(روزنامه ايران ـ 1394/11/14 ـ شماره 6142 ـ صفحه 13)
محققان علوم سیاسی، تقسیمبندیهای متفاوتی را برای نظمبخشی به نظریههای انقلاب اسلامی پیشنهاد دادهاند. برای نمونه گاه از رهیافتهای چندعلیتی و تکعلیتی سخن به میان آمده است. از چشماندازی دیگر، محمدباقر خرمشاد به رهیافتهای جامعهشناسانه، روانشناسانه، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اشاره کرده است. مهرزاد بروجردی معتقد است آموزههای دو مکتب هستند که بیشترین نقش را در تبیین پدیده انقلاب داشتهاند: نگاه نخست از دیدگاه اقتصاد سیاسی به انقلاب مینگرد و رویکرد دوم بر ایدههای فرهنگی و ایدئولوژیکی تکیه میکند.
دیگر تقسیمبندی رایج، نظریات را بر اساس عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، روانشناختی و ترکیبی توضیح داده است. واقعیت امر آن است که انتخاب هر کدام از این چارچوبها، امکانات و محدودیتهای خاصی بر فعالیت محقق ایجاد میکنند اما برای ایجاد نظم ذهنی و فهم سهلتر و صریحتر تمایزات، چارهای جز انتخاب یک الگو نیست. به همین دلیل و با فرض پذیرش این نکته که قراردادن برخی آثار در یک دسته خاص به معنای آن نیست که آن متون از توجه به سایر وجوه بهطور مطلق، غفلت ورزیده است، بلکه تنها این اشاره را در خود مستتر دارد که نویسندگان به موضوع از یک منظر پرداختهاند یا نقش یک عامل را مهمتر تلقی کردهاند. در ادامه بر اساس دستهبندی آخر به معرفی نظریات مطرح درباره انقلاب ایران خواهیم پرداخت.
الف - عوامل اقتصادی - اجتماعی
1- محمدعلی همایونکاتوزیان، در سال ۱۳۵۷ در 36 سالگی و در حالی که سابقه 10 سال تدریس در دانشگاههای انگلیس را داشت، کتابی با نام «اقتصاد سیاسی ایران» را نگاشت. در این کتاب، کاتوزیان «نظریه استبداد ایرانی» را مطرح کرد و با مقایسه استقلال طبقات از دولت در اروپا و مستقل نبودن طبقات از دولت در ایران، فقدان تجربه فئودالیسم از نوع اروپایی را در ایران متذکر شد. به نظر وی، «دولت» در ایران فراتر از طبقات بود و میل و سلیقه حاکمان بود که «قانون» نام میگرفت. به همین دلیل، امکان فعالیتهای بخش غیردولتی اندک و قدرت دولت در همه امور بسیار بود، بهنحوی که در چنین ساختار استبدادی بیضابطهای، نزدیکی و دوری افراد به قدرت متمرکز، آنان را در طبقات متفاوتی قرار میداد. این مسأله به نقض حقوق مالکیت و اخلال در انباشت دراز مدت سرمایه در ایران انجامید و با توجه به کمآبی مزمن و پراکندگی شهرها، امکان سیطره حکومتهای ایلیاتی را میسر کرد.
کاتوزیان در فصل ۱۷ این کتاب که عنوانش «انقلاب ملت» بود، انقلاب 1357 را نه نظیر انقلابهای غربی، شورش طبقات محروم علیه طبقات ممتاز، که به عنوان واکنشی به ساختار «استبداد نفتی» حکومت محمدرضا پهلوی و قیام عموم طبقات جامعه علیه استبداد دولت حاکم تحلیل کرده است و اگر چه این فصل و فصل ۱۸ کتاب کاتوزیان به فارسی برگردانده نشدند، اما شاکله بحث کاتوزیان به عنوان الگویی از تحلیل مبتنی بر اقتصاد سیاسی، هواداران فراوانی در میان محققان ایرانی پیدا کرد. او بعدها در مقاله «به سوی نظریههای عمومی انقلابهای ایرانی» در کتاب «تضاد دولت و ملت» همین اختلافات را دستمایه طراحی مدلی برای انقلابهای ایرانی کرد و در فصل سیزدهم آخرین کتاب خود؛ «ایرانیان» نیز به موضوع «انقلاب بهمن 57» اشاره کرد هر چند این فصل، دوباره در ترجمه فارسی غایب بود!
2- احمد اشرف در سه مقاله «طبقات اجتماعی در عصر پهلوی»، «اتحاد بازار و روحانیت: بنیان اجتماعی شورشها و انقلابها» و «دولت، طبقات و روشهای بسیج تودهها در انقلاب ایران» که همگی در کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» گرد آمدهاند، با اعتنا به تغییراتی در دوران پهلوی نظیر ایجاد دولت متمرکز و توانمند، سه برابر شدن جمعیت، گسترش شهرنشینی، استخدام یکسوم نیروی کار شهرنشین در دولت، جذب اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی و برنامههای غربمآبانه عقیدتی و تبلیغی نهادهای اجتماعی، آموزشی و فرهنگی، نتیجه میگیرد که این تحولات، باعث دگرگونی اساسی در نظام طبقاتی ایران شدند بهنحوی که متخصصان غربگرا و کارمندان سطح بالای دولت و بورژواهای جدید روبهرشد، اقشار مسلط بودند و طبقه متوسط جدید نیز از موقعیت مطلوبی برخوردار بود، هرچند از منظر سیاسی بهواسطه خودکامگی فزاینده شاه و تحقیر آمال سیاسی نخبگان دولتی و طبقه سرمایهدار و متوسط جدید، فرصتی برای مشارکت معنیدار آنان وجود نداشت. حکومت پهلوی پس از کودتای 1332 در کسب حمایت طبقه متوسط جدید با مشکل روبهرو بود و اعضای این طبقه به مخالفان سیاسی رژیم بدل شدند. اقشار متوسط سنتی نظیر روحانیون و بازاریان در این دوران، اما انعطافپذیری قابل توجهی نشان دادند. نهاد روحانیت رویهمرفته نظاممندتر، گستردهتر و متنفذتر شده بود. بازار توانست در ادامه حمایت از جنبشهای مشروطه و ملیشدن صنعت نفت، از قیام 1342 و انقلاب 1357 حمایت مالی کند و حامی نهادهای مذهبی شیعه باشد و نتیجه آنکه سه گروه رهبری، تدوین ایدئولوژیک و پشتوانه مالی انقلاب را تدارک دیدند؛ روشنفکران جوان، علمای مبارز و نسل جوانتر بازاریها، کارمندان دولت، کارگران صنعتی و مهاجران روستایی در مراحل واپسین انقلاب بدان پیوستند.
آصف بیات نیز در کتاب «سیاستهای خیابانی» در قبال مشارکت گروههای اجتماعی در انقلاب موضعی مشابه اشرف دارد بدینسان پیروزی انقلاب نه تنها نشان دهنده قدرت رهبری انقلاب در کسب پشتیبانی تقریباً همه اقشار اجتماعی عمده بود، بلکه شاهدی بود بر ناکامی کامل رژیم پهلوی در حفظ حمایت همان طبقاتی که خود مولد و حامی آنها بود.
ب - عوامل سیاسی
3- یرواند آبراهامیان در سال 1982 کتاب «ایران بین دو انقلاب» را به چاپ رساند؛ کتابی که دو ترجمه از آن در ایران موجود است، بهعنوان یکی از منابع درسی دانشجویان علوم سیاسی مورد ارجاع فراوانی قرار میگیرد و از لحاظ جامعیت، روش و وسعت اطلاعات و منابع، منحصربهفرد است. نویسنده در سطور آغازین کتاب، رویکرد نئومارکسیستی اثرش را با ارجاعی به ئی. پی. تامپسن و این اعتقاد او که طبقه را نباید صرفاً برحسب ارتباطش با شیوه تولید، بلکه برعکس باید در متن زمان تاریخی و در اصطکاک اجتماعی آن با طبقات معاصر درک کرد، آشکار میکند و با انتقاد از نگرشهای تکبعدی که در تحلیل جوامع غیر غربی تنها به تحلیل دولت (مکاتب ساختاری - کارکردی) یا تحلیل جامعه (مردمشناسان و مکتب رفتاری) میپردازند، رویکرد خود را «جامعهشناسی سیاسی» به معنای تحلیل کنش متقابل سازمانهای سیاسی و نیروهای اجتماعی معرفی میکند.
تز محوری آبراهامیان در تحلیل انقلاب 1357 نیز چنین است: «سیاست توسعه ناموزون» بدین معنا که اگرچه رژیم شاه بهواسطه درآمد فزاینده نفتی به نوسازی اجتماعی - اقتصادی کمک کرد و طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در سطح سیاسی دست به نوسازی بزند و همین امر باعث لطمهخوردن پیوند بین حکومت و ساختار اجتماعی شد، مجاری ارتباطی نظام سیاسی و توده مردم را مسدود کرد، ارتباطات میان تشکیلات سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی نظیر بازاریان و مقامهای مذهبی را ویران کرد و نتیجه این همه، شکاف پرنشدنی میان دو نظام اقتصادی - اجتماعی توسعهیافته و نظام سیاسی توسعهنیافتهای بود که به تلنگر بحرانی اقتصادی در سال 1356 از هم فرو پاشید. بنابراین نه سخن هواداران رژیم پهلوی که معتقدند نوسازی رژیم شاه برای ملتی سنتگرا، بسیار زیاد و بسیار سریع بود، کامل است و نه سخن مخالفان او که سرعت و گستردگی نوسازی شاه را کافی نمیدانند. این هر دو نظر، بهرهای از حقیقت دارند اما کامل نیستند. نظر آبراهامیان ترکیبی از این دو نظر است: «انقلاب نه به دلیل توسعه بیش از حد و نه به علت توسعهنیافتگی بلکه به سبب توسعه ناموزون رخ داد.»
4- «نظریه بسیج منابع» چارلز تیلی از جمله نظریات مطرح در بررسی انقلابها است که دو مبنا را در تحلیل انقلابها مهم تلقی میکند: نخست، ساختار قدرت و سپس فرآیند بسیج و البته تعامل این دو. در این شیوه، بر منافع، نهادها، ساختارها و فرصتهای بروز کنش اجتماعی تمرکز میشود.
میثاق پارسا در کتاب «ریشههای اجتماعی انقلاب ایران» (1989 م) ضمن نقد نگرشهای مبتنی بر تحلیل انقلاب 1357 به مثابه نوسازی موجد بیهویتی یا تقلیل تضادهای انقلابی به بنیادگرایی اسلامی، مدلی ارائه میدهد که طی آن احتمال رویداد انقلابی هنگامی که دستاندرکاری و دستاندازی دولت در شیوه توزیع سرمایه با اوج فرآیند سازمانیابی گروهها و طبقاتی که از این دخالت زیان میبینند همزمان میشود، در بیشترین حد خود است و این مسأله را در نزاع بازار و دولت در ایران پیش از انقلاب بررسی میکند.
گسترش سریع درآمد نفتی در دهههای 1340 و 1350، دولت را به بازیگر اصلی پهنه اقتصاد ایران تبدیل کرد، بهنحوی که دستاندازی مداوم دولت بر توزیع سرمایه، به سیاستزدهشدن اقتصاد انجامید و این امر در کنار اولویتدهی دولت به سرمایه صنعتی در برابر سرمایه تجاری و شیوههای نوین کسب در برابر الگوهای بازار سنتی، اثرات مخربی بر گروهها و نهادهای اجتماعی مانند بازاریان، کارگران صنعتی، شهرنشینان یقه سفید و نیروهای عرفی یا مذهبی بر جای گذاشت. بازاریان، بازرگانان، مغازهداران و صنعتگران خرد، طرفدار ناسیونالیسم و لیبرالیسم اقتصادی بودند و در مبارزه با سیاستهای کلان اقتصادی و حتی جزئیتری نظیر کنترل تورم، دست به مقابله زدند و با بسیج منابع اقتصادی و سیاسی خود به واکنشهایی مقابلهجویانه متوسل شدند. به تعبیر پارسا «مبارزه مداوم بازاریان، این فرصت را به طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی دیگر داد که در مقابل رژیم شاه بایستند. با این حال، بازاریان و روحانیون به خودی خود نمیتوانستند دولت را سرنگون کنند، کما اینکه نتوانسته بودند این کار را در سال 1342 انجام دهند. مشارکت دیگر طبقات اجتماعی، برایگذار سیاسی ضروری بود.»
ج - عوامل روانشناختی
5 - رویکردهای روانشناسانه در تحلیل انقلاب به فراخور بحث خود از چهار محور مطالعه «رهبران»، «سرکوب غرایز مردم»، «تئوری توقعات فزاینده» و «تئوری محرومیت نسبی» استفاده کردهاند. در مورد رهبران انقلابی و نقش آنها در پیروزی انقلابها، مناقشه فراوان است. عموم چپگراها انقلاب را جنبش تودههای مردم میدانند اما مورخان راستگرا و محافظهکار، نقش رهبران را برجستهتر میدانند. بر همین اساس آثار فراوانی درباره روحیات روانی رهبران انقلابی نیز نوشته شده است. روانشناسی شاهان شکستخورده و بررسی نقش عوامل روانی در ادبار آنان، اما کمتر مورد توجه بوده است.
ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» که در سال 1991 م به چاپ رسید، به بررسی روانشناختی شخصیت محمدرضا پهلوی پرداخت و او را به دلیل تربیتش در محیطی زنانه در دوران کودکی و نوجوانی و نیز قرارگرفتن در سایه پدری مستبد، شخصیتی مردد و فاقد اعتمادبهنفس دانست که بهواسطه همین ضعفها در برابر موج انقلاب، خود را باخت. زونیس در توضیح چرایی حضور به ظاهر پرقدرت او در سالهای قبل به نقش افرادی اشاره میکند که به وی قدرت روانی لازم برای کسب اعتمادبهنفس را میدادهاند و آنان را رضاشاه، تاجالملوک، ارنست پرون، اسدالله علم، اشرف پهلوی، اعتماد شاه به برخورداری از فره ایزدی و تصورش مبتنی بر پشتیبانی جدی امریکا از او میداند.
بنا بر این استدلال، با فوت و فقدان این سرچشمههای قدرت روانی محمدرضا پهلوی و عدم اعتماد کافی او به سایر اطرافیانش نظیر فرح و حسین فردوست و با آگاهی از بیماری سرطان خود و تشدید بیماری در ماههای انقلاب، امکانات روانی لازم برای تصمیم و تدبیر در شاه از بین رفته بود، همانگونه که او پیشترها نیز در مواجهه با سیاستمدارانی استخواندار نظیر قوام و مصدق، یا در برابر شکست کودتای 25 مرداد 1332، راهی جز گریز از میدان منازعه نشناخته و نیافته بود.
6 - فرخ مشیری در کتاب «دولت و انقلاب اجتماعی در ایران: چشماندازی نظری» که علی مرشدیزاد آن را به فارسی ترجمه کرده است، از نظریه روانشناختی «محرومیت نسبی» تد رابرت گر استفاده کرده است. به نظر گر «... پیششرط لازم برای ستیز خشونتبار مدنی، وجود محرومیت نسبی است که به صورت احساس بازیگران مبنی بر وجود اختلاف میان توقعات ارزشی خویش با قابلیتهای ارزشی ظاهری محیط تعریف میشود. توقعات ارزشی، آن دسته از کالاها و شرایط زندگی است که مردم خود را بحق شایسته آن میبینند. قابلیتهای ارزشی اشاره به اموری دارد که عمدتاً در محیط اجتماعی و فیزیکی باید آنها را سراغ گرفت.»
بنابراین طبق این نظریه، وقتی در جامعه در دورهای رونق اقتصادی رخ دهد (نظیر ایران در سالهای آغازین دهه 50 و بهواسطه بالارفتن قیمت نفت پس از جنگ اعراب و اسرائیل و شرایط ویژه خاورمیانه) و سپس آن رونق متوقف شود (نظیر ایران پس از صلح اعراب و اسرائیل و در سالهای پایانی حکومت پهلوی) مردم همچنان منتظر بهبود وضعیت خود هستند و با عدم ایجاد چنین امری، میان توقعات آنان و وضعیت موجود فاصلهای ایجاد میشود که دستمایه کنشهای انقلابی است.
مشیری البته خود به این امر واقف است که نظریه محرومیت نسبی نمیتواند بهتنهایی پیچیدگیهای انقلاب ایران را بازنمایی کند و به همین دلیل از نظریات چالمرز جانسون (مفهوم شتابدهندهها)، تدا اسکاچپول (تحلیل همزمان بستر داخلی و ملی) و چارلز تیلی (بسیج و سازمان) نیز بهعنوان مکملهای نظریه محرومیت نسبی بهره گرفته است. بر این اساس، نظر نهایی مشیری از این قرار است: «مجموعه معینی از عوامل بینالمللی و ملی باعث خلق میزان بیسابقهای از تحول اجتماعی در ایران شدند. در نتیجه، نه تنها گروههای جدید قدرت و گروههای شغلیای به وجود آمدند که تعادل سیاسی را بر هم زدند، بلکه در نهایت میان انتظارات ارزشی و تواناییهای ارزشی اکثریت ایرانیان شکاف به وجود آمد که به نارضایتی تودهای انجامید.»
د - عوامل فرهنگی
7- میشل فوکو در ماههای منتهی به انقلاب ایران دو بار به ایران سفر کرد و گزارشهای تمجیدآمیز از حوادث ایران به جهان مخابره کرد. مجموعه این مقالات در کتاب «ایرانیها چه رؤیایی در سر دارند؟» به همت نشر هرمس جمعآوری و چاپ شده است.
فوکو، انقلاب ایران را امری متفاوت با سایر انقلابهایی که در جهان غرب رخ دادهاند و حتی متفاوت با انقلابهای چین، کوبا یا جنبش 1968 میداند و بر نقش اسلام در تهییج افکار و سازماندهی جمعی تأکید میکند. او با برجستهسازی نقش «معنویت» در کنش انقلابی مردم ایران معتقد است از زمان انقلاب فرانسه تاکنون برای نخستین بار «انقلاب» و «معنویت» به هم گره خوردهاند. او نقشی جهانی نیز برای انقلاب ایران قائل بود: «قیام انسانهای دست خالیای است که میخواهند باری را که بر پشت همه ما و بویژه بر پشت ایشان، بر پشت این کارگران نفت، این کشاورزان مرزهای میان امپراتوریها سنگینی میکند از میان بردارند: بار نظم جهانی را. شاید این نخستین قیام بزرگ بر ضد نظامهای جهانی باشد، مدرنترین صورت شورش.»
او بعدها در مصاحبهای که با نام «ایران: روح یک جهان بیروح» به چاپ رسید، گفت این رویداد انقلابی، ارادهای مطلقاً جمعی را نمایان میکند و کمتر مردمی در تاریخ از چنین اقبالی برخوردار بودهاند که بتوانند چنین اسطورهای را که به نظر تنها ابزاری نظری و نه واقعیتی عینی میرسد، در واقعیت و در عمل تجربه کنند. او با اذعان به اینکه مردم ایران در قلب اسلام شیعه تجربهای معنوی برای تغییر کل هستیشان را مییابند، بر لزوم بازخوانی دوباره جمله معروف مارکس، ولی این بار به صورت کامل تأکید کرد: «همیشه از مارکس و افیون مردم نقل قول میآورند اما جملهای که درست پیش از آن جمله وجود دارد و هرگز نقل نمیشود، میگوید که مذهب روح یک جهان بیروح است. پس باید گفت اسلام در آن سال 1978 افیون مردم نبوده است، دقیقاً از آن رو که روح یک جهان بیروح بوده است.»
8 - لیلی عشقی ایرانشناس مقیم پاریس در کتاب مهجور اما بدیع «زمانی غیر زمانها» که به قلم دکتر احمد نقیبزاده نیز ترجمه شده است، انقلاب ایران را از منظری سوبژکتیو و شرایط ذهنی حاکم بر آن تحلیل کرده است و ضمن پذیرش صحت نسبی تحلیلهای اقتصادی - اجتماعی و سیاسی معتقد است انقلاب ایران به مثابه پدیدهای بسیار خاص در تاریخ جهان منحصربهفرد بوده است، حال آنکه نگرشهای ابژکتیو از درک یکتایی این رخداد عاجزند.
او حتی آن دسته نگرشهای فرهنگی که انقلاب ایران را در تضاد سنت/ تجدد و مسلمانان/ بیدینان خلاصه میکنند، نادرست میداند. به نظر عشقی، حضور همگانی مردم در انقلاب ایران، رمز این انقلاب است: «انقلابی با حضور همه».
او برای رمزگشایی از این حضور، به متافیزیک ایرانی و عرفان شیعه رجوع میکند و میگوید انقلاب ایران جز با پیوند سه شرط «بعد عرفانی تشیع»، «مذهب عامه» (عشق به ائمه و رابطه با کربلا) و «مسأله موجودیت ملی» ممکن نبود. او به مسأله ملکوت به مثابه محل ثبت رویداد و جایگاه امام در عرفان اشاره میکند و معتقد است آن انسانهایی که از قویترین ارتش دنیا نهراسیدند، از زمان و مکان متداول تاریخی (زمان کثیف) گسیخته بودند و در زمانی خارج از زمان (زمان لطیف) به سر میبردند. آنان از این عالم بریده بودند و در ملکوت سیر میکردند. انقلاب ایران، نتیجه تسلیم ارتش به ملکوت بود. حکومت شاه، ایرانیان را دچار غربتی وجودی کرده بود و آنان در خانه خود در تبعید به سر میبردند. انقلاب بازگشتی به شرق، به وطن مألوف بود. انقلاب ایران نظیر هر رخدادی، ناگهانی و حیرتآور بود و خارج از ایران و در بیرون از نظام باورهای تشیع امکان وقوع نداشت. او به پیرنگ کربلایی باورهای مردم اشاره میکند و مینویسد مأخذ و مرجع انقلاب ایران، غزوات پیامبر نبود، بلکه کربلا بود: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. انقلاب نزد مردم ایران، تکرار کربلا بود و بنابراین آنها در جستوجوی زندگی و در ترس از مرگ نبودند بلکه مسألهشان، عشق، آرزو و هستی بود: زندگی فقط آنگاه معنایی دارد که رهایش کنی. انقلاب ایران نه شباهتی به قبلیها داشت و نه شباهتی به بعدیها خواهد داشت. انقلاب ایران ناهمگنی در میان ناهمگنها بود و برای قدرتهای بزرگ هم غیرقابل تحملتر از انقلابهای دیگر بود؛ انقلابی از هر نظر غیر قابل معرفی.
ه - عوامل ترکیبی
9- رهیافتهای ترکیبی، عموماً استناد به یک عامل ویژه در تبیین پدیدههای اجتماعی را خطایی روششناختی میدانند، حال آنکه مخالفان این نظریات بر آنند که ذکر همه عوامل، بدون توجه به وزن و تأثیر آنها و بدون بهرهگیری از نظریهای خاص، نخست تحقیق را از صورت علمی خارج میکند و امکان رد یا پذیرش آن را ناممکن میسازد و دیگر اینکه متن را به روایتی توصیفی - تاریخی و نه تحلیلی نظاممند از دادهها و نتایج بدل میکند. این ایرادی است که بسیاری به کتاب نیکی کدی درباره انقلاب ایران: «ریشههای انقلاب ایران» وارد میدانند؛ کتابی که در سال 1981 م چاپ شد و بعدها با افزودن فصولی تحت عنوان «نتایج انقلاب ایران» بازنویسی شد.
کدی آشکارا در آغاز کتاب مینویسد انقلاب ایران انقلابی مذهبی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مجموعهای از همه اینها بود. به همین دلیل او این عوامل را در طول تاریخ معاصر ایران (از قرن نوزدهم میلادی و آغاز رویارویی اجتنابناپذیر ایران با غرب) بررسی میکند و عواملی خاص ایران نظیر واکنش هویت فرهنگی قدرتمند ایران به حضور امپریالیسم و نقش ویژه علمای شیعی و عواملی عمومی نظیر تکیه حکام به درآمدها و قدرتهای خارجی و وضعیت خاص اقتصادی را در این زمینه قابل اعتنا میداند.
کدی پس از اشاره به این نکات کلان به توصیف شرایط تاریخی در تاریخ معاصر ایران میپردازد و کودتای 1332 را سرآغاز دیکتاتوری مطلقه محمدرضا میداند. او به عوامل فراوانی نظیر ایجاد ساواک و امنیتیکردن جامعه، شخصیت مستبد شاه، وابستگی روزافزون به امریکا، سرکوب نیروهای سیاسی چپ و لیبرال و مبارزات امام خمینی(ره)، تحمیل الگوهای غربی به جامعه سنتی و اسلامی ایران، شکاف طبقاتی فزاینده، تبعات منفی جنون خرید تسلیحات نظامی، نقش گروههای چریکی و مبارزات روشنفکرانی چون شریعتی در بسیج افکار علیه حکومت، ارزیابی نادرست شاه از برنامه حقوق بشر کارتر و مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات بهعنوان عوامل شکلدهنده و تسریعکننده انقلاب 57 اشاره میکند.
10- تدا اسکاچپول معتقد بود انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه «میآیند». او که از مهمترین نظریهپردازان نسل سوم تئوریهای انقلاب بود، بعدها در قبال انقلاب ایران مجبور شد تغییراتی در نظریه خود بدهد؛ تغییراتی که باعث شد جان فوران در سال 1993 به طرح این پرسش بپردازد که آیا لازم نیست از نسل چهارم نظریات انقلاب رونمایی کنیم؟ پاسخ فوران به این امر مثبت بود و او خود در تحلیل انقلاب ایران با توجه به دو عامل که در نظریات پیشین کمتر مورد توجه قرار میگرفتند یعنی نقش عناصر انسانی انقلابساز و نقش ایدئولوژی و فرهنگ در انقلابها و سایر عوامل پیشین، دست به تحلیلی ترکیبی زد.
به نظر فوران، در انقلاب ایران، تقارن چهار عامل یعنی «توسعه وابسته»، «دولت بسته و سرکوبگر»، «گشایش در نظام جهانی» و «افول اقتصادی» باعث ظهور انقلاب شد و وقتی فرهنگ سیاسی مخالفت و مقاومت در درون جامعه شکل گرفت و بازیگران را به ائتلاف علیه دولت سوق داد، انقلاب ایران به پیروزی رسید. فوران بحث انقلاب دهقانی اسکاچپول را کنار گذاشت، دو عامل عاملیت انسانی و ایدئولوژی را وارد معادله کرد و نقش عوامل بینالمللی در بروز انقلاب را رسمیت بخشید.
فوران در کتاب «مقاومت شکننده» تاریخ ایران از دوران صفویه را میکاود و از این منظر کتاب او شباهتهایی با کتاب کدی دارد، اما واقعیت امر آن است که غنای تحلیلی و نظم روشی حاکم بر کتاب و مقالات فوران، بسیار از کدی جلوتر است و با وجود انتقاداتی که بدان وارد شده است، نمیتوان آن را توصیفی تاریخی و غیرتحلیلی دانست. نظریه فوران، بابی تازه روی نظریات انقلاب گشود و اگرچه در مضمون هیچ شباهتی به نظریه لیلی عشقی نداشت، اما در توصیه به لزوم ایجاد نظریات نوین برای فهم انقلابهای غیر غربی، با او همآوا بود.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/page/6142/13/115230/0
ش.د9405574