تاریخ انتشار : ۰۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۴  ، 
کد خبر : ۳۰۶۸۳۷
يادداشت اختصاصي حسن افشار درباره «صلحي كه همه صلح‌ها را بر باد داد»

قمار بريتانيا و بحران خاورميانه

(روزنامه اعتماد – 1396/04/15 – شماره 3847 – صفحه 7)

آنچه امروز به درستي بحران خاورميانه خوانده مي‌شود و نمود و نشانه‌اش هر لحظه و همه جا در رسانه‌هاي سراسر جهان بازتاب مي‌يابد، امري دفعي، ناگهاني و بي‌سابقه نيست. ممكن است بسياري از ناآشنايان به تاريخ و جغرافياي اين منطقه هميشه حساس در گذر اعصار، با ديدن فجايعي كه هر روز در آن رخ مي‌دهد و سر برآوردن گروه‌هاي تكفيري و افراطي و سلفي در حيرت بمانند و از پاسخ به پرسش‌هايي از اين دست وابمانند كه داعش و داعشيان از كجا آمده اند؟ چه اتفاقي افتاده كه در عرض چند سال اينچنين خاك اين منطقه به توبره كشيده شده و از بخش‌هايي از خاورميانه به سراسر كره خاكي تروريست صادر مي‌شود. آنكه ژرف‌تر به قضيه مي‌نگرد، اما ساده‌انگارانه آنچه به وقوع پيوسته را بر بستر تحول تاريخي اين منطقه بر مي‌رسد و از اين حيث كتاب «صلحي كه همه صلح‌ها را بر باد داد» نوشته ديويد فرامكين اثري ارزشمند و حايز اهميت است. اين كتاب كه حسن افشار آن را ترجمه كرده به خاستگاه‌هاي شكل‌گيري خاورميانه جديد در سرآغاز سده بيستم مي‌پردازد و نشان مي‌دهد كه نقشه خاورميانه امروز محصول تصميمات دول غرب است، از اين حيث نمي‌توان و نبايد از نقش اين دول غربي در كنار ناكارآمدي و خطاهاي مردمان خود اين منطقه در آنچه در اين منطقه رخ داده، غافل شد. آنچه مي‌خوانيد يادداشت اختصاصي حسن افشار، مترجم «صلحي كه همه صلح‌ها را بر باد داد» براي «اعتماد» است:

خاورميانه‌اي كه فرامكين مي‌شناسد

حسن افشار / مترجم و پژوهشگر

كتاب را سال‌ها پيش دوستانم در نشر ماهي براي ترجمه پيشنهاد كردند و من به عادت هميشگي شروع به تحقيق درباره اثر و نويسنده‌اش كردم. كتاب را پرمايه و نويسنده را ورزيده در كارش ديدم. ديويد فرامكين، استاد ٨٥ ساله بازنشسته تاريخ و روابط بين‌الملل است. هفت كتاب نوشته كه مشهورترين آنها اثري است كه در ١٩٨٩ تاليف كرده و من افتخار ترجمه آن را داشته‌ام. خود او مي‌نويسد تحقيق در اين زمينه را از ١٩٧٩ آغاز كرده و بنابراين ١٠ سال صرف آن كرده است.

فرامكين كتاب را با اين جملات آغاز مي‌كند: «خاورميانه‌اي كه امروزه در عنوان‌هاي خبري نامش را مي‌شنويم محصول تصميمات متفقين در جنگ جهاني اول و پس از آن است. در صفحات آينده قصد دارم اين داستان پرشاخ و برگ را نقل كنم كه چرا و چگونه- و با چه بيم‌ها و اميدها، عشق‌ها و نفرت‌ها، اشتباه‌ها و سوءتفاهم‌ها- اين تصميم‌ها گرفته شد.» روشن است كه بدون فهم تحولات اين منطقه در آن دوران نمي‌توان به ريشه آنچه امروزه اينجا در خاورميانه جريان دارد، پي برد. اما «خاورميانه‌اي كه من مي‌شناسم فقط مصر و اسراييل و ايران و تركيه و ممالك عرب آسيا را در بر نمي‌گيرد، بلكه كشورهاي آسياي ميانه و افغانستان را نيز شامل مي‌شود: كل منطقه‌اي كه بريتانيا از زمان جنگ‌هاي ناپلئون به بعد در آن جنگيد تا مسير هندوستان را از يورش‌هاي فرانسه و بعد روسيه در امان نگاه دارد.»

نقشه روسيه در شكل‌گيري خاورميانه

فرامكين برخلاف ديگر پژوهشگراني كه تنها به نقش بريتانيا يا تنها بريتانيا و فرانسه در اين تحولات پرداخته‌اند براي روسيه هم نقش مهمي در داستان قايل است و اصلا فكر «اتحاد بريتانيا با جهان عرب» را از بيم روسيه مي‌داند و مي‌افزايد «نيز بدين سبب بود كه بريتانيا و فرانسه، گرچه ترجيح مي‌دادند امپراتوري عثماني در منطقه باقي بماند، تصميم به اشغال و تقسيم خاورميانه گرفتند. » نيز «از همين رو بود كه وزارت خارجه بريتانيا رسما اعلام كرد از تاسيس كشوري براي ملت يهود در فلسطين حمايت مي‌كند.» روسيه به‌ويژه پس از انقلابش كه خطر كمونيسم را براي دول غرب پيش آورد، موي دماغ قدرت‌هاي استعماري شد. بدين جهت «عده‌اي از دولتمردان انگليسي احساس مي‌كردند مكلفند جبهه مخالفت با بلشويسم پيكارجو را در خاورميانه حفظ كنند.»

نقشه خاورميانه امروز محصول تصميمات دول غرب است. «مثلا عراق و كشوري را كه اكنون اردن نام دارد انگليسي‌ها اختراع كردند؛ مرزها را سياستمداران انگليسي، بعد از جنگ جهاني اول، در نقشه‌اي خالي كشيدند. حدود عربستان و كويت و عراق را يك كارمند دولت انگليس در سال ١٩٢٢ تعيين كرد و مرزهاي ميان مسلمانان و مسيحيان را فرانسه بين سوريه و لبنان و روسيه بين ارمنستان و آذربايجان شوروي، كشيد.»

بدعهدي بريتانيا

اسلام از ديرباز مزاحم قدرت‌هاي اروپايي شده بود، چه در مستعمرات‌شان و چه در خود خاك اروپا كه عثمانيان تا پشت دروازه‌هاي وين پيش رفته بودند. اين مزاحم را، چون پي بردند كه نمي‌توانند ريشه‌اش را بزنند، درصدد برآمدند كه با خود همراه كنند: «بايد نوعي نظام حكومتي مصنوعي در خاورميانه به وجود آورند تا اساس موجوديت سياسي آسياي مسلمان را تغيير دهند؛ ازاين‌رو خاورميانه به مجموعه‌اي از كشورهايي تبديل شد كه هنوز كه هنوز است ملت نشده‌اند.»

ديويد فرامكين در اين شاهكارش كه بازه زماني ١٩١٤ تا ١٩٢٢ را در بر مي‌گيرد، هم تحولات داخل خاورميانه و هم تحولات داخل دول اروپايي را كه منشا اثر در اين منطقه بودند بررسي مي‌كند. مثلا خواهيم ديد كه در پي تغيير دولت‌ها در بريتانيا و نتيجتا تغيير ديدگاه‌ها «همان كساني كه در ١٩١٧ طرفدار صهيونيست‌ها بودند، در ١٩٢١ و ١٩٢٢ ضدصهيونيست شدند» يا «همان كساني كه سنگ نهضت عربي فيصل را به سينه مي‌زدند» طولي نكشيد كه از او سلب اعتماد كردند و جانب برادرش عبدالله را گرفتند. بريتانيا بر اساس تجربه‌اش در هندوستان دست به قمار بزرگي در خاورميانه زد كه نسل‌ها زمان مي‌برد تا اين منطقه را هم مثل هندوستان دچار استحاله كند.

ولي «بريتانيا درست زماني دست به اين قمار زد كه افكار عمومي بريتانيا خواهان كاهش تعهدات دولت در ماوراي بحار بودند و ديگر علاقه‌اي به ماجراجويي‌هاي استعماري نداشتند. » فرامكين مي‌نويسد «احتمالا بحران مدنيت سياسي‌اي كه خاورميانه امروز گرفتار آن است صرفا ناشي از آن نيست كه بريتانيا در ١٩١٨ نظم كهن منطقه را ويران كرد و در ١٩٢٢ در باب نظم جديد آن تصميم‌هايي گرفت. شايد عامل ديگر بحران مذكور اين باشد كه بريتانيا در سال‌هاي بعد ديگر به توافقي كه خود در ١٩٢٢ عهده‌دار اجرايش شده بود، اعتقادي نداشت.»

نگاهي گذرا به كتاب

صلحي كه همه صلح‌ها را بر باد داد در ١٢ بخش و ٦١ فصل تدوين شده و پيشگفتاري هم دارد. فرامكين فصل اول را با «نفس‌هاي آخر اروپاي كهن» آغاز مي‌كند. در فصل ٣ به «خاورميانه پيش از جنگ» مي‌پردازد و سپس نگاهي به درون «باب عالي» و كشاكش در دولت عثماني مي‌افكند. از فصل ٨ كيچنر، عالي‌ترين مقام نظامي دولت بريتانيا در منطقه، وارد داستان مي‌شود و در فصل ١٠ «نقشه مي‌كشد اسلام را مصادره كند.» فصل ١٢ درباره «مرد ميانه ميدان» است، حسين بن علي كه «از جانب سلطان عثماني بر حجاز فرمان مي‌راند و عنوان‌هاي شريف و امير مكه را يدك مي‌كشيد.» در فصل ١٤ «كيچنر موافقت مي‌كند» كه «بريتانيا به تركيه» حمله كند. در فصل ١٦ دولت روسيه هم كه دولت عثماني را در آستانه سقوط مي‌بيند شروع به دست‌اندازي به خاك عثماني مي‌كند. در فصل ١٧ نويسنده به «تعريف هدف‌هاي بريتانيا در خاورميانه» مي‌پردازد.

فصل ٢٣ مي‌گويد «جوان عرب مرموزي پيدا شده كه مدعي است مي‌تواند با دوستانش به بريتانيا كمك كند جنگ را ببرد. » او ستواني از اهالي موصل به نام محمد شريف فاروقي است كه در ارتش عثماني خدمت مي‌كند و «عضو جمعيتي سرّي در آن شهر بود. » فصل ٢٨ درباره «قيام ملك حسين، امير مكه» است، كسي كه از عثماني‌ها پول مي‌گيرد تا با انگليسي‌ها بجنگد و از انگليسي‌ها پول مي‌گيرد تا عليه عثماني‌ها قيام كند. فصل ٢٩ شرح سقوط دولت‌ها در بريتانيا و فرانسه بر اثر فشار جنگ و پيامدهاي آن است و در فصل ٣٠ تزار روسيه سرنگون مي‌شود.

در بخش ششم و فصل ٣١ امريكا و نفت به معادلات اضافه مي‌شوند: «سال ١٩١٩، در جنگي قرن بيستمي كه تانك و هواپيما نيز وارد كارزار شد، امريكا پي برد (مثل فرانسه در همان سال و مثل چرچيل در پيش از جنگ) كه به علت حجم عظيم نفت خام لازم براي جنگ‌هاي جديد، منابع نفتي احتمالي در خاورميانه اهميت بسيار خواهد يافت. » سپس در بريتانيا قضيه اعلاميه بالفور توجه‌ها را به خود جلب مي‌كند. در فصل ٣٣ گفته مي‌شود «اعضاي غيرنظامي مهم دولت... خاورميانه را به طور كلي و فلسطين را به طور خاص داراي ارزش حياتي براي امپراتوري بريتانيا يافتند و... به اين نتيجه رسيدند كه هم‌پيماني با صهيونيسم، در جنگ و در صلح، در خدمت رفع نيازهاي بريتانيا خواهد بود. » چند فصل بعد كتاب درباره ارض موعود و موقعيت راهبردي بيت‌المقدس و كشيده شدن دامنه جنگ جهاني به اين مناطق است.

بخش هشتم، فصل ٣٨، با شرح «دو تحول تازه» آغاز مي‌شود: «يكي اينكه ارتش‌هاي غربي يكباره خود را گرفتار جنگ با متفق پيشين خود، روسيه، يافتند و ديگر اينكه نفت به عامل مهمي در جنگ قدرت بر سر خاورميانه تبديل شد.» پس از آنكه امپراتوري عثماني فروپاشيد و آلمان به زانو درآمد «مقدمات كنفرانس صلح از ژانويه ١٩١٩ رسما در پاريس آغاز شد» (فصل ٤٢) . در بخش دهم كتاب - «توفان بر فراز آسيا» - ممالك و نواحي متاثر از جنگ يك‌به‌يك جداگانه زير ذره‌بين قرار مي‌گيرند: مصر (٤٤)، افغانستان (٤٥)، عربستان (٤٦)، تركيه (٤٧)، سوريه و لبنان (٤٨)، فلسطين شرقي يا ماوراي اردن (٤٩)، فلسطين ــ عرب و يهود (٥٠)، بين‌النهرين ــ عراق (٥١) و ايران (٥٢) .

ايران و قضيه ايران

فرامكين مي‌نويسد لرد كرزن، وزير خارجه بريتانيا حوزه تخصصي‌اش ايران بود و «راهبردي را تبليغ مي‌كرد كه عبارت بود از ايجاد كمربندي از دولت‌هاي اسلامي در خاورميانه براي جلوگيري از توسعه روسيه... وقتي انقلاب بلشويكي سبب عقب‌نشيني روسيه از مواضع اوليه‌اش شد، كرزن پيشنهاد كرد بريتانيا فرصت را مغتنم شمرده و كمربند اسلامي را ببندد.» در ايران، احمدشاه بر سرير سلطنت بود كه «از انگليسي‌ها مقرري ثابتي مي‌گرفت تا رييس‌الوزرايي طرفدار آنها را بر سر كار نگاه دارد.» نخست‌وزير بريتانيا ديويد لويد جورج از سياست وزير خارجه‌اش در مورد ايران ناخرسند بود و مي‌گفت «كرزن مسووليت‌هايي در ايران به گردن ما گذاشته است كه هرگز نبايد پذيرفته مي‌شدند.»

پاييز ١٩٢٠ (١٢٩٩) سرلشكر ادموند آيرونسايد به ايران آمد كه مخالف سياست وزير خارجه بود و مي‌گفت بريتانيا به‌جاي حمايت از ته‌مانده سلسله پيزري قاجار بايد سعي كند دولت مقتدري در ايران بر سر كار آورد؛ و از قضا در شمال ايران به رضاخان برخورد كه بعدها او را «مردترين مرد ايراني كه ديده بودم توصيف كرد.» اما اين «مردترين مرد ايراني» وقتي احمدشاه قانع نشد كه «منصبي عالي به رضاخان بدهد» خودش «با سه‌هزار قزاق وارد تهران شد، قدرت را به دست گرفت و خود را فرمانده كل قواي مسلح كشور خواند. آيرونسايد خبر را كه شنيد، گفت تا اينجا كه بد نشد. حالا همه فكر مي‌كنند نقشه كودتا را من كشيده‌ام. به‌گمانم حقيقت هم همين باشد. » (براي تفصيل ماجرا و مكاتبات مربوط به اين وقايع، بنگريد به كتاب دولت و جامعه در ايران: انقراض قاجار و استقرار پهلوي نوشته محمدعلي همايون كاتوزيان و ترجمه حسن افشار.)

وينستون چرچيل

بخش يازدهم كتاب فرامكين تحت عنوان «بازگشت روسيه به خاورميانه» درباره مزاحمتي است كه نيروي تازه‌نفس اتحاد شوروي براي استعمارگر پير ايجاد مي‌كنند. وزير هند در دولت بريتانيا، ادوين مانتگ‌يو، در آغاز سال ١٩٢٠ به كرزن مي‌نويسد «خطر بلشويك‌ها براي ايران و هند تا حد زيادي نتيجه سياست خود بريتانياست... ما مي‌توانستيم پان‌اسلاميسم را بدل به دوست بريتانيا كنيم... اما آن را دشمن خود كرده‌ايم.»

فصل ٥٧- «زمامداري وينستون چرچيل» كه بخش دوازدهم كتاب را آغاز مي‌كند، شرح مخالفت اين وزير جنگ و سپس وزير مستعمرات بريتانيا با نخست‌وزير در مورد سياست‌هاي او در خاورميانه است. چرچيل معتقد است كه نبايد امپراتوري عثماني را تجزيه كنند و از آن «حوزه‌هاي استعماري جداگانه» پديد آورند. در نامه‌اي به نخست‌وزير مي‌نويسد «ما بايد با مصطفي كمال كنار بياييم... تا نيروهاي... ترك و مسلمان را از دست ندهيم... بايد آن مانع تُرك در برابر اميال روسيه را... از نو به وجود آوريم.» بسياري از تصميم‌ها درباره آينده خاورميانه را سال ١٩٢١ در كنفرانس قاهره مي‌گيرند و كارگردان كنفرانس چرچيل است.

از پيش از استقرار چرچيل در وزارت مستعمرات، كوچ گسترده يهوديان به فلسطين آغاز شده بود و «اعراب در فلسطين شورش‌هايي عليه صهيونيست‌ها به راه انداخته بودند» و پس از آن در روز اول ماه مه ١٩٢١ «در يافا بلوايي به پا شد... و... كار به كشت‌وكشتار كشيد. » حل مساله بر عهده چرچيل افتاد (فصل ٥٨) در حالي كه اعتقاد داشت و در فلسطين به نمايندگان اعراب گفته بود «يهوديان پراكنده بايد وطن و مركزي ملي داشته باشند تا دوباره جمع شوند و اين مركز كجا مي‌تواند باشد جز فلسطين كه پيوند عميق و قلبي سه‌هزار ساله‌اي با آن دارند؟» اما چرچيل نتوانست در جهت احياي امپراتوري عثماني كاري از پيش ببرد و در شرق امپراتوري «جمعيت‌هاي كرد، سني، شيعه و يهودي در كشور جديدي به نام عراق» گرد آمدند كه نه تحت حاكميت‌ تركان عثماني بلكه به رياست ملك‌زاده‌اي عرب تحت حمايت دولت بريتانيا تشكيل شد. سوريه و لبنان را فرانسه برداشت و يك «كشور جديد عربي كه بعدها اردن نام گرفت از قلمرو فلسطين تراشيده شد.»

نقش آمريكا

امريكا كه از ١٩١٧ به جنگ پيوسته و كمك‌هاي بزرگي به متفقين كرده بود از ١٩١٩، وقتي كه ديد سهمي از غنايم برايش كنار نگذاشته‌اند با آنها اختلاف پيدا كرد. «مهم‌ترين منافعي كه امريكا در خاورميانه دنبال مي‌كرد منافع شركت‌هاي نفتي‌اش بود. اختلاف امريكا و بريتانيا از همين جا شروع شد.» (فصل ٥٩) كار به حدي بالا گرفت كه بريتانيا قيام عراقي‌ها و نهضت كمال آتاتورك را هم زير سر امريكا ديد و مدعي شد مامورانش نامه‌اي يافته‌اند كه نشان مي‌دهد «كنسول امريكا در بغداد بين شورشيان شيعه در شهر مقدس كربلا پول پخش مي‌كند.» رييس‌جمهور امريكا در دوره جنگ وودرو ويلسون بود و او اصرار داشت كه متفقين پس از جنگ اجازه دهند «هر قومي در منطقه بتواند حكومتش را خود انتخاب كند.» ولي او در ١٩٢١ سكته شديدي كرد و نيمي از بدنش فلج شد و جاي او را وارن هاردينگ گرفت كه يكي از فاسدترين دولت‌هاي تاريخ امريكا را بر سر كار آورد. هاردينگ «صرفا مقيد به حفظ منافع امريكا بود و اين در خاورميانه خلاصه مي‌شد در منافع اقتصادي امريكا و عمدتا منافع نفتي.»

فرامكين مي‌نويسد: «در آغاز قرن بيستم، جز شرق آسيا، خاورميانه تنها سنگر بومي‌اي بود كه اروپايي‌ها هنوز آن را نگرفته بودند. اما در پايان جنگ جهاني اول، لويد جورج به خود مي‌باليد كه ارتش‌اش سرانجام اين سنگر را هم گشوده است.» (فصل ٦١) قدرت‌هاي اروپايي در اصل اشغال خاورميانه مخالفتي با يكديگر نداشتند؛ ترس‌شان فقط از اين بود كه «اختلاف بر سر سهم‌ها به جنگ‌هاي خانمان‌سوزي بين خودشان بينجامد.» فرهنگ سلطه استعماري در اروپا بازار گرمي داشت تا اينكه «ويلسون در امريكا و لنين در روسيه، با الفاظي ضدامپرياليستي، اروپاي سنتي را به چالش كشيدند.»

انديشه‌ها چه تاثيري داشتند

ديويد فرامكين نحوه شكل‌گيري خاورميانه معاصر، نيروهاي دخيل در آن و نتيجه فروپاشي امپراتوري عثماني را تقريبا به جامع‌ترين صورت ممكن در يك كتاب آورده است و بعيد مي‌دانم نكته مهمي را از قلم انداخته باشد. او در اين ميان نشان مي‌دهد كه ديدگاه‌ها و انديشه‌ها چه تاثير شگرفي در اين تحولات داشته‌اند. روانشناسي شخصيت‌هاي تاريخي، چه آنها كه اثر گذاشته‌اند و چه آنها كه اثر پذيرفته‌اند، نيز مورد توجه فرامكين قرار مي‌گيرد. اما در عين حال مي‌بينيم كه تصادف‌ها نيز گاهي منشا تحولات بزرگ در تاريخ مي‌شوند: دير رسيدن تلگرامي، غلط فهميده شدن پيغامي، مرگ نابهنگامي و مانند اينها.

تاريخ‌نگاري، اگر نگارنده به هنر نگارش نيز مجهز باشد، مي‌تواند از هر رمان تخيلي جذاب‌تر شود و هر نوع خواننده‌اي را مجذوب كند زيرا كه تاريخ شرح و تحليل واقعيت‌هايي است از منظر يك مورخ و خواننده‌اي كه به «حال» خويش علاقه‌مند باشد، نمي‌تواند به آن گذشته تاريخي كه حال او را رقم زده است، بي‌اعتنا بماند. بگذريم از اينكه هر تاريخي لاجرم از صافي ذهن تاريخ‌نگاري مي‌گذرد؛ چون حوصله اثر او محدود است، از ميان انبوه اطلاعاتش بايد گزينش كند، سبك و سنگين كند، ريز و درشت كند، و در اين روند غربالگري بي‌شك نكات بسياري فداي نكاتي كه از نظر او مهم‌ترند مي‌شود. فرامكين با قلم شيوا و ذهن كاوشگرش خواننده را به دنبال خود مي‌كشاند اما خسته نمي‌كند. به‌ويژه براي ما ايرانيان نيز كه ساكن اين منطقه‌ايم و كم چوب منافع استعمارگران را نخورده‌ايم، تاريخ او كشش و گيرايي فراواني دارد.

اما نكته‌اي كه مايلم در پايان اين مقال عنوان كنم و به گمان من بسيار مهم است، نقش و عملكرد گماشتگان و كارمندان استعمار در مناطق تحت نفوذ آنهاست. اينان براي هر اقدام خود لزوما و مستقيما از لندن و پاريس يا ديگر پايتخت‌هاي متبوع‌شان دستور نمي‌گيرند. خود اشخاصي كاردانند و بسياري از اقدامات‌شان به تصميم خود آنها و بدون اطلاع دولت‌شان- و البته اغلب اوقات از سر وظيفه‌شناسي براي حفظ منافع دولت‌شان به تشخيص خودشان - است. بُعد مسافت و كندي ارتباطات به آنها اجازه نمي‌داد كه براي هر اقدام‌شان منتظر دستور از مركز بمانند.

بدين‌ترتيب مي‌بينيم كه برخي از رويدادهاي اثرگذار در سرنوشت ملت‌هاي منطقه اصلا بدون آگاهي، پيش‌بيني، يا حتي رضايت مراكز تصميم‌گيري رخ داده‌اند. نمونه‌اي از آنها نحوه روي كار آمدن رضاخان در ايران است. نمونه ديگري از آنها تقابل راي دولت بريتانيا در لندن با دولت انگليسي هند در دهلي در بسياري از موارد است كه اعوجاج‌هاي عجيبي در مسير تحولات ايجاد مي‌كند. از اين مثال‌ها در اين كتاب فرامكين بسيار مي‌يابيم. نكته همانا نقش افراد، منافع محلي و تشخيص‌هاي موضعي است كه مي‌بينيم گاهي نه‌تنها چرخ استعمار را روغنكاري نمي‌كنند بلكه چوب لاي چرخش مي‌گذارند.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=79604

ش.د9603106

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات