(روزنامه مردمسالاري ـ 1395/03/13 ـ شماره 4052 ـ صفحه 7)
** هويت مفهومي مناقشهآميز، قابل تامل و بحثانگيز در روزگار ماست. به ويژه از زماني که ايرانيان در معرض مدرنيته غربي قرار گرفتند، مقوله هويت آنها هم به يک مسئله بغرنج تبديل شده است. در واقع هويت يک مفهوم پيچيده، چند لايه و داراي ابعاد مختلف است. مفهوم هويت را ميتوان از منظر روانشناسي، اجتماعي، سياسي، جغرافيايي، تاريخي، ادبي و انواع گونههاي ديگر بررسي کرد و در هر يک از اين سطوح و لايهها عوامل، ويژگيها و عناصري که موجب تمايز ما از ديگران ميشود را مورد تاکيد قرار داد. درواقع هويت ناظر بر همين مميزات است. يعني عناصر فرهنگي، اجتماعي، روانشناختي و... که موجب متمايز شدن ما از اقوام و ملتهاي ديگر و در سطح شخصيتي از اشخاص ديگر ميشود. به همين دليل اگر بخواهيم از هويت فردي صحبت کنيم، ممکن است که با هويت تاريخي، فرهنگي، اجتماعي نسبتهايي پيدا بکند، در عين حال که اختلافاتي هم داشته باشد. هويت فردي انسانها مشتمل بر جنبههاي شخصيتي، محيط خانوادگي، تحصيلات و حتي ويژگيهاي جسماني و تعلقات و ... همه آنچه که موجب تمايز و تشخيص يک فرد از ديگران ميشود است. در اين هويت فردي ممکن است مجموعه عظيمياز عوامل روانشناختي حضور داشته باشد که خود محل تامل ديگري است. اما اگر اين عناصر انفرادي در درون مجموعهاي کلانتر مانند قوميت يا سرزمين يا کشور ديده شود آن زمان هويت اجتماعي شکل ميگيرد.
بنابراين براي شناخت هويت عامل جدي و مهم وجود يک غير يا يک ديگري است که در تقابل و مواجهه يا در تناسب با او ما ميتوانيم خودمان را تعريف کنيم. همه آنچه که در اين شخصيت وجود دارد ميتواند هويت فرد شخص شناخته شود و او را تعريف کند. به عبارت خلاصهتر ميتوان گفت هويت عبارت است از کيستي و چيستي ما. ما که هستيم و چه هستيم و ما چگونه تعريف ميشويم و چگونه ما را تعريف ميکنند. اختصاصات ما چيست که ما را از ملتها، افراد و مذاهب ديگر و ... همه آنچه که مولفههاي هويتي شناخته ميشود متمايز ميکند و درواقع به ما شخصيت ميدهد و موجب ميشود که ما بهتر شناخته بشويم تا بتوانيم با اتکا به اين خصوصيات هويتي مرزبندي دقيق يا نسبتا دقيقي بين خودمان و افراد ديگر قائل شويم. بنابراين اگر از اين منظر نگاه کنيم هويت يک پديده سيال است که در گذر زمان با ورود عوامل متعدد و رخدادهاي تاريخي، تداخل فرهنگها، تغيير مذهبها، زبانها و حوزههاي جغرافيايي، مهاجرتها و...ممکن است دستخوش تغييراتي بشود که انسانهايي که در اين سوي مرز ايستادهاند را با انسانهايي که در آنسوي مرزند متمايز کند. هر چند که ممکن است در برههاي از تاريخ اينها هيات واحدي داشتهاند. اما اين مرزبنديها هم مرزبنديهاي سياسي، جغرافيايي، ايدئولوژيک و هر چيز ديگري چه به صورت تصنعي ايجاد شده باشد، يا به صورت طبيعي بوجود آمده باشد، موجبات تفکيک انسانها از يکديگر ميشوند. اينها مجموعا هويت انسانها را چه در سطح خرد يا کلان شکل ميدهد.
* شما فرموديد که هويت يک پديده سيالي است که با توجه به تغييراتي که در طول تاريخ رخ داده است ميتواند تغيير کند. با توجه به شرايط کنوني که اروپاي واحديي ميبينيم که مرزهاي جغرافيايي را برميدارد و به نوعي آن هويت ايتاليايي، آلماني و... در هم ميشود و به تعبيري به سمت يک هويت جديد ميرود. آيا فکر نميکنيد که جهان و انسان کنوني به اين سمت پيش ميرود که هويتهاي گذشته شکلشان عوض ميشود يا از بين ميرود؟
** اين سوال مهمي است، در حقيقت ما را به يک جمعبندي تازه ميرساند، که هويتي که براي انسان سنتي قائليم با هويتي که براي انسان جديد قائليم با هم متفاوت ميشود. عناصر هويتي انسان سنتي کاملا با دوره جديد متمايز است. عمدتا عنصر مذهب مهمترين مولفه هويتي در دوره سنت بود، بعد عناصر زباني، قوميو.. به اين اضافه ميشد و هويت انسان سنتي را ميساخت. اما اين هويت سنتي در مواجهه با مدرنيته دچار گسست جدي شد و درواقع مدرنيته اسباب تغييرات و دگرگونيهاي جدي را در هويت انسان سنتي پديد آورد و موجب شد که عناصر و مولفههاي سنتي هويت، مخدوش يا متزلزل شوند، يا اينکه بازخواني و بازتعريف بشوند. درواقع انسانهايي که در معرض مدرنيته جديد قرار گرفتند، هويتشان هم از حالت هويت سننتي گذر کرده و در مرحله گذار به سمت يک هويت جديد قرار گرفته. ميتوان گفت که از دورهاي که ما وارد جهان مدرن ميشويم هويت مدرن و هويت متجددانه موجب شده است که تعريفها و تلقيهاي سنتي از هويت دچار دگرگونيهاي جدي قرار بگيرد و اين باعث شده است که بحث سيال بودن هويت پيش بيايد. البته به اين معنا نيست که در دوره سنت عناصر هويتي همواره ثابت بوده باشد. مثلا اگر در ايران نگاه بکنيد ما پيش از مواجهه و ورود اسلام هويت خاصي داشتيم.
عنصر ايراني در چارچوب تمدن ايران باستان تعريف و اختصاصات خودش را داشت. اما زماني که اسلام وارد ايران شد، اسلام آنچنان تغيير بنيادي در حوزههاي فرهنگي، فکري، حتي سياسي و تمدني ما ايجاد کرد که موجب شد هويت ما بازتعريف شود و اسلام جزئي از هويت ما بشود. بنابراين آن هويت انسان ايراني باستان با عناصر هويتي برخاسته از اسلام آميخته شد. ترکيبي از هويت ايراني اسلاميشکل گرفت که اين هويت در درازناي تاريخ بعد از اسلام تدوام يافته است. از زماني که با تمدن جديد غرب مواجهه پيدا کرديم، اگر نقطه آغازين آن را جنگهاي ايران و روسيه قلمداد کنيم از آن روز به اين سو، مولفه ديگري به نام غرب در حال ورود و رخنه به دو ترکيب اصلي هويتي ماست. يعني عنصر تجدد در حال افزوده شدن به عناصر ايراني و اسلامي ماست. ما هر چه به روزگار جديد نزديکتر ميشويم ترکيب هويتي ما سه شقه متفاوت پيدا ميکند. يک وجه آن ايراني است که همچنان تدوام پيدا کرده است، يک وجه آن اسلامي است که تا دوره صفويه ادامه دارد و بعد به شيعي تبديل ميشود و بعد يک وجه هويت غربي به اينها اضافه ميشود. همه آنچه که متعلق به دنياي جديد و غربي است به آن دو اضافه ميشود.
بنابراين اگر به طور کلان نگاه بکنيم تا بتوانيم به پرسش شما پاسخ داد مدرنيته درحال انکشاف و بسط تاريخي است. در حال تغيير سيماي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي جهان جديد است و در پرتو تغييراتي که مدرنيته ايجاد ميکند عناصر هويتي تعريف و باز تعريف ميشوند. طبيعي است که هم هويت ما تغيير بکند و هم آن اروپايي که خاستگاه مدرنيته است. در آغاز تکوين مدرنيته و به ويژه تا پيش از اتحاد آلمان و ايتاليا در سال 1781 و پس از آن، ما هويتها را در شکل ناسيوناليستي ميبينيم که خودش يکي از ريشههاي اصلي جنگهاست. به فرض مثال جنگ جهاني اول افراط در ناسيوناليست و ميليتاريسم است که اينها موجب ميشود عناصر هويتي تعريفي مجدد بشود. يعني انسان اروپايي مدرن و گسسته از انسان قرون وسطي و دوره مربوط به تمدنهاي روميو بيزانسي تعريف ديگري از هويت خودش ارائه ميدهد. اين تعريف چون در مراحلي از انکشاف تاريخي مدرنيته قرار داريم بر هويت قوميو ناسيوناليستي متکي است و در اينجا عناصر زباني، فرهنگي ، تاريخي، ملي و حتي مذهبي برجسته ميشوند.
دراين کشاکش است که جنگها در اروپا رخ ميدهد و نهايتا اروپا پس از جنگ جهاني دوم به تدريج در ربع پاياني قرن بيستم به اين نتيجه ميرسد که اين عنصر هويتي بايد تغيير کند و به سمت يک نوع انترناسيوناليسم اروپايي حرکت کند و مرز بنديهاي ناسيوناليستي خشن که عامل درگيريها و بحرانها بوده از ميان برود و يک اروپاي واحد با هويتي واحدشکل بگيرد که در اينجا باز آن عنصر مدرنيته يا تجدد مهمترين مولفه انسان جديد را شکل ميدهد.
* آقاي دکتر شما سه مولفه ايرانيت، اسلاميت و تجدد را براي انسان ايراني برشمرديد. اما واقع امر اين است که بين اين سه همواره درگيريهاي شديدي بوده و هست. الان وضعيت اينها چگونه است؟ آيا انسان ايراني جديد اينها را به چالش ميکشد يا آنها را در هم ادغام کرده است؟ يا اينکه انسان ايراني جديد به دنبال بالا بردن يکي و بر زمين زدن ديگري است؟
** اين نکته کاملا درستي است، يعني اين سه عنصر به آساني، بدون تنش، چالش، مواجهه و هزينه درکنار هم ننشسته اند. يعني اينها در يک فرايند و ستيز تاريخي به يک تفاهميرسيدهاند. البته اين تفاهم همواره در حال شدن است. قطعا و قاعدتا تفاهم نهايي نيست. اگر ما به پيشينه نگاه کنيم ورود اسلام به ايران چالشهاي تمدني و فرهنگي زياد و عظيميايجاد کرد. با درگيري و کشاکشهاي زيادي هموار بود. اما در اين کشاکشها که حدود دو قرن طول کشيد ايرانيان اسلام را پذيرفتند و آن را به يکي از عناصر اصلي هويتي خودشان تبديل کردند. خوانشي هم که از اسلام داشتند با خوانش عرب و عباسي و اموي کاملا متفاوت بود. يعني اينجا اسلام رنگ و بوي تمدن ايراني گرفت و با آن عجين شد. به همين خاطر در يک پروسه تاريخي يعني تا دوره صفويه اين روند ادامه دارد. اما در درون اين گذشته تاريخي باز خوانشها و قرائتهاي مختلفي از اسلام صورت ميگيرد که نهايتا در دوره صفوي اين خوانش شيعي از اسلام ظهور ميکند و اين به عنصر مهمياز عناصر هويتي ايرانيان تبديل ميشود. در مواجهه با غرب هم همينگونه بوده است. يعني ما وقتي که در دوره قاجار با غرب مواجه ميشويم و به امروز ميرسيم چه بخواهيم و چه نخواهيم غرب به يکي از عناصر هويتي ما تبديل شده است. اين به آساني صورت نگرفته است. بلکه در اين کشاکش تاريخي هزينهها، جنگها، بحرانها و مواجهههاي عظيميدر سطوح مختلف زيست ايرانيان صورت گرفته است. از بحرانهاي مذهبي مانند ظهور فرق ضاله تا کشاکشهاي فکري و دانشي جديد، تا بحث اصلاحات و تغيير در شيوه ساماندهي زيست اجتماعي- اقتصادي، تا پيدايش نظامهاي مدرن مانند مشروطه وبحثهاي ديگر را داريم.
به همين دليل اگر توجه کنيد عنصر تجددي ما هنوز جايگاه خود را در بين دو عنصر قبلي پيدا نکرده است. يکي از عوامل مهم بحران هويتي در ايران معاصر هم همين بوده است. يعني به اقتضاي بحرانهاي سياسي که در کشور شکل ميگرفت يکي از اين عناصر هويتي برجسته ميشد. در مشروطه تلاش شد که اين سه عنصر هويتي در کنار هم باشند. اصل مشروطيت، آرمانهاي مشروطيت و شعارهايي که مشروطهخواهان ميدادند و نهادهايي که در راه استقرار آن تلاش ميکردند، عمدتا رهآورد تجدد يا برگرفته از آن بود. روشنفکران ايراني و علماي نوگرا کوشيدند اين را با آموزههاي اسلامي بياميزند و سنتزي ايراني درست بکنند. البته تا حدودي هم موفق شدند که منتهي به انقلاب مشروطه شد و در آنجا اين سه عنصر هويتي در کنار هم قرار گرفتند و هويت ايراني عصر مشروطه را شکل دادند. اما چون اين ورود مبتني بر يک گرايش گسترده و تغييرات اساسي عظيم در جامعه ايران نبود، اين عنصر تجدد در سطوح باقي ماند و وارد عمق و لايههاي وجودي هويتي ما نشد. بنابراين وقتي که مشروطه دچار بحران ميشود در ارکان هويتي ما هم بحران بوجود ميآيد. زماني که دولت رضا شاه شکل ميگيرد، حکومت پهلوي تلاش دارد که هويت تازهاي از ايران تعريف کند. در اين هويت تازه بحث ايرانيت البته نه همه ايران بلکه عمدتا ايران باستان محوري ميشود. نظامهاي پادشاهي مبتني بر آن به عنوان يکي از عناصر جدي و اصيل هويت ايراني شناسانده ميشود.
در اين زمان عنصر اسلام تضعيف ميشود و روحانيت به حاشيه رانده ميشوند. سعي ميشود که آن جايگاه مهم و تعيين کنندهاي که اسلام و نفوذي که در بدنه ايران داشت به پديدهاي خصوصي و يک امر شخصي تبديل شود و از نقش آفريني آن در صحنههاي اجتماعي و سياسي کاسته شود، درکنار آن هويت غربي هم پررنگ ميشود. يعني حکومت پهلوي ميکوشيد با اتکا بر ايرانيت و هويت غربي البته به صورت گزينشي و خاص بر عناصر هويت غربي يا تجدد که با آن شيوه حکمراني حکومت غربي سازگاري داشت. مثلا در انتخاب تجدد به سراغ دموکراسي يا مشروطيت و آزادي بيان و...نميرفتند، بلکه عناصري را ميگرفتند که همراه آن حکمراني ايران باستاني را داشته باشد. طبيعتا در اين حوزه بحث هويت ايراني به اين ترتيب شکل گرفت يعني ترکيبي ناقص از بخشي از ايرانيت و بخشي از تمدن غربي و به حاشيه راني اسلام شد.
اين موضوع با سقوط و اعتراض جامعه ايراني مواجه شد. ميبينيد که بعد از رضا شاه باز نيروهاي دينگرا وارد صحنه ميشوند. البته نيروهاي چپ هم وارد عرصه سياسي ميشوند و يک دورهاي از کشاکش و رقابت در سطوح مختلف جامعه ما شکل ميگيرد و در اين سطوح و لايهها دو نوع تجدد غربي مطرح ميشود. يکي قرائت ليبراليستي ناشي از فضاي دو قطبي پس از جنگ است و يک نوع هويتي که خوانشي از سوسياليسم روسي است که وارد هويت ايران ميکنند. اما در کنار آنها هويت ايرانيان است که در اين دوران آسيب ديده بود شروع به بازسازي خودش ميکند و آن هويت ديني که اتفاقا بعد از کودتاي 28 مرداد شکل ديگري پيدا ميکند. البته در دوره جنبش ملي شدن نفت تلاش ميشود که اين هويت سه گانه ايرانيان در کنار هم قرار بگيرد. يعني تلاش رهبران ملي نفت و دکتر مصدق اين بود که احياي مجددي از آرمانهاي مشروطه داشته باشند و آن عناصر سه گانه را باز در کنار هم قرار بدهند و هويت ايراني را تحکيم ببخشند.
بعد از کودتاي 28 مرداد باز ميبينيم که بازگشت به همان شيوه رضا شاه در دستور کار محمدرضا شاه قرار ميگيرد و جامعه مذهبي بر هويت مذهبي تاکيد ميکند. وقتي که وارد دهه 40 ميشويم پرسش مهم ايراني کيست و ايراني چيست مطرح ميشود. بازگشت به خويشتن، کدام خويشتن؟ اين پرسش هويتي بسيار مهمياست که دردهه 40 مجددا در ميان برنامهريزان و متفکران ما مطرح است. در پاسخ به اين پرسش مهم انواع ديدگاهها و روايتها مطرح ميشود. خوانش سوسياليستي، ليبرال دموکراسي غربي، سلطنتي، حاکميتي و خوانش اسلاميمطرح ميشود. در خوانش اسلاميمرحوم دکتر شريعتي بيشترين نقش را ايفا کرد و از بازگشت به خويشتن اسلاميسخن گفت که حاصل تلاشهاي اين جريان نوگرايان ديني، معترضان سياسي و کساني که خواهان تبديل کردن اسلام به عامل و عنصر مبارزه سياسي و بعدا جمهوري اسلاميبيرون آمد ميبينيم که يک هويت ديگري از ايراني تعريف شد. در اين تعريف جديد اسلاميت در اصل قرار گرفت و دو عنصر ايرانيت و تجدد در حاشيه قرار گرفتند.
بنابراين بعد از گذشت دو دهه از انقلاب باز بحران هويتي پديد آمد که ما کيستيم؟ آيا ما هيچ نسبتي با مدرنيته غربي نداريم؟ آيا ما هيچ نسبتي با گذشته تمدني ايران باستان نداريم؟ اين بحث امروز هم بحثي جدي در ميان نخبگان جامعه ما و حتي در ميان برنامهريزان سياسي ماست و نميتوانند به اين بحث بياعتنا باشند و هرنوع بياعتنايي به آن بحران بزرگي را به وجود ميآورد. بنابراين من فکر ميکنم که راه حل معقول اين است که اين سه عنصر هويتي را باز در کنار هم بنشانيم و بتوانيم يک تعريف و يک جايگاه مناسب و هماهنگ البته براساس ميزان تاثيرگذاري و نقش آفريني اين عناصر سه گانه ايجاد کنيم. شايد اين يکي از بزرگترين کوششهايي است که متفکران ايراني بايد انجام بدهند، تا از بحران هويت رهايي بيايند و ايراني بتواند تعريف خاصي خودش داشته باشد که هم مورد قبول جامعه ايران و نخبگان ايران و هم منازعات در سطوح و لايههاي گوناگون را مديريت بکند و جامعه را به سمت يک ثبات پيش ببرد.
* آقاي دکتر با توجه به شرايط کنوني انسان امروزي که بيشترين و مهمترين مولفه و دغدغه هر فرد انسانيت انسان امروزي است آيا بهتر نيست که به جاي اينکه به عناصر هويتي که شايد ديگري را ايجاد کنند بيشتر هم وغممان را بر انسانيت هر فرد بگذاريم که شايد آن مولفهها را هم در بربگيرد و زير سايه خودش پوشش بدهد؟
** پاسخ گفتن به اين پرسش خيلي آسان نيست. از اين جهت که در متن اين پرسش يک آرمان نهفته است و اين آرمان به طور کلي ريشه در مدرنيته غربي دارد. شعاري است که اومانيستها و انسان گرايان در جهان امروز ميدهند. آنها بر اين باورند که تجربه حکومتهاي استبدادي و ديني در گذشته و بحرانهايي که امروز جامعه بشر بر سر ايدئولوژيهايي که بويژه در خاورميانه و جهان اسلام وجود دارد اسباب خشونت، بحران و تنش را ايجاد کرده است و جهان را به سمت بي ثباتي و ناامني پيش برده است.
در اهميت و جايگاه آنها، فارغ از تفکرات ايدئولوژيک که نگاه کنيم هيچ بحثي نيست و اين حاصل فکر بشر است که بر اساس تجربه تاريخي خودش به اين جمع بندي رسيده است.
بايد براي زيست عادلانه و صلحآميز در جهان امروز از نگرشهاي ايدئولوژيک و عناصري که موجب بحران، تنش و درگيري در جهان ميشود دست بکشد و بر مولفههاي فراگيرتر تاکيد کند که نميتوانند نهايتا بشر را به سمت يک آرامش سوق بدهد. همه مميزات گذشته که ممکن بود خاکريزهاي اصلي نبردهاي هويتي جهان و بشر را در قرون آينده شکل بدهد از ميان برود. شايد در آينده بشر به اين سمت پيش برود، اگر صاحبان مذاهب و هويتهاي خرد نتوانند به بحرانهاي هويتي خودشان متناسب با اقتضاعات جهاني پاسخ بدهند. ممکن است که اين نوع تعريف به يک تعريف قالب تبديل شود و منازعات هويت بخش گذشته را کمرنگ جلوه بدهد.
* ضرورت پرداختن به هويتهاي قومي، کشوري، ملي و...چيست؟
** ضرورت اين امر به تعريف و جايگاه ما در امروز برميگردد. ما براي اينکه هر نوع تبادل با بشر يا تعاملي با بشر به طور عام چه در سطح فردي و چه در سطح اجتماعي يا ملي يا بينالمللي داشته باشيم نيازمند اين است که بدانيم کيستيم و بدانيم چيستيم. بدانيم حساسيتهايمان روي کدام مراکز و حوزههاست. ضعفها و آسيب پذيريهايمان کجاست که همه به عنصر شناخت برميگردند. چون اگر وجوه تمايزات خودمان که موجب قرار گرفتن در جاي يک انسان وديگري ميشود، تا به اين واقف نباشيم نميتوانيم با جهان ارتباط برقرار کنيم و ناخواسته ممکن است که ما را به سمت تنش و ستيز پيش ببرد، بنابراين مهمترين نياز، نياز به شناخت است.
همچنين نياز به تعامل که ميطلبد که شناخت به وجود بيايد و وقتي که اين شناخت پيش بيايد ما راحتتر و سازندهتر ميتوانيم با جهان گفتوگو کنيم و خودمان را تعريف بکنيم و يا حتي اگر در جاهايي دچار بحران ميشويم بازتعريف بکنيم. بنابراين جهان بيرون از ما هم براي ارتباط سازنده و تعامل با ما نيازمند شناخت است.
اين مسائل ايجاب ميکند که ما شناختي واقعي، قابل قبول و فراگير از خودمان داشته باشيم. طبعا هر چه ما روي هويتهاي خرد و ريز مانند هويتهاي قوميتاکيد ميکنيم. يا روي عناصر اختلافآفرين که ممکن است هويت ملي ما را مخدوش بکند تمرکز بکنيم طبيعتا از جهان متحول امروز عقب ميمانيم. طبيعتا وقتي همه عناصر هويت ايراني درباره هويت ملي و واحد خودشان به جمعبندي نرسند نميتوانيم بر بحرانهاي داخلي غلبه کنيم و پس از غلبه بر بحرانهاي داخلي با جهان وارد گفتوگو کنيم. يعني در درجه اول نياز است که اين خرده هويتهاي منازعهآميز قومي، فرهنگي، مذهبي عبور کنيم تا به يک هويت واحد ملي و فراگير دست بيابيم که همه عناصر ايراني روي آن وفاق داشته باشند. براي رسيدن به اينجا راهي دراز است که نيازمند شناخت است که بتوانيم در سطح بينالمللي به بحرانها و تعارضهايي که موجب تنش ما با جهان خارج ميشود تعديل بدهيم يا اساسا راه گفتوگو را با آنها پيدا بکنيم.
* من از فرمايشات شما اين را ميفهمم که در جهان کنوني براي بهتر زندگي کردن ما نيازمند سه تا مولفه هويتي توامان با هم هستيم. در غير اين صورت ما دچار بحرانهايي خواهيم بود. آيا همينطور است؟
** بله، تلقي من همين است يعني از زماني که ما با مدرنيته يا تجدد غربي مواجه شديم نتوانستيم جايگاه آن را در پرتو عنصر هويتي خودمان نشان بدهيم. برخيها شايد آنرا نفي ميکنند يا برخي شايد ايرانيت ما را نفي ميکنند يا برخيها بر اسلامي بودن تاکيد ميکنند.
يا بالعکس ناسيوناليستها بر ايرانيت تاکيد ميکنند و اسلاميت را نفي ميکنند...يا غربگراياني که تاکيدشان برغرب است. به نظر اين جنگ هويتي بين اين سه جريان فکري که به ايجاد نظامهاي سياسي و نهادهاي مختلف انجاميده زماني قابل حل و فصل است که بتوانيم اينها را در کنار هم بنشانيم و به يک جمعبندي واحد برسيم که همه ايرانيان خرده هويتهاي تنشزا را در عرصه ملي کنار بگذارند و تعريف جديد و فراگيري از هويت ايراني بکنند که اين هم براي جهان قابل فهم باشد و هم براي تعاملات ما با بيرون و روي رفتار و مديريت ما برکشور قابل فهم باشد.
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=248944
ش.د9500594