تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۸  ، 
کد خبر : ۳۰۲۲۹۰

امت و امامت، مبناي مردم‌سالاري متعهد

پایگاه بصیرت / حسين روحاني / دكتراي فلسفه دانشگاه اصفهان

(روزنامه جوان – 1396/02/06 – شماره 5074 – صفحه 6)

دموكراسي متعهد يا هدايت‌شده، تاريخچه‌اي مشخص در جهان دارد. بعد از جنگ جهاني دوم 60-50 كشور به سرعت به استقلال رسيدند كه بخش زيادي از آنها كشورهاي آفريقايي بودند. اين كشورهاي استعمار‌زده كه به طور كامل با نظام قبيله‌اي اداره مي‌شدند پس از به قدرت رسيدن بخشي از انتلكتوئل‌ها در اين كشورها، با مشكل دموكراسي و رأي‌گيري مواجه شدند. به دليل عقب‌افتادگي فرهنگي در اين كشورها، اگر رأي‌گيري هم انجام مي‌شد مردم بيشتر به استعمارگران يا وابستگان آنها رأي مي‌دادند تا به حكومت مستقلي كه بر سر كار آمده بود. پس از مشخص شدن ناكارآمدي دموكراسي ليبرال، بسياري از روشنفكران ضمن نقد اين مدل، به ارائه طرح‌هاي جايگزين براي آن روي آوردند. علي شريعتي يكي از روشنفكران منتقد به دموكراسي غربي در دوران اوج‌گيري انقلاب اسلامي بود و در همان زمان به جايگزيني تحت عنوان «دموكراسي متعهد» مي‌انديشيد.

سياست غير از پلتيك است

شريعتي براي شرح دقيق نظرات خود در باب دموكراسي متعهد بين دو واژه تفكيك و تمايز قائل مي‌شود. او به تفاوت سياست و پلتيك اشاره مي‌كند و در اين باره مي‌گويد: «سياست، فلسفه دولتي است كه مسئوليت شدن جامعه را بر عهده دارد و نه بودن آن را». سياست يك فلسفه- به معني واقعي كلمه، مترقي و ديناميك است؛ هدف دولت در فلسفه سياست، تغيير بنيادها و نهادها و روابط اجتماعي و حتي آرا و عقايد و فرهنگ و اخلاق و بينش‌ها و سنت‌ها و سليقه‌ها و خواست‌ها و به طور كلي ارزش‌هاي جامعه است.

براساس يك مكتب انقلابي، يك ايدئولوژي اصلاحي و به سوي تحقق ايده‌آل‌ها و خواست‌ها و ارزش‌ها و اشكال متكامل و رهبري مردم در جهتي متعالي و بالاخره كمال، نه سعادت؛ خوبي، نه خوشي؛ اصلاح، نه خدمت؛ ترقي، نه رفاه؛ خير، نه قدرت؛ حقيقت، نه واقعيت؛ بالا رفتن، نه خوش ماندن؛ و... در يك كلام مردم‌سازي، نه مردم‌داري است. بر عكس پلتيك، معادل غربي آن در فلسفه حكومت، بر اصل ساختن تكيه ندارد، بلكه بر اصل داشتن تكيه دارد و چنانچه ريشه لغت و نيز منشأ تاريخي آن حكايت مي‌كند هدفش كشور‌داري است بر اساس نه ايدئولوژي انقلابي، بلكه بر طبق ايده عمومي، و نه براي رشد فضيلت، بلكه كسب رضايت و خدمت به مردم در خوش‌زيستن و نه اصلاح مردم براي خوب زيستن.

در مقايسه ميان بين دو بينش، بي‌شك مي‌توان قضاوت كرد كه فلسفه دولتي كه بر سياست استوار است مترقي‌تر از فلسفه‌اي است كه بر پلتيك استوار است (شريعتي، 1351: 500- 499). شريعتي براي مقايسه سياست و پلتيك ازتعبير دو گانه هتل‌دار و كاروان‌دار بهره مي‌گيرد؛ بدين ترتيب كه هتل‌دار به افرادي كه به هتل مراجعه مي‌كنند، سرويس و خدمات ارائه مي‌كند تا راحت باشند، ولي عمل كاروان‌دار هتل‌دار نيست، او مي‌خواهد كاروان را حركت بدهد و به مقصد برساند. بدين ترتيب شريعتي هدايت را در مقابل اداره مي‌گذارد.

آرمان شريعتي صرفاً يك حكومتي كه با اكثريت آراي مردم انتخاب شده باشد نيست، او در پي انسان‌سازي است و قصد دارد با ارائه آرمان مشهور خود- عرفان، برابري و آزادي- مردم را به سمت عدالت، رهايي و انسانيت رهنمون سازد. او از هانري مارتينه- جامعه‌شناس- ياد مي‌كند كه وقتي به كشور چاد رفته، مشاهده كرده مردم، حكومت مستقلي را كه بر سر كار آمده بود موقتي مي‌دانستند و از زمان بازگشت استعمارگران مي‌پرسيدند (شريعتي، 1351: 606).

او در جاي ديگري در اين‌باره مي‌گويد: «اگر اصل را در يك نظام اجتماعي و رهبري سياسي بر پيشرفت و رهبري يك جامعه متوقف و ناآگاه بگذاريم، در آن صورت آيا استناد كردن و ملاك قرار دادن پسند و رأي يكايك افراد يك جامعه، مانع اصل رهبري و پيشرفت نخواهد برد؟ اگر اصل بر اين باشد كه اين جامعه بايد از وضع فعلي به درآيد، اين جامعه بايد روابط اجتماعي منحطي را كه دارد تغيير دهد، بايد طرز تفكري كه دارد عوض شود، بايد زبانش و مذهبش عوض شود، بايد فرهنگش پيش رود، بايد بسياري از معتقدات و خرافاتش از بين برود، بايد به صورت انقلابي دگرگون شود، بايد تغيير كند، بايد از اين مرحله به مراحل بالاتر جهش‌وار ارتقا پيدا كند، بايد اين سنت‌هاي پوسيده‌اش را ريشه‌كن سازد و در يك كلام، اگر اصل را در سياست و حكومت بر دو شعار رهبري و پيشرفت يعني تغيير انقلابي مردم قرار دهيم، آن وقت انتخاب اين رهبري به وسيله افراد همين جامعه امكان ندارد، زيرا افراد جامعه هرگز به كسي رأي نمي‌دهند كه با سنت‌ها و عقايد و شيوه زندگي رايج آنان مخالف است و مي‌خواهد آنها را ريشه‌كن كند و بسياري از سنت‌هاي مردم سنت‌پرست را عوض كند و سنت‌هاي مترقي را جانشين آنها كند كه مردم هنوز با آنها آشنا نيستند و با آنان موافق هم نخواهند بود» (شريعتي، 1351: 178- 177).

امت و امامت، مبناي دموكراسي متعهد

شريعتي براي ارائه نظريه خود- دموكراسي متعهد- در سال 1348 سخنراني مشهوري در حسينيه ارشاد ايراد مي‌كند كه به سخنراني امت و امامت مشهور است. او امام را يك انسان مافوق معرفي مي‌كند كه بر اساس مكتب اسلامي موظف است مردم را به سمت عدالت و جامعه آرماني و ايده‌آل اسلامي رهنمون سازد. او در مورد امام مي‌گويد: «امام كسي است كه نه تنها در يكي از ابعاد سياسي، اقتصادي، روابط اجتماعي يا حتي در يك زمان محدود، انسان‌ها را رهبري مي‌كند، بلكه انسان را در همه ابعاد گوناگون انساني خودش نمو مي‌دهد و به اين معني است كه امام هميشه و در همه جا حاضر و شاهد است و زنده و جاويد» (شريعتي، 1351: 110).

شريعتي، امامت را نه يك اعتقاد متافيزيكي كه يك فلسفه رهبري انقلابي براي نجات جامعه از جهل، و پاكسازي انقلابي محيط و تربيت انقلابي افراد براي ميل به مرحله آزادي و آگاهي مي‌داند (شريعتي، 1351: 83). باز در جايي ديگر مي‌گويد: «امامت فلسفه سياسي و رژيم خاصي است كه نه رژيم دموكراسي است و نه رژيم ارثي و وراثت و نه رژيم استبدادي و نه رژيم طبقاتي و خانوادگي» (شريعتي، 1379: 452).

شريعتي اصالت اصل امامت را نه در خود رهبر بلكه در اصالت آن ايدئولوژي و مكتبي كه امام به آن پايبند است مي‌داند و در اينجا بين امامت و ديكتاتوري تمايز قائل مي‌شود چراكه ديكتاتور بر اساس ميل شخصي خود عمل مي‌نمايد اما امام بر اساس ايدئولوژي اسلامي و ارزش‌هاي اصيل شيعي عمل مي‌كند. او در اين‌باره مي‌گويد: «بدين ترتيب، امامت عبارت مي‌شود از رسالت سنگين رهبري و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به سوي آنچه بايد باشد، به هر قيمت ممكن، اما نه به خواست شخصي امام، بلكه بر اساس ايدئولوژي ثابتي كه امام نيز بيشتر از هر فردي، تابع آن است و در برابرش مسئول و از همين جا است كه امامت از ديكتاتوري جدا مي‌شود و رهبري فكري انقلابي با رهبري فردي استبدادي تضاد مي‌يابد»(شريعتي، 1351: 521).

سؤالي كه اينجا مطرح مي‌شود آن است كه نحوه تعيين امام چگونه است و آيا مردم بايد امام را انتخاب كنند؟ يا اينكه امام بايستي منتصب شود و اصولاً مردم تا چه اندازه در تعيين امام مؤثرند؟ او در اين‌باره مي‌گويد: «امام به نصب و وراثت نيست، امام دوم از نظر من به خاطر اين امام دوم نيست كه پسر امام اول است. امام وراثت نيست، نصب هم نيست، پيغمبر جانشين خود را منصوب نمي‌كند، چون امامت مقام نصبي نيست، كانديدا هم نيست. كانديدا يعني اينكه من فردي را كانديدا مي‌كنم و به شما حق مي‌دهم كه مي‌توانيد به او رأي دهيد و هم به ديگران. بعضي از روشنفكران به اين توجيه معتقد بودند. من خود نيز آن اوايل معتقد بودم ولي بعد ديدم كه اين قابل قبول نيست. چون با اين مفاهيم امروزي نمي‌شود مطلب را تحليل كرد» (شريعتي، 1379: 47).

مقام انتخابي، انتصابي و ذاتي؛ شئون امامت

شريعتي سپس اين پرسش را مطرح مي‌كند كه يك مقام چگونه به وجود مي‌آيد؟ و در پاسخ سه نوع مقام را توضيح مي‌دهد: «مقام انتخابي، انتصابي و ذاتي مثل قله دماوند، قله دماوند را كسي به عنوان بزرگ‌ترين قله انتخاب نمي‌كند، اين نوع از مقام، نه نصب است، نه انتخاب، و نه كانديدا شدن؛ كانديدا شدن هم نيست، چون ناچار از انتخاب هستيم» (علي جاني، 1385: 84).

شريعتي به اصلي به نام توصيه مؤكد اشاره مي‌كند منتها چون توصيه به تنهايي با قرائت رسمي شيعه همخواني ندارد او براي جلوگيري از چنين تعارضي سعي مي‌كند اصل انتصاب- قرائت رسمي شيعه- و اصل حق انتخاب مردم را در كنار هم قرار دهد. از نظر شريعتي وصايت يا كانديداتوري امام يك توصيه است و از طرفي چون ممكن است مردم به آن امام رأي ندهند، پس بايد حتماً او را برگزينند (همان). به عبارتي ديگر، مردم كاشف امام هستند و الا امام مشروعيتش را از خداوند مي‌گيرد ولي براي حكومت و اداره جامعه امام نياز به مقبوليت عمومي دارد كه در اينجا مردم ايفاي نقش مي‌كنند و مردم‌سالاري ديني به معناي اعم و خاص آن تحقق پيدا مي‌كند.

شريعتي در اين‌باره اظهار نظر مي‌كند و مي‌گويد: «امامت يك حق ذاتي است، ناشي از ماهيت شخص كه منشأ خود امام است، نه عامل خارجي انتخاب و نه انتصاب؛ منصوب بشود يا نشود، منتخب مردم باشد يا نباشد، امام هست... زيرا امامت به تعيين نيست بلكه آنچه درباره او مطرح است، مسئله تشخيص است، يعني، مردم كه منشأ قدرت در دموكراسي هستند، رابطه‌شان با امام، رابطه مردم با حكومت نيست، بلكه رابطه‌شان با امام، رابطه مردم است با واقعيت؛ تعيين‌كننده نيستند، تشخيص دهنده‌اند» (شريعتي، 1351: 578- 575).

