تاریخ انتشار : ۱۳ تير ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۵  ، 
کد خبر : ۲۷۶۹۸۸
پذیرش قطع‌نامه ٥٩٨ به روایت رفیق‌دوست

خوب زمانی جنگ تمام شد


«محسن رفیق‌دوست» وزیر سپاه در زمان جنگ و رئیس سابق بنیاد مستضعفان و جانبازان، در گفت‌وگوی مفصلی که با خبرگزاری فارس انجام داده به بیان برخی خاطرات خود از زمان جنگ و پذیرش قطع‌نامه  و نیز توصیه هاشمی رفسنجانی به مقام‌معظم‌رهبری درباره مرحوم احمد خمینی پرداخته است.

مقام‌معظم‌رهبری روزی که در خبرگان بحث شورای رهبری و فردی مطرح بود، و بالاخره مطرح شد که امام فرد خاصی را توجیه کرده است و معلوم شد آن فرد،‌ آقا هستند؛ آقا اول به شدت مخالفت کرد و پشت تریبون آمدند و دو نفر را که هر دو به رحمت خدا رفته‌اند خطاب قرار داد و گفت «شما از من اطاعت می‌کنید؟» رو به آقای خلخالی و آقای احمد آذری قمی گفت: آیا شما از من اطاعت می‌کنید؟ یعنی وقتی مقام‌معظم‌رهبری هنوز رهبر نشده بودند و یک ساعت بعد رهبر شد، هیچ‌گاه با کاریزمای امام نیامدند.

‌او درباره این نقل ‌قول از آیت‌الله هاشمی مبنی‌بر اینکه می‌گویند امام(ره) به ما گفته قطع‌نامه برای من شیرین شد هم گفت: خیر، این جزء مطالبی است که می‌توان استنباط کرد. ما دیدیم برخی آقایان خدمت امام بودند و کسی آن را ضبط نمی‌کرد. باید به اندیشه‌های امام برگشت و به این چیزها نچسبید.

‌من می‌خواهم بگویم برای برخورد با آقای هاشمی آیا کسی بهتر از آقا هست؟ آقا قیم می‌خواهد؟ ایشان رودربایستی دارد؟ این آقایی که من می‌شناسم از امام هم بی‌رودربایستی‌تر است. به قدری این مرد ثابت‌‌رأی و در عقیده خود محکم است که اگر ایشان حرف‌هایی را که دیگران درباره آقای هاشمی می‌زنند قبول داشت، دوباره ایشان را برای مجمع تأیید نمی‌کرد و هیچ رودربایستی و رفاقتی هم نداشت.

‌یک‌بار دکتر شایگان در دهه فجر به مدرسه علوی آمد و ما با عزت و احترام او را به ملاقات امام بردیم، موقع بازگشت خیلی صریح گفت حرف‌های این آقا (امام) برای اداره مملکت نه ممکن و نه کافی است و قبول نداشت. با درکی که امام از حرف‌های آنها داشت، فرمود جبهه مرتد ملی. اگر امروز سیاستمداران ما دنبال جبهه ملی و نهضت آزادی هستند، هر دوی آن سیستم فکری را امام دور ریخته است.

‌برداشت خودم به عنوان یک عضو مؤثر و حساس در رأس جنگ این است که ما در آن زمان به مشکلی برخورده بودیم که اتفاقا جلسه‌ای در استانداری تهران تشکیل شده بود و از بنده به عنوان وزیر سپاه دعوت کرده بودند، وقتی به آنجا رفتم تصور کردم برای کارکنان استانداری است؛ اما دیدم اکثر وکلای تهران و برخی از وزرا در آن حضور دارند؛ وقتی که پشت میکروفن رفتم، گفتم متأسفم که زیر این آسمان کبود فقط دو نفر به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» اعتقاد دارند: یکی امام است و دیگری صدام. این صحبت من مورد اعتراض بزرگان هم قرار گرفت ولی همان‌جا به وزرا خطاب کردم کدام‌یک از شما جنگ جنگ تا پیروزی را قبول دارید و برای آنها مثال زدم که آقای وزیر من که از شما فلان امتیاز را خواستم برای جنگ به من دادید؟ چیزی که من خودم با هفت‌‌هزارو ٥٠٠ تومان ساختم، شما می‌خواستید ٧٥ هزار تومان از من پول بگیرید.

‌آقای هاشمی نیز به این نتیجه رسیده بود، ایشان مرا صدا کرده و گفت «حاج محسن شما در رأس جنگ‌افروزها قرار داری. الان مدت‌هاست که آقای رضایی یک طرحی را تهیه می‌کند و به شما می‌دهد و شما هم یک‌سری چیزها را فراهم می‌کنید و ١٠ قدم جلو و دوباره ١٠ قدم عقب می‌روید. بنابراین به من گفتند شما دنبال کار خودتان بروید. دولت، شعار جنگ می‌دهد اما تمام‌قد در جنگ نمی‌آید. من می‌خواهم توپ را به زمین دولت بیندازم.

‌ایشان فرمانده جبهه بودند. بنابراین بلافاصله نخست‌وزیر را رئیس ستاد کردند، آقای نبوی را مسئول لجستیک، یعنی جایگزین من، آقای زنجانی را مسئول مالی و آقای خاتمی را مسئول تبلیغات کرد و به‌این‌ترتیب ستاد جنگ را دولتی‌ها تشکیل دادند؛ دولتی‌هایی که تیپی بودند که من هر وقت از جبهه می‌آمدم و در دولت توضیح می‌دادم، آقای نبوی به من می‌گفت جنگ را چه زمانی تمام می‌کنید.

‌طرز تفکر چنین چیزی بود حالا این فردی که همیشه معتقد بود جنگ باید تمام شود، مسئول لجستیک جنگ شده است. اینها از فرمانده سپاه سؤال می‌کنند این جنگ کی تمام می‌شود. می‌گویند وقتی که ما بغداد را بگیریم، می‌گویند بغداد را چه زمانی می‌توانیم بگیریم، می‌گویند وقتی صدام ساقط شود. برای این کار چه می‌خواهیم؟ گفتند این چیزها را می‌خواهیم.

‌او در پاسخ به این سؤال که در همان نامه‌ای که آقای محسن رضایی به آقای هاشمی نوشت،گفته است: بله نیازهای خود را آنجا اعلام کردند؛ من اگر در پست خودم بودم می‌گفتم اینها را به شما خواهم داد؛ یعنی در آن زمان‌بندی که اعلام شده بود؛ چراکه آقای رضایی آن امکانات را در یک زمان‌بندی خواسته بود و همه را در یک زمان درخواست نکرده بود و می‌شد هم آنها را تهیه کنیم. بنابراین گروهی که می‌خواستند جنگ را تمام کنند این نامه را که بین فرمانده و رئیس ستاد جنگ بود، خدمت امام بردند و گفتند این امکانات را از ما می‌خواهند و ما هم نمی‌توانیم تأمین کنیم. بعد هم پیشنهاد می‌کنند آتش‌بس پذیرفته شود. به نظر من خوب زمانی جنگ تمام شد، ما همه سرزمین خود را آزاد کرده و در اوج قدرت نظامی و بسیج مردمی بودیم. ما که نمی‌خواستیم صدام را ساقط کنیم و عراق را  نگه داریم و باید آن را به مردم عراق می‌دادیم. ما وقتی خرمشهر را گرفتیم عراق در اوج قدرت بود. من سال ٦٢ موافق ادامه جنگ بودم نه در سال ٦٨.

‌تا زمانی که جنگ تمام نشد، من نمی‌گفتم یکی از منابعم که در سطح بالا مهمات تهیه می‌کردم از کشور بی‌طرفی همچون سوئیس است و آن زمان کانال خود را لو نمی‌دادم، چراکه اگر این کار را می‌کردم آمریکا جلوی آن را می‌گرفت.  بخشی از سلاحی که از زمان رژیم سابق دست ما بود، سلاح‌های غربی بود و باید مهمات آن را نیز از غرب می‌آوردیم و هیچ کشور غربی‌ای هم آن را به ما نمی‌فروخت، از این رو ما امکانات آنها را از سوئیس تهیه می‌کردیم. اینکه در مذاکرات ژنو و وین مطرح می‌شود از همین مقولات و زیر خط قرمز می‌خواهند بده‌بستان کنند، نباید از حالا آن را فریاد بزنند. چراکه مهم نرسیدن به خط قرمز است و اگر بخواهند عبور کنند، بی‌خود می‌کنند و اصلا حق ندارند.

‌در کربلای چهار ما کمتر از یک‌پنجم از نیروهای خود را وارد جنگ کرده بودیم و همه عملیات کربلای ٥ حدود ١٥ روز پس از عملیات کربلای چهار آغاز شد. به ما سند نداده بودند که در تمام عملیات‌ها پیروز می‌شوید، ما در والفجر مقدماتی هم پیروز نشدیم. در والفجر یک هم پیروز نشدیم و بعد از والفجر مقدماتی والفجر یک خیلی علیه ما شلوغ کردند و ما مجبور شدیم با فرماندهان اصلی جنگ خدمت امام شرفیاب شویم و امام نیز با یک جمله مسئله را حل کردند. گفتند چه کسی گفته شما شکست خورده‌اید، شما عدم‌الفتح داشته‌اید و شما هیچ‌گاه شکست نمی‌خورید.

‌بحث اعدام فرماندهان مطرح نبود، من به‌تازگی هم که شنیدم تعجب کردم.

‌زمان جنگ یکی از پسرهای مقام‌معظم‌رهبری، یکی از پسران آقای هاشمی، یکی از پسران آقای ناطق، یکی از پسران بنده و پسر آقای بجنوردی، گروهی در لشکر ١٠ سیدالشهدا بودند و در منطقه مهران یک‌مرتبه گم شدند و من وقتی خدمت آقا رسیدیم ایشان فرمودند دعا کنیم اینها شهید شوند و اسیر نشوند، این واقعیتی بود که فرزندان مسئولان مانند سایر مردم در جبهه‌ها حضور داشتند، اما اسامی آنها متفاوت از پدرانشان بود، مثلا فرزند مقام‌معظم‌رهبری با نام حسینی، فرزند آقای هاشمی با نام آقای بهرمانی و پسر من نیز با نام تهرانی و پسر آقای ناطق به اسم نوری در جبهه‌ها حضور داشتند و اسم مشهور روی خود نگذاشته بودند. درنهایت نیز مشخص شد آنها جایی بین دشمن و خودی‌ها گیر کرده‌اند و زمانی که نیروهای خودی حمله کردند، آنها نیز برگشتند.

‌شاید در رسانه‌ها نگفته‌ام، یک روز آقای هاشمی مرا خواست و گفت: «به این رفیق خود بگو آن‌قدر با احمدآقا بد نباشد و با احمدآقا بسازد. من نزد آقای خامنه‌ای رفتم و عرض کردم بنده پیش آقای هاشمی بودم و به من گفت خدمت شما بیایم و بگویم با احمد آقا بهتر تا کنید. ایشان ناراحت شد و گفت من با احمدآقا مشکل ندارم، اگر سازش در برابر اصول است که اصلاً امکان ندارد و اگر رفیق گرمابه و گلستان است که ما با هم رفیق هستیم».

‌او در پاسخ به این سؤال که چه شده بود آقای هاشمی این حرف را به شما گفت؟ گفته است: من آنچه را دیده و شنیده‌ام می‌گویم. اینها را من نمی‌دانم، اما بعد از رحلت امام و دو، سه ماه قبل از رحلت حاج احمدآقا، ما جلساتی داشتیم؛ ١٥ نفر از اعضای سابق حزب مؤتلفه بودیم که هر ماه جلسه‌ای داشتیم و مطالبی که می‌خواستیم به عرض امام برسانیم یا اگر امام فرمایشاتی داشتند، حاج‌احمدآقا می‌آمدند و ردوبدل می‌شد. یکی، ‌دو جلسه قبل از رحلت احمدآقا، من این خاطره را در جلسه نقل کردم که احمدآقا گفتند یکی از دلایل اینکه امام، آقای خامنه‌ای را برای رهبری مناسب دیدند، همین صلابت رأی آقای خامنه‌ای بود.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات