به عنوان سئوال نخست بفرمایید که شهید طاهری متولد چه سالی بودند و کی به جبههها اعزام شدند؟
به نام خدا. شهید طاهری در تاریخ 1336 در آبادان به دنیا آمد. تولد شهید طاهری همزمان شده بود با بیدارگری ملت علیه اهداف و برنامههای استکبار در ایران. در همین ایام و با اوج گیری فعالیتها که به زمان اوج آن یعنی بهمن 57 متصل میشد؛ شهید طاهری هم تا حد ممکن در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت.
پس از پیروزی انقلاب هم در بحث بسیج عشایر کارهای بزرگی کرد. ما اصالتا از اقوام عرب خوزستان هستیم. به واسطهی حضور گروههایی از عشایر که در مناطق مختلف خوزستان حضور دارند؛ شهید طاهری بر خودشان وظیفه میدانستند که عشایر را تا حد ممکن پای کار انقلاب بیاورند و سازماندهی کنند. بخشی از کارهای وی هم مربوط به کنترل و دفاع در برابر فتنه خلق عرب در خوزستان بود.
با شروع اولین جرقههای جنگ در قالب یک نیروی بسیجی تفنگ به دست گرفت و در دفاع از خوزستان راهی مرزها شد. مدتی را به عنوان مسئول بسیج آبادان بود و از سال 62 به بعد در تیپهای مختلفی از جمله امام حسن(ع)، ائمه اطهار و بعثت مسئول ضد زره بودند.
جهاد شهید طاهری بعد از جنگ هم ادامه داشت؟ در چه ابعادی فعالیتشان را ادامه دادند؟
شهید طاهری با آن روحیهای که از جنگ و روزهای دفاع در برابر دشمن پیدا کرده بودند؛ محال بود که بتواند در خانه بماند یا بعد از پایان یافتن جنگ با این مقوله خداحافظی کند! به همین خاطر حتی یک سال بعد از اتمام جنگ هم برای تثبیت خطوط دفاعی در جبههها ماند. در سالهای بعد از جنگ هشت ساله ما با عراق زمانی که جنوب لبنان با تهاجم صهیونیستها روبه رو شده بود؛ به جنوب این کشور اعزام شد و در بحث تثبیت و سازماندهی نیروهای حزبالله توانست منشا خدمات بیشماری شود.
در سال 72 هم به تهران دعوت و در بازرسی نیروی زمینی مشغول انجام وظیفه شد.
از علاقه شهید طاهری به کارهای فرهنگی بعد از اتمام هشت سال جنگ تحمیلی بگویید. گویا ایشان در ابعاد مختلفی به این مقوله پرداخته بودند؟
بله همین طور است. بعد از اتمام جهاد رزمی و دوران دفاع مقدس وارد حوزههای فرهنگی شدند. روحیه خستگی ناپذیری داشت. اگر بخواهم تنها به چند نمونه از این فعالیتها اشاره کنم باید بگویم که بنیانگذار گردهمایی رزمندگان و خانواده شهدای ادوات ضد زره در خوزستان بودکه هر سال یک بار برگزار میشد.
شهید طاهری گردان مقداد را با هدف فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و دفاع از مرزها در سال 85 در خرمشهر پایه ریزی کرد. همچنین ایشان یادمان 177 شهید گمنام آبادان را برقرار کردند و وصیت ایشان هم این بودکه در همین یادمان در کنار شهدای گمنام به خاک سپرده شود.
از دیگر فعالیتهای ایشان راهاندازی مسابقات کتابخوانی در بین فرهنگیان آموزش
و پرورش در استانهای مختلف کشور بود. پدر این مسابقات را مخصوصا در بین معلمان
راهاندازی کرده بود تا این قشر بتوانند تاثیرات این کتابخوانیها را به دانشآموزان
خودشان انتقال بدهند. کتابهایی را هم که برای این مسابقات تدارک میدید کتاب من
زندهام از خانم آباد، کتاب دا از خانم حسینی و کتاب یکشنبه آخر از خانم معصومه رامهرمزی
بودند.
دیدگاهی که باعث میشد شهید طاهری این قشر را انتخاب کنند این بود که ایشان به واقع معتقد بودند که اگر ما بخواهیم برای آینده این نظام کاری کنیم باید از همین الآن نیروهایمان را از بین همین کودکان تربیت کنیم.
به همین خاطر توانست با کمک آقای احمدزاده اولین جشنواره فیلم مقاومت دانشآموزان را برقرار کند. به روستاهای دورافتاده کشور سفر میکرد و در مناطق محرومی مانند آبدانان در استان ایلام و یا در خرمشهر و آبادان برای کودکان محروم این جشنواره را برپا میکرد. حتی زمانی که زلزله ورزقان اتفاق افتاد؛ پدر برای انجام کارهای فرهنگی به آنجا رفت. کودکانی را که شاید تا آن موقع فقط نام سینما را شنیده بودند؛ به سینما برد و فیلمهای دفاع مقدس و مقاومت را نشانشان داد.
کارهای فرهنگی شهید طاهری بیشمار بود. یکی از کارهای منحصر بفرد پدر این بود که برنامهای را تحت عنوان « کشتی دوستی » راهاندازی کرده بود. به این ترتیب که با عمو پورنگ تعدادی از بچههای ایرانی را برای دیدار و استقبال از کودکان عراقی به اروند برده بود. این کودکان ایرانی با همتایان خود در یک کشتی بر روی اروند با هم دیدار کرده بودند. همانجا این کودکان متحد شده بودند که ما دشمن همدیگر نیستیم؛ بلکه دشمن اصلی و مشترک ما صدام و آمریکاست. این نمونهها کارهای جالبی بودکه شهید طاهری در جبهه فرهنگی انجام داده بود.
ویژگی شاخص شهید طاهری و توصیه ایشان به خانواده و فرزندان چه بود؟
مهمترین ویژگی که میتوانم از پدرم یادکنم؛ همان اخلاص و تقوای ایشان بود. شاید کارهایی را که کسی به سراغ آنها نمیرفت با کمال میل و در اوج گمنامی انجام میداد. در بعد کارهای فرهنگی هم هر جا که ظاهر شد؛ برای رضای خدا و اعتلای نظام بود و بس. همیشه این نکته را به ما گوشزد میکرد که در کارهایتان اخلاص را سرلوحه قرار دهید. به شدت از شهرت و در خبرها بودن پرهیز میکرد و به همان اندازه از گمنامی لذت میبرد.
توصیهای که شهید طاهری به ما داشت؛ دشمن شناسی بود. ما بنا به سنتی که در خانوادهمان داریم به صورت هفتگی منزل پدرمان جمع میشدیم و چند صفحه قرآن به صورت خانوادگی تلاوت میکردیم. در همین یک جمع کوچکی هم که پدر تشکیل داده بود؛ بعد از قرائت قرآن توصیه به عزت نفس و دشمن شناسی داشتند. حتی با توجه به تحولات منطقه و درگیری و آشوبی که در سوریه از جانب آمریکا و ایادی آن در منطقه اتفاق افتاده بود؛ توصیه موکدی به شناخت اهداف پلید دشمن داشتند و این را همیشه تاکید میکردند.
نحوه اعزام به سوریه و اصرار ایشان مبنی بر اینکه بعد از این همه سال مجاهدت در جبهههای ایران و لبنان چگونه بود؟
علاقهای که شهید طاهری به مقول مجاهدت و شهادت داشتند؛ حقیقتا وصف ناپذیر است. من به یاد ندارم که ایشان در مواجه با یادگاران دفاع مقدس یا حتی قبور مطهر شهدا حسرت آن سالها را نخورده باشد. حقیقتا شوغی که از جهاد فی سبیل الله را از روزهای جنگ به یادگار نگهداشته بودند؛ با چیز دیگری جز شهادت معامله نمیکردند.
پدر نزدیک به یک سال و نیم پیگیر اعزام به سوریه بودند. به لحاظ اینکه چند سالی بودکه از بازنشستگیاش در نیروی زمینی سپاه گذشته بود؛ با اعزام ایشان موافقت نمیشد. اما با اصرارهای ایشان به عنوان یک نیروی فرهنگی و نیز به یک نیروی عملیاتی ضد زره به جبهههای حلب موافقت شد. شهید طاهری به آرزوی دیرینهاش یعنی بودن در کنار مجاهدان حرم آل الله رسیده بود. نزدیک به 4 بار به سوریه اعزام شد. تا اینکه در آخرین اعزام به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید.
خبر شهادت پدرتان را چگونه به شما دادند و واکنشتان چه بود؟
در بین نماز مغرب و عشاء بود که یکی از دوستانم در تعاون نیروی قدس با من تماس گرفت و پرسید که در آشنایان و اهل فامیل کسی را با نام خانوادگی سیاح طاهری میشناسی؟
من همانجا فهمیدم که اتفاقی برای پدر افتاده است. با اصرا زیاد من، خبر را داد. در بین دو نماز بودم که احساس کردم توانم تحلیل رفته است. قدرت درک این واقعه را نداشتم. وقتی که با آن همه سال و جهادی که پدرم برای آن کوشش کرده بود و آرزویی که سالهای سال در رسیدن به آن یعنی شهادت، در جبهههای جنوب و غرب کشور و حتی لبنان و سوریه جنگیده بود؛ فکر کردم با خودم گفتم که الهم تقبل منا هذا القربان. از خدای متعال مدد گرفتم و خودم به مادرم و اهل فامیل این خبر را رساندم و خوشحالم که پدرم به آرزویش رسید.
پدرم دو آروزی بزرگ داشت که بحمدالله هر دوی آنها محقق شد. یکی دیدار نزدیک و چهره به چهره با حضرت آقا و دیگری شهادت بود. که این دیدار توسط یکی از دوستانش در بیت رهبری بعد از اقامه نماز مغرب و اعشا محقق شدو پدرم توانسته بود به محضر حضرت آقا برسد.
به عنوان آخرین سئوال، خاطرهای هم از پدرتان در رابطه با شهادتش دارید؟
به یاد دارم که هفته قبل از شهادتش به دیدار خانواده شهید غدیر سرلک از شهدای مدافع حرم و همرزم پدر در سوریه رفته بودیم. در این دیدار پدرم به پدر شهید سرلک گفت که حاج آقا من رفقای بسیاری داشتم که شهید شدند. دیگر خودم از این وضعیت خسته شدهام. تمام رفقای خوب من به شهادت رسیدهاند ولی خداوند هنوز توفیق شهادت را نصیب ما نکرده است. شما برای ما دعا کنید که ما هم شهید بشویم. وقتی که پدرم به شهادت رسید؛ پدر شهید غدیر سرلک در مراسم تشییع پیکر پدرم خیلی بیتابی میکرد و میگفت که خوشا به حال پدرت که به آرزویش رسید.
انتهای پیام/