسم به واسطه تحرکات اسلامگرایان افراطی در منطقه خودمختار داغستان به شدت افزایش یافته است. موید این ادعا انفجارهای تروریستی سال گذشته در ولگوگراد و در آستانه برگزاری المپیک زمستانی است که منجر به تنش شدیدی میان این کشور و عربستان سعودی شد. از این رو روسیه می تواند با مد نظر قرار دادن شرایط خود در داغستان و با توجه به اینکه برخی از سرکردگان و مهره های اصلی داعش متعلق به این منطقه و منطقه قفقاز هستند، با آنچه در سوریه یا عراق در حال رخ دادن است همذات پنداری کند.
دوم: بازگشت به روزهای طلایی گذشته
سال های متمادی اتحاد جماهیر شوروی یکی از بازیکنان بانفوذ در فضای استراتژیک خاورمیانه محسوب می شد. اتحاد جماهیر شوروی از سازمان آزادیبخش فلسطین حمایت قاطعانه می کرد. در چارچوب جنگ سرد و حمایت مهم شوروی و کشورهای غیرمتعهد که همه دوست شوروی بودند و ریاست مجمع عمومی که بر عهده الجزایر بود، رهبر جنبش آزادیبخش برای نخستین بار در مجمع عمومی سازمان ملل، از حقانیت و مظلومیت مبارزان راه آزادی سخن گفت. شوروی نزدیک به 30 سال از تنها حزب دموکرات مردمی در تمام شبه جزیره عربی در جمهوری دموکرات یمن حمایت به عمل آورد و روابط حسنه ای با عراق برقرار کرده بود که در دست صدام حسین و حزب بعث قرار داشت. اکنون، از این فضای وسیع، تنها منطقه ای که برای روسیه باقی مانده، کشور سوریه، کانون بحران و جنگ میهنی است و تنها پایگاه نظامی روسیه در این منطقه، بندر طرطوس در دریای سیاه می باشد. پوتین بسیار مشتاق است تا دوباره به روزهای طلایی گذشته در خاورمیانه بازگردد.
سوم: کنترل آلترناتیوهای انتقال انرژی به اروپا
عراق به سوریه و ایران متصل است. در سال ۲۰۱۰ دولت های عراق، ایران و سوریه قرار دادی ۱۰ میلیارد دلاری امضا کردند که بر اساس آن یک خط لوله انتقال گاز طبیعی، اروپا را به میدان گازی پارس جنوبی متصل می کند. بر اساس گزارش های رسانهای، این خط لوله بین سال های ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸ افتتاح می شود. برای اقتصاد مشکل دار روسیه که بیشتر به درآمد های ناشی از نفت و گاز متکی است، اتصال به این خط لوله از نظر استراتژیک مهم است. این توافق به روسیه اجازه می دهد که نفوذ خود را روی خط لوله و از آنجا روی اروپا حفظ کند. به طور سنتی اروپا مشتری گاز روسیه است اما تلاش دارد تا وابستگی خود را به روسیه کاهش دهد. در این میان قطر که دومین میدان بزرگ گاز جهان را دارد، به دنبال مسیر دیگری برای انتقال گاز به اروپا است، از طریق عراق و ترکیه و با دور زدن ایران و سوریه. چنین مسیری، اگر شکل واقعی به خود بگیرد، به طور موفقیت آمیزی وابستگی اروپا به گاز روسیه را کاهش می دهد. کنترل مسیر های جایگزین برای تامین انرژی اروپا دلیل دیگری است که پوتین برای ورود به عراق دارد. البته حضور در صنایع نفتی عراق خود به انکدازه کافی برای روس ها وسوسه کننده است.