تاریخ انتشار : ۱۲ تير ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۰  ، 
کد خبر : ۳۰۲۵۱۱
تأملي در ريشه‌هاي جهاني شدن و پيامدهاي آن

جهاني شدن يا آمريكايي شدن؟!

اشاره: بدون شك جهاني شدن يكي از پرمناقشه‌ترين واژگان در ادبيات سياسي است و ديدگاه‌هاي متنوع وگهگاه متضادي درخصوص تعريف صحيح و جامع از اين واژه وجود دارد. اين نوشتار بر آن است تا با شرح دقيق و همه‌جانبه نظام سرمايه‌داري و عملكرد آن، پديده جهاني شدن را كه دقيقاً در امتداد و راستاي نظام سرمايه‌داري است مورد بررسي و واكاوي قراردهد. واقعيت آن است كه جهاني شدن چيزي جز گسترش نظام سرمايه‌داري به اقصي نقاط جهان و تحميل اقتصاد نوليبرال و فرهنگ هژمونيك غرب نيست و به‌رغم شعارهاي پرطمطراقي چون كثرت‌گرايي فرهنگي و پست‌مدرنيسم كه بر نوعي همزيستي مسالمت‌آميز و اختلاط فرهنگي تأ‌كيد مي‌كنند، همه اين شعارهاي دلربا و فريبنده در راستاي تسلط هرچه بيشتر سرمايه‌داري مطرح مي‌شود. اگر در عصر مدرنيته، خطوط قرمزي جهت سيطره سرمايه وجود داشت، امروز به بركت! حاكم شدن گفتمان پسامدرن، عرصه فرهنگ نيز عرصه تاخت و تاز كاپيتاليسم شده است و بي‌جهت نيست كه سردمداران كاخ سفيد در جريان بحران اقتصاي امريكا، بيشترين كمك مالي را متوجه‌ هاليوود كرده‌اند كه اين امر نشان‌دهنده اهميت ويژه فرهنگ در عصر جهاني شدن است. پخش تصاوير رقص‌هاي قوميت‌هاي مختلف كه درحال تبليغ محصولات شركت پپسي و كوكاكولا هستند و ظهور جنبش‌هاي طرفدار محيط‌زيست، حقوق زنان، سياهان و... گرچه علي‌الظاهر نشان از گسترش فرهنگ حقوق بشر و تساهل و تسامح دارد ولي اگر ژرف بنگريم متوجه خواهيم شد كه اين جنبش‌ها به رغم ژست انتقاديشان، در نهايت به بقا و دوام مدرنيته و سيطره روز‌افزون و عنان‌گسيخته نظام سرمايه‌داري و تسلط بي‌چون و چراي فرهنگ غربي بر فرهنگ‌هاي بومي ديگر كشورها كمك مي‌كنند.
پایگاه بصیرت / حسين روحاني / دانش آموخته دكتراي فلسفه

(روزنامه جوان – 1396/03/24 – شماره 5113 – صفحه 10)

جهاني شدن يا آمريكايي شدن؟

بعد از فروپاشي ديوار برلين (1989) و متعاقب آن اضمحلال بلوك كمونيسم (1991)، دولت ايالات متحده امريكا پروژه جهاني‌سازي خود را با شدّت و حدّت بيشتري دنبال كرده و جهاني‌سازي به پديده‌اي فراگير در سطح جهاني تبديل شده است؛ كه هدف آن رفع موانع تجاري و ورود به بازارهاي آزاد است. از آن جا كه ايالات متحده، پايگاه و قرارگاه جهاني‌سازي است، زبان و فرهنگ امريكايي بدنه اصلي اين فرآيند را تشكيل مي‌دهد. البته بايد ميان دو مفهوم رايج يعني جهاني‌سازي و جهاني شدن تمايز قائل شد. جهاني‌سازي، بيانگر نوعي اقدام اراده‌گرايانه و هدفمند، براي ايجاد تغييراتي در مناسبات بين‌المللي است. در حالي كه، جهاني شدن توصيفي است از آنچه در حال شدن است، يعني عواملي چند در خارج از كنترل مراجع قدرت، تحولاتي را سبب شده است كه بر اثر آن، جهان به سوي يكپارچه شدن و همساني سير مي‌كند.

بنابراين جهاني شدن، بيانگر فرايندي خود به خود و محصول خرد جمعي در مسير يكپارچه شدن است. تحت تأثير جهاني شدن، مناسبات بين‌المللي، به خصوص در وجه اقتصادي و توليد و توزيع اطلاعات اكنون دو ويژگي اساسي پيدا كرده است؛ يكي اينكه بازار مبادله اقتصادي خصلت جهاني پيدا كرده و دوم اينكه اطلاعات در سطح جهاني مبادله و توزيع مي‌شود. هر چند به نظر مي‌رسد كه توليد اطلاعات گستره جهاني ندارد، اما توزيع آن جهاني است.

اينكه گفته مي‌شود پديده جهاني شدن جديد نيست، فقط تا اندازه‌اي درست است. از گذشته‌هاي خيلي دور در دوره‌هاي مختلف تاريخ برخي مناسبات مثل تجارت و برخي امپراطوري‌ها ابعاد جهاني پيدا كردند. شايد اين پديده در غرب با انديشه رواقي شروع شد كه پس از زوال دولت- شهرهاي يونان، در قالب يك انديشه و فرهنگ، خصلت جهاني پيدا كرد. امپراطوري روم، مدعي داشتن يك نظام سياسي و فرهنگ جهاني بود. همين طور امپراطوري‌هاي اسلامي، جهان‌بيني و نظام سياسي فرا‌مليتي داشتند. اما نكته اين جاست آنچه اكنون تحت عنوان جهاني شدن جريان دارد، خلاف آن چيزي است كه در شعارها ادعا مي‌شود و جهاني شدن، همان امريكايي‌سازي جهان است كه هدفش از بين بردن اقتصاد ملي كشورها، از بين بردن تمدن‌هاي بومي و در نهايت از خود بيگانگي است كه ميشل فوكو متفكر پست‌مدرن از آن به عنوان لايه لايه‌سازي فرهنگي ياد مي‌كند.

جهاني شدن و برداشت‌هاي مختلف از آن

به طور كلي علوم اجتماعي، مشكل مفهوم‌سازي دارند. معمولاً گفته مي‌شود كه تمام مفاهيم به لحاظ بنياني محل مناقشه هستند. به نظر مي‌رسد واژه جهاني شدن از جمله واژه‌هايي است كه به دليل مفهومي دچار تناقض و تعارض است و بار معنايي آن در مكاتب و انديشه‌هاي سياسي متفاوت است. حال با توجه به گستردگي مفهوم جهاني شدن در جغرافياي زمين و ژرف در تاريخ تحول جوامع بشري، نمي‌توان يك تعريف جامع، كامل و مانعي از جهاني شدن ارائه داد و طبعاً تعاريف مترتب بر آن نيز متفاوت و متضاد خواهد بود. به طور كلي در خصوص جهاني شدن سه تعريف قابل تشخيص است:

الف) تعريف مكتب واقع‌گرايي و زير‌مجموعه‌هاي آن است كه به طور كلي هنوز هم ديدگاه‌هاي اوليه خودشان را نسبت به پديده‌هاي جهاني شدن دارند. واقع‌گرايي معتقد است ساختار نظام بين‌الملل، دولت‌محوري است و منطق و اصول حاكم بر اين دنياي جهاني شده، هنوز كم و بيش آنارشي است.

ب) مكتب دوم، ليبراليسم مي‌باشد كه ساختار نظام بين‌الملل را چند مركزي دانسته و اصول يا منطق حاكم بر نظام را داراي پيچيدگي و نه آنارشي مي‌داند و بر خلاف مكتب واقع‌گرايي معتقد به توزيع برابر قدرت است.

ج) مكتب سوم، ماركسيسم است كه ساختار نظام را جهان مركزي تلقي مي‌كند و منطق و اصول حاكم بر اين نظام را شكل و شيوه تجارت و توليد تاريخي مي‌نامد. توزيع قدرت را همچنان نابرابر مي‌بيند و معتقد است هرجا توسعه هست، قدرت هم همان جا مي‌باشد. در واقع، مي‌توان گفت ماركسيست‌ها، سبزها و آنارشيست‌ها در اين طيف قرار مي‌گيرند. آنها جهاني شدن را با غربي شدن (پذيرش ليبراليسم) يكي مي‌دانند. عده‌اي ديگر از انديشمندان اين مجموعه، براي جهاني شدن، آثار و پيامدهايي را قائلند و معتقدند كه اين دگرگوني دربرگيرنده آثار مثبت و منفي چندي است كه آثار مثبت آن عبارت است از:

الف) به هم پيوستن روز‌افزون اقتصادها،

ب) از ميان رفتن موانع حركت اطلاعات و آگاهي‌ها،

ج) اقتصادي شدن جهان ژئوپلتيك به جاي ايدئولوژيك و سياسي بودن آن.

در كنار آثار مثبت فوق، آنان آثار منفي دگرگوني‌هاي يادشده را شامل موارد زير مي‌دانند:

الف) اقتصاد جهان در واقع جهاني نيست، بلكه در سه بلوك شامل اروپا، امريكاي شمالي و ژاپن متمركز است. همچنين اقتصاد جهاني به سرعت به سوي حاشيه‌اي شدن حركت مي‌كند.

ب) جهاني شدن به سمتي مي‌رود كه تعدادي از مشاغل از صحنه روزگار حذف خواهند شد.

ج) گسترش سودجويي و سود‌پرستي در جوامع كه منجر به مادي شدن هرچه بيشتر فرهنگ‌ها و كمرنگي عواطف و احساسات انساني خواهند شد.

نقش سرمايه‌داري در انديشه جهاني شدن

در بحث پيرامون جهاني شدن نكته حائز اهميت اين است كه در پيشرفت به سوي جهاني شدن، سرمايه‌داري نقش مؤثري ايفا كرده كه قابل صرف نظر كردن نيست. با مدرنيته بود كه در غرب، سرمايه‌داري صنعتي پديدار شد و به عنوان تنها مناسبات مسلط، دانش و تكنولوژي را به كار گرفت و با عقل مدرن و به ياري آن به پيشبرد هدف‌هاي خود پرداخت. بنابراين مي‌توان گفت سرمايه‌داري يك موتور محركه مهم در فرآيند جهاني شدن بوده است. نظام سرمايه‌داري سعي كرده است انحصار توليد تكنولوژي و علم را تا آنجا كه مي‌تواند در اختيار خود نگه دارد.

به همين خاطر سياستگذاري‌هاي جهاني و كنترل بازار را در تمام مراحل رشد از سرمايه‌داري تجاري به صنعتي و در دوران فعلي كه سرمايه ملي و تجاري است در دست خود حفظ كرده است. اما اين تحول موجب يك تناقض شده است، به اين معنا كه با جهاني كردن يعني گسترده كردن دانش و اطلاعات و تكنولوژي ارتباطي، توليد اقتصادي سرمايه و پول هم جهاني شده است؛ يعني در چند كانون و مركز صنعتي جهان غرب متمركز نيست، بسياري از كشورها به طور وسيعي در توليد مشاركت دارند. در حالي كه مالكيت‌هاي اقتصادي و كانون‌ها و نظام تصميم‌گيري‌ها جهاني نيستند و كنترل آنها در دست معدودي از قدرت‌ها است. اين تناقض سرانجام بايد به نحوي حل شود.

ژوزف هلر، رمان‌نويس مشهور، در مصاحبه‌اي درسال 1998، از اين سخن مي‌گويد كه به هر جا كه مي‌نگرد مدل مخلوق خود، يعني سرمايه‌گذار خستگي‌ناپذير و فاقد اصول اخلاقي را مي‌بيند. او مي‌نويسد: ‌«‌قهرمان من مانند سرمايه‌داري اخلاق نداشت؛ دشمن اجتماع و ضد وطن بود. در حقيقت وي طلايه‌دار شركت‌هاي چندمليتي و اقتصاد جهاني است.» جهان كنوني دستخوش همين نوع جنگ رقابتي است چراكه نئوليبراليسم جهاني كه ظاهراً قرار است آزادي بياورد، تيشه به ريشه قوانيني زده كه در زندگي خود به آن عادت كرده بوديم.

اما در بهترين شرايط اين آزادي غير‌اخلاقي به نفع شركت‌هاي فرا‌مليتي و شركت‌هاي مالي بين‌المللي تمام مي‌شود. حتي جورج سوروس، بورس‌باز تراز اول جهان، آزادي را كه خود مفروض بنيادين ليبراليسم است، عامل ايجاد پيامدهاي فاجعه‌بار براي اقتصادهاي سراسر جهان مي‌داند. سوروس همچنين مانند هلر بر اين باور است كه بازارها فاقد اخلاق هستند. هميشه باثبات نيستند. به همين دليل است كه مي‌گويند بازارها گاهي مي‌توانند به جاي آونگي در حال نوسان به توپي تركيده تبديل شوند.

سوروس در مقام يك بازرگان در اين بازارها با موفقيت به رقابت پرداخته است. مي‌گويد در اين رقابت چون انساني غير‌اخلاقي عمل كرده و به اين دليل هم همانند انساني فاقد اصول اخلاقي رقابت كرده، چون، اگر مي‌گذاشتم ملاحظات اخلاقي به تصميم‌گيري‌هايم در مورد سرمايه‌گذاري اثر گذارد، موفق نبودم و در كل چيزي هم فرق نمي‌كرد چون شخص ديگري پيدا مي‌شد كه جاي مرا با قيمت كمي متفاوت بگيرد. مع‌الوصف مي‌توان گفت كشورهاي واقع در مركز نظام سرمايه‌داري جهاني از مزاياي بسيار بيشتري نسبت به كشورهاي حاشيه برخوردار هستند. شايد بزرگ‌ترين مزيت آنها اين است كه مي‌توانند با واحد پول كشور خود وام بگيرند. اين امتياز به آنها امكان مي‌دهد كه به اتخاذ سياست‌هاي ضد‌ركود رو بياورند. يعني با پايين آوردن نرخ بهره و افزايش هزينه‌هاي دولت، به مقابله با ركود بپردازند. كشورهاي مركز در عين حال، كنترل صندوق بين‌المللي پول و نظام مالي بين‌المللي را در اختيار دارند. اين دو عامل در كنار هم به كشورهاي مركز اختيار بيشتري براي كنترل سرنوشت خود نسبت به كشورهاي حاشيه مي‌دهد كه در وضعيت وابستگي به سر مي‌برند.

به نظر مي‌رسد با روي كار آمدن دولت‌هاي حامي غرب در اقصي نقاط گيتي روند جهاني‌سازي با شدّت و حدّت بيشتري دنبال شود و اين امر منجر به عميق‌تر شدن شكاف طبقاتي و فاصله بين جهان شمال و جنوب مي‌گردد. بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه در دوران سازندگي و اصلاحات جرياني كه به شدت وامدار نسخه‌هاي پيچيده شده بانك جهاني و صندوق بين‌المللي پول بود زمام امور دولتي در ايران را به دست گرفت و عليرغم تأكيدات رهبر فرزانه انقلاب مبني بر عمل به اقتصاد مقاومتي، اين جريان فكري كه اتفاقاً علاقه وافري نيز به آراي كساني چون جرج سوروس (شاگرد كارل پوپر) و مكاتب اقتصادي شيكاگو و اتريش داشت تمامي تلاش خويش را به كار بست كه با گره زدن حيات اقتصادي كشور به نهادهايي چون بانك جهاني و صندوق بين‌المللي، به خيال خويش به رشد و توسعه اقتصادي كشور كمك كند ولي واقعيت اين است كه نتيجه عمل به نظرات كساني چون فريدمن و ‌هايك، بروز ركود تورمي و رواج اشرافي‌گري و تجمل‌گرايي در كشور بود.

مسئله جهاني شدن در حال حاضر و در شرايطي كه ظاهراً در كشور نگاه‌هاي خوش‌بينانه افراطي نسبت به اين مسئله وجود دارد و عبارت‌هايي چون پيوستن به بازارهاي جهاني، كمرنگ شدن مرز بين كشورها، عضويت در مجامع بين‌المللي، پذيرش اسناد فرهنگي و اقتصادي جهاني روز و شب از زبان برخي مسئولان شنيده مي‌شود، تأمل و روشنگري جدي مي‌طلبد كه بعداً بيشتر به آن خواهيم پرداخت.

http://www.Javann.ir/856835

ش.د9600803

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات