(روزنامه جوان – 1395/06/10 – شماره 4899 – صفحه 10)
مطالعه نظريات مهدي بازرگان به عنوان يك انديشمند سياسي خاصه در زمينه حكومت اسلامي با توجه به نقش او در سالهاي نخست انقلاب و پيش از آن، چه در مسند نخستوزيري جمهوري اسلامي و چه به عنوان رهبر جبهه ملي ميتواند مهم باشد، خاصه آن كه نظريات بازرگان در خصوص حكومت اسلامي را ميتوان به دو دوره متقدم و متأخر تقسيم كرد و مطلب پيش رو كوشيده تا اين دستهبندي را نسبت به سير انديشه بازرگان نسبت به حكومت اسلامي در نظر بگيرد.
آراي بازرگان متقدم در خصوص رابطه دين و حكومت
مهدي بازرگان انديشمندي بود كه به تركيبي از اسلام و دموكراسي غربي قائل بود كه نتيجه آن حكومتي است دموكراتيك كه براي اسلام احترام قائل است و مردم در انجام فرايض مذهبي خود آزادند، نه حكومتي كه به دنبال پياده كردن و اجراي احكام اسلام است (مطهري، 1390: 1).البته بازرگان در دوره متقدم دستگاه فكري خويش، هم و غم و تلاش خود را در جهت سياسي كردن دين و ارائه چهرهاي سياسي، مبارز و ايدئولوژيك از اسلام صرف كرد و همچو متفكران ديگر شيعي، دين و سياست را از يكديگر جداناشدني ميداند. اين متفكر ديني در كتاب «بعثت و ايدئولوژي» بر اين نظر پا ميفشارد كه ايدئولوژي براي ايرانياني است كه نميخواهند ايدئولوژيها يا مكاتب فكري بيگانگان را به عاريت گرفته يا از آنها تقليد كنند.
از منظر بازرگان، ايدئولوژي اسلامي بهترين ايدئولوژي است چراكه يك ايدئولوژي الهي مبتني بر بعثت محمد نبي است و از اين رو از ديگر ايدئولوژيهاي بشري جامعتر و تا ابد معتبر ميباشد (بازرگان، ب 1343: 89- 80). اين متفكر مسلمان كه نظرات خويش را در دوران قبل از انقلاب و درگير و دار مبارزات مردم ايران عليه حكومت پادشاهي صورتبندي ميكند به شدت متأثر از فضاي انقلابي و راديكال آن برهه تاريخي ميباشد. طبق نظر بازرگان، اسلام بر خلاف مسيحيت، از همان آغاز و پيدايش، مسائل ايماني و مسائل مربوط به فعاليت اجتماعي و سياسي را توأمان تبليغ ميكرد. از اين منظر، از ديرباز مسائل حكومت و ولايت از مهمترين مسائل مورد علاقه مسلمانان بودهاند و به همين اعتبار قلمروهاي ديني و دنيوي از يكديگر جدا نيستند و دين بايد در جنبههاي مختلف زندگي مسلمانان ازجمله در امور اجتماعي و سياسي دخالت كند و جهت آنها را تعيين كند (بازرگان، 1355: 34- 28).
بازرگان با پيروي از خط مشي گفتمان سياسي اسلامي، با اشاره به مستندات فراواني از قرآن، سنت، سيره پيامبر و امامان و حوادث تاريخي مانند نحوه برخورد امام علي(ع) با خوارج استدلال ميكند كه اسلام به ضرورت تشكيل حكومت اذعان دارد و به انسان دستور ميدهد كه حكومت خدا را بر روي زمين تأسيس كند (بازرگان، ب 1343: 120- 108). البته در تفسير و شرح آراي بازرگان نبايد اين نكته را از ياد برد كه مراد و منظور بازرگان از حكومت ديني مبين اين امر است كه قانون الهي، اصول اساسي حاكم بر جوامع اسلامي را تعيين ميكند و فعاليت قانونگذار مردم محدود به تحقق اين اصول اسلامي در زندگي روزمره و وضع قوانين ثانوي و اجرايي است (بازرگان، 1364: 109- 100). وي تأكيد دارد كه: «در ايدئولوژي الهي قانونگذار (شارع) ازلي و ابدي خداست و هيچ كس اعم از سلطان و مردم و هيچ گروهي از آنان چه با رفراندوم و ديگر مكانيزمهاي مشابه حق قانونگذاري ندارند» (بازرگان، ب 1343: 100).
بازرگان دفاع تمامقدي از ايدئولوژي ديني و حاكميت الهي ميكند و به موازات آن نيز به نقش مردم در انتخاب حكومت و مشاركت مردم در فرايند تصميمگيري از راه نظارت بر فعاليتهاي حكومت بها ميدهد. اين نويسنده ديني بر نقش مشورتي مردم در مخالفت يا رهبر جامعه تأكيد كرده و آن را بسط ميدهد. به عبارت ديگر او به اصول اجماع و بيعت- به همان سان كه در صدر اسلام به اجرا گذاشته شد- ارجاع ميدهد (جهانبخش، 1383: 166). گرچه بازرگان در دوره اول فلسفيدن خويش، سخني از تئوري ولايت فقيه به زبان نميآورد اما تأكيد ميكند كه بر اساس قرآن و سنت و سيره نبوي، وظيفه نظارت بر صحت و اعتبار تصميمات حاكم بايد بر هيئتي عاليرتبه از روحانيون واگذار شود. اين هيئت بايد مركب از تعداد مشخصي از علماي عادل باشد كه بيواسطه يا باواسطه مردم انتخاب كرده باشد. اين كميته به مثابه حكم و داوري عمل ميكند كه بر اساس قرآن، سنت و عقل تصميمات خود را ميگيرد و در موارد اختلاف بين مردم و دولت و حتي بين قوه قضاييه و مجريه حرف نهايي را ميزند و كلامش فصلالخطاب است (بازرگان، ب1343: 167- 164).
شريعت، غايبِ بزرگ ايدئولوژي بازرگان
گر چه بازرگان در اين دوره از فلسفيدن خويش، تلقي حداكثري از دين را تبليغ و ترويج ميكند اما او همچنان اسير نگاه علمي و روش استقرايي است و كمتر به نقش شريعت و احكام در جامعه رغبت نشان ميدهد. پرواضح است كه قوانين الهي بر مبناي فقه شيعه ايجاب ميكند كه قانونگذاري حكومت ديني بر آن مبتني شود و بالطبع نقش فقه و فقيهان در حكومت پررنگ ميگردد، در حالي كه بيشترين تأكيد بازرگان بر اخلاق اجتماعي و تفسير حقگرايانه از آيات و احاديث است و كمتر به احكام تكليفي و فقهي توجه ميكند.
به همين دليل او عليرغم مدعيات فراوان دال بر نقش حداكثري دين در جامعه، دست آخر بر تقدم اخلاق بر فقه رأي ميدهد (خسروپناه، 1389: 112). نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه اين نوانديش ديني در دوره اول تفكر خويش هر از گاهي با ايما و اشاره و با عباراتي مبهم از اصل ولايت دفاع ميكند. او تأكيد ميكند كه اصل مشورت با اصل ولايت مغاير و در تضاد نيست «ولي» بايد به مسئوليتهاي خويش طبق دستورات قرآن هر كجا و هر زماني كه آنها به صراحت و آشكارا ايجاب ميكنند، عمل کند. اصل شورا تنها در امور فرعي و اجرايي قابل اجراست (بازرگان، ب 1343: 160). مخلص كلام اينكه بازرگان در دوره متقدم تفكر خويش سعي در برگرفتن دين و دخالت همهجانبه آن در امور مختلف داشت و مسامحتاً ميتوان بر اين نظر پا فشرد كه رويكرد بازرگان در دوره اول فكري خويش، رويكردي حداكثري و ايدئولوژيك بود.
نشو سكولاريزم سياسي در دستگاه فكري بازرگان
مهدي بازرگان به مثابه پدر معنوي جريان نوانديشي ديني در ايران، فراز و فرودهايي در سير تطور و تحول دستگاه فكري خويش داشت. اگر بازرگان متقدم كه در عصر و سپهر آرمانگرايي و دوران حاكميت تفكرات استعلايي، نظام فكري خويش را صورتبندي ميكرد و از دخالت دين در سياست و حكومتداري پشتيباني به عمل ميآورد بازرگان متأخر راه ديگري در پيش گرفت و عليه بازرگان متقدم و گذشته نظري خود شوريد و آن را به چالش كشيد.
بازرگان متأخر همچنان در مباني و شاكلههاي بنيادين فكري خود، پشتگرم به ايمان است اما براي سياست و دولت و نحوه اداره جامعه، به منطق عام و صورتبندي عرفي فرامذهبي قائل است (فراستخواه، 1389: 63). اين نوانديش مسلمان در سخنراني مشهور خويش تحت عنوان «آخرت، خدا، هدف بعثت انبيا»، هدف و غايت رسالت پيامبران و دين را، آزاد زيستن و بندگي نكردن ديگران و تهذيب نفس برميشمارد؛ از نظر او، دين در خصوص مسائلي چون آشپزي، خانهداري و اداره اموري چون اقتصاد، مديريت و سياسي راهكار و دستورالعملي را در اختيار ما نميگذارد و اساساً رتق و فتق اين امور به عهده خود انسانهاست كه به شكرانه عقل و تجربه قادر خواهند بود از پس امور دنيوي خويش برآيند (بازرگان، 1371: 80).
سؤال كليدي كه در اينجا قابل طرح است كه چه علل و عواملي باعث آن شدند كه بازرگان از ديدگاههاي قبلي خويش مبني بر تلقي حداكثري از دين دست شويد و به تلقي حداقلي از دين رو آورد؟ واقع امر آن است كه بازرگان از بعد و فعاليت فكري- سياسي خويش دلبسته و شيفته تمدن غرب و روششناسي پوزيتيويستي بود و در عموم آثار خويش منجمله «مطهرات در اسلام»، «راه طي شده»، «سرّ عقبماندگي مسلمانان» و... اسلام را با روش كاركردگرايانه تفسير و تبيين ميكرد و هميشه با اين پرسش روبهرو ميشد كه آيا مكتبهاي ديگري فاقد اينگونه كاركردند. آيا در مغربزمين، آزادي، كار، نظم، نظافت و غيره وجود ندارد؟ اگر چنين كاركردهايي از دين برميآيد، آيا مسيرهاي ديگري بهتر يا بديل از دين تأمينكننده آن نيستند؟ همين پرسشها سبب شد تا در سالروز بعثت پيامبر اسلام در بهمن ماه 1371، بازرگان در سخنراني مشهور خويش هدف از برانگيخته شدن پيامبران را نه اداره امور اجتماع و حكومت بلكه رسالت آنها را منحصر و محدود به سعادت اخروي انسانها نمايد.
بنابراين نتيجه آسيب تبيين كاركردگرايانه، افراط و تفريط معرفت ديني است كه زماني اين دينشناس را واميدارد كه تمامي نيازهاي دنيايي را از آموزههاي اسلام جويا شود در زماني ديگر به تفريط سوق يابد و فقط خدا و آخرت را از اين برگزيند (خسروپناه، 1382: 141). از منظر بازرگان متأخر، انبيا صرفاً نيامده بودند كه اسباب و احكام خوشبختي و رفاه ما را در اين دنيا فراهم آورند. خوشبختي در اين دنيا را به اشكال ديگر و با توجه به رهنمودهاي مصلحين، انديشمندان و خيرين ديگر هم ميتوان به دست آورد. بنابراين دين ميبايستي هدف بالاتري داشته باشد. بازرگان سپس ميپرسد كه آن هدف متعاليتري كه حتي عالمترين، آگاهترين و بهترين انسانها هم نميتوانند بشر را به آن هدايت كنند، خدا و آخرت است. از اين منظر، به زعم بازرگان، هدف مهمتر و اساسيتر انبيا، خدا و آخرت بوده و نه چگونگي زيستن در دنيا (زيباكلام، 1389: 61).
بازرگان كه حوادث بعد از انقلاب اسلامي و تحولات سياسي- اجتماعي مترتب بر آن را از سر گذرانده است به دليل انزواي سياسي و ابراز نااميدي و نارضايتي نسبت به عملكرد به زعم وي نامطلوب حكومت ديني با ذكر پيامدهاي منفي حضور دين در سياست، سياههاي از اين آسيبها را برميشمارد: 1. انصراف از دين و سلب اميد و ايمان مردم نسبت به دين: وقتي مردم و جوانان با ناتواني و عجز اديان و متصديان امور مواجه گردند، كمكم مأيوس ميشوند و اصل اين را به چالش ميكشند. 2. تصرف دين و دولت به دست رهبران شريعت: مانند هزاران سال رياست ديني بدون منازع پاپها و حاكميت كليساي كاتوليك يا خلفاي عباسي و عثماني كه خود را خليفه رسولالله ميخواندند. 3. كالاي شيطاني: اسلامي كه با پشتوانه قدرت و روش اكراه بيش برود، بيشتر كالاي شيطان است تا دين خدا (بازرگان، 1371: 97- 90).
نقد بنياديني كه به مدعيات فوقالذكر اين نظريهپرداز ديني وارد است آن است كه قياس رياست ديني پاپها با رياست روحانيت دين اسلام، قياس معالفارق است. آنچه در ولايت فقيه آمده، اين نكته است كه حاكم و والي بايد دينشناس، باتقوا، زاهد، مدير و مدبر باشد. لذا ولي فقيه در چارچوب احكام ديني عمل ميكند و اعتقاد وثيقي به شريعت و اجراي واو به واو دستورات دين دارد. اين درحالي است كه در دوران حاكميت پاپها، اصحاب كليسا به نام دين و دينداري، جامعه و مردم را فريب ميدادند و محققاً نسبتي با دين و دينداري نداشتند. بنابراين تعميم دادن تجربه حاكميت هزار ساله كليسا به مابقي حكومتهاي ديني نوعي مغالطه، تحريف و قلب واقعيات ميباشد (خسروپناه، 1389: 133).
خدشه و آسيب ديگري كه متوجه رويكرد سكولاريسم سياسي بازرگان ميباشد آن است كه اسلام يك دين سياسي و دنيوي ميباشد و نميتوان تجربه مسيحيت را كه مبتني بر جدايي دنيا و آخرت ميباشد در اسلام به مرحله اجرا درآورد و از طرفي بازرگان هرگز اين نكته را متذكر نميشود كه حكومتهاي غيرديني و سكولارمسلك در پهنه گيتي دچار آفات و آسيبهاي فراواني هستند و ايشان هرگز سخني از مشكلات اخلاقي، بيعدالتي و آلودگيهاي سياسي و اجتماعي جوامع سكولار به زبان نميآورد (آلاحمد، 1356: 77).
نكته ظريفي كه در خصوص ديدگاه بازرگان قابل طرح است آن است كه آيا ابعاد، اهداف و ساختارهاي اسلام بدون در اختيار داشتن شاخصهاي مهم حكومت تحققپذير است؟ به عبارت ديگر بدون كانونهاي قدرت نميتوان احكام فردي و اجتماعي حق تعالي، تهذيب و توجه مردم به آخرت و خدامحوري در جامعه، آموزش و پرورش، دانشگاه و... را تحقق بخشيد. در راستاي تحقق همين هدف يعني گسترش و تعالي اسلام بود كه علي شريعتي اسلام را به مثابه يك مرامنامه دنيوي و ايدئولوژي جامع و انقلابي معرفي كرد و برتريهاي آن را نسبت به ايدئولوژيهاي مدرن چون ماركسيسم و ليبراليسم برشمرد (حسينيزاده، 1386: 208).
خطاي ديگر بازرگان در آن است كه ايشان حكومت ديني را با انديشه دين براي دنيا يا بهرهگيري دين در راه دنيا و منافع دنيوي مترادف دانستهاند. اين در حالي است كه سياست ديني به معناي دين سياسي نيست و به هيچ وجه با معناي اصالت دنيا و منافع دنيايي مترادف نيست بلكه مقصود، محتوايي ديني بخشيدن به دنياي مردم است. به تعبير امام خميني، حكومت در اسلام به مفهوم تبعيت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايي دارد، اما قانون خدا و رأي اشخاص در حكومت قانون هيچ دخالتي ندارد (خميني، 1372: 46) بر سر هم ميتوان گفت كه محور اصلي تفكر بازرگان در دوره متأخر، مردمسالاري و دموكراسي است. در اين انديشه نشانههايي چون روحانيت، فقه و تلقي حداكثري و ايدئولوژيك از دين به حاشيه رانده ميشود و بر نشانههايي چون اخلاق، توحيد و معاد تأكيد ميشود. بازرگان متأخر تلويحاً سكولاريزم سياسي نه اعتقادي را ميپذيرد و اين نوانديش ديني آنچه كه قبلاً بار شانههاي دين شده بود را يكي يكي پايين ميكشد و به همين اعتبار او شأن نبوت و امامت را از حكومت كاملاً جدا ميكند و حكومت مشروعيتي سكولار پيدا ميكند.
نتيجهگيري
مهدي بازرگان به عنوان مبدع و سلسلهجنبان گفتمان علمگرايانه نوانديشي ديني در تقريرات و تتبعات فكري- سياسي خويش به دنبال انطباق علم و دين و همنشيني آن دو بود. دغدغه ديني بازرگان جهت اثبات حقانيت دين در قالبهاي فقهي، عرفاني و فلسفي ظهور و بروز نمييابد بلكه او تفكر تجربي و علمي را دستمايه و نقطه عزيمت تأملات ديني- سياسي خويش قرار ميدهد. اين نوانديش ديني در پي آن بود با اخذ و وامگيري مظاهر همخوان تمدن غرب با فرهنگ اسلامي، به زعم خويش تحول و رنسانس در جامعه ايران ايجاد كند و مسائل مورد توجه او در اين تتبع، اصلاح و احياي دين، بازگشت به قرآن، رابطه علم و دين و دين و دنيا، دين و سياست، انسانشناسي و مشكلات اجتماعي جامعه ايران و ملل اسلامي بود.
او در راستاي نيل به غايت القصواي خويش، در ابتداي امر قائل به دخالت دين در شئون مختلف سياسي، اقتصادي و اجتماعي بود و نوعي حكومت اسلامي بر پايه آموزههاي ديني را با عنايت به دستاوردهاي تمدن علمي – مادي غرب تبليغ و تشجيع ميكرد اما در ادامه راه خويش از گذشته خويش دست شست و همچو روشنفكران سكولار تز دين از سياست را مطمح نظر خويش قرار داد. اين تغيير رويكرد بازرگان علل و عوامل متعددي داشت كه شايد بتوان مهمترين برهاني كه در خصوص اين تغبير موضوع اقامه نمود تأثيرپذيري و توشهگيري زايدالوصف و عليالدوام او از آموزههاي تمدن غرب بود.
بازرگان هرگز در طول دوران حيات خويش، از ارادتمندي و علاقه نسبت به علوم تجربي و روششناسي اثباتگرايي دست نشست و با اولويت بخشيدن به رويكرد علمگرايانه، عملاً و محققاً آموزههاي اصيل و وثيق ديني را به مسلخ برد و اتخاذ همين رويكرد بود كه دست آخر او را در كسوت و موضع يك متفكر سكولارمسلك قرار داد و او هر آنچه را كه ساليان متمادي در وصف و مدح و ثناي آن داد سخن سر ميداد به يكباره و آن هم به دست خويش ذبح نمود و هدف از رسالت انبيا را نه آباد كردن دنيا كه رستگاري اخروي معرفي كرد. پرواضح است كه جريان نوانديش ديني از بدو پيدايش خويش به دليل رويكرد التقاطي و وامگيري بيوقفه از منابع برون ديني دچار تهافت و تناقضي بنيادين بوده است و اخلاف اين نحله فكري نيز به جاي برخوردي منطقي و استدلالي با دستگاه فكري جريان متبوع خويش سرنا را از سر گشاد آن زده و در رابطه ميان علم و عقل با دين، دين را به حاشيه برده و رسماً و علناً رداي سكولاريزم و عرفي شدن را بر تن ميكنند.
دكتراي علوم سياسي دانشگاه اصفهان
فهرست منابع و مآخذ:
آلاحمد، جلال. (1356). خدمت و خيانت روشنفكران. تهران نشر بهروز
بازرگان، مهدي. (1321). مذهب در اروپا، تهران: شركت سهامي انتشار.
بارزگان، مهدي. (1326). راه طي شده. تهران: نشر قلم.
بازرگان، مهدي. (1328). پراگماتيسم در اسلام. تهران: شركت سهامي انتشار.
بازرگان، مهدي (1338). آموزش تعاليم ديني. تهران: شركت سهامي انتشار.
بازرگان، مهدي (1371). آخرت، خدا، هدف بعثت انبيا. تهران: مؤسسه فرهنگي رسا.
بازرگان، مهدي. (1379). مجموعه آثار بازرگان. (جلد 9). مباحث ايدئولوژيك. تهران: شركت سهامي انتشار.
توسلي، غلامعباس. (1369). نظريههاي جامعه شناسي. تهران: نشر سمت.
حسينيزاده، سيدمحمدعلي. (1386). اسلام سياسي در ايران. قم: دانشگاه مفيد.
حقيقت، سيدصادق. (1385). روششناسي علوم سياسي. قم: دانشگاه مفيد.
خسروپناه، عبدالحسين (1382). آسيبشناسي دين پژوهي معاصر. مجله قبسات. سال هشتم. تابستان 1382.
خميني، روحالله. (1372). حكومت اسلامي. تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
رحماني، تقي. (1384). روشنفكران مذهبي و عقل مدرن. تهران: نشر قلم.
ساير پينوشتها و منابع در دفتر روزنامه موجود است.
http://www.javanonline.ir/fa/news/808508
ش.د9505146