(روزنامه مردمسالاري – 1395/02/25 – شماره 4037 – صفحه 7)
* ريشه تغيير رفتار راي دهندگان مجلس دهم را در کجا ميتوان يافت؟ در واقع بنيانهاي متافيزيکي اين انتخاب خاص در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران در کجا هستند؟
** پرسشهاي شما را در سطوح گوناگون سياسي، جامعهشناختي و فلسفي ميتوان مورد بحث و بررسي قرار داد و احياناً به آنها پاسخي نيز داد. بنده ترجيح ميدهم بحثم را در سطح متافيزيکي ارائه دهم، هر چند اين وجوه متافيزيکي خود را در وجوه جامعهشناختي و سياسي نيز آشکار ميسازد.
همانگونه که در سياهمشق خود با عنوان «ما و جهان نيچهاي» گفته بودم، شايد بتوان جهان خود را به منزلة «جهان نيچهاي» توصيف کرد. جهان نيچهاي همان جهان پروتاگوراسي است. همانگونه كه پروتاگوراس اعتقاد داشت سرشت راستين امور وجود ندارد، و وظيفة سوفيست عبارت است از آموزش «نظريات برتر»، و مراد از «نظريات برتر» آن باورهايي است كه داراي نتايج و آثار برتري است و به موفقيت عملي ميانجامد. به بيان سادهتر، فهم پراگماتيستي از همه چيز، از جمله حقيقت و نيز از امر سياسي يکي از مشخصات بارز در روزگار ماست.
همچنين، جهان در روزگار ما بيشتر به منزلة صيرورت و براساس مقولة حرکت فهم ميشود تا به منزلة ثبات و براساس مقولة سکون. لذا تفکر امروزين بشر، در سراسر جهان، بيشتر وامدار دموكريتس و هراكليتوس است تا پارمنيدس و افلاطون. در احساس و انديشة کنوني ما جهان داراي سيلان و تحركي پايانناپذير است. لذا جهان را بيشتر به منزلة تركيبي نه از اشيايي با ماهيات ثابت، بلكه از شبكهاي از نيروهاي ناپايدار و سيال كه در كشاكشي پايدار با يكديگر در تعامل و تأثير و تأثر متقابلند، فهم ميکنيم. دلوز، متفکر پستمدرن، به ما ميگويد هر چيزي به نيرويي وابسته است كه خود اين نيرو در نسبت با ساير نيروها معنا پيدا ميكند.
اساساً هر نيرويي در نسبتش با ساير نيروها تعريف ميشود. در واقع همين نيروها هستند كه در مجموع، صيرورت را تحقق ميبخشند. از اين رو نبايد به دنبال ماهيات و جواهر ثابت و تغييرناپذير بود، چرا كه چنين تلاشي ره به جايي نميبرد، بلكه بايد خود صيرورت واقعيات را به منزلة يك اصل قرار داد. آنها كه در دل صيرورت و دگرگوني جهان به دنبال بنيادي ثابت براي جهان، امور و اشياء، از جمله امر سياسي و اجتماعي هستند، كوششي عبث و نافرجام را به عمل ميآورند. از اين رو نميتوان به چيزي فراسوي صيرورت، تغيير و كثرت نيروها دست يافت. بنابراين، ميتوان گفت پديدهاي وجود ندارد كه تحت تأثير مجموعهاي از نيروها نباشد. از اين رو، معناي چيزي را دانستن عبارتست از آگاهي به نيروهايي كه در هر حال، بر شبكة ناپايداري از نيروهاي خاص مسلط ميگردند.
بدينترتيب، در جهان کنوني ما و براساس انديشه و مهمتر از آن نحوة زيست انسان، روزگار ما هيچ چيزي وجود ندارد كه از لحاظ دوام و ثبات امكان شكلگيري اعتقادات حقيقي و بنيادي براي عينيت را فراهم كند. در جهان کنوني ما همة حقايق متافيزيكي، تئولوژيک، ايدئولوژيک، ارزشي، اعتقادي و سياسي درهم ميريزد و در پشت همة بحثهاي نظري و نظامهاي گوناگون نظري و سياسي چهرة ارادة معطوف به قدرت آدمي و تلاش براي سيطره و مؤفقيت خود را آشکار ميسازد.
* اصل صيرورت و حرکت دائمييا همان شدن دائم جهان امروز، چه ويژگيهايي را براي زندگي در اين زمان به همراه آورده است؟
** در روزگار کنوني، واقعيت به منزلة صيرورت و نيروهاي در حال سيلان و پرتكاپويي فهم ميشود كه همواره ميتواند به ظهور امكانات تازهاي بينجامد. به تعبير ديگر، اين جهان نه حاصل لوگوس (عقل جهاني) يا حكمت بالغة الهي، بلكه به منزلة حاصل بازي تصادفي نيروها فهم ميگردد. در اين جهان اصول عام، كلي و ضروري وجود نداشته، بلكه همه چيز امكان محض، غيرضروري و تصادف صرف است. در چنين جهاني، بازيگران سياسي در هر شرايط خاصي ميكوشند تا با قرار گرفتن در تركيبي خاص به كسب پيروزي نايل آيند. بازيگر سياسي در يك چنين جهاني كه مملو از امكانات خاص و تكرارناپذير است به امكان، قاعده يا پديدهاي خاص دلبستگي نشان نميدهد.
جهان ما جهاني تصادفي، يعني فاقد سامانمندي است، يعني از هيچ قانون خاصي تبعيت نميكند. همة کسان و کنشگراني که مدعي هستند از اصل و قاعدهاي خاص تبعيت ميکنند، اگر به موفقيت، و نه هيچ اصل بالاتري ميانديشند، در صحنة عمل ناگزيرند اصول و قاعدة خويش را زير پا گذارند، در غير اين صورت بايد طعم شکست را بايد بچشند و حتي از صحنة بازي حذف شوند. در يك چنين جهاني، انسان معيار همه چيز ميشود و آدمي در مقام ملاك و محور هستي، همه چيز را به خود منوط ميكند و نتيجة اين رويكرد اين است كه انسان و جهان او، بيملاك، بدون محور و فاقد غايت و ناگزير بياعتبار ميگردد.
وقتي انسان خود را بنياد همة هستي قرار داد، در اين صورت خود بدون كانون، بياساس و سرگردان ميشود و به ورطة نيهيليسم فرو ميغلتد. در جهان نيچهاي كه هيچ اصل و قاعدهاي بر آن حاكم نيست و جهان، خود از هيچ اصل ثابت، عام، كلي و ضروري تبعيت نميكند، طبيعي است كه انسان نيز نميتواند هيچ اصل ثابت و ضروري را به منزلة اصل راهنماي زندگي خويش قرار دهد. در يك چنين جهاني، هيچ مركز ثقلي وجود ندارد. به همين دليل، صحنة حيات سياسي و اجتماعي در بسياري از مواقع به صحنهاي طنز، بيثبات و پيشبينيناپذير تبديل ميشود.
* نتايج ويژگيهاي صيرورت دائمي، نبود اصل ثابت، تصادفي بودن و محوريت انساني، نيز نافرجاميو بيهدفي... چه چيزهايي هستند؟
** بله... بايد توجه داشت که اين نتايج همزمان ويژگيهاي اين جهان نيز هستند. نتايج را اينگونه ميتوان نام برد: الف- روزمرگي، ب- عدم وجود نافي براي وضع موجود، پ- مرگ اتوپيا (آرمانشهر)، ت- عدم وجود هرگونه اصل تنظيمکننده.
الف- روزمرگي
انسان روزگار ما شديداً در چرخة روزمرگي به منظور رفع نيازهاي تحميل شده از جانب تكنولوژي و سرمايهداري قرار گرفته است و لذا به دليل شيءشدگي انسان و غرق شدن وي در اشيا و عدم مواجههاش با خويشتن و عدم كشف نيروهاي دروني خويش، هيچ نيروي آزاديبخشي در دوران ما ديده نميشود که در حول آن امر سياسي تعريف شود. آزادي اجتماعي و تاريخي زماني تحققپذير است كه انسانهاي آزادهاي رسالت اين رهاييبخشي را برعهده گيرند. اما در دوران ما، يك چنين نيروهاي آزاد از نيازها و و فارغ از ميل به سلطه، فرمانروايي و سركوب وجود ندارد يا بسيار كمتر از آنند كه بتوانند به منزلة يك نيروي تاريخي عمل كنند. لذا تودهها ناگزيرند همچون پر کاهي در ميان طوفان جريانات و حوادث پيوسته از اين سو به آن سو در تذبذب و تغيير جهت باشند.
ب- عدم وجود نافي براي وضع موجود
همچنين، در روزگار ما، به دليل گسترش تکنولوژي و نظامهاي سياسي و اجتماعي حاصل از بسط آن در سراسر جهان هيچ نيروي سياسي و اجتماعي نفيكنندة وضع موجود در معناي راستين واصيل کلمه ديده نميشود، آگاهي طبقاتي مضمحل شده، و نيروهاي نفي مثل طبقة كارگر (بر اساس تلقي مارکسيستي) يا روشنفکران به صورت بخشي مثبت و تقويتکنندة وضعيت کنوني درآمدهاند و ديگر از مقولاتي چون گسترش آگاهي طبقاتي يا شعور انقلابي در دوران ما هيچ خبري نيست. پيشرفت تكنولوژي، نيازها و ميل به ارضاي آنها در همة افراد جامعه، از جمله در كارگران، روشنفکران و کنشگران سياسي و اساساً در همة نيروهاي نفيكنندة وضع موجود، چندين برابر شده است و خود اين امر، نفيكنندگي نيروهاي نفيكننده را مضمحل ساخته است.
پ- مرگ اتوپيا (آرمانشهر)
«مرگ اتوپيا» يکي ديگر از ويژگيهاي انسان امروز و جوامع کنوني در جهان پسامدرن است. در دهههاي کنوني هيچ يک از آرمانهاي گذشته همچون دموكراسي، آزادي، حق رأي، انتخابات آزاد، ليبراليسم و حقوق فردي يا سوسياليسم، عدالت، اصالت حقوق جامعه، نجات محرومان، استقلال از يوغ امپرياليسم و ...، به منزلة آرمانهاي بزرگ انسان قرن نوزده و سه ربع نخست قرن بيست، گرمكنندة قلبهاي روشنفكران و به تبع آنها بسياري از تودهها نيست. ليكن در دوران ما، امر سياسي ديگر نه به منزلة آرمان، بلكه صرفاً به رويههايي بروكراتيك، اجرايي، صوري و خالي از محتوا تبديل شدهاند.
همه آرمانها به مفاهيمي قديمي کهنه و بوي ناگرفته تبديل شده، قدرت مشروعيتسازي خويش را از دست دادهاند. پديدارهاي اقتصادي و تلاش براي مبارزه با بحرانهاي اقتصادي بر همه چيز سيطره يافته است. در يك چنين شرايطي، تنها دستگاههاي غولآساي بروكراتيك طبق الگوي موروثي و سنتي خويش در تندبادي از روزمرگي و پراگماتيسم، بيهيچ افقي براي آينده، عمل ميكنند و تودهها و جوامع و حتي روشنفکران و کنشگران سياسي در يک چنين چرخة بيافقي گرفتارند.
ت- عدم وجود هر گونه اصل تنظيمکننده
يکي ديگر از ويژگيهاي روزگار ما، که به خوبي ميتواند فهم امر سياسي در جهان کنوني از جمله در جامعه ما را فهمپذير سازد، عدم وجود هرگونه اصل تنظيمکننده است. در دوران ما، هيچ اصل تنظيمكنندهاي كه عموم افراد جامعه آن را برتر از منافع خصوصي به رسميت بشناسند، وجود ندارد. ما ديگر نه در دوراني هستيم كه براساس آرمانهاي اخلاقي و زاهدانة يك دين زندگي كنيم و نه در عصر روشنگري بسر ميبريم كه آرمانهاي اين عصر، همچون شهروند خوب بودن، هدايتگر اعمال و رفتار ما باشد. همچنين عالَم يا نظم سياسي جديدي نيز شكل نگرفته است كه توانايي توليد ارزشهاي تازهاي را داشته باشد. در اين روزگار، ميل طبيعي هركس اين است كه با تمام قدرت و امكاناتش از منافع شخصياش دفاع كند.
انتظار وجود يا رعايت يک اصل تنظيمکننده مثل يک اصل اخلاقي يا سياسي و انقلابي در يك چنين شرايطي، به خصوص در صحنة سياسي انتظار ناموجهي است. تنها تمسك جستن صوري به رويههاي حقوقي و قانوني انتظامبخش نزاعهاست. ليكن، همه ميدانند كه اين رويههاي حقوقي و قانوني، تهي و فاقد مضموني اصيل و اخلاقي است. ليكن، جز تمسك جستن به همين رويههاي صوري و بيمحتوا چارة ديگري نيز وجود ندارد، چون ساختار جايگزين ديگري در ميان نيست. در چنين شرايطي تنها جرياني ميتواند در صحنة حيات سياسي مؤفق گردد كه بيشتر بتواند منافع خصوصي و كوتاهمدت افراد جامعه را، به هر قيمتي، تأمين كند.
* اين ويژگيها، در عرصه سياسي و به بيان بهتر در امر سياسي به چه شکلي نمود دارند؟
** بيقاعده شدن امر سياسي يکي از ويژگيهاي جوامع در جهان کنوني ماست. وقتي ارزش يا اصلي متعالي براي اعتلاي منافع خصوصي تا سر حد منافع مشترك و عمومي وجود ندارد، ديگر نميتوان براساس يك اصل و قاعدة كلي رفتارهاي به ظاهر سياسي را پيشبيني يا تحليل كرد، چرا كه چيزي جز وضعيتهاي خاص و منفعت خاص در هر موقعيت خاص وجود ندارد. لذا در هر وضعيت، بسته به موقعيت و محاسبة منافع موقعي و زودگذر، بايد تصميم گرفت، اتحادهاي موقت شكل داد و عمل كرد. در نتيجة چنين وضعيتي، عمل و مناظرة سياسي، به جاي سازمانيابي مستمر و مداوم در محور اصول، اسير شرايط و موقعيتهاي ناپايدار گشته، از جوهرة سياسي تهي ميشود و به ورطة مغالطات و سوءاستفادههاي زباني درميغلتد تا ماهيت منفعتجويانة خود را پنهان كرده، بدان ماهيتي سياسي بخشد، يعني ارتباط با منافع مشترك را وانمود نمايد.
در چنين دنيايي، بازي سياسي هيچ هدفي ندارد، جز حفظ قاعدة بازي. روزمرگي و گذران امور، يگانه معيار و غايت فعاليت در يك جامعة بيهدف است. كار سياستمدار در يك چنين شرايطي چيزي نيست جز سازماندهي همسوييها و وحدتهاي موقت يا، به تعبير ژان ماري گنو، «مهندسي رابطهها».
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=247517
ش.د9500097