تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۴  ، 
کد خبر : ۲۸۹۰۳۲
در بیان نسبت «استکبارستیزی» با «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»

اساسی‌ترین شعار انقلاب

پایگاه بصیرت / امیرعلی جهاندار

(روزنامه وطن امروز - 1394/08/13 - شماره 1740 - صفحه 12)

اگر بخواهیم برای انقلاب اسلامی یک شعار اصلی را در نظر بگیریم که هم شعار، هم آرمان و هم ویژگی ساختاری و تفکری انقلاب 57 را بیان کند، بی‌شک «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» است؛ شعاری که ابعاد مفهومی یک مقوله را بیان می‌کند و اگرچه بسیار مهم است اما کمتر در مفهوم‌شناسی آن تحلیل و بررسی صورت گرفته است.

سالیان درازی در کشور، مدعیان «آزادی» با مساله «استقلال» مشکل داشتند و نتوانسته یا نخواسته بودند این دو مساله را با یکدیگر جمع کنند، حال آنکه مولفه‌های «استقلال» و «آزادی» که در 2 سطح مفهومی از یک موضوع بیان می‌شود، شاید اولین بار بعد از سی و چند سال توسط رهبر انقلاب بازتعریف شد. ایشان در سخنرانی 14 خرداد 94 خود با تعریف استقلال به‌عنوان «آزادی در مقیاس یک ملت» این تناقض غیرقابل قبول را که برخی افراد ادعای آزادی‌های فردی را دارند اما علیه استقلال کشور و آزادی‌های یک ملت حرف می‌زنند، مورد توجه قرار دادند و افزودند: «متأسفانه برخی برای نفی استقلال، تئوری‌سازی می‌کنند و از استقلال به‌عنوان «انزوا» یا یک مساله کم‌ارزش یاد می‌کنند که این خطایی بسیار مهم و خطرناک است.» بیان تحلیلی این مولفه‌ها بویژه در وضعیت امروز ایران بسیار اهمیت دارد.

آزادی

شهید مطهری معتقد است آزادی، پدیده‌ای طبیعی نیست، از صفات واقعی انتزاعی فلسفی یا از صفات فرض ریاضی اشیا هم نیست، بلکه مفهومی است اعتباری و عملی که از استعداد طبیعی یک موجود برای تکامل اعتبار می‌شود. خلاصه مفهومش این است که نباید مانعی در راه رشد استعداد طبیعی انسان به وجود آورد (نه اینکه مانعی در مقابل خواسته و عقیده او ایجاد کرد).

ایشان همچنین آزادی کلی را به این معنی صحیح می‌دانند که نباید مانع بروز استعدادهای بشر شد، دیگر به این معنی صحیح است که بسیاری چیزها هست که با جبر نمی‌توان به بشر تحمیل کرد و دیگر به این جهت است که بشر موجودی است که باید بالاختیار و در صحنه تنازع و کشمکش به کمال خود برسد اما آزادی به معنی اینکه نباید مزاحم خواب بشر شد، غلط است.

«مک کالوم» از فلاسفه غرب معتقد است آزادی دارای وحدت «مفهومی» است و تفاوت‌ها درباره آزادی، تفاوت‌ در «برداشت»هاست. مک کالوم این تعبیر خود را به شکل فرمولی که 3 عنصر «عامل»(X)، «مانع»(Y) و «هدف»(Z) را داراست، درآورده است(X is free Y to do or be Z). با این تعریف آزادی پاسخگوی 3 پرسش «آزادی برای چه کسی؟»، «آزادی از چه چیزی؟» و «آزادی برای چه چیزی؟» است.

در تفاوت‌هایی که معمولا از آزادی وجود دارد، باید سراغ تفاوت در پاسخ‌هایی که به این 3 پرسش داده می‌شود برویم. در تلقی لیبرالی از آزادی عامل «فرد» و مانع «دولت و افراد دیگر» بیان می‌شود. در نتیجه گزاره لیبرالیسم در اندیشه سیاسی، «دولت حداقل» و «آزادی دیگران»، مرز آزادی فرد است تا موانع آزادی فرد به حداقل‌ها تحدید شود.

مفهوم آزادی و همراهی آن با استقلال

با مرجع قرار دادن فرمول مک کالوم، می‌توانیم سطوح دیگری از آزادی را نیز بیان کنیم. لااقل 2 سطح دیگر از آزادی قابل بیان است. اگر عامل به جای فرد، یک «جامعه» مثل جامعه ایران در نظر گرفته شود، موانع آزادی برای یک جامعه در کلیت آن، جوامع دیگر خواهند بود که بنا به دلایلی مثل «توسعه قدرت» به دنبال کاهش آزادی جامعه مورد نظر به‌عنوان عامل باشند، بنابراین اینجا نیز آزادی موضوعیت دارد. همان‌طور که یک فرد تمایل دارد برای آنچه انتخاب می‌کند و تصمیم می‌گیرد، مانعی نباشد و آزادی را در نبود مانع برای انتخاب‌هایش می‌داند، برای یک جامعه نیز چنین شرایطی وجود دارد که می‌خواهد درباره انتخاب‌ها و اراده‌هایش در اداره زندگی جمعی و نوع روابط با دیگران و... مانعی به نام جوامع دیگر نباشد.

مداخله دیگر جوامع را تهدیدی برای آزادی خود می‌داند و در برابرش مقاومت می‌کند. نام متداول این تلقی از آزادی «استقلال» است؛ استقلال را به واسطه همین تلقی «آزادی در مقیاس یک ملت» تصور می‌کنند. در واقع مفهوم استقلال ترجمان همان مفهوم آزادی است اما در آنجا آزادی فردی است و در اینجا آزادی در سطح ملی است. آنجا در رابطه با داخل یک کشور است و استقلال در روابط یک ملت با سایر ملل است، بنابراین ما اگر آزادی فردی را قبول داریم به‌طور اولی باید استقلال را هم قبول داشته باشیم. همچنان که به لوازم آزادی فردی پایبند هستیم و ملزم به این هستیم که حقوق فردی خودمان را استیفا کنیم، به ‌همان اندازه باید به استقلال یک کشور و استقلال ملی الزام داشته باشیم و بپذیریم.

آزادی در برابر استبداد و استقلال در برابر استکبار

آزادی و استقلال در انقلاب ایران در مقابل مفاهیم دیگری بروز کردند و هر کدام نقطه عطفی را دارا بودند. 22 بهمن 57 را می‌توان نقطه عطف تجلی مفهوم «آزادی» دانست و 13 آبان 58 را نقطه عطف «استقلال». این نقاط وقتی بیشتر فهم می‌شوند که نقاط مقابل آن تعریف شوند. «آزادی» در تضاد با «استبداد» و «استقلال» نقطه مقابل «استکبار و سلطه‌گری» است. مخالفت با استبداد یعنی مخالفت با کسی یا نهادی یا سیستمی که مانع «آزادی تک‌تک یا آحاد شهروندان یک جامعه» است و جلوی استقلال رای و نظر آنها را می‌گیرد و مخالفت با استکبار و سلطه‌گر نیز یعنی مخالفت با دولت یا دولت‌هایی که مانع «آزادی یک ملت» در انتخاب‌هایش می‌شوند، بنابراین استبداد و استکبار 2 روی سکه مخالفت با آزادی‌اند و برای استیفای حق آزادی به طور کامل، باید با هر دو مخالفت کرد و نمی‌توان با «منطق آزادی» با استبداد مخالف بود و با «منطق قدرت» سلطه‌پذیر شد.

آزادی در سطوح مختلف جزو اصول مبنایی برای انقلاب

در سطح سوم از آزادی، عامل یا پاسخ به پرسش «آزادی برای چه کسی؟» مطرح می‌شود. این آزادی می‌تواند «فرد یا جوامع غیر ما» و مانع نیز می‌تواند «فرد یا جوامع دیگر» باشد. در اینجا نیز آزادی برای ما، بنا به مبنا موضوعیت دارد، یعنی آزادی به‌ماهو آزادی اساس است و بنا به همین مساله جمهوری اسلامی همان حساسیت‌هایی را که نسبت به آزادی فردی نسبت به آزادی ملی در خودش دارد، نسبت به آزادی فرد یا ملیت غیر خودش نیز داراست. برای مثال حساسیتی که جمهوری اسلامی نسبت به آپارتاید آفریقای جنوبی در اوایل انقلاب اسلامی داشت.

