(ماهنامه نگاه ـ 1382/03/16 ـ شماره 35 ـ صفحه 44)
با نگاهی به گذشته، درمییابیم که تقریباً، از هزار سال پیش از میلاد، ویژگی بارز جنگ استحکام فزاینده آن بوده است.1 آنگونه که انتظار میرفت، این استحکام کمابیش و به طور همزمان، در تمامی زمینههای ممکن، یعنی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک رخ داده است. مطلبی که در زیر ارائه میشود تلاشی در راستای ارائه نمایی – هر چند کلی – از پیشرفتهای اصلی در حوزههای مختلف است.
در هزار سال پیش از میلاد، اروپای غربی، مرکزی و شمالی – اگر نگوییم به دهها هزار – به هزاران سازمان کوچک سیاسی تقسیم شده بودند. اغلب این سازمانها سکولار و برخی از آنها نیز مذهبی محسوب میشدند. بیشتر آنها فئودال بودند، اما بعضی هم – به ویژه در شمال، که نسبتاً توسعهنیافته بود – به نوعی سنتیتر بودند. جوامع شهری دیگری نیز وجود داشتند که ضمن داشتن مبانی حقوقی، در درون خود سرمنشأ قدرت سیاسی آینده بودند2 و تا حدی در موارد زیر با یکدیگر اشتراک داشتند:
همه آنها از حق دفاع مسلحانه از خود برخوردار بودند و این اقدام را از طریق تشکیل نیروهای مسلح از هر نوع، مانند استخدام مزدور و نیز با تولید یا خرید سلاحهای تدافعی یا تهاجمی یا مشهودترین سمبل آن، ایجاد دیوارهای دفاعی مستحکم که اغلب به شدت به وجود آن افتخار میکردند، انجام میدادند.3
معدودی از واحدهای سیاسی که حق و توانایی جنگیدن را داشتند، طی قرنها رو به زوال گراییدند.4 البته، باید یادآور شد که این فرآیند، به طور یکجانبه و خطی با سرعت یکسانی در تمامی دورهها و کشورها صورت نگرفته، بلکه فراز و نشیبهای زیادی را، به ویژه در فرانسه، طی صدها سال جنگ داخلی و خارجی (با انگلستان)، همچنین در انگلستان طی صد سال جنگ و در آلمان، طی جنگهای سی ساله پشت سر گذاشته است. بدین ترتیب، با بررسی تاریخ گذشته جنگ، سمت و سوی این پدیده شفاف به نظر میرسد. در این میان، برخی از سازمانهای سیاسی، گستردهتر شده، دیگران را در خود هضم کرده و در نتیجه، گسترش بیشتری یافتهاند. برخی از آنها آنچه را که تحت عنوان حاکمیت شناخته شده است، به دست آوردند، در حالی که اکثریتی نیز آن را از دست دادند. بدین ترتیب، به تدریج، از تعداد واحدهای سیاسی جنگاور کاسته و بر تعداد دیگر واحدهای سیاسی باقی مانده افزوده شد.
همچنین، بنا به دلایل دیگری، قدرت در اروپا متمرکز شد. در واقع، تفاوت قدرت دولتهای اروپایی و سازمانهای سیاسی که در دیگر قارهها شکل گرفتند این بود که دولتهای اروپایی مزبور توانایی کنترل و تصدی دیگر نقاط دنیا را دارا بودند.
فرآیند تحکیم قدرت سیاسی نیز از سوی قدرت اقتصادی حمایت شد و به نوبه خود از آن حمایت کرد، حتی در اواخر قرون وسطی، لردهای فئودال، پادشاهان و حتی امپراتورها لزوماً از دستنشاندگان خود ثروتمندتر نبودند. برای نمونه، باید به یاد داشت که چگونه امپراتور ماکسی میلیان در فقر مرد، به طوری که در آخرین روزهای زندگیاش، هیچ مسافرخانهایی یافت نمیشد که به او و پیروانش جا دهد. البته بعدها، وضعیت دگرگون شد. در انگلستان، هنری هشتم که مذهب خود را تغییر داده و زمینهای کلیسا را مصادره کرده بود، توانست درآمدها و عوایدش را با عامل سومی ادغام کند؛ بنابراین، وی نخستین پادشاهی بود که از مجموعه لردهای خود نیز ثروت بیشتری را فراهم آورد. بین سالهای 1522 و 1600 در فرانسه، درآمد سلطنتی چهار برابر افزایش یافت.5 هنگامی که جنگهای سی ساله به پایان رسید، در وهله نخست، قدرت اقتصادی حکام و سپس، دولتها در برابر مردمشان آغاز به رشد کرد. در نیمه دوم قرن هجدهم، منابع شخصی و انسانی حتی خود پادشاهان از سوی سازمانهای سیاسی تحت حاکمیت آنها از رشد بازماندند.6
انقلاب صنعتی، در حدود سال 1750، در انگلستان آغاز شد، انقلاب حمل و نقل و انقلاب ارتباطات نیز به پشتیبانی و تقویت این گرایشها کمک کرد. در سراسر قرن نوزدهم، قدرت اقتصادی دولت و نخستین تجربیات موفق جداسازی پول از شمش طلا و تبدیل آن به کالایی که دولت تولید میکند پیشرفت کرد7 و بدین ترتیب، تا زمان فرا رسیدن جنگ اول جهانی، دولتها ثروتمندتر و قدرتمندتر از هر زمان دیگری شدند.
به کمک شیوههای نوین مدیریتی، مانند ثبت سیستماتیک جمعیت و جمعآوری آمارهای متعدد، دولتها در موقعیتی قرار گرفتند که بیش از 85 درصد شهروندان و ثروت خود را به جنگ اختصاص دادند.8 به عنوان نمونه معاصر این امر، میتوان از بیل گیتز مایکروسافت نام برد که با داشتن صدها میلیارد دلار ثروتمندترین فرد دنیا تاکنون بوده است.9 در حالی که امپراتوری تجاری وی از سوی حکومت ایالات متحده تضعیف میشود، سالانه دو تریلیون دلار سفارش تحویل میگیرد و محاسبه داراییهای متعدد وی به سادگی ممکن نیست.
گسترش قدرت سیاسی – اقتصادی، تأمین زیربنایی رشد نظامی متناسب با آن را موجب میشود. طی سدههای میانه (قرون وسطی)، به ندرت لردهای زمیندار میتوانستند بیش از چند هزار سرباز را گرد آورند و تقریباً، اکثریت آنها خود را با نیروی بسیار کمتری تجهیز میکردند و نیروهای کمکی به بیش از صدها و گاه دهها نفر نمیرسید. در نیمه قرن شانزدهم، مهمترین نیروهای مسلح بیشتر مزدوران را شامل میشد. در قرن هجدهم، تعداد این نیروها به کمتر از صدها هزار نفر افزایش یافت که مشمول خدمت درازمدت میشدند. نکته در خور توجه اینکه، آنها نه تنها در زمان جنگ، بلکه در زمان صلح نیز در اختیار دولت بودند.
طی سالهای 1793 تا 1815، به دنبال اعلامیه بیداری عمومی مجمع ملی فرانسه و تبعیت دیگر کشورها از آن، گسترش نیروهای مسلح ادامه یافت. پس از جنگ واترلو، بازگشت به ارتشهای حرفهای مرسوم شد و بعداً رشد آن به تعادل گرایید و در حدود سال 1860، مجدداً از سر گرفته شد. در این هنگام، جنگ از طریق راهآهن و تلگراف پشتیبانی میشد. در مقطع زمانی سالهای 1914 تا 1939، دو طرف اصلی مخاصمه بیش از صد میلیون مرد (و از طرفی شاید بیش از دو میلیون زن) را تحت آموزش قرار دادند و برای مبارزه به میدانهای نبرد، - از لنینگراد تا العلمین و از شمال اقیانوس اطلس تا جنوب اقیانوس آرام – اعزام کردند.10
رشد افراطی قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی دولت، هم در حوزه نظامی و هم در حوزه شهری، هرگز بدون پیشرفت تکنولوژیک مربوطه امکانپذیر نبوده است.11 از سال 1000 میلادی تا سال 1945، تانک به عنوان نیرومندترین سلاح زمینی جایگزین اسب شد؛ در دریا، وزن کشتیهای بزرگ از حدود یکصد تن به بیش از پنجاه هزار تن رسید؛ و ارتباط کامل رسانهای، به ویژه در اعماق دریا و فضا برای نخستین بار و به ترتیب، از طریق زیردریایی و هواپیما گسترش یافت. بسیاری از عمدهترین پیشرفتهای این عصر همزمان با انقلاب صنعتی، به ویژه طی قرن بیستم به وقوع پیوست. البته، پیشرفتهای دیگری مانند کشف باروت، سلاحهای آتشین و ناوهای جنگی بادبانی کاملاً مجهز پیش از این اتفاق افتاده بودند. تمامی این موارد، نه تنها قدرت سلاحها، بلکه سرعت، بُرد، میزان آتش و دقت آنها را افزایش دادند و به نوبه خود، تحت پشتیبانی پیشرفتهای گسترده در زمینههایی مانند ارتباطات، حمل و نقل و تولید قرار گرفتند.
نقطه اوج این پیشرفتها در عصر جنگهای جهانی و فراتر از همه، جنگ جهانی دوم بود. هفت دولت قدرتمند، که کوچکترین آنها در حدود 45 میلیون نفر جمعیت داشت، برای شش سال با هم به نبرد پرداختند. اتحاد جماهیر شوروی، به تنهایی حدود 35 میلیون نفر را به شرکت در جنگ فرا خواند.12 در جنگ مزبور، مردان جنگی با صدها هزار ماشین جنگی سنگین، مانند توپ، تانک، هواپیمای مسلح و با هزاران کشتی جنگی از انواع مختلف پشتیبانی میشدند. طی جنگی تمام عیار، دولتها تا آنجا به عملیات جنگی خود وسعت بخشیدند که در پایان جنگ، چهل تا شصت میلیون نفر کشته شدند و اروپا رو به نابودی نهاد. سپس، در 6 آگوست 1945، نخستین بمب اتمی به کار گرفته شد و همه چیز را برای همیشه دگرگون کرد.
تاثیر سلاحهای اتمی
هرچند طی هزاران سال پیش از 1945، حجم و گستره جنگ هر چه بیشتر و پیشتر رشد یافته بود، اما بعد از این سال، روند مزبور دگرگون شد. از آغاز تاریخ، سازمانهای سیاسی با اقدام به نبرد علیه یکدیگر، امیدوار بودند که با شکست دشمن و کسب پیروزی بتوانند خود را حفظ کنند. اینک، اگر فرض شود که طرف مغلوب، تنها معدودی از این سلاحهای آماده شلیک را حفظ کرده باشد، رابطه میان پیروزی و حفظ بقا قطع خواهد شد. در حال حاضر، دست کم، باید این امر را در نظر داشته باشیم که هر چه پیروزی در مقابل دشمنی دارای سلاحهای هستهای بزرگتر باشد، به همان میزان، خطری هم که حیات طرف پیروز را تهدید میکند، بزرگتر خواهد بود.13
همانگونه که آشکار شد، در پایان جنگ جهانی دوم هنوز آثار بیهوده سلاحهای هستهای بر جنگهای آینده درک نمیشد. یکسال پس از سال 1945، تنها یک نویسنده بزرگ دریافته بود که سلاحهای مطلق هرگز نمیتوانند مورد استفاده قرار گیرند.14 هر چند اکثریت به دنبال راههایی بودند که در صورت امکان و در هنگام ضرورت، حتماً از این سلاحها استفاده کنند.15 هر اندازه تعداد سلاحهای در دسترس به صورت محدود باقی میماند، قدرت آنها – در مقایسه با آنچه بعداً پدیدار میشد – کوچک و تأثیرشان ضعیف انگاشته میشد. البته، ممکن بود چنین تصور شود که تأثیر آنها چندان اهمیت ندارد. برای مردمانی که جنگ جهانی را پشت سر گذاشته و حرفه آنها مستلزم آیندهنگری بوده، ویژگی بارز جنگ نامحدود قرن بیستم توانایی دولت مبنی بر بسیج و تجهیز منابع انبوه و تودهوار و کاربرد آنها در آرایش و استقرار متقابل نیروهای مسلح بوده است.16 بنابراین، تعجبآور نیست که منابع مشابه به جز مواردی که در اثر استفاده از بمب اتمی از بین میرود، باز هم در صحنه جنگ به کار گرفته شود.17
در آغاز، مالکیت سلاحهای هستهای به ایالات متحده محدود بود که آنها را برای پایان دادن به جنگ علیه ژاپن به کار گرفت. با این حال، راز اتم برای مدت زیادی پوشیده نماند و در سپتامبر 1949، یعنی پنج سال زودتر از زمانی که غرب انتظار داشت، شوروی نخستین آزمایش اتمی خود را انجام داد.18 اکنون، دو دولت از توانایی وارد آوردن ضربه غیرقابل قبول به یکدیگر برخوردار بودند. به موازات گذشت زمان، سلاحهای بیشتری تولید شد. تولید بمبهای هیدروژنی در سالهای 1952 و 1953، چشمانداز قدرت تخریبی نامحدود قویترین بمبی را نمایان کرد که نیروی تخریبی آن حدود سه هزار برابر از بمبی که هیروشیما را ویران کرد، بیشتر بود. اختراع این بمب نمای جنگ هستهای میان دو ابرقدرت را دهشتناکتر نمایاند. در پایان جنگ جهانی دوم، تنها دو بمب وجود داشت، در حالی که در عصر حاضر، سلاحهای هستهای بسیار بیش از حد لازم و کافی و به همراه طرحهای متعددی برای شلیک به هر گونه هدف قابل تصور وجود دارند.19
اگر بخواهیم تنها ایالات متحده را در این زمینه بررسی کنیم، تعداد سلاحهای آماده و در دسترس این کشور، که شاید پیش از سال 1950، کمتر از یکصد عدد بود، در سال 1960، به حدود سه هزار عدد میرسید. در آن زمان، اهدافی مانند هیروشیما در آن طرف پرده آهنین (شوروی سابق) با توان انفجاری پنجاه برابر آنچه این شهر را ویران کرد، هدفگیری شده بود. در سال 1970، تعداد این سلاحها در ایالات متحده به ده هزار و در اوایل دهه 80، به سی هزار عدد رسید، در حالی که افزون بر عدم هدفگیری اهداف مناسبی، گسترش زرادخانهها نیز با مانع روبهرو شده است. قدرت این سلاحها از یک کیلو تن (یعنی معادل هزار تن TNT، قویترین ماده منفجره متعارف) تا حدود پانزده مگاتن (پانزده میلیون تن TNT، نمیرسید، چرا که ظهور رایانهها و سیستمهای ناوبری جدید این فرصت را پدید آورد که وسایل پرتاب دقیقتری ساخته شوند. در دوره مزبور، این تمایل در ایالات متحده پدید آمد که قدرت موشکها و بمبهای استراتژیک به 50 تا 150 کیلو تن کاهش داده شود. در اواسط دهه 80، زرادخانه شوروی احتمالاً در اوج وضعیت خود حدود بیست هزار کلاهک و وسایل پرتاب آنها را در اختیار داشت.
ابرقدرتها با استقرار این سلاحها در خشکی، دریا و هوا و افزایش چشمگیر تعداد آنها توانستند به اندازه کافی، از نیروهای هستهای خود در برابر هر حملهای، محافظت کنند. با این حال، این امر درباره اهداف صنعتی، شهری و جمعیتی دو طرف پرده آهنین صادق نبود. طی جنگ جهانی دوم، دفاعی که بر رادار و جنگندههای چندمنظوره به همراه توپخانه ضدهوایی متکی بود، بیش از یک چهارم بمبافکنهای حملهکننده به هدف را ساقط میکرد. اگرچه حمله با سلاحهای هستهای صورت پذیرد، تجهیزات دفاعی که توانایی انهدام هواپیماها را دارند، حتی 90 درصد هواپیماها را از کارآیی خواهند انداخت. بمبافکنی که سرنگون شود، هدف خود را به دقت هدفهای هیروشیما و ناکازاکی تخریب خواهد کرد. در واقع، صرفنظر از میزان خسارات، تأثیر تشعشع و تخریب مادی ناشی از این انفجار برای نابودی کل منطقه کافی خواهد بود. نخستین بمب اتمی در 6 آگوست 1945، همه چیز را برای همیشه تغییر داد.
در نبود دفاع توانمند و مؤثر برای حفاظت از اهداف جمعیتی، اقتصادی و صنعتی، سلاحهای هستهای سیاستگذاران را بر سر دو راهی قرار داد؛ موضوعی که در طول تاریخ، بیسابقه بود. بدیهی است که یکی از مهمترین کارکردهای سلاحهای هستهای – و به قول برخی، تنها کارکرد قانونی و درست آنها – جلوگیری از وقوع جنگ بود. نظریهپردازان پیشین جنگ و در رأس آنها، کلاوزویتس نه تنها بازدارندگی را به مثابه بخشی از جنگ در نظر نمیگرفتند، بلکه حتی به ندرت بدان اشاره میکردند. به هر حال، در این زمان، بازدارندگی به بخش محوری استراتژی تبدیل و تمامی تحقیقات صرف آن شد. از سوی دیگر، این سلاحها و وسایل پرتاب آنها، که توانایی بازدارندگی در مقابل تجاوز را دارا بودند، ممکن بود در صورت لزوم، مورد استفاده قرار گیرند. همچنین، سلاحهای مزبور حتی در جنگ فراگیری که انهدام مهاجم اتمی را نیز موجب میشد، نباید به کار گرفته میشدند.
غرب با وجود پایین بودن سطح کمی نیروهای متعارف خود معتقد بود که ممکن است استفاده اول یا کاربرد ابتدا به ساکن از زرادخانه هستهای با مانع روبهرو شود. جستوجو برای یافتن پاسخی به این مسئله در نیمه دهه 50، هنگامی روشن شد که اتحاد شوروی به مسابقه تسلیحاتی با غرب ادامه داد. این تلاش طی سه دهه بعد ادامه یافت و عده زیادی از تحلیلگران حکومتی، ارتش و محافل فکری متعدد در آن درگیر شدند. با این حال، هیچ یک از نظریههای مختلف ارائه شده، کمترین وعده دستیابی به اهداف را نمیداد. در این میان، سلسله رویاروییهای حادی، که اوج آنها در بحران موشکی کوبا در اکتبر 1962 پیش آمد، ابرقدرتها را وادار کرد تا بسیار هوشیارانه عمل کنند. موافقتنامههایی، مانند قرارداد منع آزمایشهای سلاح هستهای در سال 1963، قرارداد منع اشاعه سلاحهای هستهای در سال 1969، قراردادهای سالت 1 و 2 در سالهای 1972 و 1979 و نیز توقف خط تولید موشکها و کلاهکهای میان برد اواخر دهه 80، که در زمان رونالد ریگان و میخائیل گورباچف پیگیری شد، در شرایط ویژهای حاصل شدند که بیانگر تحولات همان زماناند. در عین حال، همه اینها نشاندهنده اراده هر دو طرف مبنی بر محدود کردن مسابقه تسلیحاتی و همچنین، فهم این موضوع است که در جنگ هستهای برنده و بازنده باقی نمیماند.
با پایان جنگ سرد، تعداد کشورهای دارای سلاحهای هستهای که در آغاز، تنها یک کشور بود، به هشت کشور رسید. از آمریکا، برزیل، کانادا و اروپا گرفته تا تایوان، کره (هم شمالی و هم جنوبی)، ژاپن، استرالیا، احتمالاً زلاندنو و دهها کشور دیگر خود را برای ساختن هر چه سریعتر بمب به هر قیمتی آماده کردند و اگر بر این کار همت میگماشتند، توانایی انجام آن را داشتند.20 آفریقای جنوبی، به دلیل ساخت سلاحهای هستهای به خود بالید و سپس، آنها را منهدم کرد.
البته، ورود اعضای جدید به باشگاه هستهای خوشایند اعضای قدیمی نبود. این کشورها ضمن جستوجوی راهی برای حفظ انحصار هستهای خود، بارها، نگرانی خود را از پیامدهای دهشتناک گسترش آن ابراز میکردند. هدف آنها نیز اثبات این نکته بود که خودشان به دنبال ثبات هستند؛21 در مقابل بیثباتی احساس مسئولیت میکنند و به چیزی جز صلح نمیاندیشند، اما در واقع، مسئله اصلی غیر از این بود. هر چند برخی از تضمینهای بینالمللی مانند قرارداد منع اشاعه سلاحهای هستهای و رژیم لندن (1977) برای جلوگیری از قرار گرفتن فناوریهای حساس در اختیار عناصر نامطلوب، که در عمل، به مفهوم کشورهای جهان سوم بود، منعقد شد، اما منع گسترش فناوری هستهای دشوار به نظر میرسید. محدود ماندن تعداد کشورهای دارای زرادخانههای سلاح هستهای، نه به علت نبود تواناییهای مربوطه، بلکه بیشتر به دلیل فقدان اراده از سوی تکثیرکنندگان بالقوه آن است.
گذشت زمان نشان میدهد از زمانی که اتحاد شوروی، نخستین بمب اتمی خود را آزمایش کرده، درباره ترس از گسترش و تکثیر سلاحهای هستهای به شدت گزافهگویی و اغراق شده است. وجود زرادخانههای هستهای – صرفنظر از جنگ هستهای – نه تنها به وقوع جنگ منجر نشده، بلکه تمایل به منع عملیات نظامی را نیز ایجاد کرده و تلاشها تنها در راستای جلوگیری از جنگ هستهای نبوده است. در عوض، با گذشت زمان، ترس از بالا گرفتن تنش افزایش یافته و در نتیجه، کشورهای هستهای و همپیمانان عمده آنها هر چه بیشتر توانایی رویارویی مستقیم با یکدیگر را به طور جدی و در هر مقیاسی از دست دادهاند. در واقع، هرچند امروزه، سلاحهای هستهای سوءظن شدیدی را به وجود آورده، اما جنگهای عمده میان دولتها در هر مقیاسی، به تدریج در حال منسوخ شدن است. همچنین، هر دولتی با هر درجهای از اهمیت، هماکنون میتواند بالاخره سلاح هستهای تولید کند؛ بنابراین، چنین جنگی تنها میتواند علیه یا میان کشورهای رده سوم و چهارم به وقوع پیوندد.22
از سال 1945 به بعد، قدرتهای نظامی ردههای اول و دوم، جنگ علیه یکدیگر را به گونه فزایندهای دشوار ارزیابی کردهاند و تعجبآور هم نیست که حجم نیروهای مسلح و کمیت سلاحهای آنها در حال کاهش است. در سال 1939 هر یک از کشورهای فرانسه، آلمان، ایتالیا، اتحاد جماهیر شوروی و ژاپن میلیونها نفر نیروی آماده داشتند. اوج افزایش این نیروها در سالهای 1944 – 1945 بود، یعنی درست هنگامی که شش کشور اصلی متخاصم (ایتالیا در سال 1943 خارج شده بود) حدود 40 تا 45 میلیون نفر نیروی مسلح در اختیار داشتند. از آن زمان، جمعیت جهان تقریباً سه برابر شده و همینطور تعداد دولتها و روابط بینالملل تا حدی صلحآمیز بوده است. هرچند طی بیش از چهل سال جنگ سرد، بحرانی به دنبال بحران دیگر پدید آمد، اما حجم ارتش دولتهای بسیار بزرگ کاهش یافته است.23
نمونه روشن دیگر، اشغال روسیه از سوی آلمان در سال 1941 به منزله وسیعترین عملیات نظامی یکپارچه بود که آن را 144 لشکر از حدود 209 لشکری که ارتش آلمان هیتلری در اختیار داشت، انجام داد. بعدها، نیروهای دو طرف در جبهه شرقی موضع گرفتند، به ویژه روسها که از تعداد مزبور نیز بیشتر بودند. برعکس، از سال 1945 به بعد، احتمالاً حتی یک مورد نیز وجود نداشته است که در آن، دولتی بیش از دویست لشکر را در یک صحنه رزم، آرایش داده باشد. در واقع، چنین رقمی هنوز در هیچ جنگی به کار گرفته نشده است.
در سال 1991، ائتلافی که سه عضو از پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل در آن حضور داشتند، حدود پانصد هزار سرباز را برای مقابله با عراق به میدان آوردند که این تعداد، تنها یک سوم نیرویی بود که آلمان، تنها در صحنه نبرد برای اشغال فرانسه در جنگ جهانی اول به کار گرفت. همانگونه که طی سالهای دهه 90، مشاهده شد، تنها هندوستان و چین توانستهاند نیروهای خود را هنوز هم در مقیاس بیش از 1/5 میلیون حفظ کنند. از این میان، چین اعلام کرده است که نیم میلیون از این نیروها را کاهش خواهد داد. افزون بر اینها، بیشتر نیروهای این دو کشور شامل پیادهنظام غیرکیفی هستند که برخی از آنها، به مسلسلهای زمان جنگ اول جهانی مسلحاند و بیشتر برای حفظ امنیت داخلی مناسب میباشند تا یک جنگ جدی خارجی.
در نتیجه، کاهش نیروهای سازمانیافته هم در نیروهای ثابت و هم در نیروهای ذخیره چشمگیر بوده و تعداد سلاحهای عمده و اصلی و سیستمهای تسلیحاتی نیز بیش از گذشته کاهش یافته است. در سال 1939، نیروهای هوایی هر یک از قدرتهای بزرگ دو طرف، هزاران هواپیما در اختیار داشتند. طی هر یک از سالهای 1942 تا 1945، فقط ایالات متحده به طور متوسط 7500 هزار هواپیما تولید کرد. پنجاه سال بعد، نیروهای هوایی تقریباً تمامی کشورهای پیشرفته به سرعت رو به کاهش نهاد، در سال 1995، نیروی هوایی ایالات متحده، به منزله مهمترین آنها 127 فروند هواپیما را خریداری کرد که بالگردها و هواپیماهای حمل و نقل نیز جزء آنها بودند. در کشورهای دیگر نیز نیروهای هوایی تا حد زیادی کاهش یافته یا ثابت ماندند.24
در مورد نیروی دریایی نیز، همین گونه است. از نیروی دریایی پیشین شوروی که دریادار سرگئی گورشکف آن را به منظور پیشبرد و افزایش قدرت دولت بنیان نهاد، بخش کوچکی بر جا مانده که پوسیده، وسایل آن کهنه شده است و زیردریاییهای فرسوده باقی مانده به زحمت میتوانند ساز و برگ هستهای خود را در دریا نگهداری کنند. در این مورد، نیروهای دریایی ایالات متحده از وضعیت بسیار بهتری برخوردارند، اما براساس مشاهدات، تعداد ناوهای هواپیمابر، که مهمترین سیستمهای تسلیحاتی این کشور را تشکیل میدهند و همه پیشرفتهای دیگر هم تحت تأثیر تحول آنها انجام میشود، از حدود صد فروند در سال 1945 به حدود دوازده فروند در سال 1995 رسیده است. افزون بر ایالات متحده، فرانسه، تنها کشوری است که هنوز ناوهایی در اختیار دارد که میتوانند هواپیماهای جنگی متعارف بال ثابت را به پرواز دربیاورند. ترابریهای دیگر کشورها نیز – که همگی در رده کیفی پایینی قرار دارند – به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسند. این ادعای درستی است اگر بگوییم با یک استثنای عمده، دولتهای دیگر هرگز ناوهای اقیانوسپیما نگه نمیدارند و حتی آن استثنا، یعنی ایالات متحده نیز تعداد این گونه ناوهایش را از اواخر دهه 80، تاکنون به نصف کاهش داده است.
در حقیقت، تعداد کشورهایی که از سال 1945 درگیر جنگ شدهاند، کاهش یافته یا اهمیت آنها کمتر شده است.
این کاهش در حجم نیروهای مسلح تا حدی ناشی از افزایش هزینه سلاحهای مدرن و سیستمهای جدید تسلیحاتی است.25 قیمت یک جنگنده – بمبافکن در جنگ جهانی دوم حدود پنجاه هزار دلار بود، در حالی که هماکنون، قیمت برخی از نسلهای جدید آنها مانند اف – 15 بیش از یکصد میلیون دلار است، اما قیمت پکیجهای حفظ و نگهداری آنها، که بدون آنها هواپیماها عملیاتی نمیشوند، افزایش نمییابد. به عبارت دیگر، به موازات بالا رفتن نرخ تورم، مبلغ این هواپیماها هزاران برابر افزایش مییابد. قیمت سیستمهای تسلیحاتی هوابرد، مانند بمبافکن استیلت، آواکس و جی استارز که همگی منحصراً از سوی ابرقدرتها تولید و عملیاتی میشوند و تنها در اختیار آنها قرار دارند، تنها با توجه به تورم تعیین نمیشود.
حتی این گونه ادعا شده است که در جنگ سال 1991، بیمیلی نیروی هوایی ایالات متحده در استفاده از آخرین دستاورد خود، بمبافکن دو میلیارد دلاری ب – 2 علیه عراق ناشی از فقدان اهدافی بود که ارزش ریسک داشته باشند، چرا که اگر یکی از آنها سقوط میکرد یا بر اثر حادثهای از دست میرفت، ایستادگی در برابر طوفان انتقادات دشوار بود.26
با این حال، نباید عامل قیمت را بسیار مهم تلقی کرد. اقتصادهای مدرن امروزی فوقالعاده پررونقاند. همانگونه که تاریخ هر دو جنگ جهانی نشان میدهد، اینها میتوانند منابعی بسیار بیشتر از منابع کنونی را برای دستیابی به سختافزار نظامی اختصاص دهند؛ بنابراین، سرسامآور کردن هزینه سیستمهای تسلیحاتی مدرن ممکن است تنها به دلیل تضمین اساسی امنیت دولت باشد که همانند هزینه سلاحهای هستهای و وسایل دائماً آماده پرتاب آنها به دلیل نبود خطر جدی قابل توجیه نیست. در واقع، احتمالاً تفسیر درست این است: تمایل و گرایشی وجود دارد که هدف آن کاهش حجم هر گونه برنامه تولید و جلوگیری از طولانی شدن فرآیند دستیابی به تجهیزات است. البته، باید یادآور شد که این گرایش دهها سال پیش آشکار شده است. برای نمونه، به منظور توسعه پروژه منهتن که افزون بر کاربرد علمی، ساخت بزرگترین کارخانههایی را که تا آن هنگام برپا شده بود، دربرمیگرفت، نخستین بمبهای اتم در کمتر از سه سال ساخته شدند. با وجود این، طراحان سیستمهای سلاحهای متعارف امروزی از ما میخواهند که باور کنیم ساخت یک جنگنده – بمبافکن جدید از زمان طراحی تا زمان استقرار کمتر از پانزده سال به طول نخواهد انجامید. تاریخ، توسعه شمار زیادی از سیستمهای تسلیحاتی مدرن را نشان میدهد که معمولاً، تنها بخشی از تعداد درخواست شده، تولید میگردند و بقیه پس از سالها تأخیر، تحویل داده میشوند؛27 زیرا، اغلب موارد، در مدتی که ممکن است سیستم عملیاتی شود، دیگر آن تهدیدی که ضرورت تولید سریع و انبوه را ضروری کرده و به افت و کاهش شگفتانگیز هزینه هر واحد منجر شده است، وجود ندارد.
نکته دیگر به کاهش کمیت تولید و استقرار سلاحها و پیشرفت بسیار گسترده کیفیت مربوط است. همانگونه که گفته شد، این امر ارقام بزرگ گذشته را غیر ضروری میکند.
در واقع، در این ادعا، برخی از حقایق نهفته است، به ویژه از هنگامی که مهمات و سلاحهای هدایتشونده دقیق جایگزین سلاحهای بالستیک به شکل توپخانه و راکتهای قدیمی شدهاند، تعداد پروازهای ضروری برای انهدام هر هدف به طور بسیار محسوسی کاهش یافته است. همان گونه که در جنگ سال 1991 خلیجفارس و حمله هوایی سال 1999 علیه صربستان دیده شد، در بسیاری از موارد، به دلیل دقت بالای مهمات هر شلیک یک کشته بر جای گذاشته است؛ بنابراین، گفته میشود که یک جنگنده – بمبافکن میتواند در هر یک از مأموریتهای خود خساراتی را وارد کند که زمانی برای انجام آن صدها یا هزاران سورتی پرواز لازم بود.
از سوی دیگر، باید یادآور شد که برای هر سلاح مدرن – به استثناي سلاحهای هستهای – ممکن است تجهیزات دفاعی وجود داشته باشد که البته، در اغلب موارد نیز، این گونه بود و حتی طراحی نیز شده است. هرچند ممکن است دو سیستم متخاصم نظامی ساده یا پیچیده باشند، اگر هر دو از نظر فناوری به کار گرفته شده، در شرایط تقریباً برابری قرار داشته باشند، به احتمال زیاد، نبردشان به طور خواهد انجامید و فرسایش شدید آنها را به دنبال خواهد داشت.28 به طور منطقی، از دولتهای آخر قرن بیستم که سلاحهای بسیار دقیقتری را برای افزایش این آسیبپذیری پدید آورده بودند، انتظار میرفت که سلاحهای بیشتری را تولید و عملیاتی کنند، نه سلاحهای کمتری را. این واقعیت که چنین موضوعی تحقق نیافت، نشان میدهد که دولتها دیگر نه تمایل و نه این توانایی را دارند که جنگهایی مثلاً در مقیاس جنگهای ویتنام و آمریکا یا افغانستان و شوروی را تدارک ببینند، حتی همین دو جنگ نیز هر دو ابرقدرت را در آستانه ورشکستگی قرار داد.
با نگرش به این موضوع از زاویه دیگری، میبینیم که طی جنگ جهانی دوم، پایتختهای چهار کشور از هفت کشور اصلی درگیر جنگ – البته، اگر چین را نیز به حساب آوریم پنج کشور از هشت کشور – اشغال و دو پایتخت دیگر (لندن و مسکو) نیز به شدت بمباران شدند و تنها یک پایتخت (واشنگتن) از ویرانی مصمون ماند.29 از آن زمان به بعد، هیچ قدرت درجه یک یا دومی شاهد جنگ بزرگی در قلمرو خاک خود نبوده است. دلایل این امر آشکار است. در واقع، بیشتر کشورهایی که درگیر جنگ شدهاند، کشورهای کوچک یا نسبتاً کماهمیتی در صحنه جهانی بودهاند. در این دوره، اسرائیل علیه اعراب، عراق علیه ایران، پرو علیه اکوادور – پیش از اینکه دو کشور تصمیم بگیرند سرزمین مورد منازعه را به پارک ملی تبدیل کنند – و به مدت دو ماه، در سال 1999، قدرتمندترین ائتلاف در طول تاریخ علیه صربستان به جنگ پرداختند. برعکس در جنگ میان کشورهای مهم مثل هند و پاکستان، عملیات نظامی به درگیریهای مرزی محدود مانده و هرگز حتی به پایتختها نزدیک نشده است.
با نزدیک شدن به پایان قرن بیستم، وقوع جنگ عمده، میان دولتها نیز ظاهراً کمتر اتفاق افتاد.30 تعداد جنگهای بزرگ، کاملاً محدود بوده و از نظر گستره و حجم، هیچ یک از نیروهای مسلح درگیر عملیات نظامی مشهودی نبوده و تهدیدهایی که علیه موجودیت کشورهای متخاصم صورت میگرفت، کوچکتر بود. در حال حاضر، از منطقه خاورمیانه تا تنگه تایوان، ناامن است و به نظر میرسد که رفته رفته اشکال جدید درگیریهای مسلحانه جای اشکال قدیمیتر آن را بگیرند.31 با این وجود، در مقایسه با وضعیت اواخر سال 1939، تحولات مهمی صورت پذیرفته است.
پیدایش جنگ میان دولتی
در حالی که گسترش سلاحهای هستهای میرفت که به جنگ عمده میان دولتهای بزرگ پایان بخشد، نه تنها جنگ از میان نرفت، بلکه با نوع متفاوتی از درگیری مسلحانه کامل نیز شد.
از نیمه قرن هفدهم تا سال 1914، نیروهای مسلح دولتهای متمدن از طرفهای مقابل قویتر بودند. این برتری به مرور زمان افزایش یافت و احتمالاً، در اواخر قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم به پایان خود رسید.
بین سالهای 1918 تا 1939، مشکلاتی که قدرتهای مختلف اروپایی در راستای حفظ امپراتوریهای استعماری خود با آن روبهرو بودند، به طور در خور توجهی افزایش یافت. برای نمونه، در برخی از مناطق مانند صحرا، سالها طول کشید تا سرانجام، با کمک دهها هزار سرباز به قیامها پایان داده شود؛ در دیگر مناطق، امپریالیستها به ناچار پیمانهایی را با سران محلی که در آن زمان، در ردههای پایین حکومت بود، منعقد کردند. اروپاییان اغلب در پشت پیمانهای متعددی پنهان میشدند که قدرت ظاهری را واگذار و قدرت واقعی را حفظ میکرد. در سراسر خاورمیانه و همچنین فراتر از آن تا هند، اوضاع بر این منوال بود، با این حال، هرچند تحولات کاملاً شفاف بود، اما نباید در باب حدود آن مبالغه کرد. هنگامی که در سال 1939، جنگ جهانی دوم آغاز شد، هیچ کشوری در آسیا یا اروپا از یوغ استعمار اربابان خود رها نشده بود. به عبارت دیگر، سربازانی که یا خود سفید بودند یا از سوی سفیدپوستان سازماندهی و هدایت میشدند، بر آنها حکومت میکردند.
در عمل، شاید بتوان گفت آلمانها نخستین کسانی بودند که دریافتند سرشت جنگ متحول شده است. در آخرین سالهای قرن نوزدهم، آلمانها در تلاش برای کسب مستعمره در آفریقا، سرزمینهایی را فتح و آنها را از طریق کسانی حفظ کردند که به حد فرماندهانشان ددمنش و درندهخو بودند. آنها که امپراتوری خود را به دنبال جنگ اول جهانی از دست داده بودند، در جنگ دوم، فرصت مجددی را برای نشان دادن مهارت و توانایی خود در عملیات ضد شورش به دست آوردند. آلمانها که پیش از این، از سال 1941، عملیات اشغال روسیه و یوگسلاوی را آغاز کرده بودند، با بیرحمی تمام به گونهای نسلکشی و پاکسازی نژادی ادامه دادند، در حالی که این شیوهها نیز صلح و آرامش را در پی نداشتند و هر چه اشغالگران وحشیانهتر عمل میکردند، با مقاومت بیشتری روبهرو میشدند. البته، در این میان، برخی از کشورها و بعضی از جمعیتها معتدلتر بودند، اما مقاومت تقریباً در میان تمامی ملل تحت سلطه آلمان گسترش یافت و در نیمه دوم سال 1944، بیشتر اروپای اشغال شده از این شعله برافروخته بود.
آلمانها به زودی دریافتند که مدرنترین اجزای نیروهای مسلح آنها کمترین کارکرد را داشتهاند. تا آن هنگام، تانکها، توپخانهها، جنگندهها و بمبافکنهایشان به ندرت در از هم پاشیدن و مغلوب کردن بقایای پیشرفتهترین ارتشهای جهان از جمله نیروهای مرکب سه قدرت بزرگ، که به طور درخور توجهی از نیروی خودشان بیشتر بود، با مشکل روبهرو بودند.32 اما اینک، با گروههای کوچکتر چریکی، که ارتش و یونیفورم ندارند، آشکارا و در فضای باز نمیجنگند و تمایل به پنهان شدن در اطراف روستاها یا مردم اطراف شهرها دارند، روبهرو هستند. در مقابل چنین وضعیتی، آلمانها تقریبا به طور کامل مات و متحیر شدند. آنها نیز همانند دیگر فاتحان بعد از خود آموختند که تقریباً، تنها نیروهای مناسب برای اهداف ضد شورش آنهایی بودند که مانند پلیس، پیادهنظام سبک، کوهنوردان، نیروهای ویژه، واحدهای مخابرات و بالاتر از همه، نیروهای اطلاعاتی باید سلاحهای سبک در اختیار داشته باشند و عملیات خود را به صورت پیاده، در حال سفر یا با وسایل سبک انجام دهند. همچنین، در خارج از شهرها امکان پشتیبانی آنها از طریق هواپیماهای شناسایی وجود دارد و در چنین شرایطی که دشمن محاصره میشود، وجود واحدهای کوچکی از توپخانه و تانک ضروری است.
نکتهای که آلمانها و ژاپنیها در جریان جنگ جهانی دوم بدان دست یافتند، مشارکت در جنگ با تمام نیروهای مسلح بود. نیروهای مسلح انگلیس و فرانسه هم، مانند آلمان متوجه شدند که قویترین و نیرومندترین سلاحهایشان در جنگ علیه شورشیان مستعمرات، کمارزش و کماهمیتاند، چرا که در مقابل دشمنانی که این قدر پراکنده و پنهان هستند، حتی نیرومندترین سلاحها – سلاحهای هستهای – نامناسباند.33
بنابراین، کشورهای آلمان، بلژیک، اسپانیا و پرتغال برای تخلیه و عقبنشینی از مستعمرات خود تحت فشار قرار گرفتند. آمریکا، که در صدد بود جای فرانسه را در ویتنام بگیرد، نخست، مشاوران، سپس نیروهای ویژه و از سال 1965 به بعد، انبوه نیروهای متعارف خود را به این کشور کوچک، عقبمانده و دور افتاده اعزام کرد.34 در نهایت، تعداد کل نیروهای ایالات متحده که در آنجا به خدمت گرفته شده بودند، به بیش از 2/5 میلیون نفر رسید و تعداد سربازان حاضر در جنوب شرق آسیا، بر 550 هزار نفر بالغ شد. این نیروها با نیرومندترین فناوری نظامی موجود و از آن جمله بمبافکنهای سنگین جنگنده بمبافکنها هواپیماهای حمل و نقل بالگردها که تعداد 1500 فروند آنها ساقط شدند تانکها توپخانهها و پیشرفتهترین سیستم ارتباطات تاریخ پشتیبانی میشدند. تعداد ویتکنگها، ویتنامیهای شمالی و شهروندان غیرنظامی کشته شده در جنگ یا تا دو میلیون نفر بود. البته، هیچ یک از این اقدامات، فایدهای دربرنداشت، چرا که سرانجام، آمریکاییان پس از هشت سال جنگ و پنجاه و پنج هزار کشته از جنگ دست کشیدند.
در افغانستان که ارتش شوروی پس از هشت سال جنگ، در آنجا شکست خورد؛ در کامبوج، که ویتنامیها به ناچار از آن عقبنشینی کردند؛ در سریلانکا، که ارتش هند نتوانست نظم را در آنجا برقرار کند؛ در نامیبیا، که استقلال خود را پس از نبرد طولانی و ویرانگری به کمک آفریقای جنوبی بازبافت؛ در اریتره، استقلال خود را در مقابله با اتیوپی که تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی بود، کسب کرد؛ و در سومالی، که از سوی اغلب نیروهای ملل متحد، پس از اینکه حریف جنگسالاران محلی نشدند، تخلیه شد، همواره همین اتفاق افتاده است، یعنی هر بار که ارتشی شدیداً مسلح، منظم، کمابیش مدرن و دولتی با شورشیان درگیر شده، شکست خورده است.
نمونههای یاد شده میتواند با نمونههای متعدد دیگری تأیید شود. اینها نشاندهنده آن است که از سال 1945 به این سو، چریکها و تروریستهای بسیار زیادی، به ویژه در کشورهای جهان سوم، که مردم آنها یا به دولتسازی مشغول یا دولت تشکیل داده بودند و از سرکوب انحصارات حاکم مصون ماندند مشغول مبارزهاند، بنابراین، درست نیست بگوییم کشورهای توسعهیافته از خطر تروریسم ایمن ماندهاند یا در این ارتباط، با مشکلی روبهرو نیستند. در سال 1995، توکیو شاهد دو حمله مرگبار گاز سمی بود که دهها و حتی صدها کشته و مجروح دربرداشت. تعداد افرادی که در عملیاتهای ارتش جمهوریخواه ایرلند کشته شدهاند، تا اوایل سال 1996، سه هزار نفر بود، البته، پیش از آنکه این سازمان تنها در یک انفجار در ماه می همان سال در شهر منچستر دویست نفر را زخمی کند. در این کشور و دیگر کشورها، فهرست افراد و اهدافی که هدف حمله قرار گرفتهاند، عبارتاند از: سیاستمداران برجسته، ایستگاههای راهآهن، خطوط راهآهن، اتوبوسها، بیمارستانها، مراکز خرید، ساختمانهای اداری، هتلها، فرودگاهها، هواپیماهای در حال پرواز، کشتیها و البته، سفارتخانهها و دیپلماتهای خارجی.
اغلب شهروندان در بیشتر کشورهای پیشرفته هنوز میتوانند در منازل خود در امنیت به سر برند، اما احتمالاً، منازل آنها باید به طور روزافزونی، با اسلحه، پشتیبانی و با دیوارها محاصره شود.
برخی از این حملات، نتایج درگیریهای رخ داده در کشورهای دیگر بوده است. برای نمونه، در سرزمینهای آلمان و سوئیس، کردها علیه ترکها میجنگیدند یا در مناطق بسیار دور از خاورمیانه، مانند شمال نروژ و آمریکای لاتین، چریکهای فلسطینی و آژانسهای مخفی اسرائیل یکدیگر را تعقیب میکردند. هرچند ممکن است در رخدادهای دیگر، احتمالاً، تروریستها به خارج وابسته نباشند، اما بومی یا دستآموز بومی بودهاند. نمونههای بارز این مورد ارتشهای سرخ سابق آلمان و ایتالیا بودند که پیوندهای خود را با یکدیگر و با ارتش جمهوریخواه ایرلند، ایالات متحده و لیبی، سازمان اتا در اسپانیا و فرانسه حفظ کرده بودند. اغلب این موارد در اقلیتهای قومی ریشه دارند که به طور قانونی یا غیرقانونی، به کشورهای مربوطه مانند فرانسه، آلمان و انگلستان وارد شدهاند؛ کشورهایی که در آنها، حدود ده میلیون نفر مسلمان زندگی میکنند.
هرچند صرفاً برای امرار معاش، سازمانهای تروریستی ممکن است درگیر فعالیتهای مجرمانه مربوط به مواد مخدر، تجارت سلاح و از اوایل دهه 90، درگیر مطالعات مواد رادیواکتیو، مانند اورانیوم و پلوتونیوم شوند، در عین حال، آنها بارها ثابت کردهاند که میتوانند اقدامات ددمنشانهای را هدایت کنند. در برخی از مناطق، یافتن کسانی که حتی دست به قتل عام نیز بزنند، کار چندان مشکلی نبوده است. حمله به مرکز تجارت جهانی در سال 1993، نیز حمله به ساختمان فدرال در اوکلاهاماسیتی در سال 1995 نشان داد که حتی دو اقیانوس بزرگ روی کره زمین نیز نمیتوانند کشوری را از خطر تروریسم در امان نگه دارند. در نتیجه، در بازیهای المپیک آتلانتا، تعداد افسران امنیتی بیش از دو برابر تعداد ورزشکاران بود.35
از کاخ سفید گرفته تا کاخ نخستوزیری انگلستان، تغییرات آشکاری رخ داده است. بلوکهای شهری که رئیسجمهور و نخستوزیر در آن زندگی و کار میکنند و تا زمان نه چندان دوری به روی رهگذر و رفت و آمد وسایل نقلیه مسدود نبوده، از مکانهای ممنوعه محسوب شده و حفاظت از آنها، به پرسنل یونیفرمپوش و پرسنل ویژه بدون یونیفرم واگذار شده که همه گونه تدابیر و تجهیزات موجود تکنولوژیک را در اختیار دارند. مدتهاست که دیگر رهبران، آزادانه و بدون اسکورت در خیابانها قدم نمیزنند. در حال حاضر، مردم تنها هنگامی آنها را میبینند که در لیموزینهای به شدت مسلح خود از مکانی به مکان دیگر حرکت میکنند. مکانهایی را هم که قرار است بازدید کنند، کاملاً مسدود مینمایند و گاهی از روزها و هفتهها پیش مورد بازرسی و تفتیش قرار میگیرند.
اقدامات انجام شده، تنها بخش اندکی از مسئله را حل کرده است. آنچه تاکنون صورت گرفته تأمین امنیت در کشور صنعتی پیشرفته جهان است؛36 بنابراین، طی سالهای 1984 تا 1986، آلمان رشد بیش از دو برابر شرکتهای امنیتی خصوصی (از 620 به 1400) را شاهد بود37 و استخدام در این حوزه، 300 درصد رشد داشت. در بریتانیا، تعداد استخدامشدگان در این حوزه، از ده هزار در سال 1950 به 250/000 در سال 1976 رسید؛38 بنابراین، از آنجا که این افزایش ادامه داشته است، تعداد افراد گاردهای خصوصی باید از تعداد یونیفرمپوشهای دولتی (237000 نفر در سال 1995) بیشتر شده باشد، همچنان که در کشورهای در حال توسعه، در بسیاری از موارد، تهدیدهای داخلی به گونهای است که نیروهای مسلح هرگز نمیتوانند توجه خود را منحصراً به وظیفه اصلی خود معطوف کنند.39 از سال 1972 به بعد، در ایالات متحده، صنعت امنیت خصوصی تقریباً مانند نیروهای در حال اشتغال در آن دو برابر و بودجه آن 1/5 برابر شده است. همچنین، نیروی ایالات محلی و پلیس فدرال با یکدیگر ترکیب شدهاند.40 طبق پیشبینیهای انجام شده، اگر این روند ادامه یابد، روزی خواهد رسید که شهروندان ایالات متحده برای تأمین امنیت اختصاصی خود بیش از نیروهای مسلح کشورشان هزینه کنند. نسبت میان این دو که در سال 1972، 1/7 بود، حال به 1/5 رسیده و باز هم در حال کاهش است. تعداد نیروهای شاغل در این حوزه با رقمی در حدود 1/600/000 نفر از تعداد نیروهای یونیفرمپوش بیشترند.
بدیهی است که تأثیر این پیشرفتها از مکانی به مکان دیگر متفاوت است و برخی از مناطق نسبت به مناطق دیگر امنتر ماندهاند. هنوز هم دیدگاه حاکم این است که کاربرد خشونت مسلحانه – که حداقل، توماس هابز آن را به مثابه مهمترین کارکرد دولت میشناسد – مجدداً، در میان دیگر واحدهای مستقل به همان شیوه معمول در قرون وسطی،41 رایج شود. برخی از واحدهای سرزمینی به صورت خودمختار، خواهند بود،42 به این که مفهوم جوامع مزبور بزرگتر از دولتها اما بدون حکومت و سرزمین خواهند بود. در این شرایط، واحدهایی با اهداف سیاسی، ایدئولوژیک و مذهبی عمل میکنند و واحدهای دیگری هم صرفاً به دنبال منافع اختصاصی خواهند بود.
در بسیاری از کشورهای به اصطلاح در حال توسعه، شرایط درست همانند شرایط پیشین است، چه به عنوان اقدامات مستقل (ایجاد سپاه اختصاصی یا تأسیس ارتشهای تمام عیار) یا با انعقاد موافقتنامههایی با شورشیان و یاغیان محلی. مردم و تعاونیها در تلاشاند از اموال و اقدامات خود حفاظت کنند. این موقعیت همان موقعیتی است که اغلب، به عنوان استعمار جدید شناخته شده است.43
از بعد مثبت، دولتها کمتر درگیر مخاصمات عمدهای با یکدیگر یا جنگی در مقیاس جهانی به صورتی که تا پیش از سال 1945 بوده است، میشوند. مانند قرارداد اجتماعی در قرن هفدهم، که طی آن، دولت در قبال خدمات شهروندان، ضامن امنیت آنها بود.44
تا سال 1970 ثابت شده بود هر دولتی که توانایی ایجاد نیروهای متعارف مدرن – که عملیاتی بوده و از تعدادی لشکرهای زرهی و ناوها و کشتیهای جنگی بزرگ برخوردار باشند – را داشته باشد، توانایی توسعه یک برنامه هستهای را نیز خواهد داشت.45 در واقع، با قضاوت از روی تجربه برخی از کشورها (مانند چین، هندوستان، پاکستان و رژیم صهیونیستی، ساخت سلاحهای هستهای از تولید برخی از سلاحهای پیشرفته متعارف آسانتر است. براساس برخی از محاسبات، رژیم اشغالگر قدس نخستین بمب هستهای خود را در سال 1967 -46 ساخته است. با این حال، ده سال بعد توانست نخستین تانک خود را به نام مرکاوای 1 تولید کند. نکته درخور توجه آنکه در آن زمان، باید 60 درصد از قطعات آن را نیز از خارج وارد میکرد. از آن زمان تاکنون، این کشور هواپیمای جنگنده پیشرفتهای نساخته است و آخرین قایقهای موشکانداز آن نیز در کشتیسازیهای آمریکا ساخته شدهاند.
در حالی که جنگهای میاندولتی رو به کاهش بود، جنگهای داخلی افزایش یافت. تقریباً در تمام قارهها – اگر نگوییم میلیاردها – زندگی صدها میلیون انسان تحت حکومت رژیمهای متعددی قرار داشت که محصول مستقیم چنین جنگهایی بود. قضاوت با این معیار سیاسی، تنها قضاوتی است که از برخی از ابعاد درست میباشد.
هنگامی که آخرین مستعمرات از جمله مستعمرات پرتغال در سال 1975 آزاد شدند،47 بسیاری از مردم احساس کردند که عصری از جنگ به پایان رسیده است. مهمترین نیروهای مسلح جهان توسعه یافته، که از شکستی بعد از شکست دیگر رنج برده بودند، نفس راحتی کشیدند و احساس کردند که میتوانند به دوران نظامیگری معمول بازگردند که میتوانستند برای جنگهایی علیه سازمانهای مسلحی همانند خود در آن طرف پرده آهنین آماده شوند، اما برخلاف این تصور، فضای مورد نیاز برای آرامش و استراحت نیروهای مسلح ایجاد نشد. بیشتر جنگهایی که در حال حاضر در جریاناند، در داخل کشورهاست و بیشتر این جنگها در درون کشورهایی رخ داده که پیش از این جهان سوم خوانده میشدند، برخی از آنها نیز در کشورهای جهان دوم گسترش یافتهاند و البته، هیچ یک از کشورهای به اصطلاح جهان اول نیز از این جنگها در امان نیستند.
از آنجا که هر کشور که توانایی ساخت سلاحهای نسبتاً پیشرفته متعارف را داشته باشد توانایی ساخت سلاحهای اتمی را نیز دارد و از آنجا که تجربه نشان داده است که نیروهای مسلح متعارف و سلاحهای آنها تنها در موارد اندکی در درگیریهای درون دولتی مورد استفاده قرار میگیرند، جای شگفتی نخواهد بود که این سلاحها و نیروهای مسلح به بیرون راه پیدا بکنند. این فرآیند در همه جهان در یک حد نیست و نیروهای مسلح سهگانه به یک اندازه تحت تأثیر آن قرار ندارند و از کشوری به کشور دیگر فرق میکند. به عبارت دیگر، به موقعیت جغرافیایی، تهدیدهای متصور، طرحها و برنامههای راهبردی و... بسیار بستگی دارد. احتمالاً، سلاحها و سیستمهای سنگین حتی قبل از سلاحها و سیستمهای سبک اشاعه پیدا خواهند کرد.
در عین حال، تقاضا برای سلاحهای کوچک، مانند توپ یا تفنگ افزایش یافته است. بسیاری از این سلاحها نمونه مدلهایی هستند که نخستین بار، تولیدکنندگان پیرو تسلیحاتی ایالات متحده و نیز اتحاد جماهیر شوروی و روسیه آنها را تولید کردهاند. این سلاحها در مناطق دورافتادهای، مانند پاکستان و کرواسی تولید شدهاند و از نارنجکها و مسلسلهای دستی گرفته تا خمپارهانداز و مسلسلهای سنگین و خودروهای زرهی و حمل و نقل را شامل میشوند.
به نظر میرسد دوره تقریباً سیصد سالهای که در آن جنگ، پیش از هر چیز با سازمانی سیاسی به نام دولت، نخست، در اروپا و سپس، با گسترش خود در دیگر نقاط جهان همراه بوده، رو به پایان است. هرچند تاریخ پنجاه سال گذشته رهنمودی را دربرداشته است، اما جنگهای آینده کم شدت خواهند بود. نیروهای مسلح جهان باید خود را هم از نظر سازماندهی و هم از نظر تجهیزات در دسترس، با این موقعیت سازگار کنند. آنان باید این کار را از طریق تفسیر دکترین خود و کنار گذاشتن بسیاری از تجهیزات سنگین و همانندی بیشتر با پلیس انجام دهند؛ فرآیندی که پیش از این، در بسیاری از کشورها انجام شده است.
پاورقی:
* Martin Van Creveld "Some Reflections of War" NWC, Review Autumn 2000
ش.د820640ف