انقلاب و شريعتي: سه روايت
حاتم قادري / استاد علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس
حاتم قادري با اشاره به اينكه بحث درباره شريعتي اين روزها زياد است، سه گروه را در نسبت شريعتي و انقلاب از يكديگر تفكيك كرد و گفت: وقتي نسبت شريعتي با انقلاب را ميسنجم، درست است كه بسياري از تاثير زياد ميان شريعتي و انقلاب سخن ميگويند، اما دو جريان اصلي نگاه به شريعتي به انقلاب را رقم ميزنند كه متفاوت با آن گروه اندكي هستند كه معتقدند شريعتي در انقلاب نقش داشته اما اين تاثير آنگونه نبوده كه خود شريعتي ميخواسته است.
آن گروه اندكي كه ميخواهند راجع به تاثير شريعتي در انقلاب سخن بگويند، قصدشان اين است كه نوعي تصوير ذهني و معرفتي را راجع به شريعتي ساماندهي كنند و به نظرشان ميرسد كه شريعتي تاثيرات زيادي در انقلاب داشته، اما انقلاب آنگونه كه مراد شريعتي بوده، طي طريق نكرده و از اين حيث لازم است كه جريان نسبتها تصحيح شود. اما دو جريان ديگر هستند كه نسبت به تاثير شريعتي در انقلاب بحثهاي مفصلي دارند. يك عده هستند كه هم با انقلاب و هم با شريعتي مخالف هستند و دوست دارند چون نميتوانند به انقلاب حمله كنند، به شريعتي حمله كنند و او را وسيلهاي براي تخطئه انقلاب ميكنند. اما جريان ديگر اين است كه اتفاقا در ميان دوستان شريعتي هستند و با توجه به اينكه روند انقلاب برايشان خرسندكننده نيست، ميكوشند انفكاكي حداكثري ميان شريعتي و روند انقلاب ايجاد كنند.
انقلابهاي مهندسي شده يا انقلابهاي آمده
قادري گفت: بحثي در اوايل انقلاب خيلي مطرح بود كه آيا انقلابها ساخته ميشوند يا ميآيند؟ آيا انقلابها مهندسي ميشوند يا انقلابات زاييده عوامل بسيار زيادي هستند؟ بعد صحبت از اين بود كه انقلاب اسلامي ايران با كدام يكي از اين دو مدل سازگار است؟ وقتي به انقلابهاي بزرگ جهان مثل انقلاب فرانسه و روسيه نگاه ميكنيد ميبينيد كه انقلاب فرانسه گويي طوري است كه انقلاب آمده است، البته اين بدان معنا نيست كه در انجام اين انقلاب هيچ طرح و روندي نبوده است، بلكه بحث اين است كه كليت اين انقلاب به گونهاي است كه بيش از آنكه مهندسي شده باشد، برآيندي از همه نيروهايي است كه آمدهاند؛ اما وقتي به انقلاب شوروي مينگريد، مدل عكس را ميبينيد. يعني در انقلاب شوروي گونهاي مهندسي از سوي بلشويكها را شاهد هستيم كه با سياستگذاري مشخص انقلاب را توليد كردهاند و به ثمر رساندهاند. البته اينجا هم به اين معنا نيست كه كل انقلاب را به مهندسي آن از سوي بلشويكها فروبكاهيم. از اين حيث ميان اين دو انقلاب يك تفاوت بنيادين وجود دارد، يكي آمده و دومي مهندسي شده است.
حالا سوال اين است كه انقلاب اسلامي ايران به كدام يك از اين دو مدل نزديكتر است؟ به مدل مهندسي شده و با طرح و تدبير نزديكتر است يا به مدل فرانسوي؟ پاسخ من اين است كه انقلابها را نميتوان با يك مدل مشخص تبيين كرد. برخي به مدل مهندسي شده نزديكترند و برخي به عكس آن. در جوامعي كه رشد و توسعه نيروهاي انساني و بالطبع نيروهاي اجتماعي و اقتصادي از وضعيت مناسبتري برخوردارند، انقلابها مهندسي نميشوند اما در جايي كه اين رشد و توسعه نيروهاي انساني صورت نگرفته، امكان مهندسي شدن انقلاب زياد است. بيدليل نيست كه در جريانهاي چريكي اين تصور بود كه يك نيروي چريكي با تاكتيك و استراتژي مشخص ميتواند به براندازي يك نظام و استقرار نظام جايگزين ميتوانند كمك كنند. اين نگاه هم در گروههاي چپ و هم در گروههاي مذهبي وجود داشت و به يك معنا ميتوان علايمي از آن را در شريعتي نيز ديد. سيد قطب نيز از چنين مدلي تبعيت ميكند. يعني يك گروه اقليتي ميتوانند اتفاق بزرگي را رقم بزنند.
انقلاب ايران مدل مهندسي شده
قادري گفت: وقتي به وضعيت ايران نگاه ميكنيم، تصور من اين است كه ما به انقلاب هدايت شده نزديكتر هستيم تا انقلاب برآمده. منظور از انقلاب هدايت شده مجموعهاي از عوامل است: استبداد نظام شاه، ناكارآمدي نظام، تكبر نظام، تفرعن و فساد نظام شاه و... در كنار اين عوامل عدهاي بودند كه تحت تعاليم نيروهاي چپ اعم از اسلامي و غيرمذهبي ميكوشيدند با ساخته و پرداخته كردن نيروهاي خاصي، پايگاه امپرياليسم را ساقط كنند. در ميان اين نيروهاي چپ از سازمان مجاهدين اوليه گرفته تا طرفداران شريعتي را دربرميگيرد كه از نوعي راديكاليسم دفاع ميكردند. ايشان از نوعي اسلام دورانساز و تحولگرا دفاع ميكردند، با تسامح ميتوان نهضت آزادي را نيز در ميان اين گروهها قرار داد، اگرچه واقعا راديكاليسم گروههاي چپگرا را نداشتند.
وي دو مولفه اساسي را در ميان كساني كه به مهندسي شدن انقلاب اعتقاد داشتند، تفكيك كرد و گفت: يك مولفه به نيروهاي سنتي بازميگردد كه عمدتا حول امام خميني(ره) شكل گرفتند و كارشان از سالهاي آغازين دهه ١٣٤٠ شروع شده بود و به طور جدي فعاليت ميكردند و مولفه دوم را اسلام راديكال ميتوان خواند. اين اسلام سياسي راديكال گروههاي چپ با گروههاي مذهبي تفاوت داشتند و نگاهشان به اقتصاد، جامعه، سياست و... متفاوت بود.
انقلاب حاصل توافق دو مولفه
قادري تاكيد كرد: با توجه به اين تفكيكها حالا ميتوانيم بپرسيم در انقلاب كداميك از اين مولفهها ميتوانند نقش موثرتري داشته باشند؟ به نظر من در پيدايش انقلاب ايران اين دو مولفه در جايي به يكديگر رسيدند، هر چند اين رسيدن از يك زاويه و نگرش نبود. وقتي انقلاب شد من جواني ٢١ يا ٢٢ ساله بودم و به عنوان يك شاهد عيني هم ميتوانم تشريح كنم. يك انقلاب چه زماني رخ ميدهد؟ آن تشكلها و نيروسازيهاي اوليه يا زماني كه ميليونها نفر در خيابانها حضور پيدا ميكنند؟ به نظر من بدون حضور گسترده تودهها امكان وقوع انقلاب در ايران نبود، چه موافق شريعتي باشيم و چه مخالف او.
يعني اگر مردم و تودهها به رهبري امام خميني و متحدانش به صحنه نميآمدند، ما انقلاب را شاهد نبوديم و شاهد يكسري بحرانها و تلاطمهاي سياسي بوديم كه نظام را بيثبات ميكرد اما به انقلاب منجر نميشد. عكس آن هم قابل بحث است. يعني حضور آن اسلامگرايان انقلابي و راديكال موثر بود و بدون آنها نيز انقلاب پيروز نميشد. بنابراين اين دو با هم توانستند انقلاب را پيروز بكنند. به همين خاطر شريعتي متعلق به آن قسمتي از مهندسي انقلاب است كه به گروه اقليت برميگردد. اما بايد توجه كرد كه براي انقلاب هم اقليت و هم اكثريت لازم بود.
رابطه اقليت و اكثريت
قادري با اشاره به اهميت رابطه ميان اين اقليت و اكثريت تاكيد كرد و گفت: در انقلاب ما فاصله ميان اقليت و اكثريت زياد است. اين دو مولفه يعني نيروهاي سنتي و اسلام راديكال حول و حوش سال ١٣٥٧ يعني وقتي كه حكومت شاه اشتباهات فاجعهبار نسبت به بقاي خودش مرتكب شد، به هم پيوستند و نظام شاه از كارايي لازم برخوردار نبود و با سياستهاي نادرست و ضعيف و تحريككننده خودش، اين دو گروه با هم متحد شدند، بدون اينكه توجه كنند بنيادها و منشاهاي حضور و ظهورشان و توليد سياست و توليد معنايشان و توليد قدرت شان با هم متفاوت است. بدين معنا شريعتي متعلق به اسلام راديكالي است كه ميتوانست نيروهاي برگزيده را به خيابانها آورد. اما در ارزيابي امروز ما نسبت به انقلاب، تا چه حد ميتوان گفت كه انقلاب با سخن شريعتي هماهنگ است؟ وقتي مولفههاي سنتي و مدرن با هم ملحق شدند، دو مولفه مهم صورت گرفت، يك مولفه سلبي يعني نخواستن نظام شاه بود كه همه با هم توافق داشتند و دوم مولفههاي ايجابي بود كه در سطح با هم توافق داشتند، اما كلا در كوره انقلاب با هم در هم تنيدند.
به طور خلاصه اگر ميتوانستيم شريعتي را در قامت همان آدم ٤٠ ساله احيا كنيم، شايد با خيلي از اتفاقات مخالف بود، اما نبايد فراموش كرد وقتي انقلاب ميآيد كسي از ما نميپرسد كه شما موافقيد يا خير. بنابراين انقلاب ايران بيشتر از نوع مهندسي شده است، نه مهندسي شده نوين، بلكه چون از نيروهاي سنتي گستردهاي برخوردار بوديم، اين نيروها غلبه يافتند. بنابراين ذات و طبيعت ايران سنتي است و مهندسي شده بودن آن به لحاظ ساخت اجتماعي سنتي است و نيروهاي مدرن نيز در دل اين جريان سنتي ذوب شدند. شريعتي نيز بخشي از نيروهاي مهندسي است، بخش بسيار مهمي نيز بود، اما انقلاب روندي داشت كه شايد به مباحث او چندان مجال تفسيرهاي متفاوت نداد.
انقلابها چگونه اتفاق ميافتند
هاشم آقاجري / استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس
هاشم آقاجري با تاكيد براينكه وقتي از نسبت شريعتي و انقلاب سخن ميگوييم بايد مشخص كنيم كه از چه انقلابي، در چه مرحلهاي، با چه ويژگيهايي و از كدام شريعتي سخن ميگوييم، گفت: شريعتياي كه امروز برساخته شده يا شريعتياي كه در زمانه خود و پيش از وقوع بسيج انقلابي در سال ٥٧ در ذهن نسل معاصر او بود. در خصوص انقلاب، من البته معتقد هستم كه نه فقط درمورد انقلاب ايران بلكه درمورد همه انقلابها نه ساختارگرايي محض توضيحدهنده انقلاب است و نه عامليتگرايي محض. البته وقتي كه خانم تدا اسكاچپول، نظريهپرداز معروف ساختارگرا كتاب «دولتها و انقلابهاي اجتماعي» خود را نوشت هنوز انقلاب ايران پيروز نشده بود. او در آن كتاب كه تز دكتراي او بود سه انقلاب را به طور مشخص بررسي كرد؛ انقلاب فرانسه، روسيه و چين و در نهايت، نتيجه گرفت كه اساس انقلابها ميشوند (Be coming) و نه اينكه ساخته ميشوند.
وي افزود: در نگاه ساختارگرا انقلاب يك فعل لازم است نه يك فعل متعدي و كارگزاران يا ايجنتها، ابزار دست ساختارها هستند. يك سال بعد كه انقلاب در ايران اتفاق افتاد، خانم اسكاچپول مقالهاي نوشت و در واقع نظريه قبلي خود را در سايه تجربه انقلاب در ايران، تصحيح و تكميل كرد. البته از همان زمان به بعد در جامعهشناسي به طور كلي و از جمله در جامعهشناسي انقلابها، ميان جامعهشناسان يك گرايش تركيبي به تدريج شكل گرفت و تا امروز نيز ميبينيد كه مهمترين نظريههاي جامعهشناختي، نظريههاي تركيبي ساختار- كارگزار است.
نظريهپردازي مثل گيدنز و بورديو سعي كردند از اين ثنويت، دوقطبي و دوگانه عامليت و كارگزار و ساختار از طرف ديگر پرهيز كنند. زيرا نظريه ساختارگرا، يك نوع نظريه تقديرگرايانه است و ميتواند از دل آن نوعي دترمينيزم و جبرگرايي بيرون آيد و در مقابل، نظريه عامليتگرا ميتواند منجر به يك نظريه كاملا ارادهگرايانه و ايدهآليستي شود كه گويي فرد، گروه يا عدهاي از نخبگان هر زمان كه اراده كردند ميتوانند انقلاب كنند و انقلابها به اين ترتيب به وجود ميآيند.
خودويژگي انقلابهاي ايراني
آقاجري با اشاره به انقلاب اسلامي گفت: من درمورد انقلاب ايران معتقدم كه هرچند كه در مراحل و لحظههاي تعيينكننده نهايي، تصميمگيريهاي عامليتگرا و در راس آنها تصميمگيريهاي آيتالله خميني، خيلي تاثيرگذار بود اما فكر ميكنم كه به كار بردن صفاتي مثل نيروهاي سنتي، انقلاب را مهندسي كردهاند يا شريعتي آن را ساخته، تعبيرهاي درستي نيست. زيرا وقتي ما انقلاب ايران را در كانتكستهاي وسيعتر تاريخي ميگذاريم و با در نظر گرفتن تغيير و تحولاتي كه در دهه ٤٠ و ٥٠ اتفاق افتاد؛ تجربه نهضت ملي و كودتاي ٢٨ مرداد، تحولات طبقاتي و شهرنشيني، توسعه دانشگاهها و قشر باسواد و... آنگاه عامليت نيروهاي سنتي در اين متن بايد ديده شود. دوم اينكه درمورد انقلابهاي ايراني به طور كلي، يك ويژگيهايي وجود دارد كه من فكر ميكنم تا حدودي به آنها خودويژگي ميدهد. از اين جهت بين انقلاب ٥٧ و انقلاب مشروطيت و انقلابها و نهضتهاي بين اين دو، شايد نقاط مشترك زياد باشد. يكي از نقاط مشترك اين است كه هيچ يك از انقلابهاي ايراني، تك طبقهاي نبوده يعني به لحاظ جامعهشناختي، انقلابهاي ايراني، انقلابهاي همه طبقاتي و ائتلاف طبقاتي بوده است.
وي ادامه داد: به لحاظ ايدئولوژيك نيز انقلابهاي ايراني، انقلاب حداقل در مراحل تدارك انقلابي نبوده كه يك گفتمان ايدئولوژيك واحد بر كل آن حاكم باشد. ما در تمام انقلابهاي ايراني لااقل در مرحله تداركاتي با نوعي تنوع گفتماني روبهرو هستيم و اتفاقا يكي از دلايلي كه برخلاف انقلابهاي غيرايراني، ما در انقلابهاي ايراني ميبينيم كه خيلي سريع و بدون خشونت و خونريزي يا حداقل آن، پيروز ميشود و قبل از انقلاب سياسي، نوعي ساختار وحدت حاكم است و بعد كه پيروزي سياسي اتفاق افتاد تازه شكافها و اختلافها شروع ميشود و راز و رمز اينكه ما بعد از مشروطيت، دوره رويارويي يپرم خان و ستارخان و پارك اتابك و جنگهاي داخلي را داريم يا بعد از سي تير اختلافات بين دكتر مصدق و كاشاني به وجود ميآيد يا در انقلاب ايران، بعد از ٢٢ بهمن ٥٧، درگيريها شروع ميشود دقيقا به خاطر اين است كه در واقع، ما با يك بلوك ائتلافي هم به لحاظ ايدئولوژيكي و هم به لحاظ جامعهشناختي و طبقاتي روبهرو بودهايم.
از انقلاب ٥٧ دفاع ميكنم
آقاجري تاكيد كرد: ما گاهي امروز وقتي راجع به سال ٥٧ صحبت ميكنيم، خودمان را به سختي ميتوانيم از زير بار تاريخ ٣٧ ساله اخير خلاص كنيم. يعني ما ناگزير تحت تاثير شرايط موجود، هم راجع به اصل انقلاب ٥٧ حرف ميزنيم هم راجع به دكتر شريعتي يا هر شخص ديگري و من فكر ميكنم از جنبه روش شناختي، اين روش مناسبي نيست، چه طرفدار انقلاب باشيم و چه مخالف آن. من صريح ميگويم كه همچنان از انقلاب ٥٧ دفاع ميكنم. اما آن انقلاب چه بود و چه ماهيتي داشت و چگونه تكوين يافت. فراموش نكنيم كه انقلابي كه اتفاق افتاد محصول مشترك يك كارخانه عظيم بود كه به خصوص بعد از كوتاي ٢٨ مرداد ٣٢ به تدريج ساخته شد. ما اگر دهه ٤٠ و ٥٠ را مطالعه كنيم خواهيم ديد كه در آن دهه، يك سرمايه فرهنگي توليد شد. در توليد اين سرمايه، همه روشنفكران از طريق تاليف و ترجمه، فيلمسازي، رمان، ادبيات و شعر مداخله داشتند و بعد دكتر شريعتي آمد.
كاري كه او كرد اين بود كه بر اساس اين سرمايه فرهنگي، سرمايه فرهنگي ديگري را بر اساس بازسازي اسلام و تزهايي مثل رنسانس اسلامي و پروتستانيزم اسلامي ساخت زيرا با جمعبندي كه او داشت معتقد بود كه علت شكست انقلابهاي گذشته ايراني اين بوده كه اين انقلابها ايدئولوژي نداشتند لذا دكتر شريعتي ميخواست يك ايدئولوژي اسلامي - انقلابي مدرن بر اساس معرفت و شناخت بسازد. او مرتب تاكيد ميكرد كه جامعه ما به عنوان يك جامعه شيعي محبت اهلبيت را دارد در حالي كه معرفت اهلبيت مهم است و شعور مقدم بر شور است و عناصري از اين قبيل كه در پروژه شريعتي وجود دارد. پروژه شريعتي يك پروژه بعثت فرهنگي و انقلاب فكري بود كه او فكر ميكرد بايد آن را به سهم خود پيش ببرد و البته نيمهتمام هم از صحنه خارج شد. اما فراموش نكنيم مولفههايي كه در گفتمان دهه ٥٠ وجود داشت همگي ساخته شريعتي نبود بلكه به يك معنا خود او نيز محصول آن گفتمان بود.
تحليل قادري مبتني بر يك دترمينيسم تقديرگرايانه است
آقاجري با اشاره به رويكرد قادري در مورد انقلاب اسلامي گفت: تاريخ به صورت يك روايت تحقق پيدا ميكند يعني حق زنجيره ماتقدم است تا زنجيره ماتاخر را به وجود آورد. اگر ما بگوييم آنچه اتفاق افتاد بايد اتفاق ميافتاد به نظر من يك دترمينيسم تقديرگرايانه و جبرگرايانه است. لااقل آقاي قادري كه درباره انقلاب در سال ٥٧ اينگونه تحليل ميكند حق ندارد اين طرف را اينگونه تحليل كند. من معتقد هستم كه همچون قبل از سال ٥٧ ديالكتيك عامليت و ساختار، رويدادها را تعيين كرد.
وقتي روحانيت به انقلاب وارد شد، بدنه روشنفكري ما ضعيف بود
وقتي روحانيت به انقلاب ايران وارد شد، بدنه روشنفكري ما به خصوص روشنفكري مذهبي ما، بدنه ضعيفي بود. روشنفكري ديني ما نهادينه نبود و نهاد نداشت برخلاف روحانيت كه ساختار، سازمان، شبكه و مسجد داشت، روشنفكران مجموعهاي از افراد متفرقي بودند كه نميتوانستند يكدست عمل كنند. ضمن اينكه بعد از اين بين خود آنها نيز اختلاف به وجود آمد. يعني پيش از آنكه روحانيون آنها را تضعيف كنند خود آنها يكي پس از ديگري يكديگر را از صحنه خارج كردند.
آنقدر كه روشنفكران به دولت بازرگان حمله كردند، روحانيت حمله نكرد
فراموش نكنيم دولت موقت و مهندس بازرگان را آنقدري كه روشنفكران انقلابي مدرن چپ مذهبي و غيرمذهبي مورد حمله قرار ميدادند، روحانيت مورد حمله قرار نميداد. وقتي دولت موقت كنار رفت آنگاه فضا و خلأيي به وجود آمد كه روحانيت آن را پر كرد.
قادري: من دترمينيست نيستم
حاتم قادري / استاد علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس
قادري با اشاره به بخشي از سخنان آقاجري گفت: «من دترمينيست[جبري بودن] نيستم.» او در ادامه افزود: من فكر ميكنم قبل از هر چيز لازم است تا خود را از چيزهايي كه به من نسبت ميدهيد، مبرا كنم و سپس خطاب به وي گفت: «نه آقاي دكتر آقاجري من اين چيزهايي كه شما ميگوييد، نيستم.»او در ادامه براي توضيح بيشتر آنچه بيان كرده بود گفت: به باور من در انقلاب ايران در عين اينكه ساختارها وجود داشته، فاعليتها و عامليتها نيز وجود داشتهاند. به باور قادري نميتوان به واسطه وجود و حضور ساختارها، نقش فاعليتها و عامليتها را ناديده بگيريم. وي سپس با اشاره به بخش ديگري از اظهارات آقاجري افزود: شما وقتي يك جامعه آزاد داشته باشيد، احتمال اينكه آن وقت مهندسي شويد خيلي ضعيف هست.
انقلابها منحرف نميشوند
قادري در بخش ديگري از سخنانش با اشاره به اظهارات آقاجري مبني بر برخي انحرافها در انقلاب تاكيد كرد: من معتقدم اساسا انقلابها منحرف نميشوند. او البته تاكيد كرد كه مقصود او از بيان اين جمله به هيچوجه ارزشگذاري نيست. او با بيان اينكه نه ميگويم موافق وضع موجود هستم و نه مخالف آن اما در عين حال معتقدم كه انقلاب چيزي جز اين نبود و نيست. بنابراين اين حرف من به هيچوجه دادن امتياز و پوئن به وضع موجود نيست.
قادري با اشاره به بخش ديگري از سخنان آقاجري كه بيشتر ناظر به تصورات و گمانهاي او و همراهانش در مورد انقلاب در سالهاي پيش از آن بود، افزود: ما بايد بدانيم كه نميتوان بر اساس حسننظر به افراد و جريانها تصميمهاي سياسي خود را اتخاذ كنيم. ما بايد بدانيم كه اين فقط قدرت است كه ميتواند قدرت را مهار كند و نه حسننظرها و حسننيتها. وي با تاكيد مجدد بر اينكه انقلابها اساسا منحرف نميشوند تاكيد كرد: كساني كه از انحراف انقلاب سخن ميگويند در واقع معتقدند كه انقلاب از زاويه نگاه آنها منحرف شده است. بنابراين اگر از من پرسيده شود كه آيا انقلاب ٥٧ منحرف شده است من ميگويم آري اين اتفاق افتاده است اما نه نسبت به اصل آن بلكه تنها نسبت به شعارهايي كه من در آن موقع ميدادهام. بله انقلاب نسبت به شعارهاي من، شعارهاي آقاي دكتر آقاجري و شعارهاي شريعتي منحرف شده است اما نسبت به داشتههاي ما در آن به هيچوجه انحرافي مشاهده نميشود.
قادري با اشاره به اهميت بسيج تودهها در كنشهاي اجتماعي و سياسي گفت: همه ما ميدانيم كه شريعتي ظرفيت بسيج تودهها را نداشت. او فوقش توانسته بود چند صد روشنفكر و چند هزار دانشجو را به گفتمان خود جذب كند حال آنكه بسيج تودهها اساسا در جاي ديگري داشت شكل ميگرفت. به همين جهت است كه ميگويم ما در انقلاب و آن چيزي كه اتفاق افتاد، انحرافي نميبينيم كما اينكه در هيچ انقلاب ديگري در هيچ كجاي دنيا نميتوان انحرافي مشاهده كرد. قادري در ادامه اين بحث با اشاره به انقلاب روسيه و شرايط آن در عصر استالين گفت: بله تروتسكي ميتواند بگويد كه استالين به من خيانت كرده است اما نميتواند بگويد انقلاب روسيه منحرف شده است. چراكه به نظر من كارهاي استالين لابد زمينهاش در انقلاب روسيه وجود داشته است.
از دل آثار شريعتي آزادي در نميآيد
قادري سپس در ادامه با اشاره به آنچه در مورد نسبت شريعتي با داعش گفته بود، افزود: «من به شريعتي علاقه دارم و براي همين هم هست كه حرفهايش را جدي ميگيرم. من هيچوقت شريعتي را با داعش يكي نگرفتم و اگر كسي از من بپرسد آيا از نظر شما شريعتي و داعش يكي هستند حتما خواهم گفت استغفرالله! اما در عين حال ميگويم ما بايد نسبت به نتايج آرا و آثار شريعتي هشيار باشيم.»
شريعتي ما را به چيزهايي دعوت ميكرد كه خودش انجام نداده بود
قادري در ادامه با اشاره به نسبت آثار شريعتي با مقوله «آزادي» گفت: به باور من از دل انديشههاي شريعتي آزادي در نميآيد. در واقع مسيري كه شريعتي ما را به آن رهنمود ميكند در نهايت به آزادي نميانجامد. وي با تاييد اينكه در آثار شريعتي به مباحثي نظير آزادي، برابري و... پرداخته شده است اما تاكيد كرد كه اين مساله فرق ميكند با مسيري كه ما قرار است در نهايت به آن رهنمود شويم. او عدم بررسي نقادانه گزارههاي ديني در نگاه شريعتي را اصليترين عامل اين مساله دانست. وي با اشاره به برخي مضامين در آثار شريعتي تصريح كرد: وقتي شريعتي ميگويد آگاه باش، خود آگاهي داشته باش و... من ميگويم خود او هنوز اين كارها را انجام نداده بود.
قادري در ادامه با بيان اينكه موافق رفورم ديني است تصريح است: اما نميتوان با اباذر مسائل پيچيده امروزمان را حل كنيم. من ميگويم اينكه حالا شريعتي چه تصويري از اباذر ارايه داده است نبايد باعث شود كه ما انتظار داشته باشيم با اباذر شدن بتوانيم مسائل امروزمان را حل و فصل كنيم. قادري در پاسخ يكي از حاضران كه خطاب به وي پرسيد «اگر از دل آثار شريعتي آزادي در نميآيد پس تكليف اين همه تاكيد شريعتي بر آزادي چه ميشود؟» گفت: اگر ١٠بار ديگر هم شريعتي را از نو بازنويسي كنيم و در آن دايما تكرار كنيم آزادي، آزادي، آزادي، عرفان، برابري، آزادي و... باز هم به گمان من آن چيزي كه شما به دنبالش هستيد را نميتوانيد در شريعتي پيدا كنيد.
داعش از كجاي آثار شريعتي در ميآيد؟
هاشم آقاجري / استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس
در ادامه آقاجري در واكنش به سخنان قادري اظهارات خود را اينطور آغاز كرد؛ «دكتر قادري خيلي دائره المعارفي بحث ميكنند و به تعبيري انگار از يك مقام داناي كل كه آن بالا نشستهاند به همه ما نگاه و ما را موعظه ميكنند كه چه كارهايي را بايد و چه كارهايي را نبايد انجام دهيم و بعد هم براي خودشان نتيجهگيري ميكنند.»وي در ادامه با اشاره به بخشي از اظهارات قادري مبني بر اينكه درك نيروهاي سنتي از اسلام به واقعيت نزديكتر است تا امثال شريعتي و روشنفكراني كه خود را به او نزديك ميدانند، گفت: الان ما با گروهي از روشنفكران مواجه هستيم كه به هر دليلي از دين فاصله گرفتهاند. اينها دايما ميگويند كه اسلام واقعي هماني هست كه طرفداران سنتي آن ميگويند. ميگويند اين اسلامي كه شريعتي و روشنفكران متاثر از او ميگويند يك اسلام غير واقعي و بزك شده است.
وي با رد اين ادعا خطاب به قادري گفت: من ميخواهم از آقاي دكتر قادري سوال كنم چرا از دل آثار شريعتي آزادي در نميآيد؟ از كجاي آثار شريعتي ميتوان گفت كه داعش درميآيد؟ وي سپس با اشاره به سوال يكي از حاضران در جسله از قادري مبني بر اينكه «تعريف شما از آزادي چيست؟» گفت: «واقعا منظور شما از آزادي چيست آقاي قادري؟ آزادي در كدام كانتكس و با كدام قرائت؟»آقاجري با اشاره اظهارات قادري در مورد درك سنتي از اسلام گفت: بله يك شريعت ارتدوكسي وجود داشته كه الان هم همچنان وجود دارد. يك سنت وجود داشته كه همچنان هم هست. اما چرا ما نبايد به خودمان اجازه بدهيم يك بازخواني از اين سنت داشته باشيم؟ وي با اشاره به سخنان قادري در مورد بحث اباذر در آثار شريعتي گفت: آيا واقعا وقتي شريعتي بحث اباذر را مطرح ميكند يعني ما بايد با يك نگاه ارتجاعي به عقب برگرديم؟ آيا اينطور بايد شريعتي را بفهميم؟
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=67139
ش.د9503852