* باتشکر از وقتی که در اختیار روزنامه ما گذاشتید خواستم بپرسم که چه انگیزه و دلیلی باعث شد شما از سال 90 تاکنون، تولیدات پژوهشی و فعالیتهایتان را چند برابر کنید؟
** بسمالله الرحمن الرحیم؛ من ابتدا تشکر کنم از لطف شما و همه مسوولان محترم این روزنامه که این فرصت را در اختیار بنده قرار دادید. این فرمایش شما تا حدودی درست است. من اگر ارزیابی آماری از فعالیتهایم را بخواهم خدمت شما ارائه دهم از نخستین کتابی که از بنده در سال 1370 تحت عنوان «درآمدی بر اومانیسم و رماننویسی» توسط انتشارات برگ چاپ شد تا سال 1390، مجموعاً شاید 28-27 کتاب از من چاپ شده بود و میانگین انتشار آثار معمولاً سالی یکی، دو اثر بود. آن موقع بیشتر کارهای من را انتشارات صبح منتشر میکرد. یک بخشی هم به دلیل عضویت در هیات علمی پژوهشگاه مربوط به کارهای موظفی پژوهشگاه است و در همانجا هم منتشر میشد. اما از سال 90 جریان کاری من خیلی فشرده شد و ظهوراتش از 93-92 کاملاً عینی شد. یعنی اگر برآورد آماری بخواهیم بکنیم اگر تا سال 90، بیست و هفت کتاب از من چاپ شده بود؛ الان دقیقاً چاپشدهها بالای 56 عنوان است یعنی در فاصله 90 تاکنون تقریباً 2 برابر شده است.
دلیلش هم این است که از سال 90 جریان کاری را افزایش دادم و با یک تحلیلی به این جمعبندی رسیدم و احساس کردم ما در یک موقعیت تاریخی ویژهای قرار داریم. احساس کردم شاید این فرصتی که الان وجود دارد و میتوانیم این تیپ نوشتهها را که نوشتههای منتقدانه نسبت به مدرنیته، شبهمدرنیته و سرمایهداری است منتشر کنیم مجدداً دست ندهد. نمیخواهم با نگرانی حرف بزنم که از دست میرود اما معلوم نیست چشماندازی باشد چون من احساس کردم در جریان جنگ نرم خیلی دشمن پیشروی میکند و ما خیلی در مقابلش غافل هستیم و سدهای ما خیلی کوچک است یا برخی از جاها اصلاً سد نداریم.
من کمی بیپرده حرف بزنم. جریانهای خودی مثل وزارت ارشاد، مثل مجموعههای رسمی فرهنگی و هنری کشور حقیقتاً بیش از آنکه به جریان انقلابی کمک کنند، دارند خود ما را گول میزنند. حالا من کاری ندارم انگیزهشان چیست؟ آگاهانه است یا ناآگاهانه؟ من تردید دارم همهاش ناآگاهانه باشد و بخشیاش حتماً آگاهانه است. به هر حال دارند به سمت آنها میروند و این یک حقیقتی است که به نظر من انکارناپذیر است و به خصوص از سال 92 به روشنی میتوان عملکرد وزارت علوم و وزارت ارشاد را دید. قبل از آن هم در دورهها و مقاطع مختلف بهخصوص در میانه دهه 60 یعنی از سالهای 1364 به وضوح میشود این حرکت را دید.
حتی برای من جالب است که دیدم در زمان ریاست جمهوری رهبرمعظم انقلاب در دیداری که ایشان از نمایشگاه کتاب در سالهای 66-65 داشتند در پاسخ به مسوولان وقت وزارتخانه که تعداد عناوین کتابها را معرفی کرده بودند هشدار دادند عناوین خوب است و زیاد اما همهاش برای ما نیست. من سال 1390 حقیقتاً احساس نگرانی کردم. این مقایسه درست نیست ولی میگویند در مثل مناقشه نیست. مرحوم شریعتی فارغ از اینکه افکار ایشان چه بود و چه شخصیت مخلصی داشت؛ کاری ندارم ولی به نظر من دغدغهمند بود. حالا افکارش هر چه بود. ایشان خیلی سریع و شتابزده کار میکرد.
در زندگینامهاش من خواندم که یکی به او گفته بود چرا اینقدر عجله میکنید؟ گفته بود احساس میکنم این فرصت کم است و دیگر دست ندهد. من گمان میکنم الان که ما اینجا هستیم و یک جناح انقلابی در نظام حضور دارد سایه رهبری حضرت آقا بر سر ماست و یک فرصتهایی داریم و خیلی کارها میتوان کرد که شاید دیگر نشود. این احساس را من دارم و احساس میکنم باید کار کرد و کارهای نکرده اینقدر زیاد است که هر چه ما میخواهیم و هر چه هم پرتلاش به جلو برویم، جلوی خلأهای موجود بهصورت سنگینتری خودش را نشان میدهد.
از سال 91-90 برای خودم برنامهریزی کردم و احساس کردم بخشی از این خلأها را میتوانیم ورود کنیم و سه سطح کار را برای خودم تعریف کردم. کارهای زیربنایی و بنیادین؛ کارهای استراتژیک و کارهای تاکتیکی.
ما هیچکاری در حوزه کارهای بنیادین نکردیم و خلأ در حوزه کارهای زیربنایی و بنیادین وحشتناک است. حوزههایی است که ما رویکردهای مبنایی را بر این اساس باید تبیین و ترسیم کنیم. وقتی که ما میآییم و میخواهیم یک اندیشهای از آرمانهای انقلاب ترویج کنیم در جامعه؛ یک سطحش مخاطب عام است ولی سطح دیگرش مخاطب نیمهخاص است و مخاطبی که دانشگاه میرود و درس میخواند و تا حدودی اهل کتاب خواندن است و تعلقاتی به حوزههای تاریخ، علوم انسانی و سیاست دارد. ما در این حوزهها باید تولید اثر و تولید اندیشه کنیم و اگر نکنیم مجبور هستیم از آثار موجود استفاده کنیم و آنها همه رویکردهایشان ضد ماست. اگر آن رویکردها را ترویج کنیم نهایتاً منجر به نابودی خودمان خواهیم شد. در حوزه تاریخ مثلاً یک مثال میزنم.
ما یک روایت تاریخ غرب که از موضع انقلاب اسلامی و آرمانهای انقلاب اسلامی نوشته شده باشد و هم گزارش کرده باشد هم تحلیل و هم نقد نداریم. انقلابهای دیگر که پیروز شدند بلافاصله توانستند جهانبینی و آرمانهای خودشان را تکثیر کنند. من برای شما یک انقلاب را مثال میزنم. انقلاب روسیه و انقلاب بلوشویکها در اکتبر 1917 اتفاق افتاد. از 1918 الی 1921 درگیر جنگهای داخلی شدند. از 1921 اینها تازه جنگ را تمام کردند و بعد تضادهای داخلی درون حزب شروع شد. لنین ترور شده بود و فلج شده بود و 1924 مرد. از 1924 تا 1927 تضادهای درون حزبی شروع شد. از 1927 تقریباً استالین مسلط شد. شما میبینید بلافاصله به موازات کارهای عظیم صنعتی که شروع میکند؛ بهطور خاص شروع میکند به تأسیس اندیشکدهها و مدارس حزبی.
* نقش این اندیشکدهها و مدارس حزبی دقیقا چه بود؟
** شروع میکنند به تولید در حوزههای مختلف از تاریخ ادبیات، زبانشناسی، فلسفه علوم اجتماعی گرفته تا حوزههای دیگر تا سالهای دهه 1940 یعنی ظرف چیزی حدود 20 سال کل تاریخ جهان برای تکتک کشورها نگاشته میشود. مثلاً تاریخ آفریقا؛ تاریخ آسیا؛ تاریخ هند و تاریخ چین. طرف فارغالتحصیل مدرسه حزبی است و کادر حزب است. میرود آموزش میبیند برای آسیای شرق دور و تمام تاریخ و روایتی که از اندیشه آن حوزه میخواند تمام مبتنی بر نگاههای خودشان است و مبتنی بر رویکردهای ایدئولوژیکشان. درواقع ایدئولوژی را تکثیر میکنند. طوری که وقتی رضاشاه در سال 1320 از ایران میرود تمام این تولیدات یعنی 2دهه تولیدات بلافاصله به فارسی ترجمه میشود.
ما به خاطر خلأ در این حوزه باید رجوع کنیم به تاریخ تمدن ویل دورانت و تاریخ تمدن هنری لوکاس. اینها روایتهای اومانیستی و لیبرالیستی است. در همه حوزههای علوم انسانی همین وضع را داریم.
من دیدم در حوزههای بنیادین هیچ کاری نکردیم یا اندیشکدهای نیست یا اگر هم هست پول میگیرد ولی کاری نمیکند. درست است که این کار مختص یک نفر نیست ولی من به سهم خودم که میتوانم عمل کنم.
آب دریا را اگر نتوان کشید خود به قدر تشنگی باید چشید
یک پروژهای را شروع کردم در مورد تاریخ غرب و روایت اسلامی انقلابی و نقادانه و تحلیلی از تاریخ غرب که بخشهای زیادی درآمده و تقریباً تا دوره رنسانس رسیدیم. بعد فکر کردم به موازات این باید در مورد تاریخ تفکر هم باید کاری بکنیم یعنی یک دوره تاریخ تفکر بزنیم با همین شیوه. البته مهم در اینجا رویکرد است چون هدف ما این نیست که یک کتاب به کتابها با همان بینش اضافه کنیم. با همان نگرشها با همان پارادایم یا یک کتاب به تاریخ تفکرها اضافه کنیم با همان نگرش و بینش. هدفمان هم این نیست که دروغ بگوییم. یک گزارش واقعی است که همراه با تحلیلی نقادانه ارائه میشود.
من سراغ پژوهشکدهها رفتم ولی هیچکس کمک و حمایت نکرد. هیچکس هم متوجه نبود. سعی کردم با برخی کمکهایی که این طرف و آن طرف میگیرم، این پروژهها را شروع کنم. یک چیز دیگری که انجام دادم سراغ بچههای سروش رفتم و آنها کمک کردند. باید یاد کنیم از آقای فضائلی که حمایت کرد از انجام کار مجموعهای تحت عنوان «دفترهای بازخوانی اندیشه مدرن». این دفترها قرار بود تا 50، 60 شماره برود ولی خوب همیشه کارها اینگونه است که با رفتن یک مدیر تمام میشود.
* چه تفاوتی بین کارهای استراتژیک و بنیادین است؟
** حوزه دوم حوزه کارهای استراتژیک است؛ یعنی کارهایی که یک پله پایینتر است. یعنی آن نظریات خیلیخیلی فراگیر بنیادین نیست و یک مقدار معطوف به عمل است اما عمل صرف و لحظهای روزانه نیست. این حوزه را با چه تعریف میکنم؟ با کارهایی مثل نگارش کتب تحلیلی نقادانه در مورد رشتههای علوم انسانی. الان یک کاری است با یک جایی شروع کردم جلد اول علوم انسانی در بوته نقد در آمده و جلد دوم روانشناسی در بوته نقد زیر چاپ است و فکر میکنم تا یک ماه دیگر دربیاید، سه، چهار تا دفتر دیگر مثل اقتصاد در بوته نقد؛ علم سیاست در بوته نقد، علوم اجتماعی در بوته نقد، تاریخ در بوته نقد، همگی در دست تهیه است.
حوزه سوم کار تاکتیکی است که از قدیم من همیشه به این لایه ورود داشتم. من هر وقت که احساس میکردم جریانی آمده و خطری هست، اقدام میکردم. از همان سال 68 که من آمدم ایران اولین مقالات را در نقد سروش در کیهان آن زمان کار کردم. آن زمان خیلیها با ما مخالفت میکردند و سروش آن زمان مثل الان نبود. سال 1368 سروش یک چهرهای بود که خیلیها به عنوان ایدئولوگ نظام نگاهش میکردند و برنامه تلویزیونی و رادیویی داشت. یک چهره مشهور محبوب مقبول بود حتی در بین خواص نظام و خیلیها حمل بر صحت میکردند مثل نظریه قبض و بسط تئوری شریعت وقتی آمدیم نقد کردیم گفتیم محتوا این است این حرفها را میزند این یک نوع التقاط جدید است. خیلیها قبول نمیکردند. در حوزه تاکتیکی من همیشه بودم. در کیهان سال 68 جریان ضد سروش و نقد سروش را ما راه انداختیم و اینقدر هم بالا گرفت که آقای خاتمی، نماینده ولی فقیه در موسسه و اصغری، رییس موسسه وقت کیهان خوششان نمیآمد از این حرفها و به شدت سردبیر آن زمان روزنامه آقای مهدی نصیری را زیر فشار گذاشته بودند که میخواستند وی را وادار به استعفا کنند، که این امر رخ نداد و بعد آقای نصیری مسئول موسسه کیهان شد.
در واقع سابقه کار تاکتیکی را از قدیم داشتیم، زمانی که با شهید آوینی هم کار میکردیم در سوره هم ایشان اهل این کارها بود و هم من بودم. اتفاقاً ایشان هم دغدغههای کار زیربنایی را همیشه داشت. جالب است برای شما بگویم اصلاً مجموعهای بهنام دفتر مطالعات دینی هنر در حوزه هنری توسط آقای آوینی تأسیس شد و به همین منظور بود. هدفش هم این نبود که فقط مطالعات زیربنایی و هنری انجام دهد منتها چون آن زمان در فضای آن زمان حوزه هنری مدیریت مجموعه نمیپذیرفت که ما کارهای زیربنایی و ریشهای انجام دهیم؛ شهید آوینی یک پوششی ساخت تحت عنوان دفتر مطالعات دینی هنر ولی قصد داشت هم مطالعات بنیادین در مورد هنر بکند هم در حوزههای دیگر. نمونهاش هم این است که ما با هم یک طرحی کار کردیم در مورد بررسی اندیشمندان معاصر غرب که اولی راجع به اریک فروم بود که همان موقع چاپ شد، منتها چاپ شدنش همان زمان بود که آقا مرتضی شهید شده بود.
من یک خاطره بگویم که جالب هم است. یادم است پنج، 6 نفر از متفکران حاضر در فضای فرهنگی ایران آثارشان ترجمه شده بود و به آقای آوینی دادند. ایشان گفتند از هر کدام میخواهید شروع کنید بعد که اریک فروم را شروع کردیم ایشان با این معضل روبهرو بود که حالا به مدیریت مجموعه چه بگوییم؟ چون احتمالاً میگویند دفتر مطالعات دینی هنر به اریک فروم چهکار دارد؟ به من گفت نمیتوانی کاری کنی که شکل هنری پیدا کند؟ بعد گفت چیزی راجع به هنر ندارد؟ گفتم چیزی راجع به هنر ندارد ولی یک بحث سمبلیزم دارد و آن هم سمبلیزم فرویدی است که راجع به رویاهاست، گفت عیبی ندارد همان را بزنیم اسم کتاب. اسم کتاب شد سمبلزیم آرای اریک فروم در صورتی که شما کتاب را نگاه کنید اصلاً در مورد سمبلیزم نیست. سمبلیزم یک فصلش است و سمبلیزم مروری است بر افکار فروم منتها چون نمیتوانستیم این ترفند را زدیم.
* چه سالی است؟
** دقیقاً اسفند 71 یعنی اسفند 1371 متن کامل را دادم به آقا مرتضی و آقا مرتضی هم این کلک را زد اسم را انتخاب کردیم «سمبلیزم آرای فروم» فرستادیم چاپخانه که آقا مرتضی 20 فروردین شهید شد و ماکت کتاب در خرداد آمد پیش من. آن زمان کتاب ماکت میشد که من دقیقاً یادم هست هنوز شاید چهلم آقا مرتضی نشده بود که من آنجا نوشتم تقدیم به شهید مرتضی آوینی که برای من استاد و راهنما بود.
ایشان که رفت این جریان پاشید. میخواهم بگویم اگر کورسوی امیدی بود با حضور ایشان بود و اصلاً آقای آوینی یک سد بود. واقعاً از لحظهای که ما کار فرهنگی در ایران را شروع کردیم من دیدم همیشه جریان انقلابی زیر فشار بود؛ ولی من نمیدانم چرا اینگونه بوده است. در روزنامه که بودیم فشارهای سنگینی میآمد که میخواست آقای نصیری را حذف کند و میرشکاک آن زمان علیه روشنفکران مینوشت و میخواست آن را حذف کند. ما که نقد شاملو و سروش میکردیم میخواست ما را حذف کند. آوینی در حوزه هنری زیر فشار بود و فشار سنگین بود. اینها حقایقی است که برای ثبت در تاریخ باید گفت. شاید خیلیها هم مثل فراستی الان یادشان باشد. بچههای آن زمان که در سوره بودند به خوبی یادشان است. آوینی برای اینکه نقد سروش میکرد، زیر فشار سنگین در حوزه هنری بود.
آقا مرتضی اگر شهید نمیشد، قطعاً از حوزه میرفت. من اسفند 71 را کامل یادم است، آقا مرتضی اصلاً بریده بود و بیچارهاش کرده بودند.
در همان ایام مدیریت حوزه هنری سراغ کرباسچی که منبع پول بود رفته بود و هر کسی پول میخواست باید به شهرداری و سراغ کرباسچی میرفت. آقا مرتضی سختترین نقدها را در همان سرمقالههای مجله سوره به کرباسچی وارد کرد و بنده هم در کیهان یک دوره سنگینی در همان نیمه دوم سال 71 سلسله مقالاتی علیه همشهری آن زمان که تازه راه افتاده بود نوشتیم که این سلسله مقالات منجر به این شد- نمیگویم فقط این مؤثر بود ولی یکی از عوامل مؤثر بود- که تیمی که همشهری را اداره میکردند عوض شد. تیمی که همشهری را اداره میکرد تیم ماشاالله شمسالواعظین بود و همان تیمی که بعداً روزنامه جامعه را درآورد. مجبور شدند این تیم را کنار بگذارند و یک تیم معتدلتر یا به تعبیری با روش پیچیدهتر بیاورند.
* پس شما به نوعی از ابتدا درگیر کارهای تاکتیکی بودید.
** بله. در مورد کارهای تاکتیکی بگویم که ما از اول درگیر بودیم و حالا هم هستیم. من به اقتضای شرایط راجع به تکنوکراتها و روشنفکران کتابهایی هم تولید کردم و هم در دست چاپ است. میخواهم بگویم در هر سه حوزه ما احساس کردیم باید کارهایی انجام دهیم ولی در بنیادین خیلی خلأ جدی است. کارهای تاکتیکی پرتر است ما در حوزه تاکتیکی کار کردیم. کارهای استراتژیک باز بهتر از بنیادین است ولی باز نیاز است.
البته امکانات مالی در مورد فعالیت در این عرصهها بسیار مهم است به خصوص اگر آدم حمایت شود که نمیشود. یعنی آدم گاهی مجبور میشود برای رسیدن به یافتن یک حمایت مالی در این سطح به بالاترین سطوح نظام رجوع کند و حقیقتاً میگویم نباید اینگونه باشد. وقتی هم که دستور داده میشود؛ باز در بدنه اجرا نمیشود. یعنی یک واقعیت تلخ دردناک است که متاسفانه من فکر میکردم فقط خودم با آن روبهرو هستم و دیدم نه خیلی از دوستان با آن روبهرو هستند. اینها ضربات جبرانناپذیر به ما میزند.
اگر ما دقت نکنیم میتواند از مصادیق خسران نعمت باشد چون خداوند یک نعمتی به ما داده و یک فرصت استثنایی که بتوانیم با استفاده از فرصت نظام امکانات ایران شرایطی که جمهوری اسلامی پدید آورده بتوانیم یک کار جدی بنیادینی خلاف مسیر جهانی انجام دهیم. خلاف نظام سلطه عملکردن یک بخشی جنگ مسلحانه علیه مواضع دشمن به لحاظ نظامی است یک بخش عمدهاش کار فرهنگی است. آن چیزی که دیدگاههای ما را میبرد و مخاطب جذب میکند و نیروهای موجود را تقویت میکند تجهیز میکند و صفوف ما را محکم میکند و به حرکت ما استمرار میبخشد؛ فرهنگ است. این فرهنگ این سه لایه را حتماً دارد؛ کار بنیادین، کار استراتژیک و کار تاکتیکی.
* شما سال 73 تا 90 کجا بودید؟ بروز و ظهور شما در حوزه اندیشه و عمل کجا بود؟
** سال 72 که آقا مرتضی شهید شد، شهادتش بهصورت کوتاهمدت وضع را عوض کرد. هیچکس باور نمیکرد که حضرت آقا اینگونه از مرتضی آوینی تمجید کنند و در تشییع جنازه شرکت کنند. این مساله روند را عوض کرد و مدیریت وقت حوزه اعلام کرد به همه ما نیاز دارد. منتها بعد از مدتی این فضا فروکش کرد و مجله سوره تعطیل شد.
سال 73 عملاً بیرونمان کردند و من هم رفتم پیش آقای منصور واعظی که آن زمان مدیرکل ارشاد تهران بود. ایشان هم لطف کرد امکان یک مجلهای را به ما داد بهنام مشرق که این مجله الان شاید در سوابق باشد. این مجله را میخواستیم بهعنوان یک جور گفتاری یا به قول امروز سخن انقلابی مقابل کیان طرح کنیم. چون در سال 73 کیان خیلی برو و بیا داشت و یک مجله تئوریک و سیاسی و فرهنگی بود که به مباحث فرهنگی سیاسی به گونه تئوریک میپرداخت و خیلیخیلی نفوذ پیدا کرده بود. ما میخواستیم جلوی این بایستیم، خب آنجا آقای واعظی به ما پول و امکانات داد و ما هم شروع کردیم. آنجا هم مشکلات شروع شد. جالب است به شما بگویم انگار یک بدنه غیرانقلابی همهجا هست که ترمز کار شما شود.
دقیقاً در این 20 و چند ساله کامل لمس کردم؛ از 68 تا الان نزدیک 30 سال است؛ یکبار نشده ببینیم جایی میخواهیم کاری را در موضع اسلامی انقلابی انجام دهیم بهخصوص اگر ورود مستقیم کنیم علیه روشنفکری، فراماسونری و سرمایهداری باز هم نمیگذارند. این را من کامل دیدم. آن زمان آقایان در ارشاد برای مجله مجوز نمیدادند و آقای منصور واعظی مدیرکل ارشاد استان تهران بود و آقای لاریجانی وزیر ارشاد بود و آقای اشعری معاون مطبوعاتی و همین حسین انتظامی مدیرکل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد بود. بعد قرار بود مجوز برای ما صادر کنند که با انواع بهانهگیریها این مجوز را ندادند. آقای واعظی هم که یک روحیه انقلابی داشت فهمیده بود نمیخواهند مجله ضدسروش دربیاید؛ خودش با مجوز اداره کل استان تهران تک شماره برای ما مجوز صادر میکرد و مجله را چاپ میکردیم.
مشکل ما این بود که به ما مجوز نمیدادند. تا زمانی که آقای واعظی در ارشاد استان تهران بود ما نشریه را درآوردیم؛ به محض اینکه آقای واعظی رفت مثل اینکه انگار با صهیونیستها روبهرو هستند، ما را از آنجا بیرون انداختند.
سال 75 آقای واعظی رییس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران شد و من هم رفتم. آنجا در این فاصله 2، سه تا کتاب از من چاپ شد ولی عمده کار من کار مطبوعاتی بود.
* چند سال آنجا بودید؟
** از 75 تا 80 آنجا بودم که در نهایت آقای واعظی رفت و من از سال 83 یا کمی زودتر در روزنامه قدس مشغول شدم. در آنجا لطف میکردند سرمقاله را به من میدادند؛ یعنی جای سرمقاله را من در هفته 2، سه بار با یادداشتهایم پر میکردم.
* سرمقالهنویس بودید؟
** نه لزوماً؛ ولی ستون من ستون سرمقاله بود و هفتهای 2 تا سه تا مطلب داشتم، ستونی که به من میدادند ستون سرمقاله بود. آنجا راحت حرفهایم را میزدم و اتفاقاً کل آن چیزی که تحت عنوان «نیمه پنهان امریکا» بعداً درآمد آنجا چاپ شد.
* فکر میکنم در همین سالها بود که به عضویت هیات علمی پژوهشگاه در آمدید؟
** دقیقاً. در این فاصله من عضو هیات علمی پژوهشگاه اسلامی شدم و اینها واقعاً محبت کردند. خود حاج آقای رشاد انصافاً حمایت کرد و فرصت در اختیار ما قرار داد.
* عضو کدام گروه شدید؟
** عضو گروه ادبیات و اندیشه شدم. آن زمان گروه ادبیات اندیشه ریاستش با استاد رضا رهگذر بود و مواضع ما خیلی به هم نزدیک بود. آقای رهگذر هم یک آدم انقلابی محکم است و در مقوله ادبیات ما اصلاً نظیر برایش نداریم. ترکیب آقای حامد شاکری، بنده، آقای رشاد و آقای رهگذر یک فضای خوبی را در قسمت ادبیات و اندیشه پژوهشگاه ایجاد کرد و اصلاً کار آقای رشاد یک ابداع خیلی خوبی بود. یعنی یک جایی یک دپارتمانی را تأسیس کرد در اندیشکده که اساساً موضوعش ادبیات و اندیشه بود و ما آنجا میزگردهای بسیاری میگذاشتیم راجع به کتابهای روشنفکران بحث میکردیم و آدمهایی را دعوت میکردیم.
اواخر سال 83-82 رفتم روزنامه جوان آنجا هم آقای دکتر محمدرضا جمالی آن زمان سردبیر بود ایشان هم لطف کرد کاملاً ستون سرمقاله را به من داد و من هر هفته آنجا سرمقاله مینوشتم. سرمقاله به شیوه خودم، یعنی سرمقالههایی که مطالب وجه تئوریک هم داشت. در عین حال که معطوف به فضای روز بود. آنجا هم ایشان لطف کرد فضای آزادی در اختیار ما قرار داده بود. البته در این مدت نگارش کتابهای بنده هم ادامه داشت.
مقطع 90-83 کانون تمرکزم بیشتر پژوهشگاه بود. کارهای حاشیهای هم در این دوره انجام دادم بهطور مثال کتاب 2 جلدی تاریخ روشنفکری در این ایام نوشته شد. 2 جلدی «مکتبها و رویکردهای ادبی» هم همینطور. یک سلسله کارهای دیگری که «جستارهایی در ادبیات داستانی معاصر» بود و رهبر معظم انقلاب هم به آن عنایت ویژهای داشتند مولود این ایام بود. البته از 88 با وقوع فتنه سعی کردم ظهورات مطبوعاتیام بیشتر شود. البته در همه این دورهها من تدریس هم داشتم. من از سال 1371 تدریس در تقریباً همه دانشگاههای شهر تهران - با 2، سه استثناء - شروع کردم. در همهجا هم رویکردم نقادانه بوده است.
سالهای واپسین دهه 80 مهندس واعظی دبیر شورای فرهنگ عمومی شد که من هم با ایشان آمدم. از سال 89 ما با کمک آقای واعظی یک مجله راه انداختیم. مجلهای بهنام فرهنگ عمومی و آقای واعظی از 87-86 دو تا مسوولیت گرفت، یکی دبیر شورای فرهنگ عمومی بود و یکی هم رییس نهاد کتابخانههای عمومی کشور، من در هر 2 جا با ایشان بودم. در دبیرخانه ایشان امکان مجله جدیدی را به ما داد. یک مجلهای داشت دبیرخانه بهنام فرهنگ عمومی این با آن عنوان چیزی که ما میخواستیم نمیخواند و میخواستیم یک مجله تئوریک راه بیندازیم که اینبار سیاسیتر حتی معطوف به فضا باشد. فتنه را پشت سر گذاشته بودیم و میخواستیم خیلی جنگندهتر ظاهر شویم، عنوان فرهنگ عمومی نمیخواند. ولی یک نشریهای شاید دیده باشید؛ نمیدانم چند شماره؛ شاید 20 شماره و یک ماهنامهای داشت که حالت تخصصی داشت ولی ورود میکردیم و حوزههای ما همه مباحث فرهنگ فلسفه بود. در هر حوزهای که احساس میکردیم میشود جنگید با جریان روشنفکری با جریان معاند فرهنگی با مروجان شبه مدرنیته با جریان نئولیبرالهای داخلی ورود میکردیم.
از سال 89 فکر کنم مسوولیت سردبیری مجله با من بود تا زمانی که آقای واعظی در دولت جدید برکنار شد.
بعد از 90 همانطور که عرض کردم احساس کردم خلأ عمدهای داریم. احساس کردم وقت کم است و عمر دارد میگذرد. معلوم نیست این فرصتها تکرار شوند، احساس کردم تا به حال سرعت لازم را نداشتیم، باید خیلی سرعت را بالا ببریم.
از 90 شروع کردم که آثارش 93 شروع شد. یعنی آن آثاری که اوایل 91 شروع کردم به نوشتن 93 بیرون آمد و همهاش حاصل 93 نبود. فعالیتی بود که از 90 شروع شده بود، احساس کردم چون دیگر فرصت مجله نداشتیم احساس کردم باید کار کتابی بکنیم. تدریس دانشگاه را گذاشتم کنار و احساس کردم دانشگاه دیگر به درد نمیخورد. چون احساس کردم دانشگاه دیگر آن پویایی را ندارد و اگر لازم باشد بچههایی که خودشان دغدغه داشته باشند، خودشان بخواهند در کلاسهایی باشند، من برای تدریس خواهم رفت. سال 92 تدریس را کامل گذاشتم کنار یعنی از سال 71 تا 92 تدریس داشتم دیگر گذاشتم کنار و متمرکز شدم در نوشتن.
* در این مدت بازخوردهایی در مورد کارهایتان از سمت رهبر معظم انقلاب داشتید؟
** الحمدلله عنایات ایشان به بنده زیاد بوده است. نخستین دیدار ما با ایشان سال 71-70 بود چون آن زمان ما عضو جایی بودیم بهنام مجمع هنرمندان و نویسندگان مسلمان. این مجمع هیچوقت شاید ثبت رسمی نشده باشد ولی عمده بچههای انقلابی اهل قلم آن موقع عضو بودند و اعضایش افرادی همچون آقایان حسین شریعتمداری، حسن شایانفر، رضا رهگذر، سید مرتضی آوینی، سید مهدی شجاعی، مجید مجیدی، مهدی نصیری، مرحوم سلحشور، بهزاد بهزادپور و... بودند. نخستین دیداری که رفتیم یادم است کتاب «درآمدی بر اومانیسم و رماننویسی» منتشر شده بود. موقع خداحافظی ما این کتاب را خدمت ایشان تقدیم کردیم. این دیدار مثلاً روز چهارشنبه بود و نمیدانم به چه جهت سه، چهار روز بعد ما با آقا دیدار مجدد داشتیم. گفتم آقا کتاب ما را دیدید؟ گفتند بله خواندم، گفتم چطور بود؟ گفتند خیلی عالی بود. من اصلاً متعجب شدم آن زمان همزمان با من چهار نفر دیگر کتاب دادند.
بعد کتاب «فرهنگ، سیاست و فلسفه» را سعی کردیم به دست آقا برسانیم. 6 مقاله بود اینها برای سال 72-71 و هنوز آقا مرتضی زنده بود. من آمدم سال 73 کتاب فرهنگ را تقدیم آقا کنم که ایشان گفتند دیدم و خواندم. گفتند ماشاالله پرکار هستید. از این موارد بود تا اینکه آن کتاب تاریخچه روشنفکری بهدست ایشان رسیده بود که ایشان فرموده بودند حرف مرا در این حوزه تکمیل کردید.
* به خوبی در جریان سه دهه فعالیت شما قرار گرفتیم. حالا بهتر است این نکته برجسته مطرح شده از سوی شما را اشاره کنیم که شما فرمودید جریان انقلابی هر جا قصد کرد وارد فرهنگ شود؛ با یک مانع بزرگ روبهرو شد. در حال حاضر بهرغم همه تاکیداتی هم که رهبر معظم انقلاب مبنی بر رفع مظلومیت از عرصه فرهنگ بهخصوص در زمان دولت نهم و دهم داشتند باز اتفاق خوبی رخ نداد. در حال حاضر شرایط فرهنگی حاکم بر کشور و حاکم بر دولت فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟
** از مبدأ سال 63 به بعد و در تمام سه دهه، هر چه که از سال 68 هم عبور میکردیم؛ در مدیریت وزارت فرهنگ و ارشاد میدان کمتری به نیروهای انقلابی داده میشد. انقلابیهایی که بهطور شاخص با جریان تکنوکراتها و روشنفکری و نئولیبرالها درگیر میشوند. البته این وسط یک نوساناتی هم وجود دارد. مثلاً زمانی که آقای لاریجانی وزیر شد بعد از اینکه آقای خاتمی مجبور به استعفا شد؛ آمدن آقای لاریجانی در ابتدا یک موجی ایجاد کرد. یک موجی که تعدادی مدیر انقلابی آمدند آنجا یک مقدار روندها را سعی کردند تعدیل کنند. منتها دوباره در به همان پاشنه چرخید.
در دوره اصلاحات تکلیف روشن بود اما من فکر میکنم در این مقاطع بیشترین فرصت برای حضور و ظهور و بروز مدیریتها و افتادن مدیریتها بهدست بچههای انقلابی در دولتهای نهم و دهم پیش آمد. این یک واقعیتی است، منتها یک اشکالی که اینجا حاکم بود این بود که وقتی بچههای انقلاب در سطوحی از مدیریت قرار گرفتند دچار فقدان مانیفست بودند.
ما مانیفستی برای فرهنگ و هنر انقلاب نداشتیم. صرف اینکه یک مدیر خوب قرار بگیرد نمیتواند مشکل را حل کند. من در مورد مباحث مربوط به کتاب حرف میزنم؛ به طور مشخص در این حوزه معاونت فرهنگی ارشاد به نظر من در دوره پرویز و دری -به خصوص دوره دری- خیلی خوب توانست مقابل جریان روشنفکری بایستد. یعنی ایستادگی سلبی در مقابل تهاجم فرهنگی خیلی نیرومند بود، خیلی خوب بود. حتی حمایتهای مالی که مسوولان قبلی از بدنه روشنفکری کتاب میکردند قطع شد و این خودش جریان روشنفکر را منفعل کرده بود اما مشکل این دوره این بود که آقایان هیچ شناختی از کار اداری نداشتند. یعنی شما هشت سال وزارتخانه کلیدی مثل ارشاد میافتد دستتان و خیلی کارهای بنیادین میتوانید بکنید و باید بکنید ولی صورت نمیگیرد.
من به یکی از وزرای ارشاد دولت نهم و دهم تاکید کردم شما باید زنجیرهای از اندیشکدههای بچه مسلمانانی را راه بیندازید که اینها بیایند موضوعات فرهنگی مورد نیاز انقلاب را کار کنند. همان مباحثی که عرض کردم بنیادین، تاکتیکی، استراتژیک... مگر اندیشکدهها در غرب چهکار میکنند؟ بخش عمدهای از تئوریپردازی سیاست خارجی روندسازیها از طریق این اندیشکدهها پرداخته میشود. همین اندیشکدهها میتواند بخش آموزشی داشته باشند و نیروی انسانی تربیت کند.
علاوهبر این موضوع تولید جریان ناشران بچههای مسلمان زنجیرهای و دگرگون کردن روند توزیع کتاب در کشور نیز از جمله موضوعاتی بود که باید مورد توجه ویژه قرار میگرفت.
روند توزیع کتاب در کشور ما به گونهای است که الان کتابهای بچه مسلمان ما توزیع نمیشود. در کشور شبکه مافیای روشنفکری راحت بایکوت میکند و هیچچیزی نمیتواند جلوی آن بایستد. این فاجعهبار نیست؟ و بعد وزارت ارشاد ما نمیتواند این روند را عوض کند؟
به ایشان گفتم ما حداقل نیاز به 2 روزنامه تئوریک داریم با انقلابیترین مواضع. نیروی انسانی هست، بخشی هم میتوان پرورش داد؛ اگر هم نیست همین الان در امکانات وزارت ارشاد است. چگونه آقایان در سال 69 دانشکده ارتباطات راه انداختند؟ در خود وزارت ارشاد هم راه انداختند و تعداد زیادی روزنامهنگار تربیت کردند که بعداً به کارشان آمد.
جریان فارغالتحصیلان این دانشکده محصولاتش از سال 75-74 به بازار مطبوعات کشور آمد و خیلیهایشان عضو باشگاه خبرنگاران صدا و سیما شدند ولی دستپرورده جای دیگری بودند و آن دیدگاه را داشتند، این باشگاه را آمدند از درون خراب کنند.
* در واقع مقصود شما این است که در حوزه کارهای سلبی نیروهای انقلابی خوب ظاهر شدند ولی در کارهای ایجابی ضعیف بودند؟
** بله؛ از لحاظ کار ایجابی واقعاً ضعیف عمل شد. باید حمایت مالی از پژوهشکدهها میکردند و باید پژوهشکدههای کوچک توانمند چابک با بودجههای مشخص با حمایت مالی ایجاد میکردند. حمایتهای مالی از نویسندگان و بچههای انقلابی میکردند. باید نفس میدمید، تحرک ایجاد میکردند، آرایش فرهنگی کشور را عوض میکردند و نکردند.
اما دوره دولت آقای روحانی وضع کاملاً عوض شد. دوره آقای روحانی انگار که تمام منابع و شریانهای روشنفکرها در عرصه کتاب، سینما و مطبوعات باز شد و شما با یک نگاه به کیوسکها میفهمید چند نشریه اصولگرا و انقلابی در حال فعالیت است. شما بروید با 50 تا ناشر انقلابی حرف بزنید ببینید چقدر ناشران از ناحیه ارشاد حمایت میشوند و چقدر کمک میشوند؟ چقدر سوبسید میگیرند؟ چقدر تغذیه میشوند؟ همه امکانات در اختیار جریان مخالف و جریان مجری جنگ نرم قرار داده شده است برای همین هم اینها اینقدر توانمند شدهاند و مجلاتشان تکثیر میشود.
احساس میکنم پشت این رفتن وزیر ارشاد هم باید یک ماجرایی باشد و به نظر میرسد یک تغییرات تاکتیکی در این حوزه دارد صورت میگیرد تا توان جریان مخالف بهطور کامل احیاء شود. شما سابقه ناتوی فرهنگی را اگر ببینید -من در این موضوع کار کردم- سال 1945 که جنگ جهانی دوم تمام میشود؛ سال 1947 یا 1948 است فکر میکنم؛ پیمان دفاعی ناتو تشکیل میشود. کمتر از یک سال بعد از پیمان دفاعی ناتو اینها یک مجموعه، یک شاخه فرهنگی برای ناتو میسازند که اسمش میشود ناتوی فرهنگی. ناتوی فرهنگی بهسرعت در تمام کشورهایی که ناتو در آنجا حضور دارد شاخه میزند و شعبه میسازد. بعد ناتوی فرهنگی به موازات سازمان اطلاعاتی پیمان ناتو کنار همدیگر یک سازمان اطلاعاتی هم دارند. کنار یکدیگر کار فرهنگی بسیار گسترده را شروع میکنند، بودجه گستردهای برای آن میگذارند.
حتی برای کشورهایی که عضو ناتو نیستند مثل ایران آن زمان اینها شعبه میزنند و بودجه میگذارند. یعنی سیا برای ایران آن زمان 100 میلیون دلار میگذارد. و جوانان این کشور کسانی که دوست دارند آثار داستانی بخوانند آثار تئوریک سیاسی-اجتماعی بخوانند، این چهرهها را میشناسد ولی پشت پردهها را نمیدانند. من در این کارهایی که نگاه کردم مثلاً آدمی مثل ولادیمیر ناباکف را داریم که داستاننویسی است که هم داستانهایش جذاب است، هم به شدت پمپاژ تبلیغی میشود. پمپاژ رسانهای پشت آن است؛ در سالهای 1949 تا پایان جنگ سرد این پمپاژها در خود کشورهای انگلیس و آمریکاست. بعد از اینکه انقلاب در ایران رخ میدهد؛ این اتفاق در ایران رخ میدهد. چرا ناباکف را اسم بردم؟ مثال میزنم صورت مذاکرات ناباکف با نماینده سیآیای در ناتوی فرهنگی منتشر شده در این صورت مذاکرات، قشنگ میبینید که وظیفه ناباکف روشن است در چه حوزهای قلم بزند. چهکار کردند، پولی که به او دادند هم مشخص است.
صورت مذاکرات را هم تعیین کردند. این را میگویند کار فرهنگی. آیا در ایران هم این کار را کردیم؟ همه را ول کردیم، نویسندگان به حال خود، داستاننویسان به امان خدا، تئوریسین آنها گرفتار نام روزنامه، هر کسی به حال خود، وزارت ارشاد ما هم به جای اینکه حامی نیروهای خودی باشد حامی آن طرف است. این چیست؟ این نشان میدهد اصلاً مدیریتی وجود ندارد. آنها کاری که کردند برایشان تعیین تکلیف میشد، کتاب نوشته میشد به زبان انگلیسی، ناشرینی بودند مرتبط با کنگره آزادی فرهنگی و مرتبط با ناتوی فرهنگی این کتابها را بلافاصله ترجمه میکردند به زبان خودشان. وقتی ترجمه شد رسانههایشان آن را در بوق و کرنا میکرد.
مبارزه جنگ نرم این است، اینگونه باید جنگید، ما با شبکه اینچنینی روبهرو هستیم. اینها دارند این کار را میکنند ما اینجا نشستیم یک نفر را میگذاریم در معاونت فرهنگی که ظاهراً اعتقادی ندارد که جنگ نرم وجود دارد. یک نفر را میگذاریم معاونت سینمایی که اصلاً به روشنفکران علاقه دارد. اینها اصلاً باور ندارند که از نیروهای انقلابی باید حمایت کرد و اعتقادی ندارند این مسوول میتواند چهکار کند؟
با جرات میگویم هیچ نظام و حکومتی در دنیا وجود ندارد که اینگونه درگیر جنگ نرم باشد و اینگونه غافلانه خودش به خودش آسیب بزند. یعنی من باورم این است اگر ما یک مدیریت هوشمند و معتقد به انقلاب داشتیم که متمرکز فرهنگ ما را اداره میکرد، هرگز وضعیت ما اینگونه نبود. ما از توانمندی روشنفکری معاند و از توانمندی روشنفکری معاند لجوج سکولار نیست که داریم ضربه میخوریم؛ ما از جهل و حماقت و فقدان بصیرت و بخشی هم بیتوجهی مدیران فرهنگی خودمان داریم لطمه میخوریم، این باور من است.
اینها دارند به ما لطمه میزنند اما بخش اصلی لطمه را از خودمان میخوریم، از تشکیلات خودمان، از اینکه صدا و سیمای ما نمیتواند ورود کند به جنگ نرم، نمیفهمد و ورود نمیکند، بدنهای دارد که کارشناسانش مثلاً نمیدانند چه کسی را ببرند، چه کسی را بیاورند یا نمیدانند یا نمیخواهند. وزارت ارشادی داریم که از جبهه دشمن غافل است. وزارت علومی داریم که اصلاً باوری ندارد. ما از خودمان داریم لطمه میخوریم. به هیچوجه اینگونه نیست که روشنفکری اینقدر توانمند باشد. ما اگر منسجم بودیم؛ مدیریت هوشمند داشتیم ستاد مشترک جنگ نرم داشتیم؛ ایستادگی جدی میکردیم به هیچوجه اینها نمیتوانستند فضای فرهنگی را به وضع تاسفبار امروز بکشانند.
* اگر طیف حاکم در انتخابات آینده هم پیروز شوند چه اتفاقاتی در حوزه فرهنگ خواهد افتاد؟
** من فکر میکنم چون نگاه دولت روحانی به اقتصاد و فرهنگ نگاه نئولیبرالی است و برخلاف شعارهایی که میدهد، دقیقاً نئولیبرالیسم را در فرهنگ و اقتصاد دولتی نهادینه میکند؛ اگر این دولت موفق شود در دور بعدی ریاست جمهوری را دست بگیرد، به نظر من چون نسخهای که پیش میبرد نسخه نئولیبرالیسم اقتصاد بود؛ یقیناً بر مراتب و درجات و وجوه بحران ما خواهد افزود؛ یعنی هم روندهای تورمی رکودی ما و هم وضعیت نابسامان اقتصادی معیشتی همه اینها تشدید خواهد شد. چون طبیعی است، این روندها نتیجه این سیاستهاست و اینگونه نیست که این روندها منقطع باشد.
سیاستهای نئولیبرالی هر جا اجرا شده این نتایج را به بار آورده و میزان فاجعهباربودن نتایج بسته به توان اقتصادی آن کشور است. یک جایی مثلاً در اقتصاد نیرومندی اجرا میشود در اقتصاد متراپل فاجعه در حد 20 درصد است، 30 درصد است، 35 درصد است، است؛ یکجا در کشور پیرامونی اجرا میشود مکزیک را بدل میکند به بدهکارترین کشور دنیا، آرژانتین 1980 را میزند نابود میکند. دولت یازدهم نگاهش در اقتصاد نئولیبرالی در فرهنگ هم کاملاً نئولیبرالی است و دقیقاً این روندها اگر ادامه پیدا کند به اعتقاد بنده فشار فرهنگی نئولیبرالیسم بر جبهه فرهنگی انقلاب بیشتر خواهد شد.
من فکر میکنم دولت دارد یک فرآیند سکولاریزاسیون نئولیبرال را از طریق مطبوعات، سینما، کتاب و فضاسازیهای اجتماعی در شهرها گسترش میدهد و پخش میکند، این روند حتماً با همین سرعت یا با سرعتی بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد و بنابراین تعارضهای فرهنگی را هم بالا میبرد.
* یعنی تعارض فرهنگی را در دوره دوم بیشتر میدانید؟
** بیشتر میشود؛ چون آخرین فرصت اینهاست. دوره دوم میآیند سرکار، یک فرصت هشت ساله است. میخواهند نتایج را سریعتر بگیرند.
به نظر من این روندها را تشدید خواهند کرد و میخواهند جامعه را نئولیبرالیزه کنند. هشت سال زمان خوبی است به خصوص اینکه سابقه دارند. این سابقهها ادامه دارد. دورههای مختلف آمدند جلو، اینها میخواهند انقلاب را استحاله کنند و تعارف ندارند، برنامهشان است، بنابراین یکی از وجوه مهم این استحاله کردن بخش فرهنگی ماجراست. من به هیچوجه معتقد نیستم اینها از روندهای فرهنگیشان در دور دوم دست خواهند کشید یا تغییر خواهند داد یا با اهداف انقلاب تطبیق خواهند داد، به هیچ وجه این باور را ندارم.
* وضعیت نیروهای انقلابی چه میشود؟
** نیروهای انقلاب از ناحیه دولت در عرصه فرهنگ کمکی نمیگیرند و کمکی هم نمیشوند و مورد فشار و هجمه هستند. یک جاهایی هستند که امکاناتی و پولی دارند مثل سپاه و صدا و سیما و حوزه هنری. اینها باید بجنبند و خلأ را پر کنند، اینها باید حمایت کنند. باید بخشی از این کارهایی را که من عرض کردم و وظیفه وزارت ارشاد است، اینها انجام دهند. تا اینجای کار هم اگر ما همهچیز را از دست ندادیم واقعاً نتیجه درایت رهبر معظم انقلاب است و اینکه ایشان دائم بر فرهنگ تاکید میکنند، دلیلش همین است.
نیروی مخلص انقلابی در جاهایی غیر از دولت باید وارد شوند. بنابراین به همین جهت میگویم سپاه، بسیج، صدا و سیما، حوزه هنری و... باید وارد شوند. سپاه و بسیج اینجا وظیفه دارند، وظیفه جدی دارند، سپاه ماموریتش دفاع از انقلاب است، یکی از مخاطرات جدی که انقلاب دارد در حوزه جنگ نرم است. سپاه باید ورود کند بنا به وظیفه ذاتی بهعلاوه اینکه آقا هم تاکید میکند.
* این ورود باید چگونه باشد؟
** بخشی از کارهایی که ارشاد نمیکند، سپاه میتواند بکند. سپاه میتواند ورود کند و مجموعهای از اندیشکدههای بچههای مسلمان را تغذیه مالی کند. منابع و امکانات بدهد و حمایت کند. میتواند کمک کند. چندین انتشاراتی با مواضع انقلابی بزند. میتواند کمک کند پژوهشکده راه بیندازد. حتی جریان توزیع در کشور راه بیاندازد. این نهادها در خط مقدم مقابله با جبهه جنگ نرماند.
* به نظر میرسد آزادی و رهاسازی در قلمرو فرهنگ از جانب دولت و سیاستگذاران فرهنگی آن بهطور جدی پیگیری میشود و برای نهادینه کردن این مقوله هم دائماً به توجیهات خاص خودشان میپردازند. نظر شما درباره این موضوع چیست؟
** این حرفهایی که در داخل راجع به آزادی، رهاسازی، مداخله کردن و نکردن و... میزنند اینها از نظر من عمدتاً بیپایه است. شاید خودشان هم ندانند که بیپایه و اساس است. خوب دقت کنید که هیچ حکومت، کشور و مدینهای ذیل این عالم نه اقتصادشان، نه فرهنگشان و نه سیاستشان را رها نمیکنند. منتها مکانیزمهای کنترل متفاوت است؛ مثل این است که بدن انسان همیشه دارد کنترل میشود؛ فشارخون، ضربان قلب، تنفس، جریان خون و همه امور دیگر تحت کنترل کامل است. در فرهنگی مثل فرهنگ آمریکا یا فرهنگهای اروپایی اینها به 2 دلیل این امکان را پیدا کردند که مکانیزمهای کنترلی را نامحسوس کنند؛ یکی اینکه اینها بیش از 300 سال است که بر تمام دنیا مسلط هستند و دنیا را کامل گرفتند. بنابراین موضعشان موضع مورد حمله واقع شدن مستقیم نیست. شما هرگاه جایی را بگیرید و بر آن قوم و مردم مسلط شوید کمکم میتوانید کنترلها را از محسوس به نامحسوس تغییر دهید.
اینها تمام دنیا را از طریق سیستم خبررسانی رسانهای فوق گسترده دارند کنترل میکنند. یعنی آن چیزی را که میخواهند از طریق رسانه به خورد همه میدهند. اینها کلاً بیش از 300 سال است که یک سیستم جهانی ساختند دیگر نیازی ندارند با زور و بگیر و ببند و حکومت آشکار کنترل کنند. دیگر زور غیرمستقیم است اینها حرفشان را چنان جا انداختهاند که همه دارند به شکلهای مختلف تکرار میکنند. نیازی ندارند جلوی همدیگر را بگیرند؛ مگر لحظات خاصی احساس کنند حرف جدید دارد نفوذ پیدا میکند؛ آنجاست که فوراً راههای نفوذ را میبندند و تعارف هم ندارند. برخلاف نئولیبرالهای ما که مرعوباند؛ آنها با هیچچیز و هیچکس تعارف ندارند. چنانچه اوباما گفته بود اگر امنیت ملی آمریکا بهخطر بیافتد، من تمام یوتیوب را تعطیل میکنم. واقعاً هم اگر پای منافع ملیاش وسط باشد این کار را میکند. پس رهاسازی، حرفی بیش نیست و هیچ تمدن و دولت و نظامی سیستم را رها نمیکند. در واقع اگر رها شود، سیستم نمیتواند ادامه پیدا کند.
* آیا اداره سیستم بدون نظارت و کنترل امکانپذیر است؟
** سیستم یک سلسله اجزا دارد که اعم از برخی عناصر و خردهسیستمها هستند. یک وجهی هم دارد که آن را مدیریت میکند. سیستم بدون مدیریت معنی ندارد. مدیریت یک وجهاش حتماً کنترل و بازدارندگی است. هر سیستمی حتماً برای مرز درون و بیرونش فاصله میگذارد. یعنی خودی و غیرخودی برای خود قائل میشود. عالم غرب مدرن هم یک سیستم است. هر دولتی یک سیستم است اینکه اداره نکند و رها کند همهاش الکی و حرفهای بیخود است. همه سیستمها اداره و کنترل میکنند. فقط شکلش با هم فرق دارد. نکته دوم این است که اینها چون مشغول غارت جهانی به لحاظ اقتصادی هستند، بنابراین حجم عظیمی از سرمایه را به کشور خودشان میآورند که این حجم عظیم بالای 90 درصدش را به سرمایهدارها میدهند و یک بخش کوچکی هم در جامعه تزریق میکنند.
آنها با این عمل، یک نوع ثبات اقتصادی ایجاد کردند و آن ثبات اقتصادی به اینها امکان میدهد ثبات سیاسی داشته باشند. ثبات سیاسی به اینها این امکان را میدهد که نسبت به جزر و مدهای فرهنگی کمی مصون باشند و لذا با حساسیت کمتری نگاه میکنند. کشور ما هنوز 30 سال است یک روز نفس راحت نکشیده است یک روز جنگ بود، يك روز كودتا، يك روز تلاش براي براندازي، يك روز تحريم و... خب طبيعي است وضع ما به گونه يك كشور در موضع مسلط جهاني نبوده است، بنابراين نميتوانيم مكانيسمهايي مثل آنها داشته باشيم - نامحسوس و غيرمستقيم - بلكه مكانيسمهاي ما بايد تهاجميتر و آشكارتر باشد چون در شرايط وخيمتري به سر ميبريم. ما هم اگر در شرايط مسلطتري بوديم خيلي بهتر موفق به طراحي ميشديم.
* به نظر شما تاكيد بر رهاسازي در اين زمينه با چه هدفي صورت ميگيرد؟
** فراموش نكنيم كه تكيه بر رهاسازي، براي اين است كه روزنهاي هم براي تهاجم فرهنگي باز كنند. ما در اينجا بايد حواسمان باشد كه حتي دولتهاي ليبرال هم رهاسازي ندارند بلكه كنترل ميكنند ولي با يك مكانيسمي متفاوت از ما. دولت ليبرالي كه در حرف ميگويد من كاري به عقايد مردم ندارم مطمئن باشيد كه در عمل كنترل ميكند. چون اگر كنترل نكند، سيستمش از هم ميپاشد. او اگر بخواهد فقط به اقتصادش فكر كند مجبور است فرهنگ و سياست را كنترل كند؛ يعني براي دفاع از امنيت سرمايهاش هم كه شده بايد فرهنگ را كنترل كند كه يك موقع اختلال در سيستم گردش سرمايه ايجاد نكند.
اينكه شما به اسم اينكه دولت دخالت نكند همهچيز را رها كنيد و سنگ را ببنديد و سگ را رها كنيد... نه؛ اين شدني نيست. اينكه بگوييم سياست فرهنگي ما اين است كه در امور دخالت نكنيم، رك و راست، بسترسازي براي تهاجم فرهنگي است.
البته اين نكته را هم بايد بگويم كه تهاجم فرهنگي سطوح و لايههايي دارد. يك سطح از آن كه بيشتر به گوش ما آشناتر است، ترويج ابتذال اخلاقي در ميان تودههاي جامعه از راههاي مختلف همچون كتاب، ماهواره، فيلم و... است كه متأسفانه شاهد جلوههاي آن در سطح جامعهمان هستيم. اما لايه ديگري نيز براي تهاجم فرهنگي ميتوان متصور بود كه در آن خواص ايدئولوگي كه با انديشههاي روشنفكري آشنا هستند و به نوعي با آن پيوند داشته و دارند مخاطب قرار ميگيرند. در واقع يك ضلع اين جريان عموم مردم قرار ميگيرند و طرف ديگر خواص و نظريهپردازاني قرار دارند كه انديشهها و كتابهايشان مورد رجوع تودههاي جامعه است. علوم انساني يكي از اركان و بسترهاي اصلي هجمه فرهنگي غرب مدرن عليه تفكر ديني و همين خواص ايدئولوگ كشور ما بعد از انقلاب محسوب ميشود.
در اين ميان طيف گستردهاي از مردم قرار دارند كه به قصد يادگيري و پيدا كردن شغل و شأن اجتماعي در رشتههاي علوم انساني مشغول به تحصيل ميشوند و با منابع تفكرات و انديشههاي غربي حاكم مورد آموزش قرار ميگيرند - همان 2، سه ميليون دانشجويي كه سال گذشته رهبر انقلاب در سخنانشان به آن اشاره كردند و از وضعيتشان اظهار نگراني كردند - اين در حالي است كه سيستم دانشگاهي ما بعد از انقلاب تغيير خاصي به خود نديده است و همان دانشگاه غربزدهاي كه رضا شاه پايههايش را بنيان گذاشته با يكسري تغييرات صوري و برخي تغييرات محدود محتوايي در حال فعاليت است. جريان انقلاب فرهنگي هم كه از سال 1359 به بعد دانشگاهها را به تعطيلي كشاند با بيدرايتي برخي از همين روشنفكران داخلي - خصوصا سروش - عقيم مانده و به انحراف كشيده شد و از حركت به سمت توليد علم بومي و ديني بازماند.
در حال حاضر متأسفانه به نظر ميرسد حدود 60 درصد يا حتي بيشتر فارغالتحصيلان دانشگاهي ما در رشتههاي علوم انساني كساني هستند كه وقتي به سراغ دانشگاههاي ما ميآيند با انگيزههاي شريف و گرايشهاي مذهبي و سنتي وارد ميشوند، اما وقتي از دانشگاه خارج ميشوند حداقلش اين است كه به انسانهايي تبديل ميشوند كه يكسري تزلزل در باورهاي دينيشان به وجود آمده است يا اينكه تعهدشان نسبت به اسلام آرمانگرا و سياسي كمرنگتر شده است يا در وضعيت بدتر آن مشهورات ليبرالي را به عنوان حقيقت پذيرفتهاند كه در آن صورت به حاملين و پيادهنظامهاي تهاجم فرهنگي دشمن تبديل ميشوند. غرب براي خودش به اين صورت لشگري درست كرده است كه برخي از جلوههاي حضور اين لشگر در خيابان را در جريانهاي بعد از انتخابات رياست جمهوري دهم مشاهده كرديم.
http://sobhe-no.ir/newspaper/109-1/2/3146
ش.د9502459