مهدي سعيدي/ در روز يکشنبه 12 تيرماه سال 1367 بود که هواپیمای مسافربري شماره ۶۵۵ شرکت هواپيمايي ايراناير با شناسه «655 IR» با ۱۵ دقيقه تأخير، در ساعت ۱۰:۱۷ صبح به وقت ساعت رسمي ايران، از فرودگاه بينالمللي بندرعباس به مقصد فرودگاه بينالمللي دبي برخاست. مدت پرواز تا دبي ۲۸ دقيقه و حداکثر ارتفاع تا ۱۴ هزار پا تعيين شد. اما پس از چند دقيقه با موشکي که از ناو وينسنس به فرماندهاي ناخدا «ويل راجرز» شليک شد و تمامي 290 سرنشين آن به شهادت رسيدند!
بلافاصله پس از اين جنايت هولناک، مقامات آمريکايي اعلام کردند که يک فروند هواپيماي اف14 جمهوري اسلامي ايران را مورد هدف قرار دادهاند. پس از روشن شدن نوع هواپيما، آمريکاييها سعي کردند وانمود کنند که در اين باره مرتکب اشتباه شدهاند؛ اما شواهد بعدي، اين نظر آنان را کاملاً رد کرد و مشخص شد که اين جنايت با هدف وادار کردن جمهوري اسلامي ایران به پذيرش صلح و پايان جنگ تحميلي طرحريزي شده است، چنانکه رونالد ريگان، رئيسجمهور وقت آمريکا در اين باره اظهار داشت: «اين حادثه (انهدام هواپيماي مسافربري ايران از سوي آمريکا) ضرورت دستيابي به برقراري صلح را با حداکثر شتاب، دوچندان ساخته است.»
اين اقدام تنها نمونه کوچکي از جنايات فجيع غرب علیه بشريت و در رویارویی ديگر تمدنها در طول تاريخ است.
بيماري فراگير تجاوزگري و استثمار!
با آغاز دوران استعمارگري از اواخر قرن پانزدهم، سرزميني در قاره آمريکا، آفريقا، آسيا، اقيانوسيه نيست که رد پايي از جنايات غرب در آن باقي نمانده باشد! انسانهاي بيگناهي که خونشان بر زمين ريخته نشده، اموالشان به غارت برده نشده و جوانان و مردان و زنانشان به بردگي گرفته نشده باشند!
خوي وحشيگري مربوط به بخشي یا گوشهاي از غرب نيست؛ بلکه بيماري فراگيري است که تمامي آن را فرا گرفته است؛ از روزگاري که حاکمان شبهجزيره ايبري اعم از اسپانياييها و پرتغاليها خود را سردمدار و آقاي اروپا ميخواندند و سوداي فتح ثروت هند و چين را داشتند و در مسير دستيابي به آن قاره آمريکا را نيز غارت کردند و آفريقا را به اسارت درآوردند! تا زماني که سوداي غارت سرزمينهاي تازه کشف شده قاره پهناور آمريکا، هلنديها و فرانسويها و انگليسيها و حتي نروژيها و دانمارکيها را نيز به وجد آورد تا براي عقب نماندن از رقبا وارد رقابت استعماري شوند و بيش از چهار قرن آنچنان فجايعي در اين سرزمين به جاي بگذارند که ديگر اثري از تمدنهاي بزرگ سرخپوستان؛ «مايا»، «ازتک»، «اينکا» و... مردمان آن باقي نماند!
در اواخر قرن نوزدهم در حالي که تحولات سياسي اروپا بسترساز قدرتيابي آلمان، ايتاليا و بلژيک شده بود، غارتگران اروپايي در نوامبر سال 1884 ميلادي در برلين جمع آمدند تا اين بار قاره سياه را چون گرگان گرسنه تقسيم کرده و به غارت منابع طبيعي آن مشغول شوند، همانطور که در طول سه قرن پيش از آن نيروي انساني آن را براي بيگاري در کشتزارهاي نيشکر و قهوه و... در آمريکا به بردگي گرفته بودند!
آلمانیها که بانيان نشست بودند، براي خود سرزمينهاي ناميبيا، کامرون، توگو، تانزانيا، رواندا و بروندي را به غارت بردند! و ليبي و اتيوپي و اريتره نيز سهم ايتالياييها شد. حاصل اين تقسيم آفريقا براي انگليسيها، مصر و سودان و تانزانيا و کنيا و اوگاندا و گامبيا و سيرالئون و غنا و آفريقاي جنوبي و زيمبابوه و زامبيا و مالاوي و سوازبلند و جزاير سيشل بود! فرانسويها بر الجزاير، تونس، مراکش، موريتاني، سنگال، گينه، ساحل عاج، بورکينافاسو، مالي، نيجر، بنين، چاد، آفريقاي مرکزي، گابن، کنگو فرانسه، ماداگاسکار، جزاير کومور، جيبوتي، چنگ انداختند. آنگولا و موزامبيک و گينهبيسائو نيز سهم اولين استعمارگر منطقه، يعني پرتغال باقي ماند و کشور مغرب نيز ميراث اسپانيا شد. سرزمين پهناور کنگو در اختيار لئوپولد دوم پادشاه جنايتکار بلژيک قرار گرفت که بزرگترين جنايات را در اين سرزمين برجا گذاشت و هزاران دست قطع شده حاصل آن بود!
در مجموع در سالهاي 1900ـ1884، بريتانيا 000/583/9 کيلومترمربع زمين را با 57 ميليون نفر سکنه، فرانسه 000/324/9 کيلومتر مربع زمين را با 5/36 ميليون نفر، آلمان 000/590/2 کيلومتر مربع زمين را با 7/14 ميليون نفر سکنه، بلژيک 000/331/2 کيلومترمربع زمين را با 30 ميليون نفر سکنه و پرتغال 000/072/2 کيلومتر مربع زمين را با 9 ميليون نفر سکنه در آفريقا تحت سلطه و استثمار خود درآوردند!
در طول اين ادوار سرزمينهاي آسيا و اقيانوسيه نيز از تجاوز و تحدي مصون نماندند. استراليا و نيوزلند همچون شبهقاره هندوستان و برمه و چين و خاورميانه از سوی انگليسيها اشغال شد. فيليپين به اشغال اسپانيا و سپس آمريکاييها درآمد. جزاير زرخيز اندونزي تحت تصرف هلنديها قرار داشت و فرانسويان براي ساليان متمادي بر ويتنام، کامبوج و لائوس سلطه گستراندند و جنايتها کردند.
حاصل اين سلطه متمادي چيزي جز؛ کشتار، بردگي، فقر، گرسنگي، رواج مواد مخدر، بيماري، عقبماندگي، دوگانگي ساختاري، اختلافات مرزي، درگيريهاي قوميـ قبیلهای، بحران هويت، استحاله فرهنگي، تغيير سبک زندگي، وابستگي سياسي، وابستگي ساختار اقتصاد مستعمرات به بازار جهاني، وابستگي پولي و بانکي به کشورهاي مرکز، استقراض خارجي، اقتصاد تکمحصولي، نداشتن سهمي در اقتصاد جهاني و... نبود.
ميراثدار استعمار
با ورود به قرن بيستم شاهد تحولاتی در عرصه روابط بينالملل هستيم که يکي از مهمترين رخدادهاي آن ورود آمريکا به عنوان کشوري نوظهور به عرصه استعمارگري بود. آمريکاييها توانستند تفوق خود را بر ديگر رقباي استعمارگر خود عيان کنند، به ویژه پس از آنکه سياستهاي امپرياليستي و گسترشگرايانه دولتهاي اروپايي به دو جنگ جهاني و چنگاندازي بر چهره خودي انجاميد و کشتارهاي دهها ميليوني و نابودي سراسر اروپا حاصل آن بود!
با تبديل شدن آمريکا به کشوري قدرتمند و صاحب ثروت، خوي استعمارگري اروپاييها به ساکنان اين سرزمين نيز منتقل شد و به همين دلیل با آغاز قرن بيستم به تدريج اين کشور به بزرگترين متجاوز جهاني مبدل شد و بسياري از ملتها طعم تلخ زيادهخواهيها و تجاوزات را اينبار ذيل پرچم ديگري چشيدند.
آمريکا با مداخله آشکار از طريق سلطه و استثمار و تحريم اقتصادي، تهاجم فرهنگي، حمله نظامي، پياده کردن نظاميان، تهديد يا توسل به کودتاي نظامي و سرنگون کردن دولتهاي ملي و مردمي اقدام ميکرد. در واقع دولتهايي را که حاضر نبودند به برنامهها و خواستههاي يکجانبهگرايانه آن تن دهند، حذف کرده و دولتهاي مجري منافع سرمايهداري را به جاي آنها بر سر کار ميآورد. آمريکا طي يک قرن اخير، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، با اين روش منافع خود را در جهان سوم تثبيت کرده است.
البته، تلاش آمريکاييها براي نفوذ به ديگر سرزمينها به قرون گذشته بازميگردد. آمريکاييها از سده هفدهم در فعاليت شرکت هند شرقي انگليس مشارکت جدي داشتند و از دزدان دريايي صاحبنام منطقه نيز به شمار ميرفتند و اين نخستين پيشينه حضور آمريکاييها در منطقه اقيانوس هند و خليج فارس است. آفريقا نيز که پس از نشست برلين بين قدرتهاي اروپايي تقسيم شده بود، مورد توجه آمريکاييها بود. ايالات متحده آمريکا که نخست خود را به عنوان يک حکومت طالب آزادي و تسلط مردم بر سرنوشت خود جا زده بود؛ پس از مدتي پنجه خونين و ضد مردمياش از درون دستکش سفيد آشکار شد و به دليل طمع و حرص بيش از حد سرمايهداري بينالمللي، به غارت هرچه بيشتر منابع طبيعي و نيروي انساني اين قاره پرداخت. سازمانهاي به ظاهر خوشنام که با هدف ترقي مردم آفريقا تشکيل شده بود، نيتي جز استحکام رشتههاي استعماري بر مردم اين سرزمين نداشتند. شرکتهاي آمريکايي يا چند مليتي در غارت ثروت اين قاره مسابقه گذاشته و با توسعه ايدئولوژيهاي مختلف و تأثيرات آنها وضعيت خاصي را بر اين قاره تحميل ميکردند.
«روژه گاردي» معتقد است که اراده سياسي ايالات متحده براي سلطه جهاني نوعي همگوني است که از طريق مداخله مستقيم يا از طريق دستنشاندگان حائل، شديدترين تلفات انساني در سراسر تاريخ را به بار آورده و با بزرگترين قتلعامها، يعني کشتار سرخپوستان شروع شده است، با بردگي و تبعيض نژادي سياهان، با حمايت از خونينترين ديکتاتوريها در آمريکاي لاتين ادامه يافته و سپس در ساير نقاط جهان، نظير حکومت موبوتو در آفريقا و مارکوس در فيليپين و سرانجام با بمباران اتمي هيروشيما و کشتارهاي عراق نمايان شده است، کافي است فقط به چند واقعه آن در سالهاي اخير اشاره شود: چهار ميليون نفر در ويتنام، دويست هزار نفر در تيمور شرقي با حمايت ايالات متحده، دويست هزار نفر در آمريکاي لاتين از طريق «مشتريان» ايالات متحده، بيست هزار نفر در لبنان بدون کمترين مجازات در سايه «وتو»ي ايالات متحده، صدها هزار نفر در فيليپين، دويست هزار نفر در آمريکاي مرکزي و... و اينها چند نمونه کوچک از فجايع بزرگ و بيشمار آمريکاست!
سياهي در سياهي و حقوق بشر آمريکايي
آمريکاييها تلاش کردند با چهرهاي موجه خود را سردمدار صلح و حقوق بشر و عدالت و آزادي و دموکراسي معرفي کنند! در اعلاميه استقلال آمريکا بسياري از ارزشهاي حقوق بشري مورد تأکيد قرار گرفته است، اما خيلي زود ملتهای جهان فهميدند که تفاوتي ماهوي بين جنايتکاران يانکي و انگليسي و فرانسوي و... وجود ندارد و ادعاي حمايت از حقوقبشر فريبي بيش نیست! در اين ميان وجود فهرستي طولاني از انواع و اقسام جنايات و فجايع در کارنامه آمريکاييها، روي اسلاف خود را سفيد کرده است!
تنها در نيمه دوم قرن بيستم، ايالات متحده آمريکا حدود 100 کودتاي نظامي و براندازي حکومتها را طراحي و رهبري کرده است و دهها بار به طور مستقيم دست به اشغال نظامي کشورها زده، يا آنها را به مداخله نظامي تهدید کرده است. از جنگ جهاني دوم، کشورهاي زيرسلطه، صحنه اصلي دخالتها و کودتاهاي نظامي يا شبهکودتا و ضدکودتا و استقرار ديکتاتوريهاي نظامي بودهاند. به سادگي ميتوان برآورد کرد که کاربرد گسترده شيوههايي چون؛ تهديد، کودتا، اشغال نظامي و...، تا چه اندازه به استقلال کشورها و به فرايند تصميمگيري دولتها صدمه و زيان ميزند.
بیترديد، دستگاهها و آژانسهاي مختلف جاسوسي آمريکا، در طرح و اجراي کودتاها و توطئهها، براي سرنگوني حکومتهاي مردمي، فعالانه مشغولند و مسئول کودتاهاي بيشمار در جهان هستند؛ البته در اين راستا و براي دستيابي موفقيتآميز به اهداف، آمريکا از کمک و پشتيباني سياستمداران طرفدار سياست غرب، بهرههای فراوانی برده است.
در کنار کودتاهاي سياسي، تهاجمات نظامي نيز وجود دارد. ارتش آمريکا با لشکرکشي و پياده کردن سربازان يا بمباران هوايي و تهاجم موشکي، در کشورهاي هدف، سياستهاي استعمارگرانه ايالات متحده در طول قرن بيستم را دنبال کرد. حاصل اين حضور نظامي جز قتل، کشتار، جنايت، ويراني، خسارت و نابودي منابع طبيعي و فقر و بدبختي نبوده است.
يکي ديگر از اقدامات جنايتکارانه آمريکاييها که ميتوان فهرستي طولاني از آنها تهيه کرد، اقدامات تروريستي است که با هدف حذف مخالفان سياسي در کشورهاي مختلف جهان از سوی دستگاه جاسوسي و امنيتي ايالات متحده طرحريزي و اجرا ميشود. «ويليام بلوم» نويسنده کتاب «دولت خودسر»، در فهرستی، به نام عدهای از افراد مشهوري که آمريکاييها در ترور آنان دست داشتهاند، اشاره ميکند.
آمريکاييها حتي براي کنترل جمعيت ديگر کشورها برنامه داشتهاند که با هدف بسط هژموني و مديريت و کنترل جهان دنبال شده است. مطابق برخي گزارشها از سال 1968 تا اوايل قرن جديد آمريکا 17 ميليارد دلار برای کنترل جمعيت جهان هزینه کرده است که نصف آن در آفريقا صرف کشتار مردم شده است. تأثيرگذارترين دستورالعمل و طرح اين جنگ جمعيتي بهNSSM200 معروف است که در اوايل دهه هفتاد ميلادي هنري کيسينجر و دستياران او آن را تنظيم کردند. اين پروژه روند فزاينده رشد جمعيت جهاني را برخلاف امنيت ملي آمريکا ميدانست و راهبردها و سياستهايي براي مديريت جمعيت جهان و ترغيب رهبران کشورهاي در حال توسعه براي کاهش روند رشد جمعيت را تبيين ميکرد.
در اين سند آمده بود؛ در صورتي که جمعيت کشورهاي در حال توسعه داراي منابع غني با ضريب رشد فعلي افزايش يابد، موجب بالا رفتن شديد انتظارات عمومي در ميان مردم در زمینه آموزش، اشتغال، بهداشت و مسکن خواهد شد که به دنبال آن ناپايداريهاي اجتماعي و سياسي در اين کشورها به وجود خواهد آمد و اين ناپايداريها در کشورهاي داراي منابع غني به منافع آمريکا ضربه خواهد زد، پس بايد به انحاي مختلف از رشد جمعيت کاست. تشويق به کاهش بارداري و سقط جنين، اشاعه همجنسبازي، آلوده کردن مردم با عوامل بيماريزايي (همچون ایدز) که به مرگ تدريجي منجر شده و افراد را از دايره تداوم نسل خارج ميسازد، ايجاد جنگهاي داخلي و حمايت تسليحاتي از کشتار مردم به ویژه در آفريقا، ايجاد مراکز عقيمسازي مردان و زنان در سراسر جهان و ارائه مشوقهايي براي اين اقدام، همگي از جمله اهداف راهبردی کيسينجر براي مقابله با رشد جمعيت کشورهاي در حال توسعه بوده است. ليبريا، غنا، اوگاندا، آنگولا و کنگو بيشترين صدمات را از سياستهاي آمريکا در آفريقا متحمل شدهاند. اين سياستها موجب شد که به مدت چند دهه بيش از 20 ميليون آفريقايي در اثر جنگهاي داخلي، بيماري و گرسنگي از بین بروند. پس از دستور اجراي کامل اين برنامه تبعيض نژادي اقتصادي شروع شد. کمکهاي بينالمللي درباره غذا و دارو به کشورهاي فقير منوط به اجراي برنامههاي کنترل جمعيتي در کشورهاي آفريقايي شد.
مدعيان آزاديخواهي و حقوق بشر، جنايات خود را تنها عليه ديگر ملتها به کار نبردهاند؛ بلکه در طول دهههاي اخير تمام مخالفان داخلي خود را به طرق مختلف سرکوب کردهاند! حيوانيترين اقدام در اين عرصه در آتش سوزاندن فرقه داووديان بود. در بيستوهشتم فوريه 1993، نيروهاي امنيتي دولت آمريکا به پناهگاه فرقه داووديه در حومه شهر وِيکو واقع در ايالت تگزاس حمله کردند. اعضاي فرقه در برابر اين حمله پايداري به خرج دادند. بعد از چندين هفته مقاومت، سرانجام در نوزدهم آوريل ساختمان محل پناهگاه فرقه به آتش کشيده شد و بيش از 80 نفر از اعضاي آن زنده زنده در آتش سوختند. راهاندازي و حمايت از گروهکهاي تروريستي در سراسر جهان با هدف ايجاد ناامني و آشوب در کشورهاي مستقل و مخالف آمريکا از ديگر اقدامات برنامهريزي شده دستگاه امنيتي آمریکا است که نمونههاي متعددي براي آن ميتوان ارائه نمود. از گروهک منافقين و ديگر گروهکهاي تروريستي فعال در دهه 1360 در ايران (که بيش از 17 هزار ترور در کارنامه خود دارند) تا القاعده و داعش و جريانهاي سلفي و صدها گروه ريز و درشتي که موريانهوار سربرآورده و سالهاست امنيت جهان اسلام و ملتهاي مسلمان را تهديد کردهاند، جملگي قارچهايي هستند که زايش و رويش آنها با سیاستهای آمريکاييها طرحريزي و دنبال شده است.
***
آنچه به آن اشاره شد تنها بخش کوچکي از جنايات مدعيان حقوق بشر بود که در دهههاي گذشته در کارنامه اين جنايتکاران تاريخ ثبت شده است. اين در حالي است که در سالهاي اخير نه تنها اين روند تصحيح نشده، بلکه با شتاب بيشتري در کل جهان و به ویژه در جهان اسلام و در فلسطين، لبنان، افغانستان، عراق، سوريه و يمن دنبال شده که آشکارا در پس تمامي اين اقدامات آمريکاييها نقش آفریدهاند. به واقع، ديگر کليدواژه «حقوق بشر آمريکايي» به فانتزي تلخي تبديل شده که آثار سياه آن تمام جهان را دربرگرفته است و به فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامي؛ «هر كس ديگري در دنيا ادعا بكند طرفداري از حقوق بشر را، دولتمردان آمريكا ديگر نبايد اين ادعا را بكنند، با اين همه فضاحتي كه در كارنامه آنها نسبت به حقوقبشر هست.»(28/11/1392)