تاریخ انتشار : ۰۶ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶  ، 
کد خبر : ۲۷۵۶۷۲
واکنش متفاوت جامعه ‌در ‌برابر چالش‌ها در گفت‌وگو با فاطمه صادقی

رفتارهای طبقه متوسط تقابل سیاسی نیست

عظیم محمودآبادی – اشاره: جامعه امروز ایران را چطور می‌توان تحلیل کرد؟ جامعه‌ای چند تکه که هر کدام اولویت‌ها و دغدغه‌های خودشان را دارند؛ اولویت‌هایی که لزوما قابل جمع کردن با یکدیگر نیستند. آنهایی که مرگ خواننده جوانی را به سوگ می‌نشینند و مراسم تشییع جنازه‌اش را تبدیل به «پدیده» می‌کنند، یا کسانی که در برابر از بین بردن چند قلاده سگ در استان فارس دست به تجمعی ٣٠٠ نفری در پایتخت می‌زنند و تابلوهایی را در دست می‌گیرند که اگرچه نشان‌دهنده طبع نازک و حساسیت‌شان بر حفظ حقوق حیوانات است اما شاید نوع ادبیات و جملاتی که انتخاب کرده بودند تناسب چندانی با کرامت انسانی نداشته باشد. همان‌ها که وقتی خبر درگیری بین دستفروش کنار یکی از خیابان‌های تهران با ماموران شهرداری را که منجر به فوت او شد خواندند یا شنیدند واکنشی از خود نشان ندادند و ترجیح دادند با سکوت از کنار آن بگذرند. برخی تحلیل‌ها «پدیده پاشایی» و واکنش طیفی از جامعه نسبت به آنچه به سگ‌ها در شیراز گذشته بود را از جمله نشانه‌های ظهور و بروز طبقه متوسط جدیدی می‌دانند که دغدغه‌ها، مطالبات و خواسته‌های خودش را دارد. این موضوعی بود که با فاطمه صادقی در میان گذاشتیم. صادقی اظهاراتی از این دست را نوعی تقدیس طبقه متوسط می‌داند که بر تحلیل‌هایی پادرهوا مبتنی است. استاد سابق دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی ضمن تاکید بر طبقاتی بودن جامعه ایران معتقد است رفتارهایی که به آن اشاره شد نشان‌دهنده این است که طبقه متوسط صرفا عاملیت فرهنگی ندارد بلکه عاملیت اقتصادی هم دارد و بر اساس منافع اقتصادی‌اش عمل می‌کند و حتی تفاخر دارد و تمایز طبقاتی‌اش را به رخ می‌کشد.

*‌ خانم صادقی! در برخی تحلیل‌هایی که توسط جامعه‌شناسان و پژوهشگرانی که رفتارها و کنش‌های جامعه یا بخش‌هایی از آن را مورد بررسی قرار می‌دهند این نگاه وجود دارد که ما در جامعه ایران شاهد بروز و ظهور یک «طبقه متوسط جدید» هستیم. این دست از تحلیل‌ها نمونه‌هایی از جمله اعتراضاتی که به حادثه سگ‌کشی در شیراز شد را مستند تحلیل خود قرار می‌دهند. فارغ از اینکه مصادیقی از این دست می‌تواند موید زایش طبقه متوسط جدیدی باشد یا نه اما رفتارهایی که به آن استناد می‌شود درخور توجه است.

به این معنا که ما چند بار شاهد خبری شدن درگیری بین دستفروشان و ماموران شهرداری در برخی شهرها از جمله پایتخت بوده‌ایم که در یک مورد منجر به فوت دستفروش شده است ولی این مساله واکنش قابل توجهی را از سوی جامعه در پی نداشت. آن وقت همین جامعه نسبت به کشته شدن چند سگ واکنشی را نشان می‌دهد که حتی مقامات رسمی را هم وادار به موضع‌گیری و محکوم کردن آن می‌کند. حتما آزار حیوانات کاری نادرست و غیراخلاقی است اما سوال این است که ما با چه جامعه‌ای روبه‌رو هستیم که به قتل رسیدن سگ در آن مهم‌تر از بین رفتن جان انسان‌هاست؟

**‌ ما در واقع با جامعه‌ای رو به رو هستیم که بخش‌های بزرگی از آن عمیقا سردرگم و آشفته‌اند. به نظر من بها دادن به این رفتارها تحت عنوان «طبقه متوسط جدید» تقدیس است؛ نه فقط تقدیس این رفتارها بلکه تقدیس طبقه متوسط که در هر حال بر یک تحلیل پا در هوا متکی است. من فکر می‌کنم بخش اعظم جامعه ما گرفتار بحران و آشفتگی عملی و نظری‌ای است که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. بهترین توصیفی که برای جامعه‌مان دارم این است که خودش را به خواب زده است. آدمی را که خواب است، می‌شود بیدار کرد اما آدمی که خود را به خواب زده نمی‌شود بیدار کرد. منظور من از جامعه در اینجا کلیتی است هم در برگیرنده دولت و حکومت و هم مردم.

*‌ بگذارید چند تا پرسش مشخص مطرح کنیم تا برسیم به اصل بحث. نخست اینکه آیا می‌شود از طبقه متوسط به طور مشخص به همراه نوعی ذهنیت و رفتار مختص به آن یاد کرد؟ آیا رفتارهای به اصطلاح طبقه متوسطی ضرورتا بهبود وضعیت اجتماعی و سیاسی را هدف می‌گیرند؟ رفتارهایی را که در سوال نخست به آنها اشاره کردیم چگونه می‌شود تحلیل کرد؟ آیا اساسا این رفتارها     قابل تحلیل هستند؟

**‌ پیش از هر چیز بگذارید به چند ملاحظه مهم اشاره کنم؛ اولا، با اینکه جامعه ما به‌شدت طبقاتی است، اما اصولا تحلیل طبقاتی جز در موارد استثنایی نداریم. نزد بسیاری از روشنفکران «طبقه» مفهومی کهنه و به درد نخور و ارتجاعی محسوب می‌شود. حتی مفاهیمی مثل جامعه و دولت هم انتزاعی تلقی می‌شوند. اینها با چرخشی که به نظر من ناشی از افسردگی و فقر تحلیلی است، رفته‌اند به سراغ فرد و اندیشه و سوژه فردی و جز اینها. خلاصه کلام اینکه بسیاری بر اساس گریز از ذهنیت مارکسیستی، طبقاتی بودن جامعه ایران را منکر می‌شوند. طبق این تحلیل از یک سو جامعه ایران را توده‌ای می‌دانند و از سوی دیگر کلیتی که مشخصه‌اش بیش از اقتصاد و سیاست، مذهب و دین است. برای رد هر دوی این مواضع دلایل موجه وجود دارد.

اما جالب این است که هر دو گروه، با اینکه طبقه را از در بیرون می‌کنند، از پنجره وارد می‌کنند. گروه اول، با اینکه منکر طبقاتی بودن جامعه است، «طبقه متوسط» را به ترجیع‌بندی بدل کرده که دایم آن را به اشکال مختلف برای ستایش از آن چیزهایی که مورد علاقه او است، از جمله گشودگی فرهنگی، تساهل، عدم خشونت، غیرایدئولوژیک بودن و غیره تکرار می‌کند. اما این مفهوم، بیش از آنکه در واقعیت مصداق داشته باشد، بیان آمال و آرزوهای آنهاست که عبارت باشد از جامعه‌ای که فرهنگش لیبرال و مناسبات اقتصادی‌اش مبتنی بر بازار آزاد است. گروه دیگر شامل ایدئولوگ‌ها این طور وانمود می‌کند که جامعه ایران کلیتی است که عنصر مقوم آن و البته خط فاصل آن، دین و مذهب است. از این رو اینها هم بخش اعظمی از مردم را به این دلیل که با ذهنیت آنها نمی‌خوانند، کنار می‌گذارند.

1_‌ اگر گروه اول، روی طبقه متوسط به عنوان عامل تحولات سیاسی و فرهنگی حساب می‌کند، گروه دوم روی پابرهنگان، بدبخت و بیچاره‌ها و طردشدگان سرمایه‌گذاری می‌کند و برای بسیج و یارگیری از آنها برای کارزارهای انتخاباتی تلاش می‌کند. تا به اینجا روشن است که هر دو گروه به صورت تلویحی نه‌تنها طبقاتی بودن جامعه بلکه منازعه طبقاتی را هم پذیرفته‌اند اما به صورت ریاکارانه از آن طفره می‌روند. واقعیت این است که اولا تحلیل طبقاتی منحصر به مارکسیسم نیست. در ثانی در دل تحلیل مارکسیستی نیز بحث‌های متنوعی در مورد طبقه وجود دارد که نمی‌توان همه آنها را یک کاسه کرد. اگر می‌گوییم طبقه متوسط یا پابرهنگان پس لازم می‌آید که تحلیل طبقاتی داشته باشیم اما چنین نیست. به همین دلیل معتقدم که مساله بر سر تقدیس طبقاتی، مثلا «طبقه متوسط جدید» است؛ نه بر سر تحلیل طبقاتی.

2‌‌‌‌_‌ ملاحظه دوم اینکه در ایران دولت‌ها نماینده تام و تمام طبقات نیستند، بلکه به صورت نسبی طبقات را نمایندگی می‌کنند. نه دولت احمدی‌نژاد نماینده فرودستان بود، نه روحانی نماینده تام و تمام طبقه متوسط است. بنابراین دولت، با اینکه تا حدی منابع طبقاتی را نمایندگی می‌کند، اما صرفا کمیته اجرایی بورژوازی نیست. چون اولا میان منافع فرهنگی و ایدئولوژیک این دو همیشه تضاد عمیقی وجود داشته است. در عین حال، دولت نماینده یک طبقه خاص هم نیست. مثلا دولت احمدی‌نژاد را به هیچ رو نمی‌شد نماینده فرودستان حساب کرد. این دولت بیش از هر چیز نماینده بورژوازی فرادستی هم بود که به عنوان «طبقه رژیم جدید» توسط خود دولت ساخته شد تا به لحاظ سیاسی حافظ آن باشد. همین‌ها هم هستند که از الان برای انتخابات خیز برداشته‌اند. بنابراین در ایران بحث نمایندگی سیاسی، عمیقا با بحران مواجه است.

3_ سوم اینکه، همزمان با تضاد یاد شده، تضاد دیگری به همان قوت در جریان است و آن تضادهای درون جامعه در راستای گسل‌های اجتماعی از جمله شکاف و منازعه طبقاتی است. درست به دلیل تضادهاست که می‌توان از همدستی میان بخش‌هایی از جامعه با حکومت در کل سخن گفت. به عبارت دیگر ما به هیچ رو با یک جامعه همگون مواجه نیستیم. درست است که میان دولت و بخش‌هایی از جامعه می‌تواند تضاد وجود داشته باشد، اما با ملاحظه شکاف‌های درون جامعه باید در تحلیل‌های‌مان همدستی میان بخش‌هایی از جامعه و حکومت را هم در نظر بگیریم. با در نظر گرفتن تنها یکی از اینها به دام نظری و بن‌بست خواهیم افتاد. به نظر من فقط از این منظر است که می‌شود برخی رفتارهای امروزی در جامعه را از جمله مواردی که برشمردید، تحلیل کرد.

*‌ آیا تناقضی که به آن اشاره کردید، خود آن تحلیلگرانی که جامعه ایران را غیرطبقاتی می‌دانند به هیچ شکلی توجیه نکرده‌اند؟

**‌ من همه تحلیل‌ها را دنبال نکرده‌ام اما تا جایی که می‌دانم غلبه گفتاری با این نوع تحلیل‌هاست که در آنها این ناسازه چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد. نه‌تنها به این ناسازه توجه نمی‌شود، بلکه مشکل دیگری هم در میان است و آن اینکه به طبقه متوسط عاملیتی سیاسی و فرهنگی داده می‌شود که به هیچ رو واقعی نیست. فرض بر این است که طبقه متوسط به خاطر تحصیلکرده بودن و دغدغه مند بودن، بار فرهنگی و سیاسی یک جامعه را به دوش می‌گیرد. مثلا نوعی وجدان‌مند بودن فراگیر به طبقه متوسط نسبت داده می‌شود که خودش هم آن را باور کرده است. اما طبقه متوسط صرفا عاملیت فرهنگی ندارد. بلکه عاملیت اقتصادی هم دارد و بر اساس منافع اقتصادی‌اش عمل می‌کند و حتی تفاخر دارد و تمایز طبقاتی‌اش را به رخ می‌کشد. اینجاست که تضاد بروز می‌کند.

برگردیم به همان مثال اول بحث؛ در حالی که این به اصطلاح طبقه متوسط نسبت به مرگ دستفروشی که به آن اشاره کردید هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهد، نسبت به سگ‌کشی واکنش دارد. چرا؟ می‌شود به صورت ساده‌لوحانه گفت که وجدانش درد می‌گیرد. اما همه قضیه این نیست. چرا وجدانش در مورد از دست رفتن جان آن دستفروش یا سوءاستفاده از افغانی‌ها یا نابود شدن فضای شهری و فراگیر شدن شاپینگ‌مال‌ها به دست شهرداری و هزار مورد دیگر به درد نمی‌آید؟ در همین شماره نشریه «صدا» مطلب بسیار مهمی خواندم در مورد نابودی حیات وحش و محیط زیست در منطقه بهرام گور فارس؛ یعنی همان منطقه‌ای که مورد بحث ما است.

مقاله تفصیلی بسیار خوبی بود در این مورد که چطور دولت روحانی، طرح‌های دولت قبلی را که به آنها برچسب بی‌تدبیری می‌زد، حالا با عنوان تدبیر و امید با شدت و حدت به اجرا درمی‌آورد و صدا هم از کسی درنمی‌آید؟ نه از سازمان محیط زیست که به آپاراتوس توجیه تخریب و تاراج محیط‌زیست به نفع فرادستان تبدیل شده و نه از آن طبقه متوسطی که وجدانش برای سگ‌کشی به درد می‌آید.

دلیل این وضع واضح است: بخش‌های زیادی از طبقه بورژوا منفعتش در حفظ وضعیت فعلی است. اینجا باید همدستی میان دولت و جامعه را در نظر داشت. بسیاری از اینها از همان دوره احمدی‌نژاد و حتی پیش از آن به خوان نعمت بی‌حساب و کتابی وصل شدند که به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نیستند. نمونه‌اش پورشه‌هایی است که هرازچندگاه اخبارش در رسانه‌ها درز می‌کند. یا مثلا همین kids of Tehran rich که نوعی خودآگاهی و حتی تفاخر طبقاتی را بروز می‌دهد. اما مهم‌تر از آن طبقه متوسط است که به نظر من با اینکه رتوریک بخش‌های زیادی از آن ضد گفتمان رسمی است، اما در عمل عمیقا با آن همدست است. دست کم بخش‌های فوقانی طبقه متوسط واجد این خصلت دوگانه است. به زبان انتقاد می‌کند، اما در عمل با وضع موجود دست به یکی است. بنابراین اگر صحبت بر سر عاملیت- خواه سیاسی یا فرهنگی- است، باید بگویم که آن عاملیت، در بهترین حالت دچار تناقض ریاکارانه است و غیرسیاسی است و در بدترین حالت، وجود ندارد.

دچار تناقض است، چون برخلاف ژستی که دارد، نماینده یک وجدان اجتماعی و سیاسی فراگیر نیست، بلکه در واقع در خدمت بیان و بروز منافع طبقاتی اعم از اقتصادی و فرهنگی خود است و در بدترین حالت وجود ندارد، چون منافعش در گرو حفظ وضع موجود است. به همین دلیل صدایش در مورد مسائلی که به وجدان عمومی مربوط است، درنمی‌آید. منظورم فقط در مورد زندانیان سیاسی و اینها نیست. منظورم مساله‌ای به نام محیط زیست یا آموزش و فضای عمومی و جز اینهاست که به حیات جمعی ما در کل مربوط می‌شود. مهم است که منتقدان، این تناقضات را درک کنند و نقد کنند؛ نه اینکه آنها را تقدیس کنند.

*‌ به هر حال نفس این پدیده یک وجه تقابلی با گفتمان رسمی هم دارد. بنابراین خیلی هم نمی‌توان به آن معنا که شما می‌گویید آن را غیرسیاسی تلقی کرد.

**‌ خیر. اولا هر تقابلی ضرورتا سیاسی نیست. برای مثال، یک جور تقابل رفتاری و ذهنی وجود دارد که بر اساس آن، افراد هویت‌های تقابلی خود را به وجود می‌آورند و حتی در عمل بروز می‌دهند. این، یک تقابل هویتی است، اما وقتی به فرد یا به گروهی از آدم‌ها منحصر بماند، به هیچ تغییر و تحول سیاسی منجر نمی‌شود. این صرفا یک «رفتار» است، همین. بسیاری از رفتارها در میان جوانان، طبقات متوسط و بالا از این نوع است. در ثانی، حتی هر نوع کنش تقابلی- در تمایز با رفتار- هم ضرورتا به تغییر و تحول سیاسی نمی‌انجامد. برعکس، در بسیاری موارد با اینکه آن کنش، تقابلی است اما در واقع مقوم وضع موجود است. تغییر سیاسی تنها از رهگذر کنش سیاسی فراطبقاتی و عاملیت‌هایی ممکن است که سیاسی فکر کنند و عمل کنند. راه میانبری وجود ندارد.

*‌ شما معتقدید این طور نیست. در صورتی که اتفاقا مساله فرهنگی و نمادهای آن برای مجموعه حاکمیت از حساسیت بالایی برخوردار است و این طور نیست که نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. اصرار بر برخورد با ماهواره‌ها آن هم بعد از چند دهه نشان از همین حساسیت بالا دارد. با این وجود شما معتقدید نمی‌توان هیچ سویه سیاسی برای مسائلی از این دست در نظر گرفت؟ شاید هدف‌شان این نباشد اما در نتیجه این طور می‌شود.

**‌ دقیقا. یکی اینکه این رفتارها را ضرورتا نمی‌توان به تقابل نسبت داد. کسی که حجاب رعایت نمی‌کند یا ماهواره می‌بیند در وهله اول دوست دارد آن طور که خود دوست دارد زندگی کند. بنابراین در ابتدا نمی‌خواهد تقابلی رفتار کند، حاصل آن رفتار، البته در مقیاس وسیع، می‌شود کنش تقابلی. اما آیا با عادی شدن دیش‌های ماهواره‌ای تغییری اساسی هم به وجود می‌آید؟ اگر افراد از تلویزیون ماهواره‌ای برای دیدن سریال و سرگرمی و اخذ مد و لباس و آرایش و غیر و ذلک استفاده کنند، کمااینکه الان چنین است، آیا می‌شود گفت این رفتار به تغییر سیاسی منجر می‌شود؟

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات