(روزنامه آفتاب يزد – 1395/03/01 – شماره 4617 – صفحه 12)
هنگامیکه هوگو چاوز رئیسجمهور ونزوئلا در ۵ مارس ۲۰۱۳ درگذشت، بر اساس قانون اساسی ونزوئلا معاون وی میبایست عهده دار کرسی ریاست جمهوری میشد.لذا نیکلاس مادورو با انتخاباتی که 30 روز پس از مرگ چاوز برگزار شد با کسب 51 درصد از آرای مردم به مقام ریاست جمهوری ونزوئلا دست یافت و عملا ً رئیسجمهور موقت ونزوئلا شد. نیکلاس مادورو تا قبل از نیل به ریاست جمهوری عهدهدار پستهایی چون وزیر امور خارجه و معاونت اجرایی ریاست جمهوری بود.مادورو نیز همانند سلف خود چاوز، فعالیت سیاسی خود را با تشکیل جنبشی به نام انقلاب بولیواری آغاز کرد و اعاده و احیای میراث بولیواریسم را در دستور کار قرار داده بود.
آنچه به ظهور افسری چون چاوز و مادورو در صحنه قدرت و فراگرد حیات سیاسی ونزوئلا شتاب بخشید، اعلام ناگهانی برنامه اصلاحات اقتصادی نئولیبرال بود. این اصلاحات به واقع بخشی از تلاشهای اعضای جوان نخبگان سیاسیجنبشبولیواری ونزوئلا برای شکستن بن بست اقتصادی موجود بود که به مدت چند سال اقتصاد کشور را به رکود کشانده بود. بدین ترتیب چاوز و همفکرانی چون نیکلاس مادورو با تکیه بر محبوبیتهای خود و همچنین نارضایتیهای گسترده از نظام سیاسی قدیم که تحت سیطره کارلوس آندرس پرز و رافائل کاندرا بود، یک رشته تدابیر را به اجرا گذاشتند، اما اجرای این رشته از تدابیر و سیاستها ونزوئلا را عملاً وارد جرگه کشورهای شبه اقتدار گرا کرد.
در نتیجه این تحول، چاوز و مادورو در خلال سالهای بعد به طور فزاینده ای به چهرههای جنجال بر انگیز تبدیل شدند و بخشی از حمایت مردمیرا از دست دادند. در این میان جامعه تجاری و کارآفرین کشور و حتی اتحادیههای کارگری به دشمنان قسم خورده آنان تبدیل شدند. این دشمنی در آوریل سال 2002 به کودتایی نافرجام علیه چاوز و همفکر تراز اولش مادورو منجر شد. این کودتا مورد حمایت کامل جامعه تجاری کشور قرار داشت و در نتیجه آن افکار عمومیدر ونزوئلا آشکارا دچار شکاف شد. این تلاش برای کودتا زوال تمام عیار دموکراسی در کشور را به نمایش گذاشت.
از منظر فکری و گرایشهای سیاسی، دیدگاههای چاوز و مادورو ضمن علقه به میراث بلیواریسم تقویت گفتمان چپ گرایی در آغازین سالهای هزاره سوم بود که به وسیله چاوز کلید خورده بود و در آهنگی نستوه و آرام به کشورهایی چون: نیکاراگوآ، برزیل،آرژانتین، بولیوی، اکوادور و گواتمالا تسری یافت. به واقع گفتمان چپ گرایی رهبرانی چون: اورتگا، داسیلوا، کوشنرها، کورها، رافائل کورئا و جیمیمورالس هم میبایست هژمونی آمریکا در آغازین سالهای هزاره سوم را به چالش میگرفت و هم از ورود آمریکا به آمریکای لاتین که در حکم حیاط خلوت آمریکا بود، جلوگیری مینمود.
سیمای فکری و خط مشیهای سیاسی چاوز و مادورو از بسیاری جهات با چهرهها معمول رژیمهای تندرو و به ویژه نمونه تندرو و رادیکال رژیمهای جهان سومیسابق شباهت داشت. ستایش هر دوی آنان از فیدل کاسترو و دیگر رهبران جهان سومیهمچون: صدام حسین در عراق و معمر قذافی در لیبی، سیمای تفکر سیاسی و خط مشیهای جناحی آنها را به نمایش میگذارد. هم چاوز و هم مادورو خواستار ایجاد حکومتی بودند که به واسطه آن وضع موجود حکومت بتواند به هم خورد و آنان بتوانند به عنوان کارگزاران اصلی تغییرات سریعی را برای اصلاح به عمل آورند. این دو همانند تمامیرهبرانی که رویکرد تندرو نسبت به کشورشان دارند، در جرگه رهبران غیر لیبرال قرار میگیرند و اساسا تحمل شنیدن هر صدای مخالفی از حوصله آنان خارج است. این دو به جای این که به پیشبرد روند دموکراتیک در کشور علاقه مند باشند،به نتایج کار علاقه داشتند.
در این راستا و با توجه به تکیه گاه و سیمای سیاسی رهبرانی چون چاوز و مادورو نکته آن است که هم ظهور چاوز و هم ظهور مادورو در حیات سیاسی ونزوئلا بخشی از روند زوال دموکراسی در این کشور را به نمایش میگذارند. به واقع باید گفت که هم چاوز و هم مادورو نه عامل این زوال،بلکه نشانه این زوال محسوب میشوند. مهمترین نشانگان زوال دموکراسی در الگوها وکنشهای رفتاری چاوز و مادورو در تمایلی است که این دو در گریز از واقعیات در شرایط بحرانی کشور نشان داده اند.
این دو به همزیستی با یک دشمن فرضی و دست نامرئی برای اجرای مقاصد شوم عادت داشته اند و بر آنانند که همان دشمن فرضی همواره مشغول دسیسه و شیطنت علیه آنان است.به واقع توسل به تئوریهای نخ نما و پوسیده دایی جان ناپلئونی برای آنان مهمترین مستمسکی برای توجیه ضعفها وناکامیها،تحلیل ساده مسائل و ایجاد حالت اقناع و همچنین ایجاد نفرت روانی نسبت به رقبا ومخالفان است. برای نمونه چاوز هنگامیکه نتیجه همه پرسی خبرساز سال ۲۰۰۷ را برای افزایش اختیارات خود و همچنین تغییر در قانون اساسی ونزوئلا به مخالفان با 49 درصد واگذار کرد، آمریکا را عامل این شکست دانست و انگشت اتهام را به سوی جورج بوش نشانه رفت. چاوز به واقع
از یاد برده آنچه عامل شکست او در آن همه پرسی خبر ساز بود، نه دسیسه بوش و آمریکا بلکه رفتارهای گریز از مرکزی بود که چاوز عزمش را برای انجام دادنش جزم کرده بود. او در آن هنگام عامل شکست را نه الگوهای رفتاری خود میدانست ونه الگوی رفتاری بازرگان معروف پدروکامونو. پدرو کامونو که به بسیج هوادران چاوز در شرایط بحران کمک میکرد هم حامیچاوز بود وهم با انحلال مجمع ملی و به تعلیق در آوردن قانون اساسی زنگ خطر را برای لیبرالهای ونزوئلا به صدا در آورده بود.همین حرکت کامونو کافی بود تا رویکردهای چاوز با اقبال عمومیمواجه نشود.
سنت و الگوی اتهام زنی چاوز در رویکردهای مادورو تداوم یافته است.ونزوئلای تحت حاکمیت مادورو که در وقت حاضر یک بحران زیست محیطی ناشی از کم آبی و بحران برق و انرژی را تجربه میکند و پشت سر میگذارد،حیات سرزمینی این کشور را دستخوش بحران لاینحل کرده است.امروزه از هر طرف ونزوئلا صدای اعتراض شنیده میشود و خشم مردم رو به افزایش است. در کنار بحران برق که ناشی از فروکش کردن آب سد گوری در این کشور است، بحران تغذیه و فقر هم روز به روز چهره جدیدی به مردم نشان میدهد. نه از برنج خبری هست و نه از پاستا و کره که مردم نخواهند گرسنه بمانند. الگوی مدیریتی هم چیزی جز تعطیلی و مرخصی اجباری کارکنان نهادها و ارگانهای اجرایی و ماندن زنان در خانه ومنع کردنشان در استفاده از سشوار نیست.
چنین الگویی برای مدیریت بحران از سوی رهبری چون مادورو که روزگاری و البته عمدتاً راننده اتوبوس بود و ازابتدایی ترین الفبای سیاست و الگوی مدیریت بیگانه است، دور از انتظار نیست. مادورو برای برون رفت از بحران هم اینک قدرت اختیارات خود را افزایش داده که در نزد مخالفانش چیزی جز دزدی قدرت نیست.او در اقدامیغیر مترقبه بجای توسل به واقعیات و دیدن ضعفهای مدیریتی صدارت خود،همچون سلف خود چاوز در سایه توهم توطئه پناه گرفته و آمریکا را برای سر نگونی دولتش متهم کرده و اظهار داشته که هواپیماهای نظامیآمریکا به صورت غیر قانونی حریم هوایی این کشور را برای جاسوسی و اجرای مقاصد شوم بارها و به کرات نقض کرده اند.همچنین در این باره مادورو اظهار داشته است که: آمریکا از این هواپیماهای جاسوسی برای حمایت از ارتباطات میان گروههای مسلح در مناطق جنگی و نیز برای از کار انداختن تجهیزات الکترونیکی دولتی و نیروهای مسلح استفاده میکند.
به واقع این اقدام آمریکا در باور مادورو بخشی از طرح آمریکا برای اعزام نیروهای خارجی و سرنگونی دولت است. اما مادورو باید بداند که این فقط یک توجیه است که دشمن شماره یک ونزوئلا را بار دیگر نشانه رفته است. همچنین او باید نیک بداند که چنین توجیهی نمیتواند کمکی به حل بحران موجود که ونزوئلا در وقت حاضر با آن روبروست،بنماید.مزید بر آن،مادورو بخشی از بحران موجود را به دسیسهها و اقدامات کارشکنانه انریکه کاپریلس از رهبر اپوزیسیون میداند.
حال در شرایطی که ونزوئلا با صدارت مادورو در بحرانهای لاینحل به سر میبرد، مخالفان به دنبال برگزاری یک همه پرسی برای برکناری او هستند.
به همین منظور مخالفان به ارتش فشار آورده اند تا مواضع خود را در این باره اعلام کند،چراکه هر روزی که میگذرد اوضاع بدتر و بحران عمیق تر میشود.شاید فشار ارتش و اپوزیسون به رهبری انریکه کاپریلسبا گرایشات راست میانه که این روزها از محبوبیت زیادی در حیات سیاسی ونزوئلا برخوردار شده است، بتواند هم به بحران حال حاضر پایان دهد و هم ونزوئلا را از فرهنگ سیاسی ناسالمیچون توهم توطئه که چاوز و مادورو مروجان آنند، نجات دهد.
در غیر این صورت باید به رجعت دوباره چاوز آنهم در موکب خضر و مسیح که بنا به باور ستایشگرانش که هم اینک ودر وقت حاضر به خاطر آن لغزشها و خطاهای دوران صدارتش آمرزیده شده است،برای حل بحرانهای سیاسی با تقویت گفتمان چپ گرایی،بلیواریسم و مآلاً سوسیالیسم ونزوئلایی امیدوار بود.
http://aftabeyazd.ir/?newsid=37215
ش.د9500229