(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/11/14 ـ شماره 564 ـ صفحه 11)
در این فرایند، برخی از رؤسای جمهوری آمریکا همانند بیل کلینتون و باراک اوباما از سازوکارهای مربوط به قدرت نرم و قدرت هوشمند برای کنترل امور منطقهای و جهانی بهره گرفتهاند. در حالیکه جورج بوش پسر و دونالد ترامپ همواره بر طبل جنگ کوبیده و درصدد برآمدند تا زمینههای تثبیت موقعیت خود از طریق سازوکارهای معطوف به کنش تهاجمی را شکل دهند. گرچه نشریه «ایندیپندنت» در مقاله جنگهای آینده به احتمال رویارویی آمریکا، چین و روسیه اشاره داشته، اما واقعیت آن است که الگوهای کنش تهاجمی ترامپ یا سازوکارهای تحرک مرحلهای پوتین به تنهایی نمیتواند زمینه شکلگیری جنگهای گریز از مرکز آینده را شکل دهد.
1. آینده نظام جهانی؛ جنگ، صلح یا مدیریت بحران
نشانههای موجود در سیاست جهانی بیانگر این واقعیت است که روندهای تحول نظام بینالملل براساس رقابت پایانناپذیر بازیگران مؤثر سیاست جهانی حاصل میشود. در سالهای قرن 21 نشانههایی از گسترش بحران قابل کنترل در حوزههای منطقهای وجود داشته است. گرچه آمریکا، روسیه و چین دارای انگارههای راهبردی متفاوتی هستند، اما آنان ترجیح میدهند به موازات رقابت در محیطهای منطقهای بحرانزا، از سازوکارهای مربوط به همکاری، رقابت و مدیریت بحران استفاده کنند.
واقعیت جدید را باید در ظهور جنگ سرد نوینی ملاحظه کرد که روابط قدرتهای بزرگ با بازیگران منطقهای را شکل داده است. تاکنون ریشههای تاریخی جنگ سرد در روابط قدرتهای بزرگ ماهیت راهبردی داشته است. در این مرحله شاهد شکلگیری الگوی جدیدی از تعامل غیردوستانه و همکاریجویانه آمریکا، روسیه و چین هستیم. باراک اوباما و دونالد ترامپ، رؤسای جمهوری آمریکا به این موضوع اشاره داشتهاند که محدودیتهای جدید علیه روسیه انعکاس الگوی مداخله روسیه در رقابتهای منطقهای است.
کشور چین از سازوکارهای کنش مسالمتآمیزتری در مقایسه با سایر بازیگران بهره گرفته است. چین تلاش دارد تا زمینه حفظ و ارتقای قدرت اقتصادی خود را براساس همکاریهای فراگیر با آمریکا پیگیری کند. دونالد ترامپ احساس میکند روند موجود، مخاطرات امنیتی بیشتری را برای آینده هژمونی آمریکا شکل خواهد داد. به همین دلیل است که از سازوکارها و سیاست تهاجمی بهره گرفته و تلاش دارد تا زمینه لازم برای بهینهسازی معادله قدرت آمریکا در خاورمیانه عربی، آسیای جنوب غربی، شرق آسیا و حتی اروپای شرقی و منطقه بالتیک را فراهم سازد. در چنین شرایطی، مناطقی همانند سوریه، یمن، کرهشمالی و شبهجزیره کریمه را باید در زمره موضوعاتی دانست که هر یک از قدرتهای بزرگ درصدد هستند تا زمینه شکلگیری الگوهای مدیریت بحران را فراهم کنند.
2. نشانههای تاریخی کنش قدرتهای بزرگ؛ عقلانیت مدیریت منازعه
رهیافتهای رئالیستی روابط بینالملل، زمینه همکاری و مشارکت بازیگرانی را بهوجود میآورد که از سازوکارهای کنش رقابتآمیز برخوردارند. گرچه همواره نشانههایی از رقابت، منازعه و ستیز در الگوی رفتاری قدرتهای بزرگ در سالهای بعد از جنگ سرد وجود داشته، اما الگوی کنش متقابل بازیگران بهگونهای بوده که زمینه مدیریت بحران را بهوجود آورده و چنین سازوکارهایی بهمفهوم مقابله با روندهای خصومتآمیز بوده است.
از سال 1945 تاکنون، اولینبار است که مقامات آمریکایی از ادبیات پرشدت در ارتباط با اقدامات تاکتیکی قدرتهای رقیب بهره میگیرند.
واقعیت آن است که روندهای سیاسی در داخل هر کشور میتواند زمینه تاثیرگذاری بر سایر کشورها را به جا بگذارد. تصویب تحریمهای جدید اقتصادی آمریکا علیه روسیه و اخراج 35 نفر از دیپلماتهای روسیه نشان میدهد باراک اوباما و دونالد ترامپ تلاش دارند تا از سازوکارهای کنش پرشدت در ارتباط با موضوعاتی همانند دخالت در حوزههای منطقهای و بینالمللی استفاده کنند.
گرچه دونالد ترامپ از ژست بازیگر همکاریگرا در برخورد با روسیه و چین استفاده میکند، اما تحریمهای اعمالشده علیه روسیه در چارچوب «کاتسا» بیانگر این واقعیت است که انگاره ذهنی ساختار سیاسی ایالات متحده نسبت به روسیه و چین ماهیت خصومتآمیز و منازعهگرا دارد. واقعیت آن است که زمینههای تاریخی چنین رقابتهایی در روابط پوتین و اوباما مربوط به سالهایی است که ایالاتمتحده از الگوی فشار تصاعدیابنده در حوزه «جغرافیای خارج نزدیک» بهره گرفت.
3. حداقلگرایی راهبردی روسیه و چین در برابر ایالات متحده
الگوی کنش راهبردی چین براساس نشانههای رقابت اقتصادی، مشارکت بینالمللی و همکاری فراگیر با آمریکا شکل گرفته است. گرچه آمریکا و چین درباره برخی از موضوعات بینالمللی همانند بحران سوریه و کره شمالی اختلاف نظر دارند، اما آنان نسبت به تداوم سازوکارهای مربوط به مدیریت بحران منطقهای و همکاریهای بینالمللی از اراده مشترک برخوردارند. کشور روسیه نیز تلاش دارد تا موقعیت راهبردی خود را در خارج نزدیک تثبیت و از گسترش قدرت هژمونیک آمریکا در مناطقی همانند اروپای شرقی، خاورمیانه و شرق دور جلوگیری کند.
جغرافیای خارج نزدیک شامل کشورهایی است که در زمان اقتدار اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان نقشی از حوزه متصل تلقی میشدند. جمهوری فدراتیو روسیه حساسیت امنیتی زیادی نسبت به سرنوشت سیاسی اینگونه کشورها دارد. ایالات متحده در دوران باراک اوباما و دونالد ترامپ تلاش دارد تا زمینه گسترش قدرت ناتو و نهادهای امنیتی آمریکا به حوزه ژئوپلیتیکی روسیه را فراهم آورد. مقامات امنیتی روسیه نیز از اقدام متقابل برای خنثیسازی الگوهای رفتاری آمریکا استفاده میکنند.
نقشیابی پوتین در حوزههای بحرانی خاورمیانه، اروپای شرقی و آسیای شرقی نشانههایی از مقاومت در برابر هژمونیکگرایی ایالات متحده را منعکس میسازد. چنین فرایندی بهگونهای اجتنابناپذیر زمینه برخوردهای جدید را بهوجود میآورد. واقعیت آن است که روسیه در دوران حکومت دموکراتها با مشکلات سیاسی و امنیتی زیادی در حوزه جغرافیای خارج نزدیک بهویژه در ارتباط با گرجستان و اوکراین روبهرو شده است.
از آنجایی که شخصیت و الگوی رفتاری دونالد ترامپ برای روسیه مطلوبیت بیشتری در روند رقابتهای سیاسی و بینالمللی دارد، به همین دلیل است که روسیه ترجیح میدهد تا اختلافات راهبردی خود با ایالات متحده را براساس رویکرد و الگوی رفتاری جمهوریخواهانی همانند دونالد ترامپ پیگیری کند. چنین روندی زمینه شکلگیری عقلانیت راهبردی در روابط قدرتهای بزرگ برای مدیریت بحرانهای منطقهای را امکانپذیر میسازد.
تاریخ روابط اتحاد شوروی و ایالات متحده نشان میدهد چنین الگویی از روابط متقابل در دوران ریاستجمهوری آیزنهاور، نیکسون، فورد، ریگان، جورج بوش پدر و در سالهای بعد از جنگ سرد در روابط روسیه با آمریکا در دوران جورج بوش پسر، همکاریجویانهتر بوده است. بخش قابلتوجهی از رقابتهای سیاسی و امنیتی قدرتهای بزرگ ماهیت پرمخاطره خواهد داشت. الگوی رفتاری آمریکا در برخورد با روسیه بیانگر منازعه شیرهای نر در جنگل است. شیرهای نر اگر در فضای کشمکش برای امنیت قرار گیرند، حوزههای غیرحساس رقیب را هدف قرار میدهند، درحالیکه اگر شیرهای ماده برای تامین غذا تلاش کنند، گردن طعمه خود را در اختیار میگیرند.
4. آینده سیاست جهانی؛ بحران و تلاش برای تداوم صلح
در ساختار آنارشیک نظام بینالملل، همواره رقابت برای قدرت وجود داشته است. در چنین شرایطی نشانههایی از تعارض منطقهای شکل گرفته، اما عقلانیت قدرتهای بزرگ را باید در زمره موضوعات و مؤلفههایی دانست که زیربنای روندهای کنترل سیاست جهانی به سمت و سوی فرایندهای صلحآمیز خواهد بود. بیان چنین واقعیتهایی بهمفهوم آن است که جدال آمریکا، روسیه و چین در حوزه رقابتهای منطقهای و الگوهای تعامل رقابتآمیز در سیاست جهانی ماهیت کمشدت دارد.
گرچه هر یک از دو قدرت بزرگ جهانی تلاش دارد تا از اقدامات و سازوکارهای کنش متقابل استفاده کند، اما واقعیتهای سیاست بینالملل به گونهای است که چنین رقابتهایی تبدیل به منازعه پرشدت نخواهد شد. ضرورتهای مربوط به عقلانیت راهبردی در روابط قدرتهای بزرگ را میتوان بهعنوان زیربنای رفتار متقابل چنین بازیگرانی دانست. طبعا چنین روندی، بر روابط آینده سیاسی و دیپلماتیک آمریکا، روسیه و چین تاثیر خواهد داشت.
آینده نظام بینالملل بستگی به راهبرد قدرتهای بزرگ در تنظیم اهداف راهبردی خود دارد. تا زمانی که ایالاتمتحده از الگوی هژمونی، رهبری یا سلطه بهره میگیرد، طبیعی است که رقابت قدرتهای بزرگ همانند آمریکا و روسیه تداوم خواهد یافت. روسیه تمایلی به ایفای «نقش حاشیهای» در راستای مشارکت با نهادهای بینالمللی ندارد؛ درحالی که کشورهای اروپایی و آمریکا ترجیح میدهند تا روسیه را بهعنوان بازیگر مشارکتکننده در سیاست جهانی برای مقابله با تهدیدات در حال ظهور فعال کنند.
مقامهای روسیه نیز امیدوارند تا از طریق مشارکت و همکاری مؤثر با نهادهای آمریکامحور، موقعیت خود را در اقتصاد و سیاست جهانی به میزان بیشتری ارتقا دهند. نگرش روسیه معطوف به همکاری سازنده براساس رقابت و نقشیابی مؤثر در تصمیمات راهبردی جهان غرب خواهد بود. به همین دلیل است که روسیه در حوزههایی که منافع ملی خود را در خطر ببیند، از الگوی مبتنی بر واکنش جدی و همهجانبه بهره میگیرد. بحران اوکراین را میتوان نمادی از فرایندهای مقابله روسیه با یکجانبهگرایی آمریکا دانست. در روند بحران اوکراین، روسیه هیچگونه توجهی به تهدیدات نرمافزاری آمریکا انجام نداده و از سازوکارهای مقابلهجویانه موثرتری بهره گرفته است.
نتیجه
سازماندهی هرگونه فرایند معطوف به همکاریهای دفاعی و راهبردی ایران و روسیه نیز میتواند در چنین قالبی تنظیم شود. ایده چندجانبهگرایی ترجمان نگاه آمریکا، روسیه و چین به نظم بینالملل پس از جنگ سرد و جایگاه موازنهدهنده محیطهای بحرانی از طریق الگوهای کنش رقابتآمیز خواهد بود. معادله قدرت از این جهت اهمیت دارد که میتواند زمینه لازم برای کنترل الگوهای رفتاری پرمناقشه را به وجود آورد. بحران اوکراین، زمینههای لازم برای اعاده سرزمینی شبه جزیره کریمه برای روسیه را به وجود آورد. روسیه بدون شبه جزیره کریمه، قابلیت خود برای دسترسی به آبهای دریای سیاه را از دست میدهد.
در اولین سند «مفهوم سیاست خارجی» دولت پوتین نیز که ابتدای سال 2000 به تأیید او رسید، از تلاش برای ایجاد ساختار تکقطبی با تسلط و برتری آمریکا، بهعنوان چالش و تهدیدی برای منافع ملی روسیه نام برده شده بود. به تصریح این سند اقدامات یکجانبه میتوانست به بیثباتی نظام بینالملل انجامیده و اسباب تنش، مسابقه تسلیحاتی و کشمکش میان دولتها شود. در این سند ضمن تأکید بر ضرورت تلاش برای تثبیت نظام چندقطبی، پیگیری سیاست خارجی مستقل و سازنده از سوی روسیه با توجه به وضعیت ژئوپلیتیکی آن بهعنوان بزرگترین قدرت یورآسیایی مورد توجه قرار گرفته بود.
انتشار سند امنیت ملی دونالد ترامپ در 17 دسامبر 2017 بیانگر این واقعیت است که ایالات متحده از سیاست قدرت در نظام جهانی در حال گذار بهره میگیرد. الگوی رفتاری روسیه مبتنی بر نشانههایی است که معادله همکاری تاکتیکی براساس نشانههایی از چندجانبهگرایی و موازنه با ایالات متحده را در دستور کار قرار خواهد داد. در چنین شرایطی طبیعی بهنظر میرسد که ابتکار عمل ترامپ، زمینه بازتولید روابط کشورهای جهان غرب با روسیه را فراهم میسازد. دونالد ترامپ حتی از اجرای سیاستهای تحریم اقتصادی علیه روسیه و در چارچوب «قانون کاتسا» خودداری کرده است.
چنین روندی نشان میدهد شکل جدیدی از روابط اقتصادی و ژئوپلیتیکی آمریکا، روسیه، چین و اتحادیه اروپا در حال ظهور است. طبیعی است که چنین فرایندی، روابط روسیه با کشورهای اتحادیه اروپا را تحت تأثیر قرار میدهد. دونالد ترامپ در گزارش سند امنیت ملی خود از یادآوری همکاریهای راهبردی با کشورهای اروپایی و پیمان آتلانتیک شمالی خودداری بهعمل آورد. این نشان میدهد شکل جدیدی از ائتلاف منطقهای و بینالمللی در روابط کشورها در حال ظهور است.
https://asemandaily.ir/post/13145
ش.د9604897