تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۵  ، 
کد خبر : ۳۰۲۲۵۵
مهدی مطهرنیا در گفت‌وگو با «شرق»، از استراتژی نگاه به شرق واشنگتن در نخستين سفر ترامپ می‌گوید

ریاض به دلیل ضعف، دست به خرید سلاح زده است

مقدمه: سرانجام هواپیمای «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهوری آمریکا، در ساعت ٩:٤٥ شنبه بیستم می ‌به وقت محلی عربستان وارد فرودگاه بین‌المللی ملک‌خالد ریاض شد تا رسما اولین سفر خارجی ترامپ کلید بخورد. اولین سفر خارجی ترامپ به خاورمیانه و شروع آن از کشور عربستان را نباید جدا از سیاست‌های داخلی ترامپ دانست. شاید در نظر اول ترامپ با نگاه اقتصادی و بازرگانی‌ای که نسبت به سیاست خارجی آمریکا در منطقه بحرانخیز خاورمیانه دارد، سعی دارد از هر فرصتی برای معامله و کسب منافع اقتصادی و سیاسی بلندمدت استفاده کند و با توجه به حجم بالای انباشت ذخایر ارزی کشورهای عربی منطقه و وجود بحران‌های تروریستی و سیاسی در بین کشورهای عربی، از این فرصت برای جذب این منابع ارزی به منظور بازسازی اقتصاد آمریکا و بالابردن رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال استفاده کند اما قطعا این تحرکات اقتصادی در مناسبات دیپلماتیک را باید فراتر از قالب اقتصادی دید. اما تحلیل سفر ترامپ به منطقه خاورمیانه و بررسی اقدامات و فعالیت‌های او در این سفر١٢٠ساعته، موضوع گفت‌وگویی است با دکتر مهدی مطهرنیا، تحلیلگر، کارشناس و پژوهشگر ارشد روابط بین‌الملل که در ادامه می‌خوانید:
پایگاه بصیرت / عبدالرحمن فتح‌الهی

(روزنامه شرق ـ 1396/03/07 ـ شماره 2875 ـ صفحه 12)

* با توجه به نظریه «هارتلند» هالفورد مکیندر و شرح شما از این نظریه که ناظر بر سه حوزه «هارتلند نو»، «نوهارتلند» و «هارتلند علیا» است، منطقه آسیای جنوب شرقی به استراتژیک‌ترین منطقه جهانی میل می‌کند، اما آیا سفر ترامپ، آن‌هم در اولین سفر خارجی خود که در عرف دیپلماتیک نشان‌دهنده اولویت سیاست خارجی یک رئیس‌جمهور و آن کشور است، حاکی از نقض این نظریه است یا اینکه می‌توان آن را یک سیاست «گام‌به‌گام» در سایه مفهوم «اولیت و اولویت» دیپلماتیک، برای نزدیکی به هارتلند علیا و محاصره چین در آسیای جنوب شرقی دانست؟

** ما اگر درک درستی از واژه «اولیت و اولویت» در سیاست خارجی نداشته باشیم، یقینا در ارزیابی عملکرد دیپلماتیک ایالات متحده آمریکا با چالش روبه‌رو می‌شویم؛ «اولیت» ضرورت‌های گریزناپذیر رسیدن به «اولویت‌ها»ست. اولویت سیاست خارجی واشنگتن چه در دوره جورج بوش اول، چه در دوره جورج بوش دوم، چه در دوره باراک اوباما و چه در دوران ترامپ باز هم حرکت به سوی آسیای جنوب شرقی و چین است اما رسیدن به این «اولویت» ضرورت‌های خاصی را طلب می‌کند؛ چه تحت عنوان «اولویت‌های استراتژیک» و چه با عنوان «اولویت‌های تاکتیکی» که یکی از سطوح اولیت حضور واشنگتن در «هاتلند نو» و سپس گذار منطقی از «نوهارتلند» به «هارتلند علیا» است. بنابراین در مرحله نخست هارتلند نو یا همان منطقه خاورمیانه عربی هدف‌گذاری شده است. از این جهت است که ما شاهد حضور نیروهای آمریکایی در حجم وسیعی در منطقه خاورمیانه هستیم که حتی تا مناطقی از «نوهارتلند» (افغانستان و پاکستان) را هم شامل می‌شود؛ بنابراین ایالات متحده آمریکا به‌خوبی می‌داند اگر نتواند در ارتباط با کل ژئوپلیتیک منطقه، ژنوم ژئواستراتژیک نوهارتلند را نادیده بگیرد، نخواهد توانست به سمت هارتلند علیا با اطمینان دست به انتقال قدرت بزند.

بنابراین واشنگتن در گامی جدی به بهانه ١١ سپتامبر وارد منطقه نوهارتلند شده و می‌بینیم در اولین گام ورودش وارد افغانستان یعنی ضعیف‌ترین نقطه کمربند هارتلند بزرگ می‌شود و سپس تلاش دارد با ایجاد یک اطمینان معنادار در هارتلند نو (خاورمیانه) سپس وارد نوهارتلند شود و با تعیین‌تکلیف ایران به‌عنوان یک سد و عنصر مقاوم در مقابل تحرکات ایالات متحده آمریکا هارتلند علیا را در حد کمال برساند. اوباما خاورمیانه عربی را در مرکز ثقل قدرت قرار داد و با کاهش جایگاه اسرائیل در میان شرکای حیاتی خود و نقل مکان از «شرکای حیاتی» به «شرکای کلیدی» تا حدودی توازن را در میان اعراب و اسرائیلی‌ها به وجود آورد. این اقداماتی که از سوی اوباما و اکنون ترامپ در عربستان پی گرفته می‌شود، تلاشی است برای عبور از هارتلند نو. همچنین تلاشی است برای محاصره نوهارتلند، پس تمام این تحرکات ترامپ گذار از «لایه اول اولیت استراتژیک» واشنگتن یعنی هارتلند نو به «لایه دوم» یعنی نوهارتلند و سپس بسیج امکانات معطوف به رودررویی با تهران است. پس این اولیت‌ها ضرورت‌های گریزناپذیر محاصره آسیای جنوب شرقی با مرکزیت پکن است. بنابراین در دهه گذشته ما سه گام اساسی را برای این گذار که حتی می‌تواند انتقال مستقیم قدرت باشد، از سوی واشنگتن دیدیم؛ اول، ایجاد ناامنی در منطقه هارتلند نو و نوهارتلند در زمان بوش؛ دوم دو توازن ضعيف در میان تهران و ریاض در زمان اوباما و اکنون هم مدیریت نسبی در منطقه هارتلند نو در راستاي این استراتژی اساسی سیاست خارجی واشنگتن است؛ پس کل این نکات حاکی از برنامه گام‌به‌گام نیل به هارتلند علیا است.

* آیا باید این سفر را در راستای مفهوم «پارادایم آشوب»، جدی‌تر و برنامه‌ریزی‌شده دانست یا آن را در سطح یک سفر با رویکرد صرف اقتصادی تقلیل داد؟

** اول اینکه دولت ترامپ نه با تکیه بر شخص ترامپ، بلکه اتاق‌های فکر نئومحافظه‌کاران و تئوری‌های برخاسته از این جریان عمل می‌کند. پارادایم ناشی از «نظریه آشوب» هم با تکیه بر گزاره «نظم در بی‌نظمی» و از یک سو، با اجرای دکترین «بازیگر دیوانه» ناشی از نظریه هنری کیسینجر در حوزه رفتارهای سیاسی بر عملکرد امروز ترامپ حاکم است. پس چندان با بی‌برنامگی ترامپ موافق نیستم چراکه ترامپ یک بازیگر بی‌نظم در یک نظریه معطوف به بی‌نظمی از نظر پارادایم آشوب است و در سایه این مفهوم به‌خوبی روشن است او اولین رئیس‌جمهور ایالات متحده است که توانست ١١٠‌ میلیارد دلار اسلحه به ریاض بفروشد و درعین‌حال اولین رئیس‌جمهوری است که پس از ریاض مستقیم به تل‌آویو می‌رود و درعین‌حال باز هم او اولین کسی است که در کنار دیوار «ندبه» قرار می‌گیرد. پس می‌توان گفت او درعین‌حالی که خود را یک سیاست‌مدار بی‌نظم نشان می‌دهد، بازیگر یک برنامه دقیق و برنامه‌ریزی‌شده است که به دنبال یک نظم معنادار است که اگر در تهران هم رئیس‌جمهوری میانه‌رو با این درصد از آرا به قدرت نمی‌رسید، بدون شک به شکل سریع ترامپ سعی می‌کرد یک اجماع بین‌المللی علیه تهران را مانند دوره اوباما فعال کند.

* آیا بحث ایران‌هراسی که نقطه غالب اولین سفر خارجی ترامپ بود، ابزاری برای فروش سلاح است یا شکستن دیوار حائل (تهران) بین هارتلند نو و نوهارتلند برای محاصره هارتلند علیا؟ و سؤال دیگر اینجاست که در چتر «پارادایم آشوب»، استفاده از ابزار ایران‌هراسی تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟

** پاسخ به این پرسش مهم شما ابعاد گوناگونی را می‌طلبد. در مرحله نخست چنان‌که گفتم، تهران چالشی جدی برای «اولیت استراتژیک» ایالات متحده آمریکاست؛ چالشی که در مرکز ثقل اولیت‌ها قرار می‌گیرد بنابراین اگر واشنگتن نتواند مسئله خود را با تهران حل کند، نمی‌تواند با اطمینان به هارتلند علیا وارد شود. بنابراین چنین اقدامی، یک اقدام استراتژیک ژئوپلیتیکی است و برای واشنگتن این یک ضرورت است. آمریکا دیگر نیازی به نفت خاورمیانه ندارد چراکه دیگر اساسا نفت یک کالای استراتژیک نیست که بخواهد برای تسلط بر چاه‌های نفت خاورمیانه هزینه‌های هنگفتی دهد؛ آنچه خاورمیانه را برای واشنگتن جذاب می‌کند ضرورت‌های ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی است. آمریکا برای تسلط بر این منطقه و گرفتن گلوگاه‌های استراتژیک که تنگی نفس را برای رقبایش ایجاد کند، وارد عمل شده است و درعین‌حال در دوران ترامپ آشکارا در سیاستی کاملا متفاوت با رؤسای‌جمهور پیشین هزینه‌های هنگفت این سیاست را از متحدان خود در منطقه می‌گیرد؛ بیش از ٤٠٠‌ میلیارد دلار قرارداد با ریاض فقط امضای یک قرارداد بزرگ برای سامان‌دادن به اقتصاد داخلی آمریکا نیست، بلکه ایجاد‌کننده زمینه‌هایی برای جذب پول‌های بادآورده نفتی است تا در گام اول بحران اقتصادی داخلی را حل کند و در گام بعد با ایجاد ایران‌هراسی، زمینه‌های فشار به تهران را در موقعیتی فراهم آورد.

ایران‌هراسی از یک‌سو ناشی از فراروایت‌سازی رسانه‌های ایالات متحده آمریکا و رسانه‌های همسو با آنان است؛ اما از سوی دیگر این نکته مهم را باید گفت که این مسئله می‌تواند ناشی از رفتار برخی از تندروها و برخی افراد، احزاب و جریان‌های راديكال داخلی کشور باشد که قطعا نمی‌توان آن را کتمان کرد. به هر تقدیر ما در تهران شاهد بودیم برخی به سفارتخانه‌ها حمله می‌کنند و به‌سهولت از نابودی و مرگ سران کشورهای اسلامی- عربی و فتح پایتخت‌های آنان سخن می‌گویند که می‌تواند خود تشدید‌کننده مسئله ایران‌هراسی باشد. اما در بستر این نکات مطرح‌شده چالش اساسی در مسئله ایران‌هراسی فقدان درک درست از تئوری‌های جدید جنگ‌های نوین است؛ آنچه در دو دهه اخیر مطرح است و به‌عنوان یک شاه‌کلید در مسائل نظامی یاد می‌شود، «تئوری جنگ‌های نامتقارن» است و این در حالی است که واشنگتن از قبل حمله به بغداد و سقوط صدام، نه از تئوری جنگ نامتقارن که از تئوری «جنگ نامتعادل» استفاده کرده است و اکنون در مرحله دوم به دنبال یک عملیات بسیار برنامه‌ریزی‌شده برای «دشمن» است که دشمن ضعیف را بسیار قدرتمند، هراسناک‌تر و درعین‌حال تهدیدکننده‌تر نشان دهد.

* اما در سایه پارادایم آشوب، «تئوری خرید برای استفاده» مطرح می‌شود که این تئوری ناظر و شارح بر این است که هیچ سلاحی خریده نمی‌شود، مگر اینکه روزی از آن استفاده شود اما با نگاهی به این قراردادهای کلان و این حجم از سلاح که ٧٠ درصد شاکله این سلاح‌ها «هجومی» و درعین‌حال پیشرفه بوده، این نکته مطرح می‌شود که این سلاح‌ها نه در اشل جنگ یمن، نه در اشل حمایت از گروه‌های تروریستی و جنگ سوریه و نه حتی در اشل خود عربستان به دلیل فقدان دانش استفاده از آنان، جای نمی‌گیرد. آیا این حجم از سلاح باعث ایجاد تئوری «معمای امنیت» در خود ریاض نمی‌شود و در سایه تئوری خرید برای مصرف، این حجم از سلاح پیشرفته و هجومی برای یک جنگ بزرگ از سوی خود آمریکا در قالب قراردادهای تسلیحاتی به ریاض منتقل شده است؟

** آنچه ما در عربستان شاهد آن هستیم این است که ریاض در حوزه «عقلانیت ابزاری» ایالات متحده آمریکا برای تفاهم با ایران قرار دارد. در راستای گفته‌های شما واشنگتن به‌خوبی می‌داند ریاض توانایی بهره‌برداری و استفاده از این حجم از سلاح‌های پیشرفته را ندارد بنابراین این حجم از سلاح با پول خود عربستان در ریاض انباشته خواهد شد که در موقع مقتضی خود با هزینه بسیار کم ایالات متحده آمریکا بتواند همان حرکتی که بوش پسر ضد صدام انجام داد، در منطقه هم پیاده کند؛ یعنی با بزرگ‌نمایی قدرت ایران و تهدید امنیت منطقه‌ای و امنیت بین‌الملل از سوی تهران، خود را برای جنگ بزرگ آماده کند. قطعا در مرحله بعد این خود واشنگتن است که وارد عرصه جنگ خواهد شد و بار دیگر منطقه ملتهب خاورمیانه را به «آشوب بزرگ» یا حتی می‌توان گفت به «بزرگ‌ترین آشوب» خواهند کشاند بنابراین در فراسوی این دیدگاه یکی از سناریوها، سناریوی «برخورد بزرگ» یا «جنگ بزرگ» در خاورمیانه و هارتلند نو است. پس در راستای تمام این نکات مطرح‌شده باید بدانیم و من هم بسیار زیاد بر آن تأکید می‌کنم که «واشنگتن نمی‌خواهد یک گلوله به سمت تهران شلیک کند» چراکه به‌خوبی می‌داند شلیک یک گلوله به سمت تهران هزینه‌های بسیار زیادی برای واشنگتن در پی دارد. اما تهران در جهان استراتژیک ایالات متحده آمریکا و گذر به سمت هارتلند علیا از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. تهران می‌تواند برای آمریکا در حکم ژاپن ١٩٤٥ میلادی باشد چراکه آمریکا برای اینکه ژاپن را در جنگ جهانی دوم در استراتژی آن جنگ مغلوب خود کند در استفاده از بمب اتم دریغ نکرد. اکنون چه تضمینی وجود دارد که تهران اکنون همان نقش ژاپن در آسیای جنوب شرقی در میانه قرن بیستم را ایفا نکند.

* مضاف بر این نکات که در زیر چتر پارادایم آشوب و مسئله ایران‌هراسی قرار گرفت، ایجاد یک «ناتوی عربی» دیگر مسئله‌ای بود که در رویکرد ماکیاولیستی اعراب به دنبال آن بودند. سؤال اینجاست که آیا حضور ٣٧ نفر از سران کشورهای اسلامی و عربی در کنفرانس ریاض به معنای تشکیل ناتوی عربی است و اساسا آیا چنین مسئله‌ای می‌تواند شکل بگیرد؟

** در منظر نخست حضور قریب به ٤٠ نفر از سران کشورهای اسلامی و عربی با حضور ترامپ اگرچه نمایشی از قدرت است، اما نمی‌تواند دلیل کاملی بر شکل‌گیری یک ائتلاف به نام ناتوی عربی باشد چراکه خود کشورهای عربی و بالاتر از آن کشورهای اسلامی در میان خود با چالش‌های اساسی روبه‌رو هستند که این چالش‌ها بسیار جدی است. تنها نکته‌ای که می‌تواند اکنون رشد کند، گسترش ایران‌هراسی است. نکته بسیار مهم اینجاست که باید تهران مراقب ادبیات دیپلماتیک خود باشد یعنی تهران ادبیاتی را برنگزیند که از آن بتواند در راستای اجماع‌سازی در قالب ناتوی عربی استفاده کند که با وجود دولت معتدل، شبه‌اصلاح‌طلب و میانه‌روی حسن روحانی این مسئله تا حدی رنگ می‌بازد. دوم اینکه ناتوی عربی که شما هم به آن اشاره کردید چه بخواهیم و چه نخواهیم یک واقعیت است در‌حالی‌که خود ناتو در پایتخت چند کشور عربی اتاق‌های فکری برای خود دایر کرده است و این اتاق‌های فکر به صورت کاملا جدی برنامه‌ای را برای تشکیل ناتوی عربی دارند و گام‌هایی را در این زمینه برداشته‌اند. این ناتوی عربی در پی بازتعریف یک قوه استراتژیک در خاورمیانه است و این برنامه را در چارچوب تهدید ایران پیش می‌برد. پس تهران هرچه اصطکاک بیشتر و ورود بیشتری در جنگ نیابتی داشته باشد، قطعا مسئله ایران‌هراسی در جنگ رسانه‌ای و عملیات روانی با سهولت و درعین‌حال سرعت بیشتری انجام می‌پذیرد و این راه را برای تشکیل ناتوی عربی هموارتر می‌کند. سوم اینکه بسیاری از کشورهای عربی در درون خود با چالش‌های زیادی روبه‌رو هستند که می‌تواند دولت‌های آنان را با مشکلات امنیتی جدی از طریق اعتراضات گسترده سیاسی مردم روبه‌رو کند پس با ایران‌هراسی، زمینه‌های انحراف افکار عمومی مردم این کشورها از اعتراضات خود را ایجاد می‌کنند و این کشورها به‌راحتی می‌توانند از رفتارهای تهران استفاده‌های سوء را برای تحکیم قدرت درونی خود ببرند.

* اما کنفرانس ٣٧ نفر از سران کشورهای اسلامی- عربی با حضور ترامپ در ریاض حاوی یک نکته بسیار مهم بود و آن نکته همسویی و همراهی برخی از کشورهای هم‌پیمان استراتژیک تهران مانند بغداد در مسئله ایران‌هراسی بود، به‌گونه‌ای که حیدر العبادی در جایگاه نماینده عراق در این کنفرانس، اظهاراتی برخلاف پارادایم ایران‌هراسی در آن جلسه ایراد نکرد. آیا به‌واسطه این نکته مهم تهران نباید در روابط خارجی و مناسبات دیپلماتیک خود با هم‌پیمانانش دست به نه یک دکترین، بلکه دکترینال در بازبینی و بازنگری بزند؟

** هیچ‌کدام از کشورهای عربی و همسایه و حتی کشورهایی که در فرامنطقه مدعی اتحاد استراتژیک با تهران هستند؛ از جمله مسکو، به تهران به‌عنوان متحد استراتژیک خود در چارچوب نظام جمهوری اسلامی نگاه نمی‌کنند، بلکه به‌صورت تاکتیکی و برای گرفتن امتیاز در ابعاد منطقه‌ای و بین‌المللی از ایران در تقابل با ایالات متحده استفاده می‌کنند. پس تهران در چارچوب جمهوری اسلامی در حکم برگ امتیازگیری از سوی پکن، مسکو، عراق، سوریه و... عمل می‌کند و ازهمین‌رو این بازیگران خود را متحد استراتژیک تهران در ابعاد منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نشان می‌دهند اما دقیقا در خلاف این نقش، در بزنگاه‌های تاریخی اگر قرار باشد فقط و فقط بین تهران یا واشنگتن یکی را انتخاب کنند، قطعا آن طرفی که انتخاب نخواهد شد، تهران است. بنابراین ایران نمی‌تواند و عاقلانه هم نیست که در قالب صددرصدی و در سطح استراتژیک به این بازیگران اعتماد کند، بلکه در یک چارچوب محافظه‌کارانه تهران باید تلاش کند زمینه‌های ایجاد یک پیوند معنادار واقعی را میان خود و این بازیگران ایجاد کند به‌گونه‌ای که این بازیگران نتوانند تهران را در بزنگاه‌های تاریخی نادیده بگیرند و با نادیده‌گرفتن تهران هزینه‌های بسیار گزافی بر آنان تحمیل شود. این مسئله با توجه به نقش، جایگاه و امکانات تهران در حوزه منطقه‌ای و بین‌المللی کار ساده‌ای هم نیست اما با بالابردن هوش دیپلماتیک که در این دولت شاهد آن بودیم، شدنی است.

* اما اوباما در راستای استراتژی روابط دیپلماتیک خود چنان‌که مطرح شد، خاورمیانه عربی را در مرکز ثقل قدرت قرار داد و با کاهش جایگاه اسرائیل در میان شرکای حیاتی خود و نقل مکان از «شرکای حیاتی» به «شرکای کلیدی» تا حدودی توازن احترام را میان اعراب و اسرائیلی‌ها به‌وجود آورد. اما آیا این استراتژی سیاسی در دولت ترامپ هم برای نیل به هارتلند علیا وجود دارد یا اینکه اولین سفر ترامپ به تل‌آویو را باید فقط در سطح یک دیدار اولیه سران دانست؟ و اساسا آیا ترامپ برای حل مناقشه اسرائیل و فلسطینی‌ها برنامه‌ای را دارد؟

** ترامپ در مسئله اسرائیل و فلسطین از همان نظم در بی‌نظمی و بازیگر دیوانه استفاده می‌کند. من بر این باورم دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا شکل حیاتی ندارد. از سال ٢٠٠٣ میلادی به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا این مسئله کلید خورده است البته نه به این معنا که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی ندارد، بلکه تأکید من این است که آمریکایی‌ها به تقلیل نقش تل‌آویو روی آورده‌اند. ببینید واشنگتن شرکای خود را در سه سطح تعریف می‌کند؛ سطح «حیاتی»، «کلیدی» و «مهم»؛ پس با این دید آمریکا در قرن بیستم تل‌آویو را شریک حیاتی خود می‌دانست ولی در آستانه قرن ٢١ و بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک کلیدی تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند به‌صورت یک انرژی سکون در روابط بین‌الملل برای ایالات متحده آمریکا تعریف می‌شود و این برای واشنگتن قابل قبول نیست چراکه همواره واشنگتن سعی دارد خود را از این سکون و رکود خلاص کند و بهترین فرصت برای واشنگتن در این مقوله خود ترامپ است؛ ترامپی که ادبیاتی شبیه به تل‌آویو را برای خود برگزیده و به‌ظاهر برای اسرائیلی‌ها کلاه از سر بر می‌دارد اما تلاشی هم برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در مدت زمامداری خود دارد تا این سکون و کاهش‌دهنده سرعت انتقال قدرت از هارتلند نو به نوهارتلند و هارتلند علیا برداشته شود. این مسئله در دوره اوباما کلید خورد و حال اینکه ترامپ تا چه اندازه بتواند موفق عمل کند، مسئله دیگری است اما قطعا این اراده در زیر لایه‌های هیئت حاکمه واشنگتن در دوره ترامپ دیده می‌شود و اگر ترامپ بتواند مسئله اعراب و اسرائیل را حل کند، در چنین شرایطی پیش‌بردن طرح دو دولت و اعطای امتیازهایی به دو سوی اعراب فلسطینی و اسرائیل بیشتر خواهد شد چراکه ترامپ یک متخصص در معامله است و مناقشه اعراب و اسرائیل را به عنوان يك معامله می‌بیند و براساس هزینه و فایده با کمترین هزینه سعی در بیشترین فایده را دارد.

http://www.sharghdaily.ir/News/132348

ش.د9600491

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات