(روزنامه صبح نو ـ 1396/05/14 ـ شماره 288 ـ صفحه 12)
محمدصادق
کوشکی: دوگانه عقلانیت و انقلابیگری که در واژگان متفاوتی در گفتوگوهای سیاستورزان
جامعه ما ذکر شده و رهبر انقلاب صلاح دانستند با دو واژه دیپلماسی و انقلابیگری
آن را مطرح کنند، یک رویه سیاسی دارد اما از آنجا که این مفاهیم دارای بنیادی
هستند، پسزمینهای در حوزه اندیشه دارند. به همین دلیل ناگزیریم برای فهم این
دوگانه در وهله اول نوعی تبارشناسی کنیم تا ببینیم این مفاهیم چه ریشهای دارند.
«عقل» از مفاهیمی است که شاید به تعداد متفکران از آن تعریف ارائه شده است. البته
هیچ یک نتوانستند تعریف جامعی از آن ارائه دهند. اگر ما نگرش دینی را کنار بگذاریم
میتوانیم بگوییم عقل جزو مفاهیم سهل و ممتنع است. در مفهوم دینی «ما عُبدَ به
الرحمن» ذکر شده است. یعنی عقل در خدمت هدف آفرینش است؛ اما عقلی که امروز در جهان
از آن صحبت میشود، معادل رشنالیته (rationality) است. مفهوم عقل ابزاری که
روش کسب و حفظ و بسط منافع کوتاه مدت شخصی یا یک جمع محدود است. این عقل در حول
مفهوم منفعت ذکر میشود. منفعت هم آن چیزی است که موجب لذت خواهد شد. در مدرنیته
بعد از رنسانس چنین تعریفی ارائه شده است.
جالب اینجاست که حتی اگر ما بخواهیم عقل را به این معنا بگیریم باز هم یک مفهوم انقلابی دارد. به این معنا که وقتی رنسانس شکل گرفت و بحث رشنالیته مطرح شد، آنهایی که حافظ وضع موجود بودند این شکل عقل را به «خرابکاری» تعبیر میکردند. یعنی ارباب کلیسا اصحاب عقل ابزاری را برهمزنندگان وضع موجود میدانستند. زیرا آنها انقلابیونی بودند که میخواستند رنسانس و نوزایی ایجاد کنند. شما برای اینکه منافعی را کسب کنید، نیاز است که حافظ وضع موجود نباشید بلکه به دنبال به هم زدن وضع موجود باشید. بعد از رنسانس ما میبینیم که راسیونالیسم در سیاست و فلسفه و بهویژه اقتصاد بازنگری کرده است. یعنی خود راسیونالیسم به معنای تلاش برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب برای رسیدن به منافع بیشتر است. راسیونالیسم هم به این معنا انقلابی است. اگر این عقل انقلابی نبود الان وضع اروپا باید مانند قرن 17 و 18 بود. اینکه امروز حتی خود مدرنیته به چالش کشیده میشود و صحبت از ساختارشکنی (Dekonstruktion) در همه بنیادهای مدرنیته و پستمدرنیسم میشود، به معنای تلاش برای به هم زدن وضع موجود است. آنها این را عین عقلانیت میدانند. ذات عقلانیت ابزاری هم انقلابی است. بنابراین نیازی نیست بگوییم عقلانیت انقلابی. زیرا فایده این عقل انقلابیگری است. ما در راسیونالیسم، هم معنای مقابله با محافظهکاری (conservatism) را داریم، هم داشتن یک افق مطلوب و ایده و آرمان. آرمانی که برای رسیدن به آن باید از امروز گذر کرد.
نکته بعدی این است که در هر دورهای، آنهایی که به دنبال به هم زدن وضع موجود برای رسیدن به وضع مطلوب بودهاند، تفکر غالب آنها را تندرو، افراطی، مخالف اعتدال خطاب میکرده است، اما همین تندروها در دوران بعد سمبل و ملاک عقلانیت میشوند. اگر روزگاری ماکیاول از جامعه سیاستورزان ایتالیا طرد میشود و حتی اجازه نمیدهند در گورستان مسیحیان دفن شود، اما بعداً به این نتیجه میرسند که او در زمان خودش متفکر نوآور بوده است و اشکال از دیگران بوده که عقلانیت او را درک نمیکردند. ویل دورانت میگوید کلیسا 16000 نفر از اینگونه آدمها را در آتش سوزانده است.
انحصار انقلاب در راسیونالیسم غربی
نگاه دیگری هم در راسیونالیسم شکل گرفته است. اینکه فقط عده محدودی حق تغییر دارند. داشتن افق مطلوب و تغییر حق همه نیست. یعنی همه در اندازهای نیستند که بخواهند افق مطلوب را تشخیص دهند و به سمت آن حرکت کنند. عملاً جهان غرب انقلابیگری را مخصوص خودش کرده است. تحولخواهی را در انحصار خودش درآورده است. اینکه ملتی برای خودش آرمان مستقل داشته باشد را مخالف عقلانیت اعلام کرده است. اندیشمندانی در غرب انقلاب را کاری عبث و بیهوده عنوان میکنند. میگویند انقلاب (revolution) یعنی به هم زدن وضع موجود و بعد از مدتی دوباره رسیدن به همان وضع سابق. جورج اورول در رمان قلعه حیوانات این تحولخواهی را کاری بیحاصل نشان میدهند. میگویند انقلابیگری خارج از ان چارچوبی که رشنالیته میگوید، یعنی کاری بیهوده و بازگشت به نقطه اول و راضی شدن به وضع سابق. این به معنای محافظهکاری برای دیگران و تحولخواهی برای تمدن غرب است که نامش را عقلانیت میگذارند. الان در دانشگاههای آمریکا نقد دموکراسی، سخن برترین اساتید است. آنجا دموکراسی را نماد عقلانیت نمیدانند و آن را پدیدهای میدانند که از سر اجبار پذیرفته شده است؛ اما اگر کشور دیگری بگوید من دموکراسی را قبول ندارم، این حرکت، انقلابیگری به معنای نفی عقلانیت قلمداد میشود. یعنی میگویند خودمان حق داریم افق مطلوب بسازیم و آن را نقد هم بکنیم، اما کس دیگری حق این کار را ندارد.
انقلاب اسلامی شکستن انحصار عقلانیت
اتفاقی که در انقلاب اسلامی افتاد، به چالش کشیدن این انحصار در عقلانیت است اما از زاویه عقل توحیدی. عقلی که خودش را جلب منافع درازمدت ابدی برای بشریت تعریف میکند. این عقل وسیله تکامل و حرکت است. تغییر در این عقل توحیدی باید دائمی باشد. ما نهی شدهایم از اینکه دو روزمان مساوی باشد. هیچگونه محافظهکاری و حفظ وضع موجود پذیرفته نیست. البته این تغییر به سمت افق مطلوب یعنی «الیه راجعون» است. حالا در چنین وضعی «دیپلماسی» برابرنهاد با حفظ وضع جهان شده است؛ به این معنا که تحول در انحصار قدرتهای بزرگ است و سایران باید آن را بپذیرند و دیپلماسی وظیفه پاسداری از این انحصارطلبی را دارد. دیپلماسی وظیفه دارد که به جهان سوم جایگاهش را یادآوری کند. از روزگار پس از جنگ جهانی دوم تا به امروز دیپلماسی تلاش برای حفظ این انحصار در اختیار قدرتهای بزرگ است. به همین دلیل وقتی امروز وقتی سخن از دوگانه دیپلمات و انقلابی میشود و رهبر انقلاب میگوید من انقلابی هستم، یعنی من انحصار عقلانیت و تحولخواهی برای جهان غرب را قبول ندارم. یعنی عقلانیت من عقلانیت توحیدی است و حتی اگر به معنای راسیونالیسم باشد من انحصار آن را قبول ندارم. ایشان میفرماید حتی اگر بخواهیم بر اساس راسیونالیسم نگاه کنیم، «سازش» ما را به هدفمان نمیرساند. حتی اگر هدفمان را جلب منافع کوتاهمدت دنیایی هم بگذاریم، باز هم نگاه انقلابی ما را به اهدافمان میرساند. ناکامی سازش خودش را در حادثه عاشورا هم نشان میدهد. وقتی سالار شهیدان میخواهد نهضتش را شروع کنند عدهای از عقلا ایشان را نصیحت میکنند و حرکتشان را خلاف عقلانیت میدانند.
اما امام حسین ؟ع؟ حرکت خودش را یک حرکت عاقلانه میداند اما در بستر عقل توحیدی که منافع شخصی و کوتاه مدت را نگاه نمیکند. در وهله بعد مشخص میشود که آنهایی که برای تحصیل منافع دنیوی سازش کردند، به گندم و جو ری نرسیدند. سازش و دیپلماسی به این معنا ناکارآمد است.
عقلانیت انقلابی در برابر سه پارادایم رقیب
علی ذوعلم: «عقلانیت انقلابی» اگر چه تعبیر جدیدی است اما یک عقبه فکر دارد. این در امتداد عقلانیت فطری و توحیدی که در مبانی اندیشهای اسلام ناب محمدی به آن میپردازیم، قرار میگیرد. عقلانیت انقلابی در این اندیشه به مثابه یک پارادایم معرفتی و عملی در عرصه کنشگری اجتماعی است. یک چارچوب فکری بر مبانی مستحکم استدلالی و عقلانی، برخوردار از یک تجربه موفق تاریخی و ریشهدار ادبیات قرآنی و سیره پیامبران و ائمه معصومین است که در عرصه کنشگری اجتماعی به ما کمک میکند و لازمه حرکت درست ما شناخت این پارادایم است.
اگر ما بخواهیم این مفهوم را با ضد خودش تعریف کنیم میتوانیم سه چارچوب را در برابر آن مطرح کنیم؛ یکی عقلانیت لیبرالیستی است. عقلانیت تکنیکی و ابزاری که با عقلانیت انقلابی عین همان نیست. ما نباید در تصمیمگیریهایمان از این عقلانیت غربی تبعیت کنیم. تبعیت از این عقلانیت به معنای این است که ما در تمدن غرب مضمحل شویم و در حاشیه قرار بگیریم و به تجربه رژیم پهلوی برسیم. دومین معنای سلبی عقلانیت انقلابی، محافظهکاری سیاسی و اجتماعی است. توقف، بازگشت به عقب، تحجر و ایستایی از مفاهیمی است که نمیتواند جامعه ما را پیش ببرد. اگر چه ممکن است قید عقلانیت این محافظهکاری را توصیه کند اما قطعاً مانع پیشرفت ماست. تجربه تاریخی ما و دیگر کشورها این را نشان میدهد. سومین پارادایمی که در برابر عقلانیت انقلابی قرار میگیرد، «شورشگری آنارشیستی» است؛ یعنی نپذیرفتن هیچ قانون و قاعدهای، تخریب و هنجارشکنی. عقلانیت انقلابی به معنای هنجارشکنی و نفی قانون نیست.
شاخصهای عقلانیت انقلابی
بنابراین باید شاخصهای عقلانیت انقلابی بپردازیم و سپس کارکردهای آن را بیان کنیم و بگوییم چه استفادهای میخواهیم از آن بکنیم. مشی حضرت امام؟ره؟ نماد و الگوی عقلانیت انقلابی است. سیره رهبری آقا هم مصداقی از آن است. اولین شاخص عقلانیت انقلابی، اصالت جهاد و پایداری برابر آرمانهاست. بر اساس قرآن و نگاه اسلام ناب، ایمان مستلزم مجاهدت و مقاومت است. إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ. اسلام دین مقاومت است. جهاد به معنای عام که شامل جهاد نظامی و فرهنگی و تربیتی میشود. نمونه برجسته آن حماسه کربلاست. دومین شاخص، آرمانگرایی توأم با واقعبینی است. ما باید خلاها و مشکلات و نیازها را ببینیم و برای تحول وضع موجود به وضع آرمانی چارهاندیشی و برنامهریزی کنیم. نباید تسلیم واقعیت نامطلوب شویم. هر چند که این شرایط بسیار سخت باشد. سومین شاخص تکلیفگرایی است که حضرت امام روی آن بسیار تأکید داشتند. تکلیفگرایی توأم با توجه به نتایج. بررسی شرایط موجود هم یک تکلیف است.
اما نباید نتایج را فقط در نتایج مادی و محدود و کوتاهمدت خلاصه کنیم. چهارمین شاخص، مواجهه فعال در همه موقعیتها و تبدیل تهدیدها به فرصتهاست. پنجمین شاخص، تدبیر و برنامهریزی است اما برنامهریزی توأم با توکل و اعتماد بر سنتها و وعدههای الهی است. گاهی عدهای فقط محاسبات مادی و ظاهری محدود میشوند. در حالیکه قرآن کریم بهصراحت سنتهای الهی پشتیبان حق را هم مطرح میکند. ششمین مؤلفه، نقادی و نقدپذیری و تحول مستمر است. ما در نگاه عقلانیت انقلابی به هیچ وضع موجودی رضایت نمیدهیم. ما در امر پیشرفت و تعالی به یک فرآیند ممتد و بیانتها قائل هستیم. شاخص بعدی، شناخت و بهرهبرداری از همه ظرفیتهای ملی و جهانی است.
ما هرگز دور خودمان دیوار نمیکشیم و فقط به ظرفیتهای ملی خودمان نگاه نمیکنیم. فقط به ظرفیتهای فعلی خودمان هم نگاه نمیکنیم. بلکه به همه ظرفیتهای علمی و تمدنساز در سطح جهان نگاه میکنیم.اگر ظرفیتها و شاخصهای انقلابی را در مقایسه با چارچوبهای رقیب بخواهیم بررسی کنیم میتوانیم به این موارد اشاره کنیم. باید تفاوت عقلانیت انقلابی با پارادایمهای رقیب روشن شود زیرا این نیاز امروز جامعه ماست. نه فقط در عرصه نخبگانی که در عرصه مدیریت و سیاستگذاری و حتی عموم جامعه هم مورد نیاز است. عقلانیت انقلابی زیرساخت تحلیل عمیق و واقعبینانه از حوادث و رویدادهاست.
کاربردهای عقلانیت انقلابی
چند نمونه را از کاربردهای این عقلانیت بیان میکنیم. دیپلماسی به معنی تدبیر، تعامل، مذاکره و تبادل هیأتها امری کاملاً معقول است. اما این تعامل گاهی ذیل عقلانیت لیبرالیستی تعریف میشود و گاهی در ذیل پارادایم محافظهکارانه؛ اما اگر دیپلماسی را ذیل پارادایم عقلانیت انقلابی تعریف کنیم قطعاً استفاده از فرصتها و نقاط ضعف دشمن و نقاط قوت خودمان مقبول خواهد بود. تعبیر رهبری درباره نرمش قهرمانانه همین معنا را میرساند. اینکه ما برای دستیابی به اهدافمان قهرمانانه نرمش کنیم و حفظ مواضع خودمان دیپلماسی داشته باشیم. ما میتوانیم شاخصهای این دیپلماسی را استخراج کنیم و از آن به راهبرد و راهکار برسیم.
نمونه دوم در بحث کنشگری فرهنگی است. «آتش به اختیار» در ذیل عقلانیت انقلابی تعریف میشود. عقلانیت انقلابی ایجاب میکند که ما در عرصه فرهنگی، کنشگران را به این راهبرد توجه دهیم. مشخص است که این به معنای قانونشکنی و هنجارستیزی نیست. ما گفتیم که چارچوب شورشگری آنارشیستی را قبول نداریم.
در عرصه مبارزه سیاسی هم حضرت امام؟ره؟ در طول دوران مختلف در ذیل عقلانیت انقلابی کار میکردند. لذا همه گروهها حتی احزاب چپ خودشان را ملزم به حرکت در مسیر امام میدیدند. در عرصه اقتصادی و مدیریت سیاسی هم این عقلانیت مصداق دارد. اگر ما بتوانیم این عقلانیت را تببین کنیم خواهیم دید که موفقیتهای ما در طول این چهار دهه حاصل این پارادایم بوده است.
جزمیت عقل به انقلاب میرسد
داود مهدویزادگان: ما با دو بحث مواجهیم؛ یکی انقلاب عقلانی و دیگری عقلانیت انقلابی. در بحث اول باید بپرسیم آیا انقلابها میتوانند مبنای عقلانی داشته باشند؟ به عبارت آیا عقل انقلاب را تجویز میکند؟ این مسأله اصلی بحث است. در حوزه عقل، به چند نکته باید توجه کنیم. اول باید مشخص کنیم منظور ما کدام عقل است. اگر سنخشناسیای از عقل شود میبینیم که ما عقلانیت واحدی نداریم. ماکس وبر چهار تیپ از عقلانیت را معرفی کرده است؛ عقلانیت فلسفی، عقلانیت ارزشی و عملی، عقلانیت شخصی و عقلانیت رسمی، قانونی یا ابزاری. کدام یک از این چهار سنخ ما را به انقلاب دعوت میکند؟ هیچ یک؟ اما نکته دیگر این است که مفروض اولیه عقلانیت چیست؟ اگر عقلانیت بخواهد دعوت به انقلاب کند بر چه پایهای این کار را انجام میدهد؟ بحث دیگر این است که آنهایی که انقلاب عقلانی را نفی میکنند، آیا میتوانیم نظرشان را زیر سؤال ببریم؟
ابتدا نکته دوم را عرض میکنم. اینکه اصل اول در یک عمل عقلانی چیست. به اعتقاد من اصل اول عقلانیت این است که تا جزمی به عمل و نظری پیدا نکند، دست به هیچ کاری نمیزند و به عبارتی احتیاط میکند. لذا وقتی نظریهای که سالها از پیدایشش میگذرد، وقتی به حالت جزمیت نرسیده باشد، آن را در حالت انتظار قرار میدهند و عکسالعمل محافظهکارانه در قبال آن دارند. گاهی این جزمیت به یکباره حاصل میشود. مانند سیبی که برای نیوتن به زمین افتاد و نظریه جدیدی را مطرح کرد و غالب هم شد. بر اساس این اصل از عقلانیت، دعوت به انقلاب، طبیعت خود عقلانیت است. همین که عقلانیت به جزمیت میرسد دعوت به انقلاب میکند. زیرا وقتی ما جزمیت پیدا میکنیم، تغییر در ما حاصل میشود. یعنی تا قبل عمل و نظر دیگری داشتیم اما وقتی که جزمیت حاصل شد باید عمل را عوض کرد؛ یعنی همان معنا تغییر ناگهانی و انقلاب.
با توجه به این قضیه میتوانیم به بحث اول هم نگاهی بیندازیم. حالا باید ببینیم کدام سنخ از عقلانیت دعوتگر انقلاب است. عقلانیت ابزاری یک عقلانیت خنثی و معطوف به هدف است. در واقع عقلانیت ابزاری دعوتگر به چیزی از جمله انقلاب نیست. بلکه خودش دعوت شده است که ما را به هدف برساند. عقلانیت شخصی هم اعتیاری ندارد زیرا امر عقلایی و جمعی نیست و ممکن است شخصی را دعوت به انقلاب بکند و شخص دیگری را نه. عقلانیت فلسفی دعوت به انقلاب میکند اما این دعوت در ساحت علم است و در ساحت حیات اجتماعی دعوتی نمیکند. میتوانیم بگوییم وقتی عقل به جزمیت میرسد دعوت به انقلاب میکند، در حوزه عقل عملی این اتفاق میافتد. بنابراین اگر به کارکردها و مفروضات عقل نگاه کنیم، میتواند دعوتگر به انقلاب باشد.
شبه انقلاب عقلانی نیست
باید به مسأله دیگری توجه کنیم و آن مسأله «شِبه انقلاب» است. اینکه گفته میشود عقل دعوت به انقلاب نمیکند، مربوط به شِبه انقلاب نمیکند. هیچ وقت عقل دعوت به شبه انقلاب نمیکند؛ اما وقتی انقلابی اصیل باشد میتواند مبنای عقلایی داشته باشد. شبه انقلاب حرکتی است که از پشتوانههای معرفتی و اندیشهای محروم است و فاقد فلسفه سیاسی است و نمیتواند نظامی را تأسیس کند. به عبارتی دیگر شبه انقلاب، یک شورش و به ستوه آمدن و «نخواستن» است. عقلانیت هیچ گاه دعوت به شورش و صرف «نخواستن» نمیکند. بر فرض انقلاب مشروطه یک شبه انقلاب بود. زیرا از دل آن یک نظام سیاسی و فلسفه سیاسی درنیامد. رهبران مشروطه فاقد فلسفه سیاسی بودند. مثلاً کتاب رسایل مشروطیت را که نگاه کنید میبینید که همه متونش برای علما و آخوندهاست. در حالی که خود رهبران مشروطه فاقد متنهای فلسفه سیاسی هستند. اگر چیزی هم داشته باشند، ترجمه است. به همین دلیل است که شبه انقلاب تغییر آنچنانی هم حاصل نکرد و سلطنت همانطور پابرجا ماند.
یکی از خصوصیتهای شبه انقلابها این است که چون فاقد فلسفه سیاسی است و نمیتواند جامعه را بر اساس فلسفه سیاسی خودش سامان دهد، دست به دامن دیکتاتورها میشود تا مستبدان جامعه را نظم و سامان دهند و از هرج و مرج بعد از انقلاب عبور کنند. در نهضت مشروطه هم این مسأله اتفاق افتاد. تمام روشنفکرانی که داعیهدار انقلاب بودند به رضاخان روی آوردند. یعنی دقیقاً بر خلاف فلسفه سیاسی مشروطه که ادعا میکردند. پوپر میگوید انقلاب انگلستان منجر به روی کار آمدن کرامول شد و دیکتاتورها آمدند، انقلاب فرانسه هم منجر به ناپلئون شد، انقلاب روسیه هم به دنبالش استالین آمد. بر فرض بنده اینها شبه انقلاب بودند؛ اما اگر بخواهیم بگوییم اینها واقعاً انقلاب بودند، نمیتوانیم بگوییم که اینها عقلانی نیستند. انقلابها همه عقلانی هستند.
انقلاب اسلامی هم همین طور است. تا پیش از انقلاب اسلامی علمای قم به جزمیت نرسیده بودند؛ اما به تدریج عقلا به جزمیت رسیدند که چارهای جز انقلاب وجود ندارد. من یک وقتی در پاسخ به پرسشی که میگفت اگر شاه بود چه میشد، گفتم اگر شاه بود باز هم انقلاب میشد؛ یعنی این یک ضرورت بود و عقلا به این نتیجه رسیده بودند که چارهای جز انقلاب نیست.
نظریه پوپر متناقض است
اینکه گفته میشود عقلانیت دعوتگر انقلاب نیست، بیشتر از ناحیه نگرشهای لیبرالیستی مطرح میشود. مشخصاً «کارل پوپر» تأکید دارد که انقلاب مبنای عقلایی ندارد. وقتی ما این دیدگاه را واکاوی میکنیم به تناقض میرسیم. «هانا آرنت» این را نشان میدهد که انقلابهای مدرنی که اتفاق افتاد، با پشتوانه اندیشه و تفکر بوده است. پوپر نظریه عقل نقاد را در برابر پوزیتیویستها مطرح میکند و میگوید عقل ویرانگر است و چیزی را اثبات نمیکند و نظریهها را ابطال میکند. یعنی کار عقلانیت از بین بردن نظامهای سیاسی است. وقتی این تناقض را به پوپر میگوییم او میگوید این ویرانگری مربوط به حوزه علم است. یعنی وقتی نظریه ابطالپذیری را مطرح میکند، وقتی به حوزه سیاست میرسد خلاف آن را میگوید و علیه انقلاب حرف میزند. به عبارت دیگر میگوید در حوزه سیاست نباید عقل نقاد را به کار ببریم و باید پوزیتیویستی نگاه کنیم. او میگوید اگر بخواهیم عقل نقاد را به حوزه سیاست بکشانیم ویرانگری مهلکی اتفاق میافتد و خشونت اتفاق میافتد؛ اما ما میتوانیم بگوییم این مسأله در حوزه علم هم وجود دارد که اگر چیزی ویران شد، اثرات اجتماعی و سیاسی دارد و ممکن است هرج و مرج اتفاق بیفتد. خیلی از انقلابهای علمی بازتاب اجتماعی دارد. در واقع نوعی برخورد سلیقگی و سیاسی با نظریه خودش میکند..
http://sobhe-no.ir/newspaper/288/12/11085
ش.د9602004