شريعتي به توضيحات خود ادامه مي‌دهد و اين بار با موشكافي بيشتري نظر خود را درباره مشروعيت امام بيان مي‌كند: «اينكه هگل نابغه فلسفه و بتهوون نابغه موسيقي و ماركس بنيان‌گذار سوسياليسم علمي و گاندي تجسم روح و فرهنگ و معنويت هندي و محمدعلي كلي قهرمان مشت‌زني جهان... بود، فرق دارد با اينكه خروشچف نخست وزير شوروي و نهرو نخست وزير هند، بلكه شبيه اين واقعيت است كه مثلاً نياگارا بزرگ‌ترين آبشار جهان است و قله دماوند قله ايران و شير نيرومندترين و عقاب بلندپرواز‌ترين و انسان كامل‌ترين موجودات زنده زمين و درست به همين معني و همين گونه و با همين تعبير و تلقي، علي (ع) امام است» (شريعتي، 1351: 578- 575).

شريعتي براي صحت مدعاي خود در باب نظريه دموكراسي متعهد به جوامع عقب‌مانده‌اي اشاره مي‌كند كه مردم هنوز به درجه شعور و آگاهي نرسيده‌اند و به همين خاطر يك رهبر انقلابي مي‌بايستي مردم را از اين حالت جهالت و ركود به سمت آگاهي رهنمون سازد. شريعتي در اين باره مي‌گويد: «سخن از يك جامعه عقب‌مانده و سنتي است كه در آن انقلاب شده است و در اينجا هنوز روح جمعي خانوادگي، قبيله‌اي و قومي چيره است و در اين مرحله اجتماعي، هر جمعي- خانواده يا قبيله- يك رأي دارند، زيرا يك قبيله، يك شخص است و يك رأي و بقيه هم رأسند و دموكراسي نمي‌تواند بين رأي و رأس فرق بگذارد و جامعه‌شناسي جايي سراغ ندارد كه شماره رأس‌ها و رأي‌ها مساوي باشد، حتي در غرب امروز و پس از دو قرن كه از انقلاب فرانسه مي‌گذرد» (شريعتي، 1351: 623).

در مجموع مي‌توان گفت كه فرق ديكتاتوري با رهبري انقلابي آن است كه رهبري انقلابي فكر را آزاد مي‌كند- دموكراسي متعهد- و در دوره بعدي به رشد سياسي و آزادي تبديل مي‌نمايد، اما ديكتاتوري همواره اين جهل را ابدي نگه مي‌دارد» (شريعتي، 1379: 47). به عبارتي ديگر، رهبري انقلابي آن طور كه در تئوري شريعتي آمده براي اين است كه رأس‌ها به رأي‌ها تبديل شود و سپس انتخابات صورت مي‌گيرد، اما ديكتاتوري مي‌خواهد رأس‌ها همواره رأس باقي بماند.

فرجام سخن

بديهي است شريعتي نيز در تعريف خود از دموكراسي و جامعه مدني، يك تعبير و تفسير اسلامي نبوي دارد و در راستاي همين نظر است كه نظريه دموكراسي متعهد را به عنوان به بديلي در برابر دموكراسي غربي مطرح مي‌كند. نظريه امت و امامت شريعتي در واقع ادامه نظريه حكومت امامان معصوم است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني در يك حكومت ايدئولوژيك و انقلابي تحقق پيدا مي‌كند. اگر شريعتي به دموكراسي غربي مي‌تازد و غرب را بربريت، تكنيك آن را جلادي، علم آن را جادوگري و فلسفه آن را دغل‌كاري و بشر دوستي آن را نفاق و دورويي قلمداد مي‌كند، به بيراهه نرفته است؛ دو جنگ جهاني و سركوب ملت مظلوم فلسطين و ظهور فاشيسم در قلب اروپاي متمدن! همه و همه شواهد و ادله محكمه‌پسندي براي محاكمه دموكراسي و تمدن غرب مي‌باشند؛ تمدني كه پايه‌هاي آن بر تثليث زر و زورو تزوير پي‌ريزي شده است و به بركت همين تمدن انسان‌ستيز، سفله‌پرور و دريوزه‌آفرين ميلياردها انسان در كره خاكي تحت بدترين شرايط زندگي به سر مي‌برند. دموكراسي تنها در شرايطي مي‌تواند تحقق پيدا كند كه بي‌عدالتي، در همه عرصه‌هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي رخت بربندد و حكومتي اسلامي و جهاني تشكيل شود چراكه طبق فرمايش قرآن مجيد (سوره حديد آيه 25) هدف از ارسال رسل نيز برقراري قسط و عدالت در اقصي نقاط گيتي است.

پي‌نوشت‌ها در دفتر تحريريه موجود است.

http://www.javanonline.ir/fa/news/848220

ش.د9600718

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات