«اینک این روز فرخنده را مغتنم میشمارم و در حضور امام امت که وجود ملت و دین ملت هست، به قرآن مجید سوگند یاد میکنم که به قانون اساسی وفادار باشم و همواره برای اعتلای ایران با تمام قدرت بکوشم».
این جملات را سیدابوالحسن بنیصدر، 10 روز پس از اینکه با کسب (تقریبا) 11 میلیون رای و 75 درصد آرا به ریاستجمهوری رسید و در هنگام تنفیذ حکم ریاستجمهوریاش ادا کرد. حضرت امام خمینی(ره) هم بعد از تنفیذ بنیصدر فرمودند: «من یک کلمه به آقای بنیصدر تذکر میدهم که آن یک کلمه تذکر برای همه است: «حبالدنیا رأس کل خطیئه»؛ هر مقامی که برای بشر حاصل میشود، چه مقامهای معنوی و چه مقامهای مادی روزی گرفته خواهد شد و آن روز هم نامعلوم است».
آن روز نامعلوم خیلی زود در 30 خرداد 60 فرارسید و رئیسجمهور 11 میلیونی ایران در حالی که به شخصیتی منفور تبدیل شده بود، با لباس زنانه از کشور فرار کرد. در آستانه غائله 14 اسفند 59 که بنیصدر و هوادارانش به راه انداختند، پرداختن به این بخش از تاریخ بیلطف نیست.
تسخیر سفارت آمریکا در آبان 58 و زنجیره اطلاعاتی که بعدها درباره بنیصدر به دست آمد، اهمیت سفارت را برای رئیسجمهور وقت ایران دوچندان کرده بود. در این میان اما این نکته که بسیاری از دانشجویان تسخیرکننده سفارت به بنیصدر رای داده باشند، از تاملبرانگیزترین فرازهای تاریخ معاصر است، چرا که خیلیها از همان ابتدا شاهد تلاشهای مکرر بنیصدر برای گرفتن سفارتخانه از دست دانشجویان و حمایت وی از بازرگان در «بیشرف» خواندن مخالفان آمریکا بودند.
نکته عجیبی که در رابطه با روابط بنیصدر با دانشجویان وجود دارد، این است که برخی دانشجویان پیرو خط امام و تسخیرکنندگان سفارت آمریکا اقبالی نسبت به گزینههای حزب جمهوری برای ریاستجمهوری نشان ندادند و با این استدلال که بنیصدر رای بیشتری دارد، به وی رای دادند.
به گزارش خبرنامه دانشجویان ایران، «محمد هاشمپوریزدانپرست» در این باره میگوید: «تعدادی از بچهها آن موقع به علت تهاجم وسیعی که توسط ضدانقلاب و حتی بعضی نیروهای خودی، نسبت به آیتالله بهشتی وجود داشت، دیدشان نسبت به حزب جمهوری اسلامی خوب نبود. این مسالهای است که نمیشود آن را کتمان کرد، به خاطر همین تعدادی قابل ملاحظه از آنان با کاندیداهای حزب مخالف بودند. کسی هم در صحنه نبود که توان مناسبی برای ریاستجمهوری داشته باشد. جلالالدین فارسی با شبهه ایرانی نبودن از صحنه بیرون رفت و ماند ابوالحسن بنیصدر، تیمسار احمد مدنی و صادق طباطبایی که برادرخانم مرحوم حاج سیداحمد بود و خیلی جوان بود و به نظر نمیآمد بتواند این مسؤولیت را اداره کند و دکتر حسن حبیبی که دانشجویان ایشان را بهرغم سلامت نفسی که داشت، مناسب ریاستجمهوری تشخیص ندادند.
چون کسی نبود که شرایط لازم را داشته باشد، بین بچهها تفرقه شد. یک عده از مردم هم به این دلیل میخواستند در انتخابات شرکت نکنند اما امام یک جملهای گفتند که همه باید رأی بدهند و اگر هم نمیدانید که باید به چه کسی رأی بدهید، به هر کسی که فکر میکنید رأی اکثریت را میآورد، رأی بدهید. من هم چون با توجه به جو موجود و کلاهی که بنیصدر بر سر مردم گذاشته بود و خود را همراه امام و شخصی دیندار نشان داده بود، پیشبینی میکردم بنیصدر رأی میآورد، لذا به او رأی دادم و هیچگونه انگیزه دینی و سیاسی و حتی علاقهای در این زمان به او نداشتم. دیگران هم احتمالاً همین کار را کردند. البته درست نمیدانم».
«معصومه نورمحمدی» نیز حمایت دانشجویان تسخیرکننده سفارت از بنیصدر را اینطور تایید میکند: «من خودم به بنیصدر رأی ندادم اما جرات نمیکردم در سفارت علنی کنم، یعنی همان موقع هم اکثر بچهها به بنیصدر رأی دادند؛ اینطور نبود که بنیصدر دستش رو باشد اما به مرور در بحث جنگ خودش را نشان داد».
فروز رجاییفر میگوید تنها رأیی که به نفع دکتر حبیبی در صندوق مستقر در لانه خارج شده، رای او بوده است: «من چون زمانی که انقلاب در جریان بود برای تحصیلات به آمریکا رفته بودم و آنجا درس میخواندم، وقتی که آنجا بودم از طریق انجمنهای اسلامی آمریکا و اروپا با کتابهای بنیصدر آشنا شدم. وقتی کتابهای بنیصدر را میخواندم به نظرم تفکرات او انحرافی میآمد و نمیتوانستم بپذیریم که مثل امام خالص است، چون که آن موقع 3 - 2 کتاب از امام خوانده بودم و با نظریات ایشان نیز آشنا بودم. در کل اعتقاد داشتم و میگفتم بنیصدر با انقلاب صاف نیست و بزودی خودش را نشان خواهد داد.
به طور کل من از همان روز اول جزو مخالفان بنیصدر بودم البته جزو مخالفان نهضت آزادی نبودم چون که انجمن اسلامی آمریکا از نهضت آزادی زاده شده بود و دکتر یزدی سرپرست آن بود و چون آنجا اینها دانشجویان را جمع میکردند و جوی مربوط به انقلاب داشتند با نوعی خوشبینی نسبت به آنها وارد ایران شده بودم و در جلسات هفتگی نهضت آزادی هم شرکت میکردم اما در این جلسات مثلا روزی رفته بودم که در مجلس خبرگان بحث ولایتفقیه مطرح شده بود و آقای مهندس عزتالله سحابی در داخل جلسه میگویند ما به هیچ وجه زیر بار چنین چیزی نمیرویم؛ تشخیص دادم که اختلاف در چه سطحی است، چراکه خودم هم مطالعاتی داشتم.
در مجموع من با بنیصدر مخالف بودم و به همین دلیل وقتی بهشتی را مقایسه میکردم، او را دوست داشتم. گفته میشود که در صندوق رای لانه در انتخابات ریاستجمهوری یک رای به حبیبی داده شده که من مطمئنم آن رای من بود یعنی تا این حد من جزو مخالفان سرسخت بنیصدر بودم. جو عمومی جامعه با بنیصدر بود، چون که مردم را فریب داده بود. بنیصدر رفت پیش امام و وقتی آمد بیرون گفت: من برای ریاستجمهوری کاندیدا میشوم. یعنی وانمود کرد امام به او گفتهاند کاندیدا شود. بالاخره با فریبکاری بالا آمد، اما چون عجول بود نتوانست خیلی خویشتندار باشد و کمکم به مقاصدش برسد و همین که ریاست جمهوریاش تثبیت شد گفت من 11 میلیون رای دارم و کارهایی کرد که موجب شد در عرض یکسال زمین بخورد و چهره واقعیاش آشکار شود».
محمد هاشمپوریزدانپرست ماجرای جلسهای که دانشجویان پیش از انتخابات با بنیصدر داشتند را اینطور روایت میکند: «بنیصدر آمد و در جلسهای که در اتاق روابط عمومی برگزار شده بود، او را سوالپیچ نمودند. در جواب یکی از سوالات گفت: من میخواستم مادر رضاییها ـ که مادر 3 تن از رهبران و اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق بود- را به سازمان ملل ببرم تا در آنجا کربلا به پا کنیم و قطبزاده با این تلویزیونش امام را تبلیغ کرد و امام ما را از پای پلکان هواپیما بازگرداند. مقصودش این بود که «امام تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرد» و تا این جمله را گفت همه به هم نگاه کردیم، همه متوجه شدیم این آقا از ریشه خراب است و تا حالا به مردم دروغ میگفته است و به امام اعتقادی ندارد.
بچهها شروع به فعالیت کردند که بنیصدر را رسوا کنند که متأسفانه چند روزی بیشتر به انتخابات نمانده بود و کار از کار گذشته بود. اسنادی هم در سفارت داشت اما بچهها متأسفانه سستی کرده بودند و قبلاً آن را منتشر نکرده بودند. بنیصدر هم تا رأی آورد با دانشجویان در افتاد و تمام تلاش خود را کرد تا دانشجویان را منزوی بنماید و گروگانها را با کمک قطبزاده از دست آنان بیرون آورده و اسناد را در اختیار خود بگیرد و موضوع را به نفع خود و دوستانش حل نماید».
امام خمینی: اگر چیزی درباره من نیز پیدا کردید، افشا کنید
تنها چند هفته پس از اشغال سفارت، سیدابوالحسن بنیصدر که در آن زمان از اعضای شورای 15 نفره انقلاب بود در دی ماه 1358به ریاستجمهوری رسید. وی بلافاصله مبارزهای را آغاز کرد تا دانشجویان را مجبور به تحویل همه اسناد به دولت کند. وی نخستین بار این مساله را در جلسات شورای انقلاب مطرح کرده و برای جلب حمایت از این طرح وقت و انرژی بسیاری صرف کرده بود. افرادی که به وی نزدیک بودند بعدها به ما گفتند تلاش بنیصدر برای دستیابی به اسناد تا چه حد برای آنها عجیب بوده است. او از همان ابتدا از مخالفان سرسخت این اقدام بود. حمایت دولت موقت مستعفی و بازرگان و نهضت آزادی از بنیصدر در عدم پخش افشاگریها از تلویزیون معنادار بود.
دانشجویان بالاخره مساله را با امام که همواره کلید گشایش مشکلات لاینحل بودند، در میان گذاشتند. امام خمینی فرمان دادند اسناد همچنان در دست دانشجویان بماند و افشاگریها برای ملت ادامه یابد.
معصومه ابتکار در کتاب تسخیر مینویسد: «در واقع امام به ما دستور دادند بدون در نظر گرفتن افراد، همه چیز را منتشر کنیم». ایشان فرمودند: «حتی اگر چیزی درباره من نیز پیدا کردید، افشا کنید».
عزم ایشان ما را بر آن داشت تا اقدامی غیرمعمول انجام دهیم. روزی در آذرماه، رادیو اعلام کرد دانشجویان پیرو خط امام میخواهند سندی را در ارتباط با امام افشا کنند. ما به چند تحلیل سازمان سیا درباره شخصیت امام برخورد کرده بودیم. همه این تحلیلها در یک نکته اتفاق نظر داشتند: «[امام] خمینی دارای اعتماد به نفس و قاطعیت شگفتانگیزی است... او به هیچ قیمتی حاضر به فروش عقاید و سازش درباره دیدگاههایش نیست... تلاشهای زیاد برای نزدیکی یا تأثیر گذاردن بر او بینتیجه مانده است... تصمیمات و استراتژیهای وی پیشبینیناپذیر است».
یکی از این اسناد درباره فردی بود که سازمان سیا از او با عنوانSD LURE/1 نام میبرد. در دی ماه 1358، در گاوصندوق اتاق رئیس پایگاه سیا در تهران 7 سند درباره این فرد پیدا کردیم. نخستین سند به تاریخ 27 جولای 1979 به گزارشهای ملاقات فردی به نام SD ROTTER که بعدها معلوم شد قشقایی است، مربوط میشد. وی مقامات سیا را به تماس با شخص دیگری با عنوان SD LURE ترغیب میکرد. در این سند شماره تلفن او و این نکته که برای اولینبار با وی در پاریس تماس گرفته شود، ذکر شده بود.
با کنترل این شماره تلفن متوجه شدیم متعلق به منزل جناب بنیصدر است که بزودی به ریاستجمهوری ایران برگزیده میشد.
سند دیگر از او به عنوان یک منبع اطلاعاتی و تماس بالقوه نام میبرد. یکی از و مأموران سازمان سیا با اسم رمز «گای رادرفورد» (اسم واقعی او «ورنون کاسین» بود) در پاریس و تحت پوشش یک تاجر به او نزدیک شده بود. SD LURE موافقت کرد که دوباره در تهران با او ملاقات کند.
به موجب دومین سند، نخستین دیدار یک ماه قبل از انقلاب در دی ماه 1357 انجام گرفته بود. این سند نشان میداد به بنیصدر گفته شده بود «رادرفورد تاجری آمریکایی است و در دنیای تجارت و سیاست آمریکا آشنایانی در سطح بالا دارد». در ادامه آمده بود: «به نظر میآمد او آنقدر به رادرفورد علاقهمند شده که با تقاضای ملاقات خصوصی با وی موافقت کند.» این جملات نشان میداد بنیصدر میدانست با شخصیت ذینفوذی ملاقات میکند. با توجه به تجربه سیاسی وی، ممکن نبود از اهداف این ملاقات بیاطلاع باشد.
براساس این اسناد رادرفورد، 12 ژوئن 1979 با SD LURE تماس گرفته و قرار شد وقتی به ظاهر از سفر هند بازمیگردد با وی ملاقات کند. او تحت پوشش شرکتی به نام «کارور اسوشیتس» از ایران بازدید کرده و هدف این سفر کار کردن روی SD LURE و تحویل او به یکی از افسران سفارت بوده است.» سایر اسناد، به توافقها و اقدامات پوششی برای ورود رادرفورد به تهران مربوط میشد. با وجود اینکه بنیصدر هیچ فرصتی را برای انتقاد از ما از دست نمیداد، تصمیم گرفتیم تا زمانی که مدرکی دال بر ملاقات وی با سیا نیافتهایم، این مساله را افشا نکنیم.
در حالی که میدانستیم به راحتی میتوان بنیصدر را که در آن زمان کاندیدای ریاستجمهوری بود از صحنه خارج کرد. (این بخش از روایت ابتکار به لحاظ زمانی شاید محل تردید باشد، چرا که به روایت برخی دیگر، تعدادی از دانشجویان داخل لانه به بنیصدر رای دادند، چطور آنها میتوانستند حتی با دانستن این اطلاعات حداقلی از بنیصدر وی را انتخاب کنند؟)
اوایل فروردین (یعنی زمانی که بنیصدر به ریاستجمهوری برگزیده شده بود) فرآیند بازسازی، اسناد بیشتری را برملا ساخت. نخستین سند، گزارش ملاقات رادرفورد با SD LURE در تاریخ 29 آگوست در خانه وی بود. در این ملاقات بنیصدر ضمن ابراز نگرانیهای خود، شورای 15 نفره انقلاب را به دلیل ناکارآمدی مورد انتقاد قرار داده و همچنین مخالفتهایی را با امام ابراز داشته بود.
سند دوم شرح ملاقات رادرفورد با «تامس آهرن» بود. چهارمین سند شرح ملاقات وی با بنیصدر بهشمار میرفت. سند پنجم، ارزیابی رادرفورد/ کاسین درباره ملاقاتهایش با او و خلاصهای از نقاط ضعف و قوت وی بود: «او [بنی صدر] که جاهطلب و سیاستمداری زیرک است، ظاهرا با احتیاط و با توجه به روزی که [امام خمینی] از صحنه خارج شود نقش خود را بازی میکند... او که توطئهگری کهنهکار است، میتواند در آینده و در صورتی که حس کند انقلاب از اهدافش دور میشود یا برای وی منافعی وجود دارد، علیه انقلاب توطئه کند... میداند باید با اطرافیان خود رفتار محتاطانهای داشته باشد... این تردید احتمالا باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نکند.»
وقتی مجموعه کامل اسناد SD LURE تکمیل شد، آنها را به «تامس آهرن» نشان دادیم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تاکید کرد یکی از برنامههای دولت آمریکا، بویژه سازمان سیا، تماس با شخصیتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود. وقتی امام خمینی در پاریس حضور داشتند، به یکی از افسران بازنشسته سازمان سیا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنیصدر دیدار کند. وی خود را نماینده یک شرکت آمریکایی معرفی و ابراز تمایل کرده بود با او درباره چشماندازهای روابط اقتصادی با غرب صحبت کند. بنیصدر نیز موافقت کرده بود.
آهرن افزود: «وقتی بنیصدر به ایران آمد، «ستاد سازمان سیا» تمایل داشت موضوع را دنبال کند و مسؤولیت این پروژه به من سپرده شد. هدف نهایی ما استخدام بنیصدر بود ولی برای رسیدن به این هدف مراحل مختلفی باید طی میشد. در مرحله نخست، وی مستقیما از قضیه آگاه نبود. او تنها به عنوان یک مشاور مالی که درباره مسائل سیاسی توصیههایی دارد، خدمت میکرد. در مراحل بعد درباره مسائل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصیههایی به او میشد».
آهرن به ما گفت که بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد 1000 دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند ولی هیچ وقت پولی دریافت نکرد.
آیا بنیصدر میدانست با یک مامور سازمان سیا معامله میکند؟ این سوال را با آهرن مطرح کردیم. وی در پاسخ گفت: «در آن موقع قرار نبود به بنیصدر اطلاع دهیم که با سازمان سیا طرف است.» ولی این روایت مشکوک است. گام غیرمتعارف پیشنهاد 1000 دلار دستمزد ماهانه، یک امر کاری متداول نبود. مسلما این پیشنهاد بدگمانی یک اقتصاددان حرفهای آشنا با غرب را برمیانگیخت.
مساله مشکوک دیگر محتوای سوالی بود که پرسیده شد. اگرچه قرار بود محتوای این سوالها و مشورتها ماهیت اقتصادی داشته باشد ولی در واقع سیاسی بوده و ارتباطی به مسائل اقتصادی نداشت.
در چند ماه پیش و پس از پیروزی انقلاب، سازمان سیا تماس خود را با بسیاری از شخصیتهای ذینفوذ طرفدار غرب در دولت حفظ کرده بود ولی تلاش این سازمان برای تاثیرگذاری بر سیاستگذاران اصلی بویژه امام بیهوده به نظر میرسید.
محمد هاشمپوریزدانپرست سندی را که در رابطه با بنیصدر بهدست آمده بود تایید میکند: «ابوالحسن بنیصدر از طرفداران پر و پاقرص مصدق و عضو جبهه ملی بود. از ابوالحسن بنیصدر هم یک سند درآمد که یک مأمور سیا بنیصدر را با حقوق ماهانه هزار دلار به عنوان مشاور اقتصادی استخدام کرده است».
شیخ الاسلام میگوید بچههای لانه تلفنهای بنیصدر را شنود میکردند: «تلفنهای بیسیم بنیصدر را شنود میکردیم البته آن موقع گفتند شما حق این کار را ندارید بنابراین بچهها نوارهایش را از بین بردند اما خب! کسانی که این کار را انجام دادند بنیصدر را شناخته بودند. ما در اسنادی که به دست آوردیم متوجه شدیم آمریکاییها به آقای بنیصدر بدون اینکه از او درخواستی داشته باشند پول داده بودند و ما همین اسناد را برای استیضاح آقای بنیصدر به مجلس دادیم».