در این کشور یک گروه به‌عنوان سفیدپوست، گروه دیگری از مردم را به‌عنوان سیاهپوست از عموم آزادی‌ها و حق انتخاب‌ها محروم کرده بود. جمهوری اسلامی، همانطور که از همان روزهای نخست پیروزی، رابطه با رژیم اشغالگر قدس را قطع کرد، روابط خود را با این دولت نیز تا نقض آپارتاید قطع کرد. یا امام(ره) تجاوز شوروی به خاک افغانستان را در سال‌های اول انقلاب در حالی که در چالش با دولت آمریکا بودیم، محکوم کردند، چرا که اشغال افغانستان با نقض آزادی یک ملت غیر ما توام بود. همچنین موضعی که ایران در قبال اشغال و غصب فلسطین دارد، بر این مبناست که چرا یک گروه متجاوز، آزادی برای داشتن سرزمین را از ملتی سلب کرده است. اینها مصادیقی درباره سطح سوم آزادی‌خواهی است، چرا که گروه‌ها و جوامعی، آزادی‌های اساسی گروه‌ها و جوامع غیر ما را زیر پا گذاشته‌اند.

هر چه آزاده‌تر؛ استکبارستیزتر

با توجه به آنچه در مفهوم استقلال و آزادی بیان شد، می‌توان به این جمع‌بندی رسید که برای ایجاد آزادی در مقیاس یک ملت باید در برابر ساختار «سلطه‌گر و سلطه‌پذیر» ایستاد و هر کشوری بخواهد این ساختار را تقویت کند در نقطه مقابل جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد چون حق آزادی ملت ایران و ملت‌های دیگر را رعایت نکرده است. از همین وجهه 13 آبان 58 انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب 57 لقب می‌گیرد، چرا که آزادی را در معنایی وسیع‌تر برآورده می‌کند و از همین منطق است که آمریکا مصداق اتمّ استکبار قرار می‌گیرد چون تمام تلاشش بر ایجاد این ساختار سلطه‌گر و سلطه‌پذیر است و از همینجاست که مبنای نظری شعار «مرگ بر آمریکا» طرح‌ریزی می‌شود که هر کس که ادعای آزادی را بیان کند و در جهت تضعیف شعار استقلال یا استکبارستیزی ملت یا کمرنگ کردن شعار «مرگ بر آمریکا» پیش رود، یعنی ادعای آزادی‌اش نیز دروغ است.

استقلال‌زدایی و دولت روحانی

رجوع به مبنای نظری دولت روحانی نشان می‌دهد روحانی نیز با مفهوم آزادی فاصله شگرفی دارد. «محمود سریع‌القلم»، عقل منفصل روحانی در کتابی تحت عنوان «ایران و جهانی شدن» صریحاً می‌گوید: «اگر ما می‌خواهیم با دنیا تعامل داشته باشیم باید بدانیم مفهوم «استقلال» یک مفهوم پوچ و بی‌معنی است و باید از استقلال صرفنظر کنیم».

سریع‌القلم مرداد 92 با مطرح کردن تعامل معقول با جهان خارج در تلاش بود «استقلال» را هم‌معنا با «انزوا» ترجمه کند و بر این مبنا ابراز داشت: «مدارهای گسترش کارآمدی (توسعه)، تعامل معقول داخل با خارج است. بدون کار بین‌المللی نمی‌توان کارآمدی را در داخل به وجود آورد؛ نکته‌ای که این دانشجوی علم سیاست از سال 69 مطرح کرده است».

حال آنکه در انزوا، اصل بر عدم ارتباط یا لااقل بدبینی نسبت به ارتباط و همکاری با دیگران است. این نگاه به چارچوب نظریه‌ رئالیستی در روابط بین‌الملل که به اصل خودیاری منجر می‌شود، نزدیک است اما استقلال با ارتباط، تعامل و همکاری با دیگران منافات ندارد، بلکه با رابطه‌ سلطه‌گر- سلطه‌پذیر مشکل دارد و با اعمال سلطه‌ دیگران بر خود در تعارض است.

همچنین سریع‌القلم در کتاب ایران و جهانی شدن (صص106 و 107) این مساله را به‌عنوان یک ضرورت ولو تلخ بیان می‌کند: «متاسفانه بر خلاف تجربیات تلخ تاریخی ایرانیان و به رغم اصول قانون اساسی که از مراکز قدرت به واسطه ماهیت استکباری از آنها فاصله می‌گیرد، رشد و توسعه و رقابت اقتصادی بدون همکاری با قدرت‌های بزرگ اقتصادی امکانپذیر نیست. سرمایه، فناوری، نوآوری‌های مدیریت کالاهای راهبردی، کیفیت تولید، کارآمدی حمل و نقل و انتقال فناوری عموما نزد قدرت‌های بزرگ اقتصادی است. هر اندازه با قدرت‌های بزرگ، مشکل سیاسی و امنیتی وجود داشته باشد، روابط اقتصادی نیز تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و بهره‌برداری محدود خواهد بود».

حسن روحانی نیز در همایش سیاست خارجی توسعه‌گرا در اسفند 86 بعد از اینکه درباره سطح توانایی علمی، فناورانه و صنعتی کشور هشدار به «واقع‌بینی» و «واقع‌گرایی» می‌دهد، می‌گوید: «جهان امروز، جهانی است که در زمینه دستیابی به فناوری‌های سطح بالا در حال جهش است. دنیای امروز، دنیایی است که فناوری پیشرفته را در اختیار دیگران نمی‌گذارد و عمدتاً انحصاری است، متمرکز و توأم با بخل است. اگر ما نتوانیم به طور مستقیم در دنیای امروز به علوم و فناوری‌های نو دسترسی داشته باشیم، نمی‌توانیم در کشورمان به شکوفایی اقتصادی، علمی و فناوری امید داشته باشیم. در دنیای امروز کشورهای در حال توسعه با نقشه و تدبیر می‌توانند نوعی رابطه با جهان صنعتی و پیشرفته داشته باشند و نوعی از علم و فناوری را از آنان کسب کنند. دنیای امروز به سمت تبادل، وحدت و نزدیکی بیشتر پیش می‌رود».

سریع‌القلم در کتاب عقلانیت و آینده توسعه‌یافتگی ایران (ص 288) به شکلی صریح‌تر رابطه بین «توسعه‌نیافتگی» و «استقلال» را توضیح می‌دهد. به شکلی که هویت فرهنگی ادغام‌ناپذیر کشورهایی مثل ایران را در فرهنگ جهانی، مشکل توسعه‌یافتگی آنها می‌داند و حتی منکر وجود تعبیری به نام استقلال در دنیا می‌شود: «یکی از دلایلی که نه‌تنها ایران، بلکه کل منطقه خاورمیانه مشکل توسعه‌یافتگی دارد، این است که در این منطقه، هویت فرهنگی قوی وجود دارد که آمادگی ادغام با فرهنگ جهانی را ندارد. مشکل ما را مصر و ترکیه هم دارند.

می‌خواهیم هم با دنیا زندگی کنیم و هم فلسفه دنیا را نفی کنیم. ما هم علاقه به همزیستی داریم و هم علاقه به دفع جریان‌های فکری. دلیل این فرآیند این است که ما به طور طبیعی یک غرور تاریخی داریم که باید آن غرور را با تحولات جهانی روز تطبیق دهیم و ترجمه کنیم. تعریف ما از حاکمیت و استقلال بر پایه آن غرور تاریخی است. در حالی که امروز در دنیا حاکمیت بر مبانی فکری و مفهومی دیگری استوار شده است، ما در دنیا لفظ، مفهوم و تعبیری به نام استقلال اصلا نداریم. استقلال تعبیری است که در دهه 1950 میلادی کشورهای آفریقایی برای دوره استعمارزدایی استفاده می‌کردند.

مفهومی بود که موثر افتاد و در کسب حاکمیت ملی برای ایران در دوران پس از انقلاب اسلامی مفید بود اما امروز لغت استقلال کاربرد ندارد. لغتی که کاربرد دارد، حاکمیت است. حاکمیت به این معنا نیست که ما باید با دنیا قهر کنیم. حاکمیت به این معنا نیست که شما باید با دنیا رویارویی به وجود بیاورید. حاکمیت یعنی اینکه باید با دنیا سهیم شوید».

بویژه اینکه کشورهایی که توسعه‌یافته تلقی می‌شوند به لحاظ تاریخی و امروزی از نوعی روحیه استعماری برخوردارند که به قول دکتر عبدالهادی حائری‌زاده در بررسی تاریخی‌ای که در کتاب «نخستین رویارویی اندیشه‌گران ایران با 2 رویه تمدن بورژوازی غرب» انجام داده است به این نتیجه رسیده که غربی‌ها اگر «دانش و کارشناسی» را به جایی می‌دهند، همراه با «استعمار» است.

از نظر طرفداران این مبانی نظری، اولویت استقلال موجب می‌شود مساله «قدرت» برای حفظ و صیانت از استقلال، در مقایسه با مساله «ثروت» که جوهر توسعه‌گرایی در تعریف سریع‌القلم، هاشمی و روحانی محسوب می‌شود، اولویت و ترجیح پیدا کند. روحانی در سخنرانی همایش گفته‌شده در سال 86 بر تفاوت این دو دیدگاه تاکید می‌کند: «در آن زمان برخی مسؤولان سیاسی تاکید داشتند ما باید حفظ‌محور باشیم و اساس استراتژی خود را قدرت قرار داده و در پی قدرت باشیم؛ در این میان باید توجه داشت در پی توسعه بودن با در پی قدرت بودن تفاوت بسیاری دارد و البته شما در شرایطی باید به دنبال قدرت بوده و در شرایطی نیز توسعه را دنبال کنید».

کسانی که اعتقاد به استقلال‌زدایی دارند، معتقدند دیدگاهی که استقلال یا هویت را دغدغه خود می‌داند، دغدغه‌های ایدئولوژیک و سیاسی مثل مبارزه با استکبار برایش اصالت دارد که برخلاف دیدگاه توسعه‌گراست. سریع‌القلم در همان گفتار مرداد 92 می‌گوید: «اطمینان دارم ماهیت دولت جدید، معتدل و عقلایی است اما میزان موفقیت آن تابع صحنه سیاست داخلی و عملکرد جریان‌های خارج از دولت است.

بتازگی آقای مهندسی گفته بود اعتدالگرایی‌‌ همان مبارزه با استکبار است. البته مبارزه با استکبار، مشروط به اینکه ما مشکلات کلیدی خود را حل کرده باشیم، می‌تواند برای خودش هدفی باشد.» یا حسن روحانی در همان سخنرانی اسفندماه 86 این مساله را طرح می‌کند که ما به سیاست خارجی «خوب» نیاز داریم و در بیان ویژگی‌های این سیاست خارجی خوب، تنها به 2 مساله «رفع تهدید» و «کسب منفعت» اشاره می‌کند و دغدغه‌های ایدئولوژیک سهمی در اتخاذ یک سیاست خارجی خوب ندارد: «باید ببینیم آیا سیاست خارجی خوب به این معناست که حرف‌هایی بزنیم که تکبیرآفرین باشد؟ آیا سیاست خارجی یعنی درشت‌گویی؟ حقیقت این است که این موارد سیاست خارجی را درست نمی‌کند چرا که سیاست خارجی یعنی راه و روش سلوک با دنیا که در نتیجه آن یا تهدیدی کاسته یا منفعتی عاید کشور شود».

http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/1740/12/148281/0

ش.د9404272

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات