(روزنامه آسمانآبی - 1396/10/20 - شماره 156 - صفحه 9)
من بیشتر نگاهی از بیرون به آقای هاشمی خواهم انداخت و این تحولاتی را که در آرا و افکار ایشان رخ داده است، بررسی میکنم. میخواهم دو چارچوب را معرفی کنم تا از این طریق بهتر بتوانم تحولات ایشان را توضیح بدهم؛ چارچوب اول، رئالیسم و واقعنگری یا واقعگرایی است. واقعنگری یک دید توصیفی است تا بتوانیم از این طریق دنیا را تبیین و حتی پیشبینی کنیم و بیشتر به دیدن، شنیدن، توضیح و توصیف بازمیگردد. ما یک ایدئالنگری و ایدئالگرایی هم داریم که به این برمیگردد که من برای فهم دنیا از قبل دیدی دارم یا خیر؛ یک ایدئولوژی با طبقهبندیهای توصیفی در اختیار دارم تا بتوانم دنیا را فهم بکنم.
در مقابل، این دو نگاه که هر یک ویژگیهای نظری هستند، عمل قرار دارد؛ ضرورتهای نظر در مقابل مصالح عمل. من در اینجا ساخت نظر را از عمل جدا میکنم و رابطه علی بین این دو قائل نیستم؛ به عبارت دیگر، ما بایدهای خودمان را بهطور منطقی استنتاج میکنیم و در عالم عمل آنها را به دست نمیآوریم. در مقابل، با واقعنگری دو بحث دیگر را مطرح میکنم: اصولگرایی و عملگرایی، نه اصولنگری و عملنگری. در اینجا ملاحظات و مصالح به عمل مربوط هستند. یک فرد واقعنگر یا ایدئالنگر، میتواند اصولگرا باشد یا عملگرا. در عالم سیاست معمولا واقعنگرها، عملگرا هستند و ایدئالنگرها، اصولگرا.
البته رابطه ضروری بین اینها برقرار نیست. چارچوب دیگر بحث انقلاب و اصلاح است و موضوع هدف و وسیله. ما میتوانیم در اهداف انقلابی و در ابزار اصلاحطلب باشیم؛ در اهداف میتوانیم انقلابی باشیم و در ابزار هم انقلابی و دو حالت دیگر. با این دو چارچوب میخواهم آقای هاشمی و تحولات ایشان را توضیح بدهم.
دوره قبل از انقلاب ایشان را میتوانم بگویم که هم اهداف انقلابی داشتند و هم در ابزار و برای تحقق اهداف، انقلابی بودند. در این دوران، آقای هاشمی در مجموع آرمانگرا بود و از طرحهای ایدئولوژیک از پیش داشته، برای توصیف واقعیتها، چه در داخل و چه در خارج، استفاده میکردند و بهطور کلی اصولگرا بود؛ اصولگرا نه به معنای امروزی، بلکه بهمعنای مامور به تکلیف یا مکلف به عمل؛ امام(ره) میفرمودند ما به عمل مکلف هستیم و به تبعات و نتایج عمل کاری نداریم؛ صرف خود عمل و خوب انجامدادن عمل خوب مهم است، بدون درنظرگرفتن نتایج آن. این برخلاف عملگرایان پراگماتیست بوده که نتایج عمل برای آنها مهم است. آقای هاشمی پیش از انقلاب یک آرمانگرای اصولگرا به معنایی که گفتم بودند. بعد از انقلاب تا زمان رئیسجمهوری ایشان بهاصطلاح هنوز یک آرمانگرا با نقاب عملگرایی بودند، اما رگههای اصولگرایی در ایشان همچنان جدی بود.
در اینجا در اهداف همچنان انقلابی هستند، اما در ابزار اصلاحطلب. در مشی، روش و اتخاذ ابزار اصلاحطلب شدهاند. بعد از رئیسجمهوری، آقای هاشمی واقعنگر شدند و عملگرا و این مشی را تا آخر عمر هم ادامه دادند و اصلاحطلب شدند؛ هم در هدف و هم در ابزار. این سیر تحولی است که در آرا و منش آقای هاشمی دیدم. من جنبش نفت را به فرض یک جنش اصلاحطلبانه میدانم که البته ابزار آن انقلابی بود و انقلاب مشروطه هم اینچنین بود، اما انقلاب اسلامی در سال57 هم اهداف انقلابی داشت و هم ابزار انقلابی. در دوم خرداد هم اهداف به نظر من انقلابی بودند، ولی ابزار اصلاحطلبانه. آقای هاشمی را کسی میدانم که هم در اهداف و هم در ابزار اصلاحطلبانه بودند.
چند کلیدواژه هست که اکنون دوست دارم به آنها بپردازم؛ یکی واژه اعتدال است که اگر بخواهیم آقای هاشمی را توضیح بدهیم، واژه اعتدال بسیار اهمیت پیدا میکند. من پیشتر مطلبی نوشتم که منظور از اعتدال چیست. اعتدال هم بهصورت فعل است و هم فاعل؛ یعنی ما هم فرد معتدل داریم و هم فعل معتدل. وقتی آقای هاشمی حرف از اعتدال میزد به نظر من، هر دوی این معانی را در ذهن داشت؛ یعنی وقتی ایشان از اعتدال سخن میگفتند گاهی به افراد اشاره داشتند، گاهی به افعال. اعتدال در هر زمان متغیر است و ایشان هم اعتدال را در همه این سالها چیز متغیری میدانستند؛ یعنی کمتر یا بیشتر معتدل داریم و چیز ثابتی نیست که شما معتدل هستید یا خیر. از سوی دیگر، اعتدال هم روش است و هم یک تئوری. ایشان در روش معتدل بودند، اما فرصت یا توان این را نیافتند که اعتدال را از نظر تئوریک عرضه کنند؛ البته مولفههایی از یک تئوری در آرای ایشان میدیدم.
مسئله دیگر این است که اعتدال یک فرایند است یا یک وضعیت؟ ایشان وقتی به اعتدال ارجاع میدهند کدامیک را مراد میکنند؟ به نظر من، اعتدال را فرایندی میدیدند. سوال بعدی این است که اعتدال وسیله است یا هدف؟ به نظر من، قطعا اعتدال یک وسیله برای رسیدن به چیز دیگری است. حالا این چیز دیگر میتواند کالای منزلتی باشد یا کالای قدرتی یا کالای ثروتی. ایشان هم اعتدال را بهعنوان یک وسیله میشناختند. نکته بعدی که به نظر من بسیار مهم است اینکه آقای هاشمی از معدود سیاستمداران ما بود که فهمی از دولت داشت. شاید خوب نمیتوانست این فهم را صورتبندی کند که دولت چیست؟ این ضعف و مشکل سیاستمداران ما بهویژه بعد از انقلاب بود که فهم عمیقی از دولت نداشتند. دولتی که اینجا میگویم به معنای کلی است و صرفا قوه مجریه نیست و این فهم درباره دولت-ملت در میان سیاستمداران ما بسیار کمتر هم میشد.
اینجا هم یک مشکل اساسی وجود داشت که ارتباط دولت و ملت را نتوانستیم برقرار کنیم و بهطور کلی، جهان اسلام این مشکل را دارد. ما نتوانستیم یک تئوری ارائه بدهیم که حدود دولت-ملت را توجیه کند. این مفهوم به ما تحمیل شده و پذیرفتیم و تئوری خاص خودمان را ارائه ندادیم تا موضوع را جمعبندی کند و مسئله و مشکل دیگر ما فهم و نظر درست نداشتن درباره سرزمین است. این سه یعنی سرزمین، دولت و ملت، ارتباط وثیقی با هم دارند. آقای هاشمی فهم خوبی از این مسائل داشت؛ یعنی اینها را بهصورت غریزی –البته لغت خوبی نیست- یا تجربی میفهمیدند، اما این بضاعت تئوریک را نداشتند و مباحث جدید را خوب نخوانده بودند که آنها را مفصلبندی کنند. این سه مفهوم را عمیقا درک کرده بودند. ما در ایران شاید بتوانیم پنج سیاستمدار را نام ببریم که این سه مفهوم را بهطور عمیق فهم کرده باشند که یکی از آنها قطعا آقای هاشمی بود.
نکته بعدی، ذهن استراتژیک آقای هاشمی بود. من خیلی استراتژی را به کار میبرم و از چیزهایی است که مرتب از آن استفاده میکنم و به آن ارجاع میدهم. گوهر و اصل استراتژی این است که بتوانید اصل و فرع را در هر شرایطی فهم کنید و بین آنها تمایز قائل شوید. من به این معنا آقای هاشمی را شخصیتی استراتژیک میدانستم. آقای هاشمی در زمان پس از جنگ میتوانست مشاغل دیگری را به عهده بگیرد، اما بهدرستی تشخیص داد که اقتصاد مهمترین فاکتور است. فهمید بقا و آینده کشور به این است که اقتصادی داشته باشیم که روی پا باشد. اگر اقتصادی نتواند مازادی تولید کند که این مازاد نتواند یک ارتش و سپاه و جامعه قوی را تامین مالی کند، آن کشور روی هوا خواهد رفت. ایشان بهخوبی تشخیص دادند که در آن زمان اگر کشور بخواهد ادامه پیدا کند و متلاشی نشود، باید اقتصاد درستی داشته باشد. تاریخ ثبت خواهد کرد که تشخیص ایشان در آن زمان تشخیص درستی بود.
نکته آخر بحث فساد است. میتوان تعریف مضیقی از فسادی نداشت که در کشور رایج است. ما فساد را معمولا دزدی، رشوه، خورد و برد و... تعریف میکنیم، اما فسادهای به مراتب بزرگتری وجود دارند؛ انتصاب آدمی در جایگاهی که صلاحیت آن را ندارد، فسادی به مراتب بزرگتر از دزدی شهرداری از یکجایی است. نمیگویم اینها مهم نیست، خیلی مهم است اما اگر وزیر نفتی گذاشتید که نمیداند بهای نفت یعنی چه، اولویتها و امکانات ما چیست و غیره، یک روز اهمال در این سمت معادل هزاران رشوهای است که یک نفر در یک جایی داده است. در ایران کسی این فساد بزرگتر را فساد نمیداند و ملاکها چیزهای دیگری است. در این میان، اتفاقا آقای هاشمی درست تشخیص داده بود که اولا تعریفی موسع از فساد داشته باشیم و در ثانی، با این موضوع استراتژیک برخورد میکردند.
تا زمانیکه نتوانید اقتصادی پویا و تولید ثروت داشته باشید و تا زمانیکه مردم درگیر معاش ابتدایی خودشان هستند، هر کاری کنید فساد در این جامعه رایج خواهد شد. آقای هاشمی تشخیص داده بود باید اقتصاد پربار و پویا داشت و بتوان زندگی ابتدایی مردم را تامین کرد و با این دید ایشان سراغ تولید رفتند، بهجای اینکه شعار بدهند و هدفشان محبوبیت باشد. این است که میگویم ایشان این دید و شناخت را داشت که به اصول بپردازد و اصل را از فرع تشخیص بدهد. او میتوانست تشخیص بدهد در یک زمان افزایش تولید مهمتر است یا کنترل فساد. من با قاطعیت میگویم که افزایش و رشد تولید مهمتر است؛ زیرا فساد اساسا عارضه کاهش تولید است و آقای هاشمی بهخوبی این را متوجه شده بود.
https://asemandaily.ir/post/11682
ش.د9604836