تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۹۶۴۱۸
سيدجواد ميري در گفتگو با آفتاب يزد اظهارات دو جامعه‌شناس را نقد كرد

آیا احساسی بودن تنها ویژگی ایرانی‌هاست

اشاره: بی‌شک هویت (Identity) در کنار قوه ناطقه از جمله وجوه منحصربفرد آدمی است. اینکه انسان کیست یا چیست، چه ماهیت، شخصیت و ویژگی‌هایی دارد، چه افکار و باورها و چه ایده‌ها و اندیشه‌هایی در سر می‌پروراند و چه رویاها و آرزوهایی در دل دارد، چه می‌خواهد، چه می‌کند و... همه و همه در دل بحثی به‌نام "هویت" جای می‌گیرد و همین ویژگی‌ها باعث شده موضوع هویت از آن دست مباحثی باشد که همواره مورد توجه جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران قرار دارد.از همین رو آفتاب یزد در گفتگو با سیدجواد میری، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی به بررسی و تحلیل هویت ایرانی پرداخته است؛ هویتی که همواره احساسی و عاطفی بودن آن از سوی جامعه‌شناسان بسیاری بیان می‌شود.
پایگاه بصیرت / سارا علایی

(روزنامه آفتاب يزد – 1395/08/06 – شماره 4743 – صفحه 8)

* مقصود از هویت چیست؟

** شاید بیش از پنجاه سال است که تعاریف متعددی در مورد اینکه هویت چیست، ارائه شده است.اینکه آیا مقصود امری فردی است به این معنا که انسان چیست و از کجا آمده و هدف غایی او چیست؟ آیا هویت به مثابه امری جمعی است. اینکه می‌گوییم هویت ایرانی با هویت چینی چه تفاوتی دارد معیاری است که جامعه ایرانی را از سایر جوامع متمایز می‌سازد. به نظر می‌رسد هویت امری ثابت نیست. هویت امری قابل تفسیر است. اما مقصودمان چیست؟ انسان موجودی ثابت نیست، به بیانی بهتر نسبت‌های انسان با جهان، یا زیستگاه خویش، نسبتی ثابت نیست، بلکه دائماً در حال تغییر و تحول است، از جمله عوامل فیزیکی، مولفه‌ها و عناصر فرهنگی و.... مدنیت پیوسته در حال بسط، گسترش، نابودی، رشد، بلوغ، انحطاط و... است. در چنین وضعیتی، هویت نیز به مثابه امری اجتماعی یک امر ثابت نیست، بلکه تفسیرپذیر است، یعنی می‌توان از آن تفاسیر متفاوت و متمایز ارائه داد. در اینجاست که مناقشه ایجاد می‌گردد و بحث و گفتگو صورت می‌پذیرد و این خود حاکی از آن است که هویت همچون امری فیزیکی نیست که دارای طول و عرض و ارتفاع ثابتی باشد که قابل فرمالیزاسیون باشد.

اما پیش از پاسخ به سوال شما لازم می‌دانم به نقد اظهارات دو جامعه شناس آقایان آزاد ارمکی و فراستخواه در میزگردی که اخیرا در یک رسانه در خصوص هویت ایرانیان برگزار شده بپردازم. این میزگرد حاوی مباحثی بسیار مناقشه برانگیز بود. نکته اصلی اینجاست که وقتی از هویت ایرانی سخن به میان می‌آوریم، این هویت ایرانی به چه چیز اطلاق می‌شود؟ چه شاخصه‌هایی دارد؟ در این میزگرد به دو عنصر احساس و بحران هویتی اشاره شد که آقای آزاد ارمکی معتقد است باید احساسات را عقلانی و ساختارمند کنیم، چرا که با پررنگ شدن وجهه احساسی به دیگر ساحات اجازه عمل داده نخواهد شد. دکتر فراستخواه نیز این مهم را مطرح نمودند که احساسی بودن، همچون پاشنه آشیلی است برای هویت ایرانی که خود مسبوق به علل و عواملی است که از یک سو موجب ماندگاری و حفظ هویت ما شده است.

برای ورود به بحث بیان چند نکته حائز اهمیت است: نخست اینکه به نظر می‌رسد با وجود آنکه دو جامعه‌شناس مطرح و مهم جامعه در مورد هویت ایرانیان به بحث پرداختند، اما کلیشه‌ها را به انحای مختلف بازتولید کرده‌اند. هنگام سخن گفتن از مسئله هویت و هویت ملی ایرانیان به طور اخص، هیچ اشاره‌ای به ناسیونالیسم نشده است، این در حالی است که اساساً هویت ملی در جهان مدرن در بستر دولت-ملت‌ها بدون ایدئولوژی ناسیونالیسم معنایی ندارد. حال چه این مسئله را به صورت آشکارا بپذیریم، یا به صورت ضمنی به آن اشاره کنیم. و پس از سخن گفتن از ناسیونالیسم این پرسش مطرح می‌شود که آیا ناسیونالیسم چیزی جز احساس است؟ آیا ناسیونالیسم امری عقلی است؟ از مقولات اولیه است یا از احساسات سرچشمه می‌گیرد؟ آنچه موجب احساس تعلق ما به یک Community یا امر جمعی می‌شود که جامعه‌شناسان به انحاء مختلف در مورد آن سخن گفته‌اند؛ Imagined Community است؛ یعنی هویت جمعی ملی به معنای مدرن، امری برخاسته از امری خیالی (البته نه تخیلی) است و حس تعلقی که ما به این مجموعه یا جامعه داریم، پیش از آنکه قابل رویت یا لمس باشد، امری عاطفی و حسی است.

هنگامی که آقایان ارمکی و فراستخواه از نوع نگاه جامعه ایرانی به مسئله هویت سخن می‌گویند، این اندیشه به ذهن مخاطب متبادر می‌شود که گویی ایرانیان نوع نگاهشان به هویت برخاسته از حالتی احساسی است و این چیزی نیست جز بازتولید یک کلیشه کلیشه‌ای در ذهن ما شکل گرفته است که ایرانیان آدم‌های احساسی و عاطفی هستند. حقیقت این است که اساساً هویت ملی به معنای مدرن بر مبنای ناسیونالیسم شکل گرفته است و ناسیونالیسم برخاسته از نوعی احساس است و در این بستر غفلت از سخن گفتن از ناسیونالیسم جای پرسش دارد.

هویت‌های جوامع مدرن بر اساس تحولی از مفهومی به نام "گمنشافت" به مفهومی به نام "گزلشافت" شکل گرفته است. در جوامع پیش از مدرن معمولاً انسان‌ها در مجموعه‌ها کوچکتری می‌زیستند که به آنها Community گفته می‌شد. یعنی جوامعی که ارتباطات در آن بر اساس داد و ستدهای قابل رویت است. یعنی به هنگام معامله طرفین یکدیگر را می‌دیدند و معامله‌ای صورت می‌گرفت. امروزه در جوامع مدرن که به آن Society می‌گوییم، جامعه حالتی غیرشخصی و غیرحضوری دارد. مثلا برای انجام معاملات و تبادلات از اینترنت بهره می‌جویند بدون آنکه دیدار رو در رویی صورت گیرد. هویت جوامع مدرن نیز بر اساس تحولی است که از جوامع کوچک و Community به شکل جوامع بزرگ و Society صورت پذیرفته است. ناسیونالیسم تلاشی است برای معنادار کردن باهم بودن‌هایی که با عنوان جامعه تعریف می‌شود. بدون شک آقای ارمکی و آقای فراستخواه بر این بحث وقوف کامل دارند، اما اینکه چرا از آن سخنی نگفتند، پرسش برانگیز است که من در اینجا تلاش می‌کنم تا حدودی به این سوالات پاسخ بدهم.

نکته دوم، مسئله اقوام در ایران است که در جامعه مدرن به صورت نوینی بازآفرینی شده و ارتباط عمیقی با ساحت زبان دارد. به نظر می‌آید این نکته در گفتمان فوق الذکر نیز نادیده انگاشته‌ شده است و به گونه‌ای شگفت‌آور در این گفتمان هویت ایرانی به یک واحد زبانی یعنی زبان فارسی تقلیل داده‌ شده است و مفهوم زبان رسمی را مساوی با زبان مادری و زبان ملی دانسته‌اند. در نتیجه این مهم که تا به چه حد مسئله هویت ارتباط معنایی با ساحت زبان مادری در ماتریکس ملیت و قومیت دارد، مورد توجه قرار نگرفته است.

نکته سوم این است که آنچه در بحث آقایان آزادارمکی و فراستخواه به چشم می‌خورد این است که ملیت یک قرارداد اجتماعی است، اما قومیت یک مدالیته میثاقی است و ماتریکس، هنگامی می‌تواند در متن جامعه مدرن کارکرد روزآمدی داشته باشد که از قاعده تشریع بهره جوییم.

* قاعده تشریع به چه معناست؟

** به این معنا که در بستر دولت-ملت نوین، فرم‌های متکثر جمعی را که بر اساس مدالیته‌های تکوینی شکل گرفته‌اند به صورت قانونمند و رویه‌هایی ایجاد کنیم که اقوام در عین وحدت ملیتی، تنوع قومیتی خود را نیز تجربه کنند و این مهم ممکن نیست مگر آنکه مطالبات اقوام دنبال شود.

نکته بعد در گفتمان ارمکی-فراستخواه درباره هویت چنان انتزاعی سخن می‌گویند که مناسبات اقوام به عنوان مسئله‌ای اجتماعی در لابه‌لای سخنان آنان گم می‌شود. کار جامعه‌شناس این است که مناسبات اجتماعی و شاخصه‌های جامعه را بازخوانی کنند. برای مثال آزاد ارمکی می‌گوید: «هویت ایرانی کشف‌شدنی نیست، بلکه در ترافیک، مشارکت و خلقیات مردم جاری است. به تعبیری عنصر هویتی ما در تجربه زیسته ما سیال است.» حال این پرسش

مطرح می‌شود که اگر هویت کشف شدنی نیست، پس چیست؟ اگر در مظاهر اجتماعی جاری است، قابل کشف است یا خیر؟ اگر نیست، آیا قابل تفسیر است؟ به نظر می‌رسد که او می‌خواهد بگوید که نمی‌توانیم هویت را قانونمند کنیم و قوانینی کشف کنیم. این بحث در ذیل گفتمان «زیگموند باومن» جامعه‌شناس لهستانی الاصل انگلیسی شکل گرفته است که می‌گوید اساساً علوم انسانی از پارادایم قانون‌مدار به پارادایم تفسیرمداری عبور کرده است و از این رو پدیده چیزی نیست که قابل کشف باشد، اما پرسشی که اینجا مطرح می‌شود این است که آیا هویت ایرانی در کنار عناصری نظیر ترافیک، مشارکت و خلقیات مردم، مولفه‌های دیگری نیز دارد که در چارچوب اجتماعی قابل بحث باشد؟ آیا قومیت، جنسیت، زبان و طبقه از مولفه‌های مهم هویت ایرانی نیستند که در تجربه زیسته ما سیالیت دارند و نوع نگاه ما به این مولفه‌ها تغییر کرده و ماتریکسی پیش روی ما قرار داده است که دیگر نمی‌توان هویت ملی ایرانیان را همچون صدسال قبل همان‌گونه که عده‌ای مفهوم‌سازی نموده‌بودند، تعبییر کنیم.

برای مثال آقای فراستخواه برای هویت ایرانی چند مولفه حیاتی تعریف می‌نماید که از شاخصه‌های مهم جامعه مدنی است، اما اشاره‌ای به هویت‌های زبانی و مذهبی و قومی در چارچوب ملیت ایرانی نمی‌کند. گویی جامعه مدنی تنها دارای مولفه‌های صنفی و همسایگی است. نگاه جامعه‌شناسانه باید به ما توضیح دهد که چگونه استانی نظیر آذربایجان غربی که دارای زبان‌های آرامی، ارمنی، کردی، ترکی، فارسی و قومیت‌های آسوری، ارمنی، کردی، ترکی و مذاهب سنی، شیعی و ادیان مسیحی، اسلام و... است با پیچیدگی‌های متنوع ماتریکس‍‌های هویت‌های قومی، دینی، مذهبی و ملی را فرموله کند. به بیانی دیگر به جای پاشنه آشیل هویت ایرانی، باید از پاشنه آشیل مطالعات جامعه‌شناسی ایرانی درباره هویت ایرانی سخن بگوییم و بپرسیم که چرا جامعه‌شناسان ایرانی نسبت به مسئله زبان، قومیت و رابطه آن با مسئله هویت، ملیت و هویت ملی اهتمام مفهومی ندارند و عرصه را به ادبیات‌چی‌ها‌ سپرده اند؟

به نطر من در گفتمان جامعه‌شناسی ایرانی دو مانع وجود دارد: یکی هیمنه نگاه‌های یوروسنتریک بر اندیشه جامعه‌شناسان در ایران و دیگری غلبه نگاه‌های مرکزمحور یا به زبان دیگر اتنو سنتریزم که موجب شده نگاه معیار جامعه‌شناسان تجربه زیسته «تک زبانی» خودشان باشد یا همان قرائت غالبی که مفهوم ملی را به زبان فارسی تقلیل می‌دهد و اصرار کودکانه‌ای دارد که بگوید در قالبی غیر از زبان فارسی از ملیت سخن گفتن موجب تشتت در مفهوم ملیت ایرانی می‌شود. پرسشی که در ذهن من ایجاد شده این است که چرا آزاد ارمکی و فراستخواه به انحای مختلف گفتمان غالب اتنوسنتریزم را بازتولید می‌کنند درحالی که یکی از کارهای مهم جامعه‌شناسی "دی‌بانکینگ" یعنی نشان دادن تعارضات درونی گفتمان‌های غالب است. جامعه‌شناس باید با گفتمان جامعه‌شناختی تعارضات درونی گفتمان‌های غالب را نشان دهد نه اینکه آنها را بازتولید کند.

نگته دیگر بحث جالب دکتر فراستخواه درباره عارضه‌یابی هویتی است. وی می‌گوید: «اگر عارضه‌یابی هویتی کنیم درمی‌یابیم که یکی از عارضه‌ها‌ی هویتی ما تصادفی بودن و قاعده مند نبودن است و بر بحثی تحت عنوان جوامع پرولتاری و جوامع آنارشیسم دارد، براساس بحث او ما همواره یک جامعه آنارشی بودیم، جامعه‌ای همیشه در معرض حادثه.»

پرسش اینجاست که آیا یک جامعه انسانی در روی کره زمین سراغ دارید که همیشه در معرض حادثه نباشد؟ آیا این همیشه در معرض حادثه بودن «مختص جامعه ایرانی و هویت ایرانی» است یا آنکه مشخصه تمامی جوامع بشری است؟ آنچه ممکن است میان مدیریت جوامع مختلف متمایز باشد، نحوه برخورد با حوادث است. مثلاً شیوه برخورد آلمان آن چیزی است که این جامعه را از ایران متمایز می‌کند وگرنه با نگاهی به صد سال اخیر تاریخ آلمان درمی‌یابیم که آلمان بیشتر از ایران در معرض حوادث بوده است و اساساً جامعه آلمانی به مدت 50 سال از صفحه تاریخ به معنای واحد سیاسی متحد از بین رفت و اثری از آن وجود نداشت. به عبارتی دیگر، ویژه ساختن هویت ایرانی خود یکی از عارضه‌های آسیب‌زاست که توسط روشنفکران عرصه عمومی در ایران معاصر مطرح است و نیاز به بازخوانی دارد، چرا که اندیشمندان ایرانی اصرار بر روایت‌های بی‌نظیرسازی هویت ایرانی دارند. به بیانی دیگر آنچه شاخصه غالب در جهان پسامدرن است، ریسک‌آمیز بودن جامعه انسانی است و این شاخصه مختص و ویژه جامعه ایرانی نیست، بلکه شاخصه جوامع کنونی است که در چمبره جهان تخنه زده یعنی جهانی که دچار تکنولوژی شده است، زندگی می‌کنند؛ ولی آنچه جوامع آگاه را از جوامع تغافل‌زده متمایز می‌کند شیوه مواجهه با ریسک و مخاطره و حوادث است.

دکتر فراستخواه می‌گوید احساسی بودن هویت ایرانی یک راه حلی است که از قضا مسئله نیز هست و تاریخ ما را پارادوکسیکال می‌کند. همان‌طور که پیشتر نیز بیان کردم اساساً هویت مفهومی احساسی است و حس تعلق از مقولات عقلی نیست، بلکه احساسی است که به صورت پسینی صورت عقلی به آن می‌دهیم. این مسئله احساسی بودن هویت ایرانی نیز یک مسئله مختص و ویژه ایرانی نیست، بلکه عام و فراگیر است. برای مثال آیا هویت اسپانیایی تهی از احساسی بودن است یا به صورت پارادوکسیکال عمل نمی‌کند؟ برای مثال کاتالون‌ها و باسک‌ها نگاهشان به هویت غالب اسپانیایی و ارتباط آن با هویت‌های قومی کاتالونی و باسکی خالی از احساسی بودن است؟

دکتر فراستخواه به گونه‌ای سخن می‌گوید گویی یک شاخصه ویژه هویت ایرانی را یافته‌ که در مقایسه با هویت‌های مدرن دیگر در جهان معاصر تمایز بنیادینی دارد، اما حقیقت امر این است که اساساً هویت ملی به معنای نوین آن، پدیده‌ای متزلزل و محشون از احساسات و عواطف است و این مختص پدیده هویت ایرانی نیست بلکه در تمامی جهان و دولت-ملت‌ها‌ی معاصر به انحای مختلف قابل رویت و مطالعه است. وی در جایی دیگر می‌گوید اگر بتوانیم شرایطی ایجاد کنیم که هویت‌های فردی ما توسعه یابند، در این صورت می‌توانیم با مسائل، سوانح و عسرت‌های تاریخی خویش مواجهه خلاقانه‌تری داشته باشیم، برای مثال مولانا و سعدی در شرایط سخت تاریخی هویت ایرانی را با آثار خوش ماندگار کردند.

نکته حائز اهمیت دیگر این است که در پس ذهن دکتر فراستخواه مفروضاتی سترگ نسبت به فهم ما از تاریخ ایران، ادب ایرانی و هویت ایرانی وجود دارد. به عبارت دیگر قرائت او حکایت از مفروضات پارادایمی فراستخواه و بسیاری از جامعه‌شناسان کنونی ایران دارد که تغافل سیستماتیک آنها درباره مفهوم ادب و ادبیات ایرانی را بازگو می‌کند به گونه‌ای که روی فهم ما از هویت ایرانی تاثیرگذار است. وی دربخشی از این میزگرد می‌گوید:« اگر استقرای تاریخ را مبنا قرار دهیم، متوجه این موضوع خواهیم بود که ملت ایران می‌خواهد بماند و نمی‌خواهد خود را از زندگی معاف کند. اما نکته‌ای که در این میان وجود دارد، «هویت فردی و وجودی» است که بخش بزرگی از تکیه‌گاه هویت‌جمعی یک جامعه است.

اگر ما بتوانیم شرایطی ایجاد کنیم که «هویت‌های فردی» توسعه پیدا کنند، این هویت‌های فردی می‌توانند با مسائل، سوانح و عسرت‌های تاریخی‌مان مواجهه خلاقانه‌‌تری داشته باشند؛ مثل مولانا، سعدی، فردوسی و... که در شرایط سخت تاریخی، هویت ایرانی را با آثارشان ماندگار کردند.» نگاهی به نام شعرای مذکور در گفتگوی فراستخواه این پرسش را به میان می‌آورد که آیا شعرای دیگری نظیر خطایی، فضولی، نسیمی، صابر و... که به ترکی اشعاری سروده‌اند در شرایط سخت تاریخی هویت ایرانی را با آثارشان ماندگار نکردند؟ آیا تنها شعرایی که به زبان فارسی سروده‌اند هویت ایرانی را در شرایط سخت تاریخی با آثار خویش ماندگار کردند؟ یکی از کارهای مهم جامعه‌شناسی پرداختن به پاورقی‌ها و توجه به ناگفته‌هاست و جامعه‌شناس نباید تنها به گفته‌ها بسنده کند، بلکه باید از ناگفتنی‌ها به گفتنی‌ها برسد.

در اینجا به نظرم می‌توان مفروضات پشت صحنه پارادایم نظری آزاد ارمکی و فراستخواه را درباره هویت بازخوانی کنیم. آنان از یکسو سخن از سیالیت هویت می‌رانند، اما از سویی دیگر هویت را ثابت و ذات محورانه به انحای مختلف مورد بازتولید قرار می‌دهند. به عبارتی دیگر هویت ملی در نگاه آنان در امتداد روایت ناسیونالیستی مبتنی بر یک هویت و یک زبان است که نیاز به بازخوانی جدی در بستر ایران پسا-پهلوی دارد. به نظر می‌رسد در ورای ذهن آنان خواسته یا ناخواسته مفهومی سیاسی از ایران وجود دارد که اگر آن را تغییر دهیم، به تمامیت‌ارضی ایران خدشه‌ای وارد می‌شود. مشابه سخنانی که دکتر سید جواد طباطبایی در جاهای مختلف در مورد مفهوم ایرانشهر بیان می‌دارد. گویی در روایت تاریخی ایران و هویت ایرانی ذاتی وجود دارد که مقدس و غیرقابل تغییر است. کار جامعه‌شناس تکرار سخنان سیاست‌مداران یا ایدئولوگ‌ها نیست. امروزه جامعه ایران به بلوغ و پختگی رسیده است که باید در این دوران دید چگونه می‌توان شرایط مدنی را چنان ایجاد کرد که مطالبات مردم در داخل واحد دولت-ملت ایران و در قالب حقوق‌ شهروندی پیگیری گردد. به بیانی روشن‌تر هنگام سخن گفتن از هویت، باید بدانیم کدام مولفه‌ها را جزء هویت ملی ایرانیان در نظر بگیریم.

* تحلیل هویت ایرانی از منظر شما چیست؟

** هویت ایرانی نظیر سایر هویت‌ها متکثر است. جوامع انسانی حالتی همگن ندارند. مثلاً در خود چین بیش از62 تا نه تنها قومیت، بلکه ملیت مختلف وجود دارد. یکی از قوم‌های غالب قوم «هان» است، اما اقوام «خویزو»، اقوام «اویغور» و... وجود دارند و حتی قوم اویغور از سال 1933 توسط چینی‌ها‌ اشغال شدند. تبتی‌ها که اساساً قوم‌ها‌ن نیستند، مغول‌ها و اقوام و ملیت‌ها و قومیت‌های بسیار کوچکتر که در داخل جمهوری خلق چین امروز زندگی می‌کنند. باز برای مثال قوم «هان» خود به شاخه‌های مختلف تقسیم می‌شود:‌ها‌کاها که زبانشان مقداری با زبان ماندارین که زبان غالب یا لهجه غالب است فرق می‌کند. از سوی دیگر هنگ کنگی‌ها که کانتونیس صحبت می‌کنند و اگر یک نفر به لهجه کانتونیسی صحبت کند، زبان او برای یک چینی با زبان ماندارین قابل فهم نیست. در نهایت نکته این است که هویت غالب خود برساخته یک حرکت ایدئولوژیک است. جوامع مدرن یا جوامع پیشرو در تلاش‌اند هویت‌های متنوع را در خود بپذیرند.

* هویت را چگونه بفهمیم؟

** عرفا معتقدند عالم، عالم تکثر است که در عین تکثر وحدتی نیز وجود دارد. می‌خواهیم از این تعبیر بهره جوییم و بگوییم در طول تاریخ در جامعه ایران اقوام، زبان‌ها و طوائف و گرایش‌های متکثری وجود داشتند. آنچه می‌تواند ما را به سوی جلو سوق دهد این است که به جای سرکوب تکثر (نظیر دوران پهلوی) و اصرار بر اینکه یک ملت یعنی یک زبان واحد، قوم واحد و سرزمین واحد، بگوییم تکثر پدیده‌ای تکوینی است.معیار مدرن بودن و پیشرو بودن یک جامعه، نهادها، ذهنیت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها این است که عامل تکثر را به عامل تشریعی تبدیل سازند. به چه معنا؟ به این معنا که برای آن ساز و کار و قانون و قاعده‌ای وضع گردد تا تکثر را به تنوع تبدیل کند. تنوع قاعده‌ای تشریعی است.برای مثال آلمان‌ها به طور تاریخی حدود هزار سال فقط یک یا دو قوم بودند اما پس از جنگ جهانی دوم و اتفاقات رخ داده در اروپا، کشت و کشتار و جنگ و نزاع و... بسیاری از افراد یا جمعیت‌ها از کشورهای دیگر به عنوان مهاجربه آلمان آمده و 40،50 سال در آنجا زیستند. آلمانی‌ها در چنین موضعی دو رویکرد داشتند: یا همین رویکردی که بسیاری از راست‌گراها داشتند اینکه بگویند اینها آلمانی نیستند و حقوقی برای آنها قائل نیستیم. اما به تدریج ایده چند فرهنگی و تنوع قومی را پذیرفتند. برای ایجاد حس تعلق به آلمان، قانون گذاری کردند. در حوزه زبان، حوزه جنسیتی، حوزه قومیت، دین و... قانون‌گذاری کردند. به تدریج جامعه بشری این مهم را دریافتند و به عبارت دیگر یک قاعده تکوینی را به قاعده‌ای تشریعی تبدیل کردند.

حال برای تعریف هویت ایرانی، به جای آنکه به انحای مختلف نگاه‌های ایدئولوژیکی و یوروسنتریک را بازتولید کنیم، باید تکثر را بپذیریم و تنوع را تشریع کرده و برای آن ساز و کاری تعریف کنیم. یکی از کارهای اخیر دولت در این زمینه، تدریس زبان‌های غیرفارسی است که خود یک قدم است، به این معنا که به تدریج در ذهن سیاست‌‌گذاران این امر شکل می‌گیرد که زبان‌های غیرفارسی نیز زبان‌های ملی ما هستند و زبان‌های غیرملی یا ضد ملی نیستند. به نظر می‌رسد در برخی جاها سیاست‌مداران از جامعه‌شناسان جلوتر هستند. آقای ارمکی در جایی می‌گوید: « متاسفانه برخی تاریخ، تمدن و فرهنگ ایران را بسیار تلفیقی و ترکیبی معرفی می‌کنند و اغلب تعبیر «هویت‌های پیوندی یا چهل‌تکه» را به کار می‌برند. این در حالی است که هیچ‌گاه در ایران فرصت بقای یک هویت خالص در کنار هویت کوچک داخلی وجود نداشته است چون همیشه کشور ایران در معرکه و دچار تنش بوده است، این تنش در دوران‌های قبل بسیار بیشتر بود...»

نکته اینجاست که نباید هویت پیوندی و هویت چهل تکه را کنار هم قرار داد. هویت پیوندی به معنای این است که از جای دیگری آمده در حالی که هویت چهل‌تکه به معنای هویت‌های متنوع است و این واقعیت جامعه و ملت ایران است. بدون فهم تکثر و تنوع، نمی‌توان تاریخ ایران را به درستی درک کرد. نکته دیگری که هم آقای ارمکی و هم آقای سید جواد طباطبایی در سخنان خود به انحای مختلف بیان کرده‌اند این است که ایران همواره در معرکه بوده است. این در حالی است که تمامی جوامع در معرض تنش بوده‌اند از جمله ترکیه، چین، هند، روسیه و.... ما موردی خاص و ویژه نیستیم.

* اصولاً بحث احساسی بودن به نظرم همیشه بحثی منفی تلقی می‌شود و مقابل عقلانیت گذاشته می‌شود، اما نمی‌دانم این برداشت درست است یا خیر؟ آیا لزوماً همیشه در تقابل با عقلانیت است؟ ویژگی میهمان‌نواز بودن ایرانی‌ها هم برگرفته از همین احساسی بودن آنهاست، پس چرا باید احساس، ویژگی منفی تلقی شود؟

** پارتو معتقد است هرقدر در عالم مدرنیته عقلانیت ابزاری خوب رشد می‌کند، اما به این معنا نیست که غیرعقلانی بودن از بین می‌رود. غیرعقلانی بودن یعنی هرآنچه عواطف و احساسات بشری را تشکیل می‌دهد. اگر جامعه‌ای از احساسات و عواطف تهی شود، ربوت خواهد شد. بحثی که‌ها‌برماس و به بیانی دیگر شریعتی عنوان می‌کنند تمایزی است که وبر میان عقلانیت فرمال و صوری و عقلانیت جوهری قائل است.‌ها‌برماس می‌گوید جهان مدرن به گونه‌ای ابزارگونه انسان را در خدمت خویش گرفته است و روابط انسانی رنگ و بوی ابزاری گرفته است، زیست بومی که تماماً ابزاری است. به تعبیر دکتر حسن عشایری روابط "تو و من" تحت چنین اهرم‌های فشاری به روابط "تومنی" تبدیل شده است، یعنی مسئله سود و بهره‌ای است که در روابط میان ما عائد می‌شود. جوامعی، جوامع انسانی هستند که از عقلانیت صوری فاصله گرفته و میان عقلانیت‌ها تمایز قائل شوند. وقتی در سازمانی کار می‌کنیم، نظیر بانک باید عقلانیت صوری داشته باشیم، چراکه نمی‌توان با احساس و عواطف اختلاس‌های پانزده میلیاردی را بخشید. این همان بحثی است

که شریعتی می‌گوید تصور کنید در جامعه‌ای زندگی کنید که همه حلاجی باشند و مثل حلاج بیندیشند. در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ مقصد شما آزادی است اما راننده شما را به سوی تهرانپارس می‌برد و در مقابل اعتراض شما می‌گوید چه اشکالی دارد؟ به هر سو که بنگری وجه خداست! این جامعه دیوانه خانه است. اما در امور فردی او می‌گوید خدا حلاج‌ها را زیاد کند. به بیانی دیگر در حوزه عمومی باید مدیریت عقلانی داشته باشیم تا با از هم‌پاشیدگی روبه‌رو نگردیم.

* به نظر شما ویژگی‌های هویت ایرانی چه ویژگی‌هایی دارد؟

** یکی از ویژگی‌های مهم جامعه امروز ایران، غلبه نگاه ظاهرگرایانه است. یعنی نگاه‌های ظاهرگرایانه چنان در ارکان جامعه ما شکل گرفته است که ما را در وضعیتی آچمز قرار داده است. از سوی دیگر غلبه سیاست بر تمامی ارکان جامعه است که موجب شده جامعه ایرانی نتواند خلاقیت‌ها، کارآفرینی‌ها و... را به صورت خلاقانه انجام دهد و موجب بی‌نظمی شده است. این بی‌نظمی تنها عینی نیست، بلکه ذهنی نیز هست. ذهن ما آشفته است، به این معنا که جامعه سعی دارد خود را از این وضعیت رهایی بخشد، اما نگاه ساحت سیاسی یا امر سیاسی اجازه بازآفرینی نظم اجتماعی را نمی‌دهد. این یکی از شاخصه‌های جامعه ایرانی است. به صورت بسیار وسیع اگر بنگریم، ایرانی‌ها بسیار تاریخ‌محور هستند، یعنی به‌گونه‌ای همواره با یک عقبه و ذهنیت تاریخی با یکدیگر روبه‌رو می‌شوند و این امر بر داوری‌های آنان بسیار تاثیرگذار است. اما این به این معنا نیست که مطالعات تاریخی آنها بالاست، خیر! ذهنیت تاریخ محور با مطالعات تاریخی بالا متفاوت است.از سوی دیگر شاهد خودمحوری عده‌ای نیز هستیم. ایرانی‌ها همواره گمان می‌کنند در حالتی باستانی زندگی می‌کنند.

* پاشنه آشیل یا نقطه ضعف هویت ایرانیان چیست؟

** اینکه بتوانیم از مواردی که گفتم عبور نماییم و در عرصه عمومی مدام نقاط قوت خویش و نقاط ضعف غیر را نبینیم. در جامعه امروزی ما به گونه‌ای ذهنیت‌های بیمارگونه در حال رشد است. برای مثال جامعه را ترغیب می‌کنیم که باید به حالت باستانی برگردیم. این تنها فرار از واقعیت است. اگر به تاریخ ورود اسلام بنگرید، اتفاقاً با آمدن اسلام به ایران، ایرانیان در حوزه علم، عرفان، فلسفه، حکمت، هنر و... بسیار پیشرفت نمودند. چه عواملی موجب شد نگاه ما به واقعیت تحت تاثیر ایده‌آلیسم قرار گیرد؟ به جای ریشه‌یابی موارد، بسیار سطحی حرکت می‌کنیم. چرا نیروی کار ما به نیروی تنبل تبدیل شده است؟ چرا خلاقیت‌ها و کارآفرینی‌ها در جوامع ما شکل نمی‌گیرند؟ چرا تنها به فروش منابع نفتی و تغذیه از آن بسنده کرده‌ایم؟ چرا برنامه صنعتی مدونی نداریم؟ نباید هویت ایرانی را کنار نهاد، بلکه باید مولفه‌ها و ویژگی‌های جدیدی را که وارد منظومه فکر بشری شده‌اند، درونی نماییم تا از این حالت رخوت و سکون و تنبلی بیرون آییم. باید مدیریت دانایی-محور داشته باشیم.

http://aftabeyazd.ir/?newsid=53935

ش.د9502295

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات