با وجود اينكه تفكرات دكتر علي شريعتي در برهه انقلاب ملهم گروههاي اثربخشي از توده فعال جامعه بود اما پس از حدود دو دهه از انقلاب؛ اصلاحطلبان و به عبارتي روشنفكران سكولار با مركزيت حلقه فكري خود - حلقه كيان- كوشيدند جامعه را شريعتيزدايي كنند. در اين برهه از فعالان اين حلقه، ادبياتي به غايت تند عليه شريعتي شاهديم، به حدي كه رامين جهانبگلو عضو حلقه كيان اعتقاد خود را اين گونه بيان ميكند كه «ما مجبوريم جامعه امروزمان را بر ويرانههاي انديشه شريعتي بنا نهيم!» جبهه فكري اصلاحطلبان و چهرههايي چون عبدالكريم سروش و سيدجواد طباطبايي در اين دوره و پس از آن طلايهدار تاخت و تاز به مرحوم شريعتي بودند.
البته بايد اعتراف كرد اينان كاملاً در اصرار خود بر مخالفت با شريعتي محق بودند، چراكه پايههاي تفكر شريعتي بر شاخصهايي استوار بود كه براي توسعه تفكر اصلاحطلبي سم مهلك محسوب ميشد. شريعتي به مبانياي اعتقاد داشت كه انديشه اصلاحطلبان را از اساس زير سؤال ميبرد و از آنجا كه به عنوان يك شخصيت كاريزماتيك و آزاديخواه پس از گذشت دو دهه همچنان فكر شمار زيادي از جوانان و دانشجويان را مسخر خود ساخته بود؛ گريزي نبود جز هجمه سنگين بر بتشكن تفكر اصلاحطلبي دموكراتيك.
اما مباني تفكر علي شريعتي چه بود كه در اواخر دهه 70 اين چنين خواب اصلاحطلبان را برآشفت و آنان را وادار به مبارزه با وجهه اين شخصيت محبوب ميان جوانان نمود؟ آذر ماه، سالروز تولد اين معلم است و بد نيست در چنين روزهايي بررسي كنيم علت دشمني دگرانديشان با تفكرات علي شريعتي را.
شريعتي در نزاع ايدئولوژيك
عبدالكريم سروش پدر معنوي روشنفكري اصلاحطلبانه؛ دروازه نقد خود بر شريعتي را از دريچه «ايدئولوژي» گشود. پروژه عبدالكريم سروش، لاغر و نحيف ساختن دين و كاربست آن در عرصه اجتماع بود و از قضا اولين قرباني انديشههاي سروش، شريعتي محسوب ميشود. معلمي كه به دنبال تبديل و تعميم دين از فرهنگ به ايدئولوژي است كه كاملاً در نقطه مقابل هدف سروش است.
عليرضا علويتبار، صاحبنظر سياسي و روزنامهنگار اصلاحطلب اعتقاد دارد انديشه شريعتي لااقل از دو وجه با پروژه روشنفكري ديني در تعارض است؛ نخست نگاه ايدهآليستي علي شريعتي است كه بر خلاف نگاه رئاليستي روشنفكران ديني است. نكته دوم هم زير سؤال رفتن مباني توتاليتراليسم توسط اين جريان بود. طبيعتاً براي از بين رفتن توتاليتراليسم بايد مقومات آن از بين روند و آرمانشهرگرايي از جمله آنهاست. مقولهاي كه علي شريعتي دقيقاً سمت مقابل آن حركت ميكرد و در پي شكلدهي به يك جامعه آرماني بود.
پايه ديگر توتاليتريسم كه هانا آرنت نيز به آن اشاره دارد؛ مسدود كردن مسير جامعه بر هر منبعي جز قوانين موضوعه براي شناخت و عمل است و اين اصلاً با پروژه فكري شريعتي سازگاري نداشت. علويتبار اشاره ميكند: «سروش پايههاي توتاليتريسم را در طول زمان مورد حمله خودش قرار داد. زماني كه سروش آنچه از احكام شريعت موجود است را «فهم ما از احكام» ميداند؛ طبيعي است ميكوشد آنچه با آن قوانين زير سؤال ميرود را زير سؤال ببرد و تخطئه نمايد.»
سروش در مقالهاي تحت عنوان «آنچه روشنفكري ديني نيست» در سال ۸۶ عملاً شريعتي را به واسطه تفكر ايدئولوژيك از دايره روشنفكري طرد ميكند و مينويسد: «روشنفكري ديني به حكم آنكه معرفتانديش و تجربتانديش است، ايدئولوژي هم نيست يعني ايدئولوژي گزينشگر و حركتانديش و ي تراش. ايدئولوژيها كه به جنبش و خيزش و مبارزه و گلاويز شدن با دشمن موجود، ميانديشند با حقيقت كممهرند و آوردگاهي تنگ دارند و با شكست دشمن، خود نيز ميشكنند و فروميافتند؛ و سلاحهايي كه با تصفيه و استخراج گزينشي، تراش موقت يافتهاند، از تناسب ميافتند و پاك بياثر ميشوند. امام حسين(ع) و شهادتش كه استثنايي در سلسله امامت بود، در دستان گزينشگر شريعتي بدل به قاعده ميشود و بوعلي سينا كه فخر فرهنگ ايران بود، در پاي ابوذر تحقير ميشود تا سلاح ايدئولوژيك لازم براي فروكوفتن سلطنت فراهم آيد و اسلام انقلابي بر سكولاريزم سلطنتي پيروز گردد. همراه شدن نيتي صواب با روشي ناصواب كمترين عيبش اين است كه ناماندگار است.»
احسان شريعتي فرزند دكتر علي شريعتي كه خود نيز از چهرههاي اصلاحطلب است؛ به رفتار اصلاحطلبان نسبت به شريعتي انتقاد جدي دارد. او ميگويدامروزه اصلاحطلبان به دكتر شريعتي نقد وارد ميكنند كه انديشههايش قابليت خوانش توتاليتر دارد و اين درحالي است كه خود اينها [اصلاحطلبان] اين قرائت [توتاليتريسم] را در انديشه و آثارشان باب كردهاند!»
احسان شريعتي اعتراف ميكند: «مشي شريعتي نميتواند اصلاحطلب (به معناي اينكه سيستمها را از بالا اصلاح كنيم) باشد. چون نگاه شريعتي به تغييرات از پايين معطوف است.»
سروش تنها فرد از حلقه كيان نبود كه با تفكر شريعتي به مبارزه برخاست، اكبر گنجي عضو ارشد اين حلقه فكري نيز از ديگر منتقدان شريعتي است. او مينويسد: «شريعتي ايدئولوگ انقلاب بود. گفتمان مسلط دهه 40 و 50، هفت ويژگي داشت: انقلابي، ايدئولوژيك، يوتوپيايي، ضد غرب (ضد امپرياليست) از طريق ماركسيسم- لنينيسم، ضد مدرنيته از طريق هايدگر و بنابر روايت سطحي احمد فرديد از هايدگر)، بازگشت به خويشتني، ضد دموكراتيك و عدالتخواهانه بود. شريعتي برجستهترين نماد اين گفتمان بود. از اين رو نقد شريعتي، نقد گذشته همه ماست؛ مايي كه خود از شيفتگان او بوديم و به راه او رفتيم.»
پس از سروش و اعضاي ارشد حلقه كيان، خيل روزنامهنگاران و سياسينويسان اصلاحطلب آن ايام كه توشه فكري از كيان ميگرفتند به تخطئه و نقد انديشه شريعتي پرداختند.
كمال رضوي جامعهشناس اصلاحطلب معتقد است: «باب عبور از شريعتي اينگونه توسط اين جريان فكري اصلاحطلبان وقت گشوده شد و آتش آن در اندك زماني دامن خود سروش را نيز گرفت به طوري كه عبور از روشنفكري ديني و سروش نيز سرلوحه كار جوانان جوياي نام عرصه ژورناليسم قرار گرفت و از آن زمان رقابتي روزافزون براي پشت پا زدن به ميراثهاي فكري و تخطئه و تخريب آنها آغاز شده است.»
رضوي معتقد است: «روند زدودن ايدئولوژي از دين، ساز بيرون كردن شريعتي از دايره روشنفكري را كوك كردن، بعدها تبعات خود را در مدار نظري و عملي عيان كرد.»
يك ضدليبراليسم تمام عيار!
وجه بارز شخصيت علي شريعتي ضديت او با آموزههاي ليبراليستي است. او به واسطه قرابت با تفكرات سوسياليستي آنقدر محكم و بيرودربايستي مقابل ليبراليسم قدعلم ميكند كه حتي انديشمندي چون شهيد مطهري هيچگاه با چنين ادبياتي با آن مواجه نميشود. چه آن كه حتي شهيد مطهري به نفي مطلق ليبراليسم نميپردازد و معتقد است:
احسان شريعتي معتقد است «در دهه اول انقلاب اصلاحطلبان شريعتي را نقدكننده ليبرال دموكراسي و متمايل به سيستم حكومتي متعهد و هدايت شده ميدانستند. سوءاستفادهاي كه التقاطيها و ليبرالها ميخواهند از شريعتي داشته باشند غلط است. شريعتي با جريان عام انقلاب همراه است و به سوي رهبري عقيدتي و نظام هدايتي حركت ميكند. بعدها همين اصلاحطلبها ليبرال شدند و وقتي خواستند با نظام، تسويه حساب كنند، به شكل نمادين با شريعتي تسويه حساب كردند.»
ممكن است برخي ضديت شريعتي را با ليبراليسم به نياز آن روز فضاي كشور تعبير كنند كه اكبر گنجي ضمن رد اين فرض و نقد به شريعتي ميگويد: «ليبراليسم، دموكراسي و حقوق بشر پژواك روح حاكم بر زمانه اوست. اگر انديشههاي او را در ظرف زمان قرار دهيم مخالفت او با اين مقولات بهتر فهميده ميشود. اما حقيقت است كه در همان روزگار شريعتي كساني بودند كه همدلانه به ليبراليسم، دموكراسي و حقوق بشر مينگريستند و مستقلانه در برابر گفتمان مسلط زمانه ايستادگي ميكردند. براي مثال، ميتوان مواضع شريعتي را در خصوص ليبراليسم، دموكراسي و حقوق بشر با انديشههاي مرتضي مطهري مقايسه كرد. مطهري ميگفت: «تعليمات ليبراليستي در متن تعاليم اسلامي وجود دارد.»
تفكر انقلابي شريعتي و حساسيت دگرانديشان
از نظرگاه شريعتي، انقلاب مفهومي مهم و تاريخي دارد. شريعتي انديشمندي انقلابي شبيه هايدگر است به اين معني كه در قالب وضع موجود نميگنجد.
احسان نراقي كه خود شخصيتي محافظهكار بود انديشههاي انقلابي شريعتي را برنميتافت و همواره به او منتقد بود كه باب «اصلاحات» را بسته، مردم را عملاً به انقلاب فراميخواند. از نظر نراقي انديشه انقلابي شريعتي مسير را بر اصلاحطلباني كه درصدد توسعه و اصلاح امور [پيش از انقلاب] بودند بست. او بر اين باور بود كه انقلابي شدن فضاي جامعه، راه را بر تأثير نيروهايي كه درصدد اصلاح بودند بست و چارهاي جز انقلاب نگذاشت.
شريعتي به مخالفت انقلابي با رژيم شاه برخاست در حالي كه مهندس بازرگان ميگفت رهبر «منفي» انقلاب، شخص اعليحضرت است. يعني اگر اجازه رقابت احزاب و فعاليت سياسي مسالمتآميز توسط محمدرضا پهلوي داده ميشد نياز به انقلاب نبود.
شريعتي به گونهاي به تفسير و بسط لزوم مبارزه با ليبراليسم ميپردازد و انقلاب را راه مبارزه تلقي ميكند كه اصلاحطلبان با وجود استفاده ابزاري از نام شريعتي، اين تفكرات او را صراحتاً فاشيستي و خشونتطلبانه مينامند!
دكتر غلامرضا كاشي استاد اصلاحطلب علوم سياسي در دانشگاه علامه طباطبايي معتقد است: «اصلاحطلبان بهويژه بعد از انتخابات سال 76، با تعجب به باورها و شخصيتهاي دوران انقلاب مينگريستند و آنها را تمسخر ميكردند. در نگاه تازه ظهور كرده اصلاحطلبان، چهرههاي انقلابي دهه 40 و 50 جامعه ايراني از عقل بهرهاي نداشتند. عبوس و خشن بودند و با خود و جهان قهر بودند. از نظر آنان، انقلابيون جز هيجان بيحاصل و خشم و ويراني براي كشور به بار نياورده بودند. به نظر اصلاحطلبان، وقتي ميتوان با لبخند و مسالمت و آرامش امور سياسي را پيش برد، چرا اخم و خشم و احساسات و هيجان بيمورد توليد كنيم. و دكتر شريعتي مصداق تام و تمام اين ناعقلانيت شمرده شد و تمايزگذاري با او اثباتكننده اين بود كه روز و روزگاري ديگر آغاز شده است.»
شريعتي، دموكراسي و اصلاحطلبان
يكي از انتقادات اصلاحطلبان بر شريعتي به دليل آن است كه وي مضرات دموكراسي را به خوبي متوجه شده و آن را كنار گذاشته است و يك جايگزين براي آن ساخته كه هيچ نسبتي با آن ندارد. در نظرگاه علي شريعتي، دموكراسي آزاد غربي شعاري فريبنده بيشتر نيست. مدلي پوشالي كه بديل آن، رهبري انقلابي در جامعه است. اكبر گنجي از اعضاي حلقه كيان در سال ۸۶ در مقالهاي مينويسد: «او [شريعتي] سالهاي عمرش را صرف محكوميت شديد دموكراسي و دفاع از رهبري متعهد ايدئولوژيك كرده است. او اعتقاد به حقوق بشر را موجب ركود و حتي قهقرا و انحراف ميدانست. او اسلام را نه دين صلح، كه دين جنگ ميدانست. بررسي آثار شريعتي نشان خواهد داد كه او تا چه اندازه در رسيدن به اين اهداف موفق بوده است. از جهت عملي، اگر شريعتي را نظريهپرداز و ايدئولوگ انقلاب بدانيم، مدعايي كه در آن نميتوان ترديد روا داشت، در آن صورت بايد شريعتي را يكي از متفكران كامياب تاريخ معاصر ايران محسوب كرد كه توانست از طريق يك انقلاب به اهدافش دست يابد.»
گنجي حتي پا را از اين فراتر گذاشته و يك نقل قول را كه سندي براي آن نيست به شريعتي منتسب ميكند؛ او مينويسد: «... شريعتي در يك پرسش و پاسخ (دارند بحث ميكنند، سخنراني نيست) وقتي ميپرسند نهضت شما چيست [ميگويد] تمام مبارزه من عليه دموكراسي است. ما يك انقلاب ميخواهيم كه از بالا همه را كنترل بكنيم. در امت و امامت هم به صراحت ميگويد ما ميخواهيم يك جامعهاي درست بكنيم كه در اين جامعه يك سري روشنفكر، ايدئولوگ و انقلابي بر آنجا حاكم باشند و همه را تا ابد مغزشويي بكنيم...»
شايد دليل اصلي اين همه هجمه دگرانديشان اصلاحطلب به دكتر شريعتي؛ طرح ايده «امام- امت» از سوي وي باشد. دگرانديشان اصلاحطلب كه منتقد نظريه ولايت فقيه محسوب ميشوند اعتقاد دارند تأكيد او بر ايدئولوژي سبب طرح مدلي شد كه در آن يك ايدئولوگ بر رأس امور است و با طرح نظريه «امت- امام» او را يكي از مطرحكنندگان نظريه ولايت فقيه ميدانند بيآن كه او از چنين لفظي بهره برده باشد.
دكتر شريعتي در بحث امت و امامت خود اعتقاد دارد حكومت بايد در قبال قدرت خود پاسخگو بوده و جامعه را رهبري كند و آن را از نقطهاي برداشته و به نقطه ديگر ببرد.
عبدالكريم سروش در سال ۹۴ در يك سخنراني به دليل طرح نظريه امام- امت و نسبت آن با مهدويت، بيمحابا بر شريعتي ميتازد و او را به واسطه طرح اين نظريه فردي ضددموكراسي ميداند كه جز بهانهتراشي ميوه و ثمري نداشت: «دكتر علي شريعتي دلير، در استخدام نظرّيه مهدويت براي اهداف سياسي از همه دليرتر بود. وي بيآنكه به مباني كلامي مهدويت بپردازد از «انتظار فرج» سلاحي براي «اعتراض» ساخت و بهدست پيكارجويان مسلمان داد تا با حكومت وقت درآويزند و آن را براندازند. اين شيوه ماهرانه اسلحهسازي ايدئولوژيك، گرچه خاصّيتي انقلابي داشت و به كار پيكار ميآمد، امّا دريغا كه با مردمسالاري و استقرار نظم دموكراتيك مهربان نبود و جز ناراضيتراشي بهرهاي و ميوهاي نميداد و البتّه خادم خالص نظريه «امّت و امامت» بود كه نظريهاي سخت ضددموكراتيك از كار درآمد.»
مهندس مهدي بازرگان نيز در تير ماه سال 1365 در مقدمهاي بر كتاب شخصيت و انديشه دكتر علي شريعتي، ميگويد: «اگر دكتر شريعتي در كتاب امت و امامت تكيه و تأكيد روي نياز امت به امام و به رهبر مرشد و مطاع همگان نميكرد رهبري و ولايت در انقلاب و نظام حاكم چنين قداست و قدرت نمييافت». «برنامههاي بعدي دفاع از مستضعفين، پنجه در پنجه انداختن استعمار و امپرياليسم و در افتادن با خارج و خارجيها بيش از پرداختن به داخل و خوديها، اگر نگوييم صد در صد نشأت گرفته از دكتر شريعتي است ولي حامل يادگارهايي از او است». «دكتر شريعتي در پيروزي انقلاب اسلامي ايران، به رهبري آيتالله خميني، عميقانه سهيم بوده است.»
فرجام سخن
موارد فوق تنها برخي از مخالفتهاي جدي و علني سران و متفكران اصلاحطلبي و روشنفكري ديني با مرحوم علي شريعتي است. در خلال نقدهاي سنگين اصلاحطلبان به شريعتي موارد متعدد ديگري نيز ميتوان جست. از جمله اينكه وي را غيرآكادميك و شاعرمسلك، هيجاني، احساسي و حتي پوپوليستي خطاب ميكردند. هادي خانيكي عضو سابق شوراي مركزي جبهه مشاركت و مشاور رسانهاي رئيسجمهور دوره اصلاحات، سه بعد شخصيت شريعتي را قابل توجه ميداند كه «شريعتي دانشگاهي»، «شريعتي انقلابي» و «شريعتي روشنفكر» هستند و در ادامه تأكيد ميكند كه شريعتي هيچ نسبتي با دانشگاهيان روشنفكر امروزي ندارد! چه آن كه حتي مقالههايش رفرنس ندارد و چه بسا در صورت حضور در اين روزگار حتي دانشگاهيان روشنفكر حاضر نيستند يك كرسي تدريس به او بدهند!
انتقادات اصلاحطلبان و مدعيان روشنفكري ديني بر علي شريعتي بيش از آن است كه در يك مقاله بگنجد. طرفه اين است جوانترهاي اين جريان از شريعتي فقط عكسي روي صندلي و پيپي در دست ديده و مريدش گشتهاند؛ حال آن كه بد نيست با افكار شريعتي و نظرگاه روشنفكران خود در خصوص اين مرد بيشتر آشنا شوند و صرفاً قاب عكسي كه هر از گاه بر جلد يكي از مجلات از تصوير امثال شريعتي، مطهري، بهشتي، طالقاني و... براي انتساب و مصادره شخصيتهايي به سود يك جريان به كار ميرود صرفاً نبينند.
شخصيتهاي تاريخ معاصر خاصه رهبران فكري انقلاب اسلامي در بستر جامعه روزگار خود بايد تعريف شده و مطلقانگاري نسبت به يك شخصيت سياسي و سوءاستفاده و دستماليهاي سياسي نظير آنچه امروز يك جناح سياسي خاص با امثال شريعتي و مطهري و بهشتي ميكند و از يك سو هيچ تناسب فكري با آنان نداشته و از سوي ديگر نميتوانند از بهرهكشي سياسي از اين برجستگان تاريخ انقلاب بگذرند و باوجود علم به صحت نداشتن چنين گزارهاي؛ آنان را در ميان افواه و افكار عمومي به عنوان آلترناتيو جمهوري اسلامي جا زدن؛ اتفاق نامبارك اين روزهاي يك جريان رسانهاي خاص است.
روا نيست فردي مانند شريعتي به دليل مشخصههاي اعتراضگونه يا وجوه اعتراضياش به روحانيت درباري و دين فرمايشي، با هدايت رسانهاي يك جريان خاص بر سر زبان مردم و خاصه جوانان بيفتد تا وسيلهاي براي اعتراض و فشار بر حكومت با ابزار مشاهير و اسطورههاي فقيد باشد؛ اما در سطح رهبران فكري همين جريان سياسي اساساً هيچ نسبتي چه از نظر تئوريك و مباني معرفتي و چه از حيث متدولوژيك و پراگماتيك با وجوه كاركردي انديشه شريعتي برقرار نشده و حتي به دليل طرح برخي نظريات ضدليبرال يا نزديك به انديشه فقهي شيعه سخت بر او بتازيم.
http://javanonline.ir/fa/news/825975
ش.د9502962