1. تمدن و هويت تمدني
قبل از پرداخت به ماهيت تمدن گفتني است براي دستيابي به پيشرفت و زندگي بهتر و كمال مادي و معنوي در جامعه انساني، نگرش تمدنمحور امري ضروري است؛ زيرا نگرش تمدني از يك سو، نگرشي فراگير و جامع است؛ يعني تحولات اجتماعي در مقياس كلان و در نسبت با ديگر حوزهها مورد مطالعه و تحقيق قرار ميگيرد و از تحقيقهاي تكعاملي پرهيز ميشود، همچنين نگرش تمدني نگرشي است كه كارآمدي نظامهاي انديشهاي از آن رهگذر رخ ميدهد (بابايي، 1388، ص 11).
الف) چيستي تمدن
در مباحث نظري مطالعات تمدني، پرسشهايي نظير تمدن چيست و چه فرايندي براي دستيابي به تمدن مورد نياز است، مطرح ميشوند. فوكوتساوا يوكيچي، از مهمترين نظريهپردازان تمدن، دو تعريف از تمدن ارائه ميدهد: 1. تمدن به معناي محدود يعني افزايش دادن آنچه كه انسان مصرف ميكند، افزايش صورت مادي تمدن؛ 2. تمدن به معناي گسترده كه در كنار ضرورتهاي روزانه به پالايش معرفت و پرورش فضيلت به نحوي كه زندگي بشري را به مرتبه بالاتري بكشاند توجه ميشود. به عبارت ديگر يوكيچي براي تمدن دو سطح قائل است: سطح مادي و سطح معنوي كه زيربناي تحقق تمدن است و به مثابه موتور محركه تمدن عمل ميكند و براساس نيازهاي موجود به صورتهاي مادي تمدن شكل ميدهد (يوكيچي، 1379، ص 119-120). از سويي ديگر تمدنها اموري پويايند كه بر اثر رابطه بعد مادي و معنوي ايجاد ميشود؛ لذا براي حفظ پويايي تمدن، هم بعد مادي و هم بعد معنوي پويايي خود را بايد حفظ نمايند (مقصودي و تيشهيار، 1380، ص 158).
بنابراين تمدن بايد هدفي بيش از يك هدف مادي را تعقيب نمايد؛ زيرا در گستره تمدني كثرات مختلفي وجود دارند كه موجب ميشوند تمدن حالت وحدت و يكپارچگي خود را از دست دهد. آنچه كه موجب ميشود گستره تمدني به صورت يك كلان گفتمان درآيد و حركت به سمت مطلوب را آغاز نمايد، در حقيقت غايتي است كه در خودآگاه تمدن و بلكه در باور آن نظام اجتماعي، دين يا عقلانيت جمعي پيدا شده و نظامهاي موجود در تمدن نيز بدان سو تمايل پيدا ميكنند. دقيقاً درست پس از عبور از اين مرحله است كه ميتوان گفت فرايند تمدنسازي آغاز شده است. تولد اين غايت سبب ميشود نظام تمدني به انسجام اجتماعي و نهايتاً سيستم اجتماعي برسد (بابايي، 1388، ص 87-88).
آلكس دوتوكويل نيز ميگويد در ميان قوانيني كه بر جوامع انساني حاكماند يك قانون است كه از همه قانونهاي ديگر دقيقتر و روشنتر است؛ براي آنكه انسانها متمدن شوند و همچنان متمدن باقي بمانند بايد هنر به هم پيوستن انسانها، نيز به اندازۀ افزايش سطح برابري آنها رشد يابد (به نقل از: هانتينگتون، 1386، ص 11). هنر به هم پيوستن امري نسبي است و به ميزاني كه افزايش مييابد تمدن نيز به بالندگي خود ادامه ميدهد. در نتيجه مسئله تمدن و تمدنسازي نيز امري نسبي است؛ زيرا تمدن محصول انسان است و انسان تمام علوم و ابزارهاي مورد نظر را در اختيار ندارد تا بتواند به يكباره تمدني كامل را خلق نمايد (سريعالقلم، 1373، ص 520). بنابراين به گفتۀ يوكيچي «تمدن فراشدي را توصيف ميكند كه در آن روابط بشري در جهت بهتر شدن به تدريج تغيير ميكند و شكل و شمايل معيني به خود ميگيرد» (يوكيچي، 1379، ص 119). از سويي ديگر هنر به هم پيوستن نيازمند افزايش ارتباط و آشنايي بيشتر است. در اين صورت تمدن ارتباط وثيقي با ارتباطات بشري مييابد و هر چه ارتباطات انسانها بيشتر شود تمدن نيز رشد مييابد و انسانها متمدنتر ميشوند.
دكتر شريعتي نيز در تعريف تمدن ميگويد: تمدن به معناي كلي عبارت است از مجموعه ساختهها و اندوختههاي مادي و معنوي جامعه انساني بايد انسان را تغيير داد نه اينكه وسايل زندگياش را مدرن كرد. وقتي وسايل عوض شود، به خاطر سازش و آماده شدن براي مصرف آن كالاها مسلماً انسان يك مقدار عوض ميشود، ولي بينش انسان عوض نميشود فقط ذوق مصرف انسان عوض ميگردد. هر جامعه متمدني ماشين، برق، تلويزيون و هواپيما و اسلحه دارد، اما هر جامعهايي كه اينها را داشته باشد حتماً متمدن نيست (شريعتي، 1368، ص 8)؛ از اين روست كه كشورهايي نظير عربستان سعودي را، هرچند بسياري از جنبههاي مادي تمدن را با اتكا به درآمدهاي سرشار نفتي در اختيار دارند، نميتوان متمدن يا مدرن برشمرد. تمدن با تغيير روح تك تك افراد جامعه آغاز ميشود كه تغيير در روح كليت جامعه و يك ملت است. در نتيجه ميتوان گفت مادامي كه اين حركت استمرار دارد، تمدنسازي نيز ادامه خواهد داشت.
پيتر جي. كاتزنشتاين بر اين باور است كه مهمترين بحثي كه در باب مطالعات تمدني مطرح ميشود مسئله «اعتبار تمدني» است؛ زيرا قدرت هر تمدني وابسته به فعاليتهايي است كه جذابيت و اعتبار آن را افزايش يا كاهش ميدهد كه اين امر بر تمامي عرصههاي حيات بشري تأثير خواهد گذاشت و پويشهاي رفتاري اعضاي اين تمدن تحت تأثير آن شكل خواهد گرفت. تمدنها با ديالوگ، مناظره و مخالفتهايي كه موجب ظهور تنشهاي روشنفكرانه و هنري ميگردد، مشخص ميشوند. پوياييهاي سياستهاي تمدني نميتوانند به عوامل اقتصادي يا سياسي تقليل داده شوند، بلكه عوامل فرهنگي در اين بين از اهميت بالايي برخوردارند. اين امر با نمونههاي تاريخياي اثبات ميشود كه در زمان ضعف يا شكست نظامي به لحاظ اقتصادي عقبمانده بودند، اما همچنان حوزه اعتبار تمدني خود را با استفاده از منابع عظيمي كه براي بسياري از مراكز مسلط اقتصادي و نظامي داراي جذابيت بودند، حفظ نمودند (Khatzeneshtine, 2007: p.13-15).
حوزه تمدن ايراني اسلامي در دوره سلوكيان و مغولان نمونه مناسبي براي اين امر است. در دوره سلوكيان عليرغم برتري كامل نظامي ـ سياسي يونانيها بر ايران و تلاش چشمگير آنها براي تغيير فرهنگ و زبان و حتي نژاد ايراني، اعتبار تمدني حوزه ايران سبب ناكامي پروژه يونانيسازي ايران شد و نهايتاً هم اين اعتبار تمدني منجر به روي كار آمدن اشكانيان شد. اين امر در شرايطي پيش آمد كه قبل از سلوكيان مقدونيان قريب به دو سده پروژه يونانيسازي را در ايران به اجرا گذاشته بودند. با وجود اين تمدن ايراني توانست هويت خود را حفظ كند. در حقيقت ميتوان اين دوره را دورۀ تهاجم فرهنگي غرب به آسيا دانست كه آسيا با اتكا بر اعتبار تمدني خود توانست از آن به سلامت عبور كند (قدياني، 1384، «الف»، ص 89-96). مغولان نيز از ديگر گروههايي بودند كه عليرغم سلطه نظامي و سياسي بر ايران نتوانستند بر اعتبار تمدني ايران فائق آيند و ناچار مقهور فرهنگ ايراني شدند. مغولان كه به لحاظ تمدني در شرايط بدوي ميزيستهاند، جذب حوزه تمدني ايراني شدند و اين امر نشانهاي است از قدرت و اعتبار حوزه تمدني ايران كه عليرغم شكست سياسي توانست مغول را جذب خود نمايد (رك: همان، 1384، «ب»).
ب) هويت تمدني
تمدنسازي فرايندي است كه در آن عوامل متعددي دخيلاند، از جمله اين عوامل برقراري ارتباط فرد با جامعه و نظام تمدني موجود ميباشد؛ به ديگر بيان در نظام تمدني نه تنها فرد و جامعه ستيزي با يكديگر ندارند، بلكه با يكديگر تعامل دارند (بابايي، 1388، ص 75). اين ارتباط از اين جهت حائز اهميت است كه هويت فرد كه از آن به هويت تمدني تعبير ميشود، امري رابطهاي يا همان برساختهاي اجتماعي است (ونت، 1384، ص 19 و 470) هويت تمدني دو كاركرد عمده دارد: نخست اينكه هويت تمدني در فضاي داخلي جامعه ايجاد انسجام و همبستگي اجتماعي ميكند و بنابراين از چنان قدرتي برخوردار است كه به منافع فرد و منافع جامعه شكل ميدهد (همان) كه اين منافع از تعامل نظام تمدني و افراد سازنده يك جامعه ايجاد ميشود. اين تعامل براساس منابع هويتي كه در آن جامعه (نظام تمدني) فعال ميباشند و خاص همان گفتمان ميباشند، شكل ميگيرد؛ براي مثال در ايران معاصر سه منبع هويتي فعال ميباشند؛ اسلام (دين)، ايران و مدرنيته. منبع «دين» از دوره باستان تاكنون همواره جزء مؤلفههاي سازنده هويت ايرانيان بوده كه پس از فتح ايران به دست مسلمانان به اسلام تغيير يافت. «ايران» هم هويت ملي ايرانيان را ترسيم ميكند. نهايتاً هم منبع مدرنيته غربي است كه پس از آشنايي ايرانيان با جهان مدرن تقريباً در دو قرن اخير به ساير منابع اضافه شده است (رك: رجايي، 1385، ص 4-15).
بنابراين جامعهاي ميتواند وصف تمدن را به خود بگيرد كه در آن به هم پيوستگي و همبستگي ميان افراد با يكديگر و ميان افراد و نهادهاي سياسي وجود داشته باشد. در حقيقت دو گروهي كه يكديگر را دشمن آشتيناپذير ميانگارند، نميتوانند پايۀ يك اجتماع سياسي را فراهم سازند، مگر آنكه اين برداشتشان از يكديگر دگرگون شود؛ يعني گروههاي سازنده يك جامعه بايد تا اندازهاي مصالحشان منطبق بر هم باشد (هانتينگتون، 1386، ص 20) اين سازش بايد ميان گروههاي اجتماعي (كه متشكل از افراد جامعهاند) و ميان گروههاي اجتماعي و نهادهاي حاكمه سياسي برقرار شود. هر چه اين همبستگي و انطباق مصالح مشترك از درجه بالاتري برخوردار باشد، حيات تمدني از پويايي بيشتري برخوردار است و به اصطلاح آن جامعه متمدنتر ميشود و سبب ميشود تمدن از پتانسيل بيشتري براي پويايي برخوردار شود. بنابراين تمدن يك مفهوم شيءگونه و ايستا نيست و هويت تمدني همانند تمدن يك مفهوم پوياست (hagan, 2007, p.16). پس براي اينكه ارتباط مؤثر فرد با جامعه شكل گيرد، فرد بايد هويتي مناسب با هويت جامعه داشته باشد و هر دو از منابع هويتي يكساني تغذيه شوند. شكلگيري اين هويت سبب تعامل فرد و جامعه و همبستگي آنها ميشود. از سويي ديگر هويت تمدني «ديگربود»(1) خود را تعريف و تعيين ميكند كه اين «ديگربود» بر اثر تعامل با محيط پيراموني شكل ميگيرد (رك: ونت، 1384). اين امر هم در درون گستره تمدني و هم در بيرون از آن و در تعامل با ساير حوزههاي تمدني رخ ميدهد و براساس آن دوست و دشمن مشخص ميشوند.
بنابراين به طور خلاصه ميتوان گفت تمدن نتيجه و برونداد تحولاتي است كه از آن به فرايند تمدنسازي تعبير ميشود. هر تحولي را نيز نميتوان تمدنسازي ناميد؛ زيرا تحولي مد نظر است كه بتواند در درون يك جامعه غير منسجم همبستگي و يكپارچگي (هويت تمدني) ايجاد نمايد و آن جامعه را به سمت اهداف مادي و معنوي سوق دهد و از حوزه اعتبار تمدني برخوردار باشد كه مانع جذب شدن در ساير حوزههاي تمدني شود. تحول بايد خودجودش و از درون جامعه و حاصل همبستگي طبقات مختلف باشد تا تمدن در مسير تكامل قرار گيرد.
2. انقلاب اسلامي و تمدنسازي
در اين بخش با اتكا به مباحث نظري كه در بخش قبل در باب تمدن و تمدنسازي ارائه شد، به بررسي مدعاي تحقيق يعني تمدنساز بودن انقلاب اسلامي پرداخته ميشود؛ زيرا انقلاب اسلامي از جمله رويدادهايي است كه توانسته ظرفيتي را فعال سازد كه پيش از آن به صورت بالقوه وجود داشته است و فعال نبودن آن سبب شده بود كه ميان مردم و دولت (طبقه حاكمه) ايران فاصله وجود داشته باشد و هر يك به راهي جداگانه روند؛ زيرا احساس هويت از جامعه معاصر ايراني رخت بربسته بود. انقلاب ايران توانست با احياي هويت جامعه فرايند تمدنسازي را آغاز و مسير حركت جامعه را تغيير دهد.
الف) مروري بر تاريخ معاصر تا انقلاب اسلامي
در چند قرن اخير، تا پيش از انقلاب اسلامي 1357، ميان مردم با يكديگر و همچنين مردم با نظام حاكم ارتباطي كه براي شكلگيري نظام تمدني لازم بود وجود نداشت. نظام حاكم دنبال برنامههاي خود بود و مردم هم التفاتي به برنامههاي نظام سياسي حاكم نداشتند، حتي به آن واكنش منفي نشان ميدادند و سد راه برنامههايي ميشدند كه با وضعيت بيهويت آنها سازگار نبود؛ به ديگر بيان به علت نبود همبستگي لازم ميان مردم با هم و همچنين مردم و نظام شكافي عميق ميان آنها وجود داشت و مردم در حقيقت نظارهگر وقايع اتفاقيه بودند و دولت نيز رفتارهاي خود را براساس منافع و اولويتهاي پادشاه تنظيم ميكرد. در اواخر دوره قاجار و پهلوي، اين وضعيت ناشي از جدال سنت و تجدد تشديد شد كه بحران هويت را در پي داشت (زهيري، 1380، ص 108).
در دوره قاجار مسئله عدم همبستگي مردم و نظام براي جامعه وضعيت بغرنجي به وجود آورده بود؛ زيرا زندگي در دوره قاجار صرفاً وضعيتي قبيلگي داشت و مردم فراتر از خانواده و قبيله وفاداري بيشتري را وظيفه خود نميدانستند. اين همبستگي جز در چند مورد نظير جنگهاي ايران و روس و ماجراي تحريم تنباكو كه مردم به فتواي علما مشاركت نمودند، در وضعيت عادي و زندگي روزمره مردم و نظام به چشم نميآيد. پادشاهان قاجار در صدد بودند ايران و اسلام را كه دو مؤلفه قدرتمند هويتي بودند، با نام خود برابر سازند و خود را مالك مُلك ايران و حافظ اسلام بدانند. رخدادهاي تاريخي متعددي وجود دارد كه نشان ميدهد پادشاهان قاجار حتي از تشخيص منافع خود و جامعۀ تحت امرشان ناتوان بودند. اين امر نشان ميدهد كه نظام مسلط چقدر با مردم همراه است و مصالح همگاني براي وي از اولويت برخوردار است. هنگامي كه پادشاهي با اندك رشوهاي كشور خود را در اختيار بيگانگان قرار ميدهد، نگاه اين حاكمان را به خود و جامعه ايران مشخص مينمايد. قراردادهاي تركمانچاي، گلستان، تالبوت، دارسي نمونهاي از نگاه پادشاهان قاجار به ملك خود ميباشد؛ مثلاً در ماجراي امتياز تنباكو پانزده هزار لير به عنوان پيشپرداخت و 25000 لير در سال به ناصرالدين شاه سبب شد شاه ايران در سفر به انگليس ملك ايران را به اجنبي بفروشد (زيباكلام، 1379، ص 395).
بنابراين به وضوح آشكار است در دوره سلطنت قاجار نگاه تمدني شكل نگرفته و مردم و حاكمان به مصالح همگاني كه لازمه تمدنسازي است نميانديشيدند. در اين دوره بود كه بسياري از بخشهاي مرزي از ايران جدا شد و كشورهاي همسايه با انعقاد قراردادهاي مختلف خاك ايران را تصاحب كردند و منابع داخلي كشور را نيز به يغما بردند. دورۀ حكومت قاجار دوره بسط نفوذ سياسي و اقتصادي كشورهاي خارجي نظير انگليس در ايران بود كه امتيازات بسياري به اين كشور داده شد (رك: شميم، 1379). مردم نيز در اين دوره كه نظارهگر و بيتوجه بودن برايشان عادي شده بود، حتي نتوانستند در مقابل روي كار آمدن افراد لايقي همچون اميركبير و ميرزا قائم مقام فراهاني از خود واكنش مناسبي نشان دهند و اثبات كردند ميان قائم مقام فراهاني و حاجي ميرزا آقاسي يا ميان اميركبير و ميرزا آقاخان نوري تفاوتي نمينهند. حتي قتل اميركبير و ميرزا قائم مقام فراهاني كه به شدت در صدد تغيير وضع موجود به نفع مردم بودند نيز موجب نشد مردم وفاداري خود را به اين نخبگان و همبستگي خود را با نظام براي پيشرفت اعلام نمايند تا چنين جناياتي در حقشان تكرار نشود؛ در حقيقت مردم خود نخستين پيشگامان نخبهكشي در ايران بودند (رك: رضا قلي، 1390). به ديگر بيان در اين دوره فرهنگ سياسي خاصي در جامعه حكمفرماست كه مانع تحول و تحرك تمدني است. با وجود اين نقطه عطف اين دوره را ميتوان فتواي ميرزاي شيرازي دانست كه اثبات كرد دين از جمله مهمترين منابع هويتي مردم ايران است و ميتواند ميان مردم و رهبران مذهبي ايجاد همبستگي نمايد، اما اين همبستگي نيز گذرا بود و بيش از لغو قرارداد تنباكو استفاده بيشتري از آن نشد. تنها كسي كه توانست در قرن بعد از اين ظرفيت استفاده نمايد، حضرت امام رحمهاله بود كه در بخش مربوط توضيح داده ميشود.
پس از قاجار نوبت به حكومت پهلوي رسيد كه در عدم همبستگي با مردم بر قاجار پيشي گرفت؛ لذا نتوانست مردم را در برنامۀ «نوسازي از بالا به پايين» با خود همراه سازد. فعال شدن تمامي منابع تمدني و هويتبخش لازمۀ ايجاد يك تمدن است و در غير اين صورت جامعه دچار بحران هويت ميگردد. اين امر در دوره پهلوي تشديد شد؛ زيرا در اين دوره تلاش شد مقوله دين به نفع ناسيوناليسم تجددگرا به شدت تضعيف شود و سبب تشديد بحران هويت در جامعه شد (زهيري، 1380، ص 111-112). در اين دوره تحت تأثير انديشههاي افراطي لائيسم و به تقليد از آتاتورك تلاش شد دين و مذهب تشيع به عنوان منبع هويتبخش جامعه ايراني برداشته شود و همين امر عدم همبستگي دولت و ملت را افزايش داد. اين عدم همبستگي در دوره رضا شاه چنان مشهود بود كه مردم در برابر اشغال ايران واكنشي نشان ندادند و وقتي هم رضا شاه عزل شد برايشان مهم نبود چرا عزل شده است. همبسته نبودن مردم ايران و وفادار نبودن مردم به نظام پهلوي دوم و بالعكس نيز سبب افزايش نفوذ بيگانگان در كشور گرديد تا جايي كه دولت پهلوي دوم به «دولت دستنشانده» مشهور شد (رك: ازغندي، 1384).
ناگفته نماند محمدرضا پهلوي تأسيس يك «تمدن بزرگ» را آرزو داشت و با اجراي انقلاب سفيد كه از آن به «انقلاب شاه و ملت» ياد ميكرد، در صدد بود ايران را به كشوري متمدن و پيشرفته بدل سازد (رك: پهلوي، 1355)، اما اين حركت به دلايل مختلفي عقيم ماند: نخست اينكه قواعد تمدنسازي در آن مراعات نشد؛ يعني نه «هنر به هم پيوستن» دوتوكويل و نه «پرورش فضيلت و معرفت» يوكيچي و نه بحث «تغيير انسانهاي» دكتر شريعتي در آن پيگيري ميشد؛ شاه بيش از آنكه به بنيانهاي معنوي تمدنسازي توجه كند بر بعد مادي آن متمركز شده بود و در اين تمركز نيز چون مردم به قدر كافي آموزش نديده بودند و با پروژه تمدنسازي شاه بيگانه بودند، از همراهي به شاه سر باز زدند. دليل ديگر اينكه كه شاه به اين نكته توجه نداشت كه هويت برساختهاي اجتماعي است و نميتوان آن را بدون توجه به قواعد هويتسازي تغيير داد. شاه در جامعهاي كاملاً سنتي كه مذهب در آن مهمترين متغير هويتساز بود، در صدد ايجاد تمدني سكولار برآمد و اين امر گسست درونگفتماني را سبب شد و لذا مانعي جدي در برابر تمدنسازي شاه به وجود آمد كه به انقلاب اسلامي ختم شد. به عبارت ديگر محمدرضا همانند رضا شاه در صدد اجراي پروژه نوسازي از بالا به پايين بود و از آنجايي كه همبستگي لازم ميان مردم و طبقه حاكمه وجود نداشت، نظام سياسي وقت توان بسيج تودههاي مردم را نداشت؛ لذا داعيه تمدن بزرگ ناكام ماند.
ب). انقلاب اسلامي و تمدنسازي
نخستين نشانههاي شكلگيري همبستگي در ايران پس از تجربه چند قرن بيهويتي و سرگرداني، زماني آشكار شد كه امام خميني رحمهالله نظريه ولايت فقيه را مطرح كرد. نظريه ولايت فقيه توانست مؤلفه دين (اسلام) را كه مهمترين عنصر هويتبخش در جامعه ايران بود، در گستره تمدني فعال نمايد. در حقيقت يكي از اشتباهات دوران پهلوي اين بود كه براي حذف دين از عرصه اجتماعي تلاش كردند، در حالي كه نميدانستند تغيير منبع هويتي غير ممكن است و اين تجربه در كشورهايي نظير تركيه نيز به نتيجه نرسيد. از سويي ديگر همان گونه كه در مباحث نظري گذشت، گفتمان هويت تمدني دو كاركرد اصلي داشت؛ انسجامبخشي در عرصه داخلي و مشخص نمودن «ديگربود» هويتي. امام خميني رحمهالله با طرح نظريه ولايت فقيه توانست در عرصه داخلي ميان بدنه جامعه و يك رهبر ديني انسجام و همبستگي ايجاد نمايد. فرايند شكلگيري اين همبستگي بدين نحو بود كه از ولايت فقيه استمرار ولايت رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و ائمه اطهار عليهمالسلام تعريف شد و از اين رو اقبال مردم را در پي داشت، برخلاف پهلوي كه تلاش داشت منبع مشروعيت خود را با اتصال به پادشاهي ايراني به فعليت برساند.
هدف امام خميني از انقلاب صرفاً تغيير رژيم نبود، بلكه در صدد تغيير انسان ايراني بود. امام، همان گونه كه يوكيچي و شريعتي ميگفتند، صرفاً تغييرات مادي را كافي نميدانست و به صراحت ايجاد جامعهاي اسلامي براساس معيارهاي اسلامي را مدنظر داشت. امام خميني رحمهالله نشان داد درك درستي از منابع هويتي انسان ايراني دارد؛ لذا با ارائه نظريه ولايت فقيه در گام نخست ميان مردم و رهبري انقلاب همبستگي ايجاد كرد؛ زيرا بدون وحدت اجتماعي كه برخاسته از دين باشد، قطعاً كاميابي سياسي ممكن نبود. اين امري فرايندي بود كه از سال 42 شروع شد و در سال 57 به ثمر نشست و توانست نويد ساختن تمدني نو در گستره تمدني ايران را بدهد. امام خميني رحمهالله توانست با اتكا به هويت اسلامي و ايراني، مردم ايران را گرد هم آورد و از آنها يك مجموعه يكپارچه سازد كه در جهت تعالي جامعه خود گام بردارند.
كاركرد دوم هويت تمدني تعيين «ديگربود» در حوزه تمدني ايران بود. در گام نخست دشمني كه براساس هويت تمدني جديد تعريف شد، نظام شاهنشاهي بود. پس از برچيده شدن آن، با توجه به مركزيت دين در شكلدهي به هويت تمدني ايران، نظامهاي ماركسيستي و سرمايهداري غربي نيز به عنوان «ديگربود» معرفي شدند. اين امر در عرصه داخلي به پالايش جامعه انجاميد؛ بسياري از گروههايي كه مخالف دين بودند، خود را از جريان انقلاب جدا كردند. بنابراين انقلاب اسلامي و ايجاد ظرفيت تمدنسازي در ايران ثمره قرائت نو و مبتكرانه امام خميني از اسلام و رابطه آن با سياست بود كه توانست با از ميان برداشتن حكومت جائر وقت، قابليت تمدنسازي اسلام را به اثبات برساند. امام با شناختي كامل از اسلام و غرب توانست اين قرائت را ارائه دهد و از اين رو توانست كامياب شود (خرمشاد و كياني، 1391، ص 30)؛ به عبارت ديگر انقلاب اسلامي و شكست تمدن بزرگ محمدرضا شاه نشان داد غرب صرفاً از سيطره سياسي و نظامي بر ساير حوزههاي تمدني برخوردار است و نتوانسته روح تمدن غربي و بعد معنوي آن را در اين حوزهها اعمال كند. به گفته سيدحسين نصر غرب به لحاظ معنوي آن قدر قوي نبود كه بتواند يك اصل حيات، يك نوع اصول راهنمايي و ارشاد جديد معنوي و فكري به تمدن اسلامي ايران و نيز ساير حوزههاي تمدني غيرغربي بدهد (نصر، 1352، ص 277). در حقيقت امام خميني توانست هم سلطه سياسي ـ نظامي غرب را بشكند و هم بعد معنوي تمدن اسلامي ايراني را تقويت نمايد.
تقويت اين بعد سبب شد كه پس از انقلاب شاهد نقشآفريني ابعاد اثباتي هويت تمدني در ساختن جامعه جديد باشيم (زهيري، 1380، ص 113). از سويي ديگر احساس مشتركي در مردم به وجود آورد كه حاصل جمع هويت ملي و ديني بود. در اين ميان جنگ تحميلي از جمله مقاطعي بود كه آيينه تمامنماي وجود اين احساس مشترك در مردم ايران و همبستگي مردم با هم و دولت شد. از چنين شاخصههايي ميتوان نتيجه گرفت كه انقلاب اسلامي در تكوين احساس يگانگي و همبستگي در ميان مردم به عنوان يك «ملت» نقش تعيينكنندهاي ايفا كرد (شيخاوندي، 1380، 29).
احساس يگانگي در ميان مردم ايران نمادي از هويتيابي ايرانيان است و هويت نيز در تمدنسازي نقش ويژهاي ايفا ميكند. در حقيقت تمدنها بر شانههاي هويتها ايجاد ميشوند. به همان نسبت كه هويتها تحول مييابند، تمدنهاي نشئت گرفته از اين هويتها نيز دستخوش تغيير ميگردند (مقصودي و تيشهيار، 1388، ص 17)؛ به عبارت ديگر هويت و تمدن دو همزادند كه دائماً در حال قوامبخشي متقابل ميباشند. فرايند نيل به تمدن از هويت به اين نحو است كه وقتي جامعهاي توانست هويت مستقلي مجزاي از ساير حوزههاي تمدني براي خود تعريف نمايد و يك حوزه تمدني صاحب اعتبار براي خود خلق نمايد، تمدنسازي روي ميدهد. چنان كه در مباحث نظري تمدن گذشت، هم هويت و هم تمدن هم دو امري نسبياند و دائماً در حال حركتاند كه ممكن است به سمت تكامل و تعالي باشد يا در جهت انحطاط. در صورتي كه افراد حاضر در گستره تمدني به خير همگاني بينديشند و كنششان مطابق آن باشد آن تمدن و متقابلاً هويت آنها توليد و بازتوليد ميشود.
3. الگوي اسلامي ايراني پيشرفت: الگوي تمدنساز
همان گونه كه ذكر شد، امام خميني رحمهالله توانست جامعۀ ايران را از حالت ايستايي خارج سازد و با ايجاد همبستگي ميان مردم و رهبران جامعه، شرط اوليه تأسيس تمدن را فراهم آورد و فرايند ساخت تمدني را آغاز نمايد كه برخلاف روند چند سده قبل، از حالتي دو سويه ميان مردم و رهبران برخوردار باشد و اين دو در تعامل با هم تمدنسازي را پيگيري نمايند. مقام معظم رهبري در اين باره معتقدند پيشرفت (تمدنسازي) با انقلاب اسلامي آغاز شده است (سيدعلي خامنهاي، 1379/5/25). ايشان با وجود اين، تحقق انقلاب اسلامي را براي ساخت تمدن اسلامي كافي نميداند و براي دستيابي به تمدن اسلامي راهي را ترسيم مينمايد كه به جنبههاي مختلف ساخت تمدن اسلامي معطوف ميباشد:
1. توجه به بنيانهاي ضروري ساخت تمدن اسلامي: «براي ايجاد يك تمدن اسلامي ـ مانند هر تمدن ديگر ـ دو عنصر اساسي لازم است: يكي توليد فكر، يكي پرورش انسان. فكر اسلامي مثل يك درياي عميق است، يك اقيانوس است... توليد فكر در هر زماني متناسب با نياز آن زمان از اين اقيانوس عظيم معارف ممكن است» (همو، 1379/7/14).
2. ضرورت استفاده از يك الگوي مدون براي ساخت تمدن: «تكميل شدن اين حركت (تمدنسازي ناشي از انقلاب اسلامي) نيازمند الگويي بومي است» (همو، 1379/5/25). بدون [الگو] و نقشه جامع، دچار سردرگمي خواهيم شد، همچنان كه در طول اين سي سال به حركتهاي هفت و هشتي، بيهدف و زيگزاگ مبتلا بوديم و به اين در و آن در زديم (همو، 1389/9/10).
3. ترسيم فرايند ساخت تمدن نوين اسلامي: مرحلۀ اول، ايجاد انقلاب اسلامي: قدم اول كه پرهيجانتر و پرسر و صداتر از همه است، ايجاد انقلاب اسلامي است؛ كار آساني نبود، ليكن اين آسانترين بود (همو، 80/8/12). در اين مرحله دوران حاكميت ارزشهاي معنوي آغاز (همو، 80/11/17). و يك تحول بنيادين براساس يك سلسله ارزشها صورت ميگيرد (همو، 79/2/23). مرحله دوم، تأسيس نظام اسلامي: يعني (اينكه) هندسۀ عمومي جامعه اسلامي بشود كه اين هم شد (همو، 80/9/12). تدوين منشور اصلي جمهوري اسلامي كه (همان) قانون اساسي مترقي و جامع ماست (همو، 77/12/3). مرحله سوم، ايجاد دولت اسلامي: قدم بعدي كه از اينها دشوارتر است، ايجاد دولت اسلامي است. دولت نه به معناي هيئت وزيران، يعني مجموعه كارگزاران حكومت، يعني من و شما. اين مشكلتر از مراحل قبلي است (همو، 80/9/21). تشكيل دولت اسلامي به معناي حقيقي، تشكيل منش و روش دولتمردان به گونه اسلامي (است) (همو، 79/9/21). مرحله چهارم، ايجاد كشور اسلامي: بعد از اين مرحله، مرحله تلألو و تشعشع نظام اسلامي است؛ يعني مرحله ايجاد كشور اسلامي. اگر اين مرحله به وجود آمد، آنگاه براي مسلمانهاي عالم، الگو و اسوه ميشويم «لتكونوا شهداء عليالناس» (همو، 80/9/21). مرحلۀ پنجم، ايجاد دنياي اسلامي: از كشور اسلامي ميشود دنياي اسلامي درست كرد. الگو كه درست شد، نظايرش در دنيا به وجود ميآيد (همو، 79/9/21). امت اسلامي ـ آن چنان كه پيامبر مكرم اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و تعاليم قرآن طراح و برنامهريز آن بودهاند ـ مجموعهاي از انسانهايند كه از علم، اخلاق، حكمت، روابط صحيح و اجتماع برخوردار از عدالت بهرهمندند و نتيجۀ همه اينها رسيدن انسان به اوج تكاملي است كه استعداد آن را خداوند در او قرار داده است (همو، 83/6/23).
ايشان براساس جهانبيني اسلامي تمدن را تعريف و ابزارهاي مادي آن را در خدمت تعالي و كمال انساني ميبينند: «در جهانبيني اسلام، ثروت، قدرت و علم، وسيله رشد انسان و زمينهساز برقراري عدالت، حكومت حق، روابط انساني در جامعه و دنياي آباد هستند» (همو، 1386/6/25). اين كلام الگويي براي دستيابي به تمدن ايراني اسلامي كه از كاركردهاي متناسب با اين جهانبيني برخوردار باشد. دو كاركرد عمده الگوها عبارتاند از: هويتسازي تمدني(2) و مفهومسازي.
الف) هويتسازي تمدني: هويت تمدني امري برساخته است و ريشه در منابع هويتي موجود در درون حوزه تمدني دارد. هويتسازي تمدني به اين معناست كه افراد حاضر در يك گستره تمدني هويت خود را از منابع موجود در آن گستره اخذ نمايند تا تحت تأثير ساير حوزههاي تمدني ـ كه ميتوان از آن به تهاجم فرهنگي تعبير كرد ـ قرار نگيرند. هويت تمدني را ميتوان مترادف «به هم پيوستن» دوتوكويل دانست؛ زيرا اين دو كاركردهاي مشابهي دارند. در اين مسير حضرت امام رحمهالله با توجه دادن به اسلام توانست با ايجاد يك هويت تمدني جديد براي مردم ايران، انقلاب و حكومتي اسلامي ايجاد كند. در اين باره مقام معظم رهبري ميفرمايد: «احساس هويت و عزت اسلامي كه امروز به بركت پيروزي انقلاب اسلامي در جهان اسلام نمودار شده است يكي از مهمترين مؤلفههاي قدرت ملت ايران است» (سيدعلي خامنهاي، 84/12/24). از جمله مواردي كه هويت تمدني و به هم پيوسته شدن برآمده از انقلاب اسلامي را نمايان ساخت، دفاع مقدس بود كه صرفاً جنبه ملي نداشت، بلكه نگرش ديني و اسلامي بود كه سبب شد جهادي مقدس عليه متجاوزان محقق شود. حال مقام معظم رهبري با توجه دادن به اين هويت اسلامي در صدد تكميل فرايند هويتسازي تمدني كه مقدمه تمدنسازي اسلامي ايراني است، برآمدند. دستيابي به اين هدف تنها از طريق ايجاد يك الگوي ديني ميسر است: «اگرچه نظام اسلامي توانست تفكر جديدي را به ميدان سياسي بياورد؛ ولي براي تكميل شدن اين حركت لازم است كه الگوهاي تحميلي را نفي و الگوهاي ديني را توليد نمايد» (همو، 1379/5/25). در نگاه ايشان اولين و مهمترين هدف انقلاب اسلامي «ساخت تمدن اسلامي» است و طراحي الگوي اسلامي ـ ايراني پيشرفت در واقع ارائۀ محصول انقلاب اسلامي و طراحي يك تمدن جديد و پيشرفته در همه عرصهها بر مبناي تفكر و انديشه اسلام است (همو، 1391/12/14).
ايشان بر مسئلۀ مراقبت از هويت اسلامي ايراني بسيار تأكيد داشته ميفرمايد: «دوران كنوني، دوران دفاع مقدس از هويت و عزت ملي و اعتقادات مستحكم اسلامي است و همه دختران و پسران جوان و زنان و مردان مؤمني كه دوران دفاع نظامي از كشور و ملت را درك نكردهاند، اكنون با همان روحيه ملي در ميدان پرافتخار دفاع از شرف و شخصيت عظيم ملي و اسلامي به نقشآفريني بپردازند» (همو، 1390/7/23). همچنين ايشان به بحث جدال هويتي غرب و اسلام اشاره كرده ميفرمايد: «انكار هويت اسلامي ملت مبارز و قهرمان ايران و منزوي كردن جمهوري اسلامي مهمترين هدف هجو مستمر جبهه استكبار است» (همان). بدين ترتيب هويت تمدني كه برخاسته از اسلام و ايران است، مهمترين ركن الگوي اسلامي ايراني پيشرفت است؛ مقام معظم رهبري همواره دغدغۀ حفظ و بازتوليد اين هويت را داشتهاند تا به تمدن اسلامي برسيم. ايشان ميفرمايد: «سرنوشت حتمي عبارت از اين است كه تمدن اسلامي يك بار ديگر بر مجموعه عظيمي از دنيا پرتو خود را بگستراند. خطي كه نظام اسلامي ترسيم ميكند، خط رسيدن به تمدن اسلامي است» (همو، 1379/7/14).
ب:مفهومسازي: الگو بايد بتواند مفهومسازي نمايد و مفاهيم موجود در درون گستره تمدني خود را تفسيري جديد نمايد تا منجر به تمدنسازي شود. الگو بايستي اين دو قابليت را در سطح بالايي برخوردار باشد، براي مثال مقام معظم رهبري در طرح الگوي اسلامي ايراني پيشرفت، بحث تمدن را به طور واضح تبيين ميكند. ايشان پيشرفت همهجانبه را مترادف تمدنسازي ميدانند و ميگويند «اگر بخواهيم هدفهاي ملت ايران را در يك مفهوم خلاصه كنيم كه بتواند تا حدود زيادي خواستههاي عمومي كشور و ملت را بيان كند و آن را دربربگيرد، آن مفهوم كليدي عبارت است از پيشرفت، منتها با تعريفي كه اسلام براي پيشرفت ميكند. پيشرفت در منطق اسلام، متفاوت است با پيشرفت در منطق تمدن مادي غرب» (همو، 1391/7/22). از منظر ايشان تمدن نوين اسلامي دو بخش ابزاري و نرمافزاري دارد: بخش ابزاري آن مربوط به پيشرفت در علم، صنعت و اقتصاد است و بخش نرمافزاري آن به شيوه و سبك زندگي مربوط ميشود (همو، 1391/7/24) و كه در الگوي اسلامي ايراني پيشرفت مبتني بر ارزشها و آرمانهاي اسلامي است. با اين نگاه تمايز تمدن به معناي غربي و تمدن به معناي اسلامي ايراني آن را مشخص مينمايند.
همچنين ايشان در ادامۀ بحث مفهومسازي تصريح دارند كه اصطلاح «پيشرفت» را به جاي واژه توسعه(3) كه در ادبيات جهان سوم مرسوم است، به كار بردهاند. ايشان ميفرمايد:
وقتي ميگوييم پيشرفت، نبايد توسعه به مفهوم رايج غربي تداعي بشود. امروز توسعه در اصطلاحات سياسي و جهاني و بينالمللي حرف رايجي است. ممكن است پيشرفتي كه ما ميگوييم، با آنچه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركي داشته باشد كه حتماً دارد، اما در نظام واژگاني ما كلمۀ پيشرفت معناي خاص خودش را دارد كه با توسعه در نظام واژگاني امروز غرب نبايستي اشتباه بشود. آنچه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعۀ غربي با همان مختصات و با همان شاخصها نيست... عنوان توسعهيافته ـ و آن دو عنوان ديگري كه پشت سرش ميآيد، يعني در حال توسعه و توسعهنيافته ـ يك بار ارزشي و يك جنبۀ ارزشگذاري همراه خودش دارد. در حقيقت وقتي ميگويند كشور توسعهيافته يعني كشور غربي با همۀ خصوصياتش، فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهتگيري سياسياش؛ اين توسعهيافته است. در حال توسعه يعني كشوري كه در حال غربي شدن است. توسعهنيافته يعني كشوري كه غربي نشده و در حال غربي شدن هم نيست. اين جوري ميخواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربي، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربي شدن است... ما مجموعۀ غربي شدن، يا توسعهيافتۀ به اصطلاح غربي را مطلقاً قبول نميكنيم (همو، 1388/2/27).
ايشان در خصوص مباني معرفتي مؤثر در نوع پيشرفت ميگويد: هر جامعه و هر ملتي، مباني معرفتي، مباني فلسفي و مباني اخلاقياي دارد كه آن مباني تعيينكننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتي مطلوب است، چه نوع پيشرفتي نامطلوب است... ما مباني معرفتي و اخلاقي خودمان را داريم... مباني معرفتي ما به ما ميگويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع، مطلوب است يا نامطلوب، عادلانه است يا غير عادلانه (همان). از اين رو ايشان موضوع بسيار مهم در پيشرفت را توجه به دوساحتي بودن انسان ميداند و ميفرمايد: «اسلام انسان را يك موجود دوساحتي ميداند؛ داراي دنيا و آخرت؛ اين پايۀ همۀ مطالبي است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارق عمده اين است» (همان). در نتيجه ايشان الگوي پيشرفت مبتني بر معنويت را مدل مطلوب ميداند: افرادي كه در مراكز برنامهريزي و علمي كشور در خصوص مسائل اصلي همچون مسائل اقتصادي و سياسي متمركز هستند، بايد از الگوها و دستورالعملهاي غربي پرهيز كنند (همو، 1386/6/25).
اين نوعي مفهومسازي است كه باعث تمايز و استقلال از هويت تمدني ساير تمدنها ميشود و بايد از حوزه مفاهيم آغاز و به تمام حوزهها بسط داده شود: «هر الگوي پيشرفتي بايستي تضمينكنندۀ استقلال كشور باشد» (همو، 1388/2/27). مثلاً الگوها در بعد اقتصادي بايد تبيين روشني از نگاه دين به توليد ثروت يا به طور كل مسئله اقتصاد و اهداف آن براساس مباني معرفتي و جهاني بين تمدني خود داشته باشد. وي در اين زمينه ميفرمايد: آن پيشرفت اقتصادي كه فاصلۀ بين طبقات مردم را زياد كند، مورد نظر اسلام نيست. آن نسخۀ اقتصادي كه امروز كشورهاي غربي براي مردم دنيا ميپيچند و ارائه ميدهند كه طبقاتي را مرفه ميكند و رونق اقتصادي را بالا ميبرد و به قيمت ضعيف شدن و فقير شدن و زير فشار قرار گرفتن طبقاتي از جامعه تمام ميشود، اسلام نميپسندد. رفاه اقتصادي همراه با عدالت، همراه با روح مواسات و همراه با روح برادري باز در سايۀ اسلام به دست ميآيد (همو، 1378/3/12).
بنابراين ميتوان گفت در حقيقت تمدنسازي و مفهومسازي و تفسير مفاهيم موجود به اين امر برميگردد كه چه شاخصههايي براي جامعه اسلامي در نظر گرفته ميشود؛ به ديگر بيان در تمدنسازي تلفيق وحي و علم ضروري است؛ زيرا دين جهانبيني ميآفريند و علم ابزارهاي لازم براي دستيابي به جامعه و تمدن مطلوب ديني را فراهم ميآورد. جهانبيني امري ثابت است و علم و ابزار امري نسبي (سريعالقلم، 1373، ص 521)؛ بنابراين بايست توجه داشت كه اگرچه مباني تمدنسازي اسلامي اموري ثابتاند و از آنها نبايستي تخطي شود، اما مدلها اموري ثابت نيستند و بايد در گذر زمان همواره تكميل گردند تا به تمدن مطلوب دست يابيم (سريعالقلم، 1373، ص 520). الگوي اسلامي ايراني پيشرفت در حقيقت نخستين مدلي است كه در تلاش است اين تلفيق تئوريك را سازهمند نمايد. مقام معظم رهبري در اين باره ميفرمايد: «هر الگويي از توسعه، فرهنگ خاصي نيز بر آن حكمفرماست؛ از اين رو اگر الگوها از دنياي كفر و استكبار گرفته شود، بايد اين نكته را مورد لحاظ قرار داد كه اصول دنياي كفر در مدلهايش حضور دارد و جريان اين مدلها فرهنگ دنياي استكبار را وارد كشور خواهد كرد» (سيدعلي خامنهاي، 1370/5/23)؛ زيرا تمدنسازي يك فرايند است و تمدن يك برايند و تغيير شكلي يا محتوايي در فرايندها سبب تغيير در برايند و نتيجه ميگردد. ايشان با ارائه الگوي اسلامي ايراني پيشرفت در صدد است تا اين فرايند را مديريت كند و به برايند مطلوب برسد.
بنابراين ميتوان گفت الگوي اسلامي ايراني پيشرفت مدلي است براي فعال نمودن ظرفيتي كه با انقلاب اسلامي به نحوي جامع به وجود آمد و در طي سه دهه اخير خود را به خوبي در مقاطع مختلف نشان داد؛ به ديگر بيان در ايران امروز، برخلاف چند قرن اخير، نظامي اسلامي كه در صدد خدمت به مردم است و مردمي كه طي سه دهه وفاداري و اعتماد خود را به نظام بارها و بارها به اثبات رساندهاند، حضور دارند، به گفته يوكيچي يك احساس مشترك شكل گرفته و نهادهاي حكومت نيز اساساً دگرگون شدهاند و صرفا الگو و مدلي لازم است كه حركت آنها به سمت پيشرفت را سامان دهد و ظرفيت تمدنسازي موجود در جامعه را از حالت بالقوه خارج نمايد و ايران را تبديل به يك تمدن نمايد (1379، ص 90). به ديگر بيان بايست اين همبستگي را سرمايه دانست و در هر دو جناح تقويت نمود و نقطه ضعفهاي موجود را برطرف كرد. اين احساس برساختهاي است كه از تعامل مردم و نهاد سياسي ايجاد خواهد شد. در حقيقت اين تعامل است كه هويتي جديد براي مردم در برابر نهادهاي سياسي ايجاد ميكند.
4. مطالعه موردي: بررسي الگوي توسعه تمدني در تركيه و مالزي
در اين بخش به طور اجمالي به دو الگوي توسعه در كشورهاي اسلامي اشاره ميشود. اين دو كشور از اين جهت انتخاب شدهاند كه دستيابي به پيشرفت را با اتكا به گفتمان اسلامي و بومي خود جستجو ميكنند. اگرچه رويكردهاي اين دو كشور در فضاي فكري اهل سنت ميانهرو به وجود آمده و با رويكردهاي غربي چندان فاصلهاي ندارد و مطلوب ما نيست، توجه اين دو كشور در الگوي خود به هويت تمدني و اسلامي و طراحي الگوي توسعه بر اساس آن نشاندهنده اهميت توجه به الگوهاي بومي است و به نظر ميرسد شناخت اين دو الگو سودمند باشد.
الگوي تمدن اسلامي در كشورهاي تركيه و مالزي با قرائتي عملگرايانه از اسلام همراه است (رك: نصر، 1386) قرائت عملگرايانه متضمن نوعي رفتار در فضاي عملياتي است و ثمرۀ آن ظهور قرائتي نو از اسلام در اين كشورهاست كه اسلام را به مثابه يك سيستم و يك برنامه براي زندگي در نظر ميگيرند و نيازهاي خود را به آن عرضه مينمايند و پاسخها در حقيقت همان تفسيرهاي انديشمندان اسلامي از اسلام در شرايط متفاوت ميباشد.
مهمترين انديشمندي كه در تركيه رونق خاصي به اين نوع نگاه به اسلام داد، بديعالزمان سعيد نورسي (1960- 1873) بود كه در صدد ايجاد فقهي مناسب با مقتضيات زمان بود (رك: ولد، 1389). وي بر ارتباط اسلام با عقل علم و مدرنيته تأكيد دارد و اين پرسش و يا انديشه را كه آيا برخورد شرق و غرب ضروري يا مطلوب است، رد ميكند و معتقد به استفاده از عقل در مسائل مربوط به اعتقادات اسلامي است (ارس و كاها، 1381، ص 61-62). پس از سعيد نورسي، شاگردش فتحالله گولن جانشين وي شد و راه او را ادامه داد. اگرچه ميان گولن و سعيد نورسي تفاوتهايي هست، اما جنبش گولن استمرار مكتب نورسي است. مسلمانان تركيه با اتخاذ انديشههاي گولن و نورسي در صدد بنا كردن تمدني اسلامي ـ تركياند. الگوي تركي ايجاد تمدن در تركيه، تعامل با جهان پيرامون است. اين الگو نه انزواطلبي محض صوفيانه را ميپذيرد و نه طرد كامل جهان غرب را كه برخي از گروههاي اسلامي به دنبال آناند. در اين الگو تقابل و تضاد جايگاهي ندارد، چه تقابل و تضاد با غرب، چه تقابل و تضاد با اديان و مذاهب و نژادها و قوميتها در درون گستره ملي و جهاني. برنامه گفتگوي بينالادياني و بينالمذاهب از جمله اصولي است كه هم سعيد نورسي به شدت پيگير آن بود و هم فتحالله گولن (ارس و كاها، 1381، ص 64).(4)
از سويي ديگر رهبران كشور تركيه بحث از هويت تمدني را پيگيري ميكنند؛ براي مثال در تركيه معاصر فتحالله گولن، رهبر معنوي جريان اسلام ميانهرو، در مدل «اسلام تركي» خود با استفاده از عناصر تركيه، اسلام و مدرنيته توانسته هويت تمدني خاصي را به افراد حاضر در گستره تمدني تركيه دهد كه امروزه خود را «مسلمانِ تركِ مدرن» ميدانند (Rabasa and Iarabee, 2003, p.21-25). و اين امر در نيل به پيشرفت كمك شاياني به تركها نمود. در الگوي تمدني اسلام تركي، گولن به مباحث اقتصادي اسلام نيز پرداخته و با ارائه تفاسير جديد از مفاهيم اقتصادي پيروان خود را به سمت توليد ثروت سوق داده و اين امر سبب شده كه پيروان اين جنبش سرمايهاندوزي را ديگر امري مذموم برنميشمارند و به فعاليتهاي اقتصادي خود مشروعيت بخشيدهاند و از همين روست كه توانستهاند سود حاصل از سرمايه خود را در بخشهاي فرهنگي و آموزشي جهت تقويت جنبش به كار گيرند (رك: خيرخواهان، 1390، ص 117-137). ثمره اين نوع نگاه تشكيل بازار اسلامي و اقتصاد اسلامي است كه از رونق خاصي برخوردار ميباشد (yavuz, 2003: p.181). مباني اصلي در بخش اقتصاد و فعاليتهاي تجاري برگرفته از اسلام ـ قرآن و سنت و سيره پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم است و همين امر سبب افزايش تحرك اسلامگرايان و عرصههاي اقتصادي شده است (خيرخواهان، 1390، ص 132).
در كشور مالزي نيز طرح تمدن اسلامي پيگيري ميشود. فرايند ساخت تمدن اسلامي پس از تحقق استقلال مالزي از انگلستان آغاز شد. تأثيرگذارترين فرد در توسعه مالزي «ماهاتير محمد» است كه تلاش بسياري براي ايجاد يك مالزي متحد به خرج داد. مالزي كشوري چندنژادي و چندمذهبي است: مالاييها كه مسلماناند، هندوها و چينيها كه دائماً در حال نزاع با يكديگر بودند. ماهاتير با ترويج بحث گفتگوي بينالمذاهب و بينالادياني و نيز تساهل و تسامح توانست نزاع ميان اين گروهها را به حداقل برساند. در حقيقت ميتوان ماهاتير محمد را معمار احياي هويت تمدني مالزي دانست. او معتقد است كشورهاي اسلامي بايد با گفتگو به يك قانون مشترك اسلامي دست يابند (محمد، 1382، ص 50 و 52). وي با ارائه چشمانداز 2020 مالزي توانست گامي مهم در مسير توسعه مالزي بردارد (رك: كك وينگ، 1388). هم مالزي و هم تركيه در الگوي توسعه خود موضوع اتحاد اجتماعي را به شدت پيگيري مينمايند. در حقيقت اين دو الگو، الگوهايي بومياند كه در تلاشاند با حفظ هويت اسلامي و ملي (بومي) خود به پيشرفت دست پيدا كنند. در حقيقت ميتوان گفت براساس چارچوب نظري تمدن كه اين پژوهش بدان ميپردازد، ايران و مالزي و تركيه هدف نخست را ايجاد حس مشترك يوكيچي و افزايش همبستگي دروني جامعه دوتوكويل و يا همان وحدت كلمه حضرت امام رحمهالله قرار دادهاند؛ زيرا به اين نتيجه رسيدهاند كه نخستين گام براي ايجاد تمدن ايجاد همبستگي دروني و حس مشترك تلاش براي خير و مصلحت عامه ميباشد.
پس از ماهاتير عبدالله، احمد بداوي طرح «اسلام حضاري» (تمدني) را ارائه كرد كه الگويي براي دستيابي به تمدن اسلامي ـ مالايي است كه سبب شده فرايند پيشرفت مالزي به لحاظ تئوريك بر مباني اسلامي مبتني شود. اسلام حضاري از ده اصل برخوردار است:1. ايمان و تقواي الهي؛ 2. حكومت عادل و قابل اعتماد؛ 3. قابليت دفاع از مالزي؛ 4. حمايت از حقوق اقليتها و زنان؛ 5. همبستگي فرهنگي و اخلاقي؛ 6. مردمي آزاد و مستقل؛ 7. ارجحيت دانش؛ 8. توسعه متوازن و فراگير اقتصادي؛ 9. حفظ محيط زيست؛ 10. كيفيت خوب زندگي. مالزياييها خود را موظف ساختهاند تا تمامي اين ده اصل را عملي سازند و دائماً سطح آن را افزايش دهند (Al-aidrus, 2009, p,3-5). در حقيقت اسلام حضاري در صدد است ميان مسلمانان و غير مسلمانان هارموني و همبستگي لازم را كه لازمۀ ايجاد يك جامعه پيشرفته يا تمدن اسلامي است، ايجاد كند (ibid, p.22). در طرح اسلام حضاري انديشمندان مالايي تلاش كردند تا مباني اسلامي اين ده اصل را استخراج نمايند و براي الگوي پيشرفت مالزي مشروعيت ديني ايجاد نمايند.
همچنين اسلامگرايان در مالزي نگاه خود به مسئله اقتصاد را تغيير داده و با ورود به عرصه اقتصاد و ايجاد بانكداري اسلامي و بازار اسلامي توانستهاند جايگاه مناسبي در اقتصاد مالزي پيدا كنند (علويلنگرودي، 1384، ص 20-21). اقتصاددانان مسلمان مالزيايي نيز به اين باور رسيدند كه نظام اقتصادي اسلام از اين قابليت برخوردار است كه به مثابه مدل اقتصادي سومي در برابر مدلهاي اقتصادي غربي و شرقي مطرح شود و به مثابه ابزاري سودمند براي كاهش وابستگي به كشورهاي غير اسلامي عمل نمايد و نتيجۀ اتكا به اقتصاد اسلامي براي كشورهاي اسلامي رشد پايدار و افزايش ثروت و رفاه عمومي خواهد بود، همچنين از آنجايي كه روشهاي اقتصادي ـ اجتماعي سكولار با جهانبيني اسلامي سازگار نيست، نيازمند مدلي جديدي ميباشيم؛ به ديگر بيان اقتصاد اسلامي دربردارنده جهانبيني اسلامي است كه به مثابه جايگزين اقتصاد سكولار در نظر گرفته ميشود. در نظام اقتصادي اسلامي كسب درآمد هدف نهايي فرد مسلمان نيست، بلكه پاداش اخروي نيز هدف وي ميباشد (al-roubaei, 2009, p 210). در بخشي ديگر از طرح اقتصاد اسلامي مالزي، برنامه بانكداري اسلامي (بدون ربا) قرار دارد. امروزه مالزي دو مدل بانكداري را تجربه مينمايد؛ بانكداري سنتي كه به جا مانده از دوران استعمار است و بانكداري اسلامي كه مسلمانان مالزي براي عدم ابتلا به ربا به شدت از آن استقبال نمودهاند (علويلنگرودي، 1384، ص 20-21).
بنابراين چنان كه مشاهده شد، تلاش براي دستيابي به الگوي پيشرفت بومي صرفاً محدود به ايران نيست، بلكه كشورهاي اسلامي همچون تركيه و مالزي نيز داعيهدار الگوي توسعه اسلامياند. گفتني است تمدن برآمده از اين الگوها به طور قطع متفاوت از تمدن برآمده از انقلاب اسلامي خواهد بود و حتي در برخي جهات در تضاد با تمدن شيعي قرار ميگيرند؛ زيرا در هر دو كشور اسلامگرايان ميانهرو (ليبرال) كه از اهل سنت ميباشند، مجري ساخت تمدن اسلامياند و عمدتاً در اين دو الگو فرد مسلمان بنيان اساسي ساخت تمدن اسلامي به شمار ميرود؛ يعني باور دارند با تربيت افراد مسلمان ميتوان به تمدن اسلامي رسيد و وجود يك دولت اسلامي را براي ساخت تمدن اسلامي ضروري نميبيند؛ براي مثال جنبش اسلام ليبرالي تركيه به صراحت مخالفت خود را با انقلاب اسلامي و تئوري ولايت فقيه حضرت امام رحمهالله بيان ميكند. در اين دو رويكرد اساساً اعتقادات و اخلاقيات مقدم بر احكام شرعي ميباشند و به نوعي دين حداقلي را ترويج مينمايند؛ لذا طبيعي است تمدنهاي برآمده از آنها نوعي تمدن التقاطي با مدرنيته غربي باشد (رك: نوروزي، 1391).
جمعبندي و نتيجهگيري
دستيابي به تمدن نيازمند مقدمات متعددي است. نقطۀ كانوني ساخت يك تمدن، شكلگيري هويت تمدني است كه ثمرۀ آن ايجاد همبستگي اجتماعي است كه سبب ميشود همۀ گروهها و نهادهاي موجود در جهت خير عامه و مصلحت همگاني گام بردارند و اقدامي خلاف آن مرتكب نشوند. چون در ايران معاصر (تا پيش از انقلاب اسلامي) هيچ گاه شكلگيري همبستگي و تلاش براي خير عامه بسامان نشد، جريان تمدنسازي مشاهده نميشود. در بخش نخست اين مقاله با اتكا به مباحث تئوريك تمدن نشان داده شد كه فرايند تمدنسازي در ايران معاصر با وقوع انقلاب اسلامي آغاز شد؛ زيرا حضرت امام رحمهالله با احياي عنصر هويتبخش دين توانست جامعۀ ايران را از هويت تمدني برخوردار نمايد و در نتيجه به سطح همبستگي مطلوبي برساند كه خود را در وقوع انقلاب اسلامي و مقاومت در دفاع مقدس جلوهگر نمود. انقلاب اسلامي توانست ظرفيتي در خور توجه براي ايجاد يك تمدن نو اسلامي ايجاد نمايد. در بخش دوم نيز نشان داده شد كه الگوي اسلامي ايراني پيشرفت مدلي خواهد بود براي تكميل فرايند تمدنسازي كه با انقلاب آغاز شد. در اين نوشتار قابليتهاي اين الگو و رويكرد مقام معظم رهبري براي ساخت تمدن اسلامي با اتكا به تئوري تمدن تبيين شد. نهايي شدن اين الگو سبب ميشود تا از آزمون و خطا در فرايند ساخت تمدن رها شويم و يك مسير يكنواخت و معتدل را بپيماييم. از سويي ديگر نشان داده شد كه ايجاد يك الگوي بومي براي دستيابي به پيشرفت محدود به ايران نيست و در ديگر كشورهاي اسلامي همچون مالزي و تركيه ايجاد يك الگو براي دستيابي به تمدني اسلامي پيگيري ميشود.
پس براي ساخت تمدن اسلامي ضروري است كه هويت تمدني همواره در مسير تعالي و تكامل، بازتوليد و تقويت شود و تنها از اين طريق است كه ميتوان به دستيابي به تمدني متفاوت از تمدن غرب و ساير تمدنها اميد داشت. اين هويت زماني به طور صحيح شكل ميگيرد كه ريشه در ارزشهاي اسلامي ـ ايراني داشته باشد. ارزشها نيز با استفاده از محصولات فرهنگي بومي به افراد منتقل ميشوند. در حقيقت همنوايي و همگامي با رهنمودهاي مقام معظم رهبري براي ساخت تمدن اسلامي، دستيابي به خير همگاني را فراهم ميآورد و ما را در فرايند ساخت تمدن اسلامي قرار ميدهد.