داستان آفرینش آدم در ادیان و آیینهای گوناگون، به شکلهای مختلف روایت شده است؛ اما بیتردید عاشقانه ترین لحن روایت این داستان را باید در کتاب « مرصاد العبادِ » شیخ نجمالدین رازی جست. جایی که خداوند هنگام نفخ روح در کالبد آدم، روح پاک آدم را در سفر دور و دراز و خطرناکش به دنیای جسم و ماده، عاشقانه بدرقه میکند.
به گزارش بصیرت به نقل از ایرنا، ماجرای آفرینش آدم نخستین، یا نخستینِ بشر، از جذابترین داستانهایی است که در هر دین و آیینی با شاخ و برگِ اسطوره ای و گاه افسانه ای سینه به سینه و قلم به قلم نَقل و کتابت شده است.
این حکایتِ گویای مبدأ حیات بشر، از دیرباز جزو جذاب ترین بخش های تاریخ حیاتِ آدمی بوده که بسیاری از کتابهای گذشته، از جمله کتابهای آسمانی چون قرآن کریم، تورات و انجیل و اوستا؛ و نیز شماری از تحقیقها و پژوهشهای امروزی بدان پرداختهاند.
** آنچه در قرآن درباه آفرینش آدم آمده است
حضرت باری تعالی در قرآن کریم، که آخرین کتاب آسمانی است، داستان آفرینش آدم (ع) را بیان کرده و در جای جای این مصحف شریف از خلقت آدمِ «خلیفة الله» سخن گفته است. از جمله بخشهای قرآن کریم که دربردارنده این حکایت است، آیههای 26 تا 40 سوره حجر و نیز آیههای 71 تا 85 سوره ص است.
«إذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائکة إنّی خالقُ بَشَراً مِّن طین * فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُّوحی فَقَعوا لَهُ ساجِدین * فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُم أجمَعُون * إلّا إبلیسَ استَکبَرَ و کانَ مُنَ الکافِرین * قالَ یا إبلیسُ ما مَنَعَکَ أن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَیَّ أستَکبَرتَ أم کُنتَ مِنَ العَالِینَ ...؛ [یاد کن] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من بشری از گِل خواهم آفرید. * پس زمانی که اندامش را درست و نیکو نمودم و از روح خود در او دمیدم، برای او سجده کنید. * پس فرشتگان همه با هم سجده کردند؛ * مگر ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران شد. * [خدا] فرمود: ای ابلیس! تو را چه چیزی از سجده کردن بر آنچه با دستان قدرت خود آفریدم، بازداشت؟ آیا تکبر کردی یا از بلند مرتبگانی؟ * گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گِل ساختی * [خدا] گفت: از آن [جایگاه] بیرون رو، که بیترید تو رانده شدهای؛ * و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد. * گفت: پروردگارا مرا تا روزی که مردم برانگیخته میشوند، مهلت ده. * [خدا] گفت: تو از مهلت یافتگانی، * تا زمانی معیّن و معلوم. * گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه میکنم، * مگر بندگان خالص شدهات را. * [خدا] گفت: سوگند به حقّ و فقط حق را میگویم، * که بیتردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروی کنند، از همگی پُر خواهم کرد» (آیههای 71 تا 85 سوره مبارک ص).
در این آیهها به چهار موضوع مهم اشاره شده است: نخست، آفرینش انسان از خاک؛ دوم، دمیدن روح الهی در کالبد آدم؛ سوم، دستور پروردگار بزرگ به فرشتگان برای سجده بر آدم و سرباز زدن ابلیس از سجده بر آدم؛ و چهارم، اخراج ابلیس و سوگند یاد کردنش مبنی بر گمراه کردن آدمیان و مهلت خواستنش از خدا تا روز قیامت.
قصهها و حکایتهای خواندنی فراوانی از این آیهها و نیز دیگر آیههایی که در آنها سخن از آفرینش آدم رفته، در تفسیرهای گوناگونی که از گذشته تاکنون برای قرآن پدید آمده، طرح و ثبت شده است. اما بی تردید عاشقانه ترین روایت از خلقت آدم، آن است که شیخ نجمالدین رازی معروف به «نجمالدین دایه» در کتاب «مرصاد العبادِ» خویش تعریف کرده است: حکایت عاشقانه آفرینش آدم.
** چرا خدا آدم را بی واسطه به دست خود خلق کرد؟
فصل چهارم از باب دوم کتاب «مرصاد العباد» با یک آیه از قرآن کریم و یک روایت از پیغامبر اکرم (ص) آغاز شده است. در آغاز این فصل، نخست بخشی از آیه هفتاد و یکم سوره مبارکه ص آمده: «إنّی خالقُ بَشَراً مِّن طین؛ همانا من بشری از گِل خواهم آفرید»؛ و سپس این حدیث قدسی: «و قال النّبی صلّی الله علیه و سلّم حکایةً عَن الله تبارک و تعالی: 'خَمّرتُ طینةَ آدم بِیدی اربعین صباحاً [= و پیغامبر، که درود و تحیت خدا بر او باد، روایت کرده است از خداوند بزرگ و بلندمرتبه، که فرموده است: گِل آدم را چهل روز به دست خویش سِرشتم]» (مرصادالعباد، به تصحیح دکتر محمدامین ریاحی، صفحه 65).
نجمالدین رازی برداشت خود را از کیفیت خلقت آدم، به زبانی عاشقانه بیان کرده است. این صوفیِ قرن شش و هفت هجری در توضیح اینکه خداوند فرموده که «گل آدم را به دست خویش سرشتم»، نخست، مثالی زیبا آورده است. او رفتارِ پادشاهان و فرمانروایانِ حکومتهای دنیایی را هنگامی که میخواهند گنج یا شیئی بسیار گرانبها را پنهان کنند، مثالی برای تبیین چرایی خلقت آدم به دست خالق مطلق آورده است:
«پادشاهانِ صورتی [= ظاهری، مجازی، دنیایی] چون عمارتی فرمایند [یعنی دستور ساخت ساختمانی را بدهند]، خدمتکاران بر کار کنند؛ ننگ دارند که به خودیِ خود دست در گِل نهند، به دیگران بازگذارند. ولکن چون کار بدان موضع [= جای نهادن چیزی،] رسد که گنجی خواهند نهاد، جملهی [= همهی] خَدَم و حَشَم [= خدمتکاران و بستگان] را دور کنند و به خودیِ خود دست در گِل نهند و آن موضع به قدر و اندازهی گنج راست کنند [آماده کنند] و آن گنج به خودیِ خود [یعنی با دست خود و به تنهایی] بنهند» .(مرصادالعباد، صفحه 68)
صاحب «مرصادالعباد» سپس این مثال را پیوند میزند به تبیین حدیث قدسی «خَمّرتُ طینةَ آدم بِیدی»؛ آنجا که پادشاه مطلقِ ملک و ملکوت میفرماید گِلِ وجود آدم را به دست خویش، نه با واسطه فرشتگان، سرشته است:
«حق تعالی چون اصناف [= گونهها، گروهها] موجودات میآفرید، از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ، وسایطِ [= واسطهها] گوناگون در هر مقام بر کار کرد. چون کار به خلقت آدم رسید، گفت: 'إنّی خالق بشراً مِن طین'؛ خانهی آب و گِلِ آدم من میسازم. جمعی را مشتبه شد [= دچار ابهام شدند، به اشتباه افتادند]؛ گفتند: 'خلق السمٰوات والارض' نه همه تو ساختهای؟ گفت: '... این را به خودیِ خود میسازم بیواسطه که در او گنجِ معرفت تعبیه خواهم کرد». (همان)
** آمدن چهار ملک مقرّب به روی زمین برای برداشتن خاک و امتناع کردنِ خاک
نجم الدین رازی در ادامه تعریف میکند که به امر خداوند جبرئیلِ امین به زمین میآید تا مُشتی خاک بیاورد از بهر خلقت آدم. جبرئیل به زمین می آید اما خاک او را به عزّت حق سوگند میدهد که او را رها کند و به بارگاه عالی مرتبه حق تعالی نبرد؛ چرا که طاقت قربِ حق و توان تحمل قهرِ خداوندی را ندارد:
«نزدیکان را بیش بُوَد حیرانی / کایشان دانند سیاست سلطانی» (پیشین، صفحه 69)
این ماجرا پیش و پس از «مرصادالعباد»، در بسیاری از کتابهای تفسیری و تاریخی زبان و ادبیات فارسی آمده است. جبرائیل دست خالی باز میگردد و به جای او میکائیل و سپس اسرافیل به زمین می آیند؛ اما این دو فرشته مقرّب نیز با سوگند خاک مواجه میشوند و دست خالی باز میگردند، تا اینکه نوبت به حضرت عزرائیل میرسد. فرشته قابضِ روح به زمین میآید و بیتوجه به سوگند و امتناع خاک، به زور و قهر، یک مشت خاک از زمین برمیگیرد؛ و فرشتگان همگی متحیر که چرا خداوند با وجودِ ناز و امتناعِ خاکِ ذلیل، «به ترکِ او نگفت و دیگری را به جای او نخواند و این سِرّ با دیگری در میان ننهاد... . الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سِرّ ملایکه فرو میگفت: 'إنّی اعلمُ ما لاتعلمون' [= همانا من چیزی را میدانم که شما نمیدانید]. شما چه دانید که ما را با این مُشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟... .
معذورید، که [= زیرا] شما را سر و کار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعهنشینِ حظایرِ قُدسید [حظیره قدس = یکی از نامهای بهشت] از گرم رُوان [= تیزروان، عاشقانِ بیشکیب] خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت [= شیرینی] ملامتیان چه چاشنی؟
درد دل خسته دردمندان دانند / نه خوشمنشان و خیرهخندان دانند
از سرّ قلندری تو گر محرومی / سِرّی است در آن شیوه که رندان دانند» (پیشین، صفحه 70 و 71)
** از شبنم عشق خاک آدم گِل شد
همچنانکه پیش تر اشاره شد، ماجرای آمدن فرشتگان مقرب به زمین و امتناع خاک در بسیاری از متون دیگر آمده است؛ اما آنچه روایت نجمالدین دایه را از دیگران متفاوت میکند، لحن و نگاه عاشقانه او است. این نویسنده و صوفی نامدار ایرانی درباره امتناع و خودداری خاک و سرانجامی که بعد خواهد یافت، یعنی خلقت اشرف مخلوقات از خاکِ بیارزش، به زیبایی می گوید: «آری، قاعده چنین رفته است؛ هر کس عشق را منکِرتر [=]انکارکنندهتر بُوَد، چون عاشق شود، در عاشقی غالیتر [= غلو کنندهتر، افراطیتر] گردد» (پیشین، صفحه 70)
صاحب «مرصادالعباد» رفته رفته جوهر عشق را بیش از پیش به متن خود میافزاید و باران محبتِ حق را عامل گِل شدنِ خاک معرفی میکند؛ خاکی برای خلقت «آدم»:
«پس از ابر کَرَم، بارانِ محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به یَدِ قدرت، در گِل از گِل، دل کرد [یعنی با دست قدرت خویش از گِل دل را ساخت]
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد / صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سَر نِشترِ عشق بر رگ روح زدند / یک قطره فرو چکید، نامش دل شد» (پیشین، صفحه 71 و 72)
از ویژگیهای سبک «مرصادالعباد»، یکی این است که نویسنده در جای جای متن، هرجا که لازم میدیده، شعرهایی را از خود یا از یکی از شاعران و بزرگان ادب فارسی چون سنایی و خاقانی و جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی و ابوسعید ابی الخیر و خیام و رودکی در تحکیم مفهوم مورد نظر آورده است؛ مانند همین رباعیِ زیبا که منسوب به ابوسعید ابی الخیر یا از آثار خواجه افضل الدین کاشانی است.
به هر روی نجم رازی در ادامه ماجرا حکایت میکند که فرشتگان همگی با دیده تعجب به کار خداوند نگاه میکردند که همچون کوزهگری که از گِل کوزه می سازد، چهل شبانهروز گل آدم را میسرشت و «در هر ذرهیی از آن گِل، دلی تعبیه میکرد و آن را به نظرِ عنایت پرورش میداد و حکمت با ملایکه میگفت: شما در گِل منگرید؛ در دل نِگرید» (پیشین، صفحه 72).
** هزار و یک آینه در وجود آدمی
نویسنده هنردان «مرصادالعباد» اشاره میکند که خداوند، هنگام خلقت آدم، از هر صفت خود، آینه ای در وجود آدم کار نهاد تا نمودار و منعکس کنندهی صفات خداوندی باشد؛ از اینرو، به تعداد صفات و اسامی خداوند، هزار و یک آینه در وجود انسان نهاده شده است. «در بعضی روایت آن است که چهل هزار سال در میان مکّه و طایف با آب و گِل آدم از کمال حکمت دستکاری میرفت و بر بیرون و اندرونِ او مناسب صفاتِ خداوندی، آینهها بر کار مینشاند که هر یک مظهر صفتی بود از صفات خداوندی، تا آنچه معروف است، هزار و یک آینه مناسب هزار و یک صفت بر کار نهاد» (پیشین، صفحه 72).
نجم رازی اینبار نیز برای هرچه بهتر روشن شدنِ منظورش برای مخاطب، تمثیلی میآورد. او میگوید نزد انسانِ زیبارو بیش از طلا و نقره و هر چیزِ دیگر، آینه است که ارزش دارد، زیرا اگر در چیزهای دیگر، حتی در طلا و نقره قیمتی، نقص و عیبی پدید آید، زیبارو خود به درست کردنِ آنها اقدام نمیکند؛ اما اگر غباری به چهره آینه بنشیند، وی خود با آستین خویش به نرمی غبار از چهره آینه پاک میکند. نجم رازی همین رابطه را نیز بین حضرت حق و آدمی که وجودش آینه صفات خداوندی است برقرار کرده است:
«ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه / ما را نگاه در تو، تو را اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حُسنِ خویش / تو عاشقِ خودی، ز تو عاشقتر آینه...
و در هر آینه که در نهاد آدم بر کار مینهادند، در آن آینه ی جمالنمای، دیدهی جمالبین مینهادند تا چون او [یعنی خداوند] در آینه به هزار و یک دریچه خود را بیند، آدم به هزار و یک دیده او را بیند.
در من نگری، همه تنم دل گردد / در تو نگرم، همه دلم دیده شود» (پیشین، صفحه 73)
** گِلِ دل را از بهشت آوردند / بار امانت و گوهر محبت
نجم دایه در ادامه حکایت کردنش از خلقت آدم، هنگامی که به خلقت «دلِ» آدمی میرسد، میگوید: «چهل هزار سال قالب [= کالبد] آدم میان مکّه و طایف افتاده بود و هر لحظه از خزاین مکنونِ [= گنجینههای نهانداشته شدهی قیمتی] غیب، گوهری دیگر لطیف و جوهری دیگر شریف در نهاد او تعبیه میکردند، تا هر چه از نفایس خزاین غیب بود، جمله در آب و گل آدم دفین [= پنهان کردن، زیر خاک نهادنِ چیزی به ویژه گنج] کردند. چون نوبت به دل رسید، گِلِ دل را از ملاط [= گِلی که در بنایی بین دو خشت یا آجر میریزند] بهشت بیاوردند و به آب حیات ابدی بسرشتند [= مخلوط کردند] و به آفتاب سیصد و شصت نظر بپروردند». (پیشین، صفحه 74)
صاحب «مرصادالعباد»، دل آدمی را قیمتیترین گوهر وجود او معرفی میکند؛ گوهری که گِل و جوهرهاش را از بهشت آوردهاند، با آب زندگانی جاویدان آن گِل را خمیر کردهاند و با نور و حرارت آفتاب سیصد و شصت نگاهِ عنایتآمیزِ خداوندی آن را پروردهاند. وی توضیح میدهد که چهل هزار سالی که پیکر آدم بین مکه و طایف افتاده بود، شامل سیصد و شصت هزار اربعین یا چلّه میشد (چهل روز پیوسته بر کاری یا نیتی بودن) که به هر هزار اربعین، قالبِ آدم شایسته دریافت یک نظر از عنایت خداوند میشد؛ پس واضح است که با سیصد و شصت هزار اربعین، پیکر آدم سزاوار دریافت سیصد و شصت نظر عنایت خداوندی شده است.
نجمالدین رازی همچنین به زیبایی و با هنرمندی تمام تفسیر آیه «امانت» را به تصویر کشیده است. خداوند متعال در آیه 72 سوره مبارک احزاب فرموده است: «إنّا عَرَضنا الأمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبالِ فَأبَینَ أن یَحمِلنَهَا و أشفَقنَ مِنها وَ حَمَلَها الإنسانُ إنَّه کانَ ظَلوماً جَهولا؛ بهیقین ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها از به عهده گرفتنش امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند؛ و انسان آن را پذیرفت. بیتردید او بسیار ستمکار و بسیار نادان است».
صاحب مرصادالعباد برداشت عاشقانه – عارفانه خود از امانتی را که در این آیه از آن سخن رفته، این طور شرح داده است: «گوهری بود در خزانهی غیب که [= خداوند] آن را از نظر خازنان [= خزانهدار، نگاهبان خزانه] پنهان داشته بود و خزانهداریِ آن به خداوندیِ خویش کرده؛ فرمود که آن را هیچ خزانه لایق نیست، الّا حضرتِ ما یا دلِ آدم. آن، چه بود؟ گوهر 'محبت' بود که در صدفِ امانتِ 'معرفت' تعبیه کرده بودند و بر مُلک و ملکوت عرضه داشته، هیچ کس استحقاق خزانگی و خزانهداری آن گوهر نیافته، خزانگیِ آن را دل آدم لایق بود که به آفتابِ نظر پرورده بود؛ و به خزانهداریِ آن، جان آدم شایسته بود که چندین هزار سال از پرتو نور صفات جلال احدیّت پرورش یافته بود». (پیشین، صفحه 74)
** گشت و گذار ابلیس در پیکر آدم
در حالیکه پیکر آدم چندین هزار سال بین مکه و طائف بود، هیچ یک از فرشتگان، حتی ملایکه مقرب از راز این نگارِ تازه ساخته شده کارگاهِ قدرتِ قادرِ متعال خبردار نبودند و او را نمی شناختند؛ تا اینکه «ابلیسِ پُر تلبیس» یک بار دور قالب آدم چرخی میزند تا راز او را دریابد. نجم دایه ادامه ماجرا را این طور تعریف کرده است: «[ابلیس] دهانِ آدم گشاده دید. گفت: 'باشید که این مشکل [منظور ناشناس بودن آدم برای فرشتگان است] را گرهگشایی یافتم؛ تا من بدین سوراخ فرو روم، ببینم چه جایی است'. چون فرو رفت و گِرد نهاد آدم برآمد، نهاد آدم [را] عالَمی کوچک یافت؛ از هر چه در عالم بزرگ دیده بود، در آنجا نموداری [= نشان، نمونه، نماینده] دید.
سَر را بر مثال آسمان یافت هفت طبقه؛ چنانکه بر هفت آسمان، هفت ستاره سیّاره بود، بر هفت طبقاتِ سَرِ بشری هفت یافت، چون متخیّله و متوهمه و متفکّره و حافظه و ذاکره و مدبّره و حسّ مشترک؛ و چنانکه بر آسمان ملایکه بود، در سر حاسّهی [= حس] بصر [= بینایی] و حاسّهی سمع [= شنوایی] و حاسّهی شمّ [= بویایی] و حاسّهی ذوق [= چشایی].
و تَن را بر مثال زمین یافت؛ چنانکه در زمین درختان بُوَد و گیاهها و جویهای روان و کوهها، در تن مویها بود بعضی درازتر چون موی سر، بر مثال درخت؛ و بعضی کوچک چون موی اندام، بر مثال گیاه؛ و رگها بود بر مثال جویهای روان و استخوانها بود بر مثال کوهها... ». (پیشین، صفحه 75 و 76)
به هر روی، ابلیس هر عضو و اندامی از بدن آدمی را نمونه ای کوچک از اجرام و پدیدههای عالم مییابد و این «عالم صغری» را نمونه ای از «عالم کبری» برمیشمرد. این تحلیلِ نجم دایه که در میان عارفان مسلمان و به ویژه محیالدین ابن عربی رواج بسیاری داشته است، این شعر معروف منسوب به حضرت امیرالمؤمنین (ع) را به یاد میآورد:
«أتَزعَمُ أنّکَ جِرمٌ صَغیرٌ / وَ فیکَ أنطَوَی العالَمُ الأکبَرُ (آیا میپنداری که تو [ای انسان] جرمی کوچک هستی؟ درحالی که درونِ تو جهانی بزرگ را شامل شده است).
بازگردیم به ادامه جستوجوی ابلیس در کالبد آدمی. نجمالدین رازی حکایت میکند که ابلیس به هر عضوی از آدم که رسید، اثر و کارکرد آن را دریافت؛ اما وقتی به «دل» رسید، آن را همچون کاخی یافت که در برابرِ آن، میدانِ شاهانه ای از جنس سینه ترتیب دادهاند. هرچه تلاش کرد که درون کاخِ دل راه یابد، روزن و منفذی نیافت. با خود گفت هر عضوی که در بدن آدم دیدم، بهراحتی شناسایی شد، اما شناخت این دل مشکل است و بیتردید همه کار و علاقه حق تعالی به این پیکر، به سبب همین دل است.
«ابلیس را چون در دلِ آدم بار [= اجازه ورود] ندادند، و دستِ رد به رویش بازنهادند، مردودِ [= رد شده، رانده شده] همهی جهان گشت. مشایخ طریقت [= پیران و بزرگان طریق سلوک و عرفان] از اینجا گفتهاند: «هر که را یک دل رد کرد ، مردود همهی دلها گردد؛ و هر که را یک دل قبول کرد، مقبول همهی دلها گردد، به شرط آنکه آن دل، دل بُوَد، زیرا که بیشترِ خلق نفس را از دل بِنشناسند [=هرگز نمیشناسند].
آن بُوَد دل که وقت پیچاپیچ / جز خدای اندرو نیابی هیچ
ابلیس چون خایب [= ناامید] و خاسر [= زیاندیده] از درون قالب آدم بیرون آمد، با ملایکه گفت: هیچ باکی نیست؛ این شخص [= پیکر، قالب، تَن] مُجَوّف [= میانتهی] است. او را به غذا حاجت بُوَد و صاحب شهوت باشد چون دیگر حیوانات، زود بر او مالک توان شد. ولکن در صدرگاه [= سینه] کوشکی [= کاخی] بی در و بام یافتم در وی هیچ راه نبود؛ ندانم تا آن چیست؟» (پیشین، صفحه 77 و 78)
فرشتگان که همچنان نسبت به شناخت آدم در ابهامند، از خداوند متعال درباره حقیقت وجود آدم میپرسند و خداوند خطاب میفرماید که میخواهم در زمین برای خود جانشینی بیآفرینم: «إنّی جاعِلُ فی الأرضِ خلیفة» (سوره بقره، آیه 30)
** بدرقه عاشقانه خداوند، روح پاک انسان را
صاحب «مرصادالعباد» حکایت میکند که زمانی که کار سرشتن و تخمیر بدنِ آدم کامل شد، خداوند باز به خودی خود و بی آنکه کسی را از فرشتگان اجازه دخالت دهد، به نفخ روح در بدن آدم پرداخت. این بند از کتاب، به واقع شاهکار احساس و ذوقِ نجم دایه است. او در نهایت ظرافت، خداوند را در جایگاه عاشقی مهربان و دلسوز تصویر کرده است که روحِ پاکِ آدم را چونان معشوق و محبوبی که قرار است به سفری دور و دراز و پرخطر برود، بدرقه میکند.
نجمالدین رازی روایت کرده که در «نفختُ فیه من روحی»، «نفخه» در مقام نگاهبانی است که برای روح پاک تعیین شده تا او را از خطرهای عالم مادی محفوظ بدارد. «در اینجا اشارتی لطیف و بشارتی شریف است که روح را در حمایت بدرقه [= نگاهبانِ قافله، راهنما] نفخه خاص میفرستد». (پیشین، صفحه 84) شرح این بدرقه عاشقانه و مهربانانه را که شیخ رازی از زبان خداوند متعال نگاشته است، بخوانیم:
«او را از اعلی مراتب عالم ارواح به اسفل [= پایینترین] درکات عالم اجسام می فرستم. مسافتی بعید [= دور] است و دوست و دشمن بسیارند، نباید که [= مبادا که] در این منازل و مراحل به دوست و دشمن مشغول شود و مرا فراموش کند؛ و از ذوق اُنسی که در حضرت [=بارگاه، در اینجا یعنی بارگاه عزّت خداوندی] یافته است، محروم مانَد، که [= زیرا] راهزنان بر راه بسیارند، ز دشمنانِ حسود و زِ دوستانِ غیور [= رَشکبرنده]. چون اثر نفخهی ما با او بُوَد، نگذارد که ذوق اُنسِ ما از کام جانِ او برود، تا [= تا مبادا] او در هیچ مقام [= جایگاه] به هیچ دوست و دشمن بند شود». (همان)
** تحلیل ذوقی چرایی سجده فرشتگان بر آدم / عاقبت فضولی ابلیس
نویسنده «مرصادالعباد» در ادامه همین بخش که نفخ روح به کالبد آدمی را چونان بدرقه روح از عالَمی بلندمرتبه به پایین ترین مرتبههای عالَمی فرودست، تصویر میکند، درباره چرایی اینکه خداوند متعال فرشتگان را به سجده بر آدم امر می فرماید نیز تحلیل ذوقی و عارفانه بهدست میدهد. نجم دایه باز هم از زبان خداوند روایت میکند که میفرماید:
«چون روح را به خلافت میفرستم و ولایت میبخشم و مدتی است تا آوازهی 'إنّی جاعِلُ فی الأرضِ خلیفة' در جهان انداختهام، جمله دوست و دشمن آشنا و بیگانه منتظر قدوم او ماندهاند؛ او را به اعزاز تمام [= نهایت ارجمندی و احترام] باید فرستاد. مقرّبان حضرت خداوندی را فرمودهام که چون او به تخت خلافت بنشیند، جمله [= همگی] پیش تخت او سجده کنید». (پیشین، صفحه 85)
شیخ نجمالدین رازی ادامه میدهد که با فرمان الهی، همه فرشتگان برابر «خلیفه خداوند» سجده کردند، مگر ابلیس. در قرآن کریم آمده است که ابلیس از سجده بر آدم سرباز زد و تکبّرش موجب شد لعنت خداوند و شقاوت ابدی را برای خود بخرد.
نویسندهی خوش ذوق با لحنی ترّحمآمیز توصیف میکند که برای آنکه به اصطلاح گربه را دم حجله بکشند و حساب کار دست همه آید، قرار شد یکی را مجازات کنند تا «در مُلک و ملکوت کسی دیگر دَم از مخالفت با این خلافت نیارد [= نتواند] زد. آن مغرورِ سیاه گلیم [= بدبخت] را که وقتی به فضولی، بیاجازت [= بیاجازه] دزدیده به قالب آدم در رفته بود [= وارد شده بود] و به چشم حقارت در ممالکِ خلافتِ او [= منظور جسم آدم است] نگرسته و خواسته تا در خزانهی دل آدم نقبی زند [= سوراخ و راه نفوذی ایجاد کند]، میسّر نشده بود، او را به تهمت دزدی بگرفتند و به رسنِ شقاوت[= ریسمان تیرهبختی] بربستند تا وقت سجود، جمله ملایکه سجده کردند، او نتوانست کرد... .
پس سَرِ ابلیسِ پُرتلبیس [= پُر نیرنگ] آن روز بربستند که از میانِ جمله ملایکه گستاخی کرد و بیاجازت به کارخانه غیب [یعنی کالبد آدم] در رفت...، لاجرم به رسنِ قهر [= عقوبت، عذاب، خشم] سرش بربستند تا سجده آدم نتوانست کرد، که 'الّا ابلیسَ أبیَ وأستَکبَر' [= مگر ابلیس که سرپیچید و تکبر ورزید؛ سوره بقره، آیه 34].
و خَلق چنان پندارند که 'ابا و استکبار' در وقت سجده بود؛ بلی، صورتِ [= ظاهر] آن به وقت سجده بود که به مثابت [= مثابه] ثمرهی شجره است، اما حقیقتِ آن ابا و استکبار که به مثابت تخم [= بذر] است، آن روز در زمینِ شقاوت افتاد که [ابلیس] از رعایت ادب اِبا کرد و بیاجازت در کارخانه غیب رفت و چون بیرون آمد، استکبار کرد و گفت 'خُلِقَ مُجوّفاً لایتمالکُ'؛ به چشم بزرگی به خود نگریست و به چشم حقارت به خلیفهی حق.
** ای انسان!
این بود گزیدهیی از روایت عاشقانه، عارفانه و ذوقی نویسنده «مرصادالعباد» از ماجرای خلقت آدم بر مبنای آنچه در آیههای قرآن کریم آمده است. وی در پایان فصلِ چهارم از باب دوم این کتاب، خطاب به انسان (انسان در همه روزگاران) میگوید که خداوند او را به این ارجمندی آفریده است، پس باید قدر خود را بداند.
نجم دایه میگوید: «بیچاره کسی که از کمال خود محروم است و به چشم حقارت به خود مینگرد و استعداد مرتبهی انسانیت که اشرف موجودات است، در تحصیلِ [= بهدست آوردن] مشتهیاتِ [= خواستهها و آرزوها] حیوانیت که اَخسِّ [= فرومایهترین] موجودات است، صرف میکند و قدر خود نمیشناسد. بیت:
تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند
نخستین فطرت، پسینِ شمار / توای، خویشتن را به بازی مدار» (پیشین، صفحه 82)
** «مرصادالعباد» و نویسندهاش
«مرصادالعباد مِن المبدأ الی المعاد» یکی از مهمترین کتابهای نثر ادبیات فارسی و نیز یکی از لطیفترین متنهای عرفانیِ این زبان است. مرحوم استاد دکتر محمدامین ریاحی که این کتاب را تصحیح کرده، نام آن را نیز این طور ترجمه کرده است: «راه بندگان (راهی که ایمن است و به وسیله نگاهبانان طریقت و شریعت نگهبانی میشود) از آغاز تا انجام».
این کتاب را شیخ نجمالدین ابوبکر عبدالله بن محمد بن شاهاور بن انوشیروان رازی، معروف به «نجمالدین رازی» و ملقب به «نجمالدین دایه» در دو تحریر جداگانه نوشته است. نجم دایه تحریر نخست این کتاب را در سال 618 و به درخواست جمعی از اصحاب و سالکان طریقت نوشته و تحریر دوم آن را در 620 هجری نگاشته و به سلطان علاءالدین کیقباد اول سلجوقی (از امرای سلجوقی روم) تقدیم کرده است.
نجم رازی در ری به دنیا آمد و برآمد اما برای دریافت تربیت عرفانی راهی خوارزم شد. وی در طریقت پیرو شیخ مجدالدین بغدادی بوده و به واسطه او جزو مریدان سلسله عرفانی «کبرویه» و از پیروان شیخ نجمالدین کبری بوده است.
با آغاز حمله ویرانگر مغول به ایران، نجم دایه عیال و بستگان خویش را در ری میگذارد و به همدان میرود. با ورود وحشیان مغول به همدان و قتل عام آنجا، وی به اربیل و از آنجا به دیار روم میگریزد و پس از چندین سال ماندن در آن دیار، به بغداد میرود و تا زمان مرگ (سال 654 هجری) در آن شهر زندگی میکند و مزار او نیز در همانجا است.
کتاب «مرصادالعباد» دارای یک دیباچه و پنج باب است که هر باب از شماری فصل تشکیل شده است. در مجموع این کتاب چهل فصل دارد که درباره موضوعهایی چون مبدأ موجودات عالم، اصول عرفان و طریقت حق، سلوک طبقههای گوناگون مردمان، اعم از پادشاه و عالم و قاضی و نویسنده و دهقان و دیگر قشرها است. آغازگر هر یک از این فصلهای چهل گانه، ابتدا آیه ای از قرآن است و بعد یک حدیث یا روایت.
** نسخه چاپ شده مرصادالعباد
کتاب «مرصادالعباد» را مرحوم دکتر محمدامین ریاحی، استاد فقید زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران دانشگاه به گونه ای علمی و استوار، همراه با مقدمه ای فاضلانه و عالمانه و بسیار سودمند تصحیح کرده است. تصحیح این کتاب در اصل رساله دکتری مرحوم استاد ریاحی بوده که با راهنمایی مرحوم استاد بدیعالزمان فروزانفر، در سال 1339 انجام شده است.
این کتاب هماکنون به همت انتشارات علمی و فرهنگی در بازار منتشر شده و موجود است.
* ارجاعهای متن، براساس نسخه مرصادالعباد به تصحیح مرحوم دکتر محمدامین ریاحی، چاپ شده به همت انتشارات علمی و فرهنگی (چاپ چهاردهم، 1389) صورت گرفته است.
** خبرگزاری ایرنا بر آن است تا گنجینه آثار ادب فارسی را بازمعرفی نماید تا با آگاهی افزایی نسبت به داشتههای ارزشمندمان، در راه آشتی دوباره مردم سرزمینمان با کتابهای ارزشمند ادبیات کهن فارسی قدمی برداشته باشد.
بدین منظور، هر نوبت یکی از متنهای کهن ادبیات فارسی در سلسله نوشتههایی با عنوان «آشتی با ادبیات فارسی» به طور اجمالی معرفی خواهد شد. چندی پیش در نخستین و دومین شماره از این مجموعه، کتابهای «قابوسنامه» و «سفرنامه ناصر خسرو» معرفی شد و در این نوبت نیز «مرصادالعباد».
ایرنا/گزارش از: امیرحسین دولتشاهی