تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۶  ، 
کد خبر : ۳۰۹۸۱۲
بررسی فرایند انقلاب اسلامی 57 در گفت‌وگوی «آسمان آبی» با ابراهیم اصغرزاده

صدای سوم در دهه چهارم

مقدمه: هر انقلابی حاصل نشنیدن صداهایی است که در جامعه وجود دارد، اما به آن توجهی نمی‌شود. این روزها نیز که در ایام گرامیداشت چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی هستیم، باید به این نکته توجه کنیم که رژیم شاه برای شنیدن صداهای مردم گوشی شنوا نداشت و وقتی صدای انقلاب مردم ایران را شنید که کار از دست شده بود. در همین حال اعتراضات دی‌ماه سال جاری که در بیش از 80 نقطه برگزار شد، صدایی بود که در کشور طنین‌انداز شد تا پیامی باشد برای متولیان امر و فرصتی به آن‌ها بدهد که امور جامعه را اصلاح کنند. در این راستا، با دکتر ابراهیم اصغرزاده، فعال سیاسی اصلاح‌طلب و از دانشجویان پیرو خط امام(ره)، گفت‌وگو کرده‌ایم. به باور او، اصلاح‌طلبان نباید نقطه عزیمت و جامعه هدف خود را تنها طبقه متوسط ممتاز قرار دهند، بلکه باید با دیدی راهبردی تلاش کنند صدا و نماینده طبقات فرودست جامعه نیز باشند. در ادامه متن تفصیلی این مصاحبه را از نظر می‌گذرانید.
پایگاه بصیرت / مهرداد محمدی

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/11/17 ـ شماره 567 ـ صفحه 7)

* حوادث و رویدادهایی که دی‌ماه سال‌جاری اتفاق افتاد، نشان از این بود که ما از دو‌قطبی به سه‌قطبی-اصلاح‌طلب، اصول‌گرا و صداهای جدید- وارد شده‌ایم. به‌نظر شما اکنون وضعیت صداهای جدیدی که در فضای جامعه شنیده می‌شود چگونه است و وضعیت هسته سخت قدرت در مواجهه با این صداها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

** اعتراضات اخیر درس‌های زیادی برای همه ما داشت. به‌خصوص برای ما اصلاح‌طلبان که همیشه فکر می‌کردیم سیاست متعلق به طبقه متوسط است و طبقات پایین دست و فرودست اصلا سیاست سرشان نمی‌شود؛ یا بهتر است که سیاست سرشان نشود. فکر می‌کردیم در مسائل سیاسی اوج پرواز این طبقه، شورش نان است و حتی شعار نان، مسکن، آزادی هم برای این افراد به معنای نان، نان، نان است. نگاه تحقیرآمیزی از سوی جریان اصلاح‌طلب نسبت به طبقات محروم شاهد بودیم و متأسفانه کماکان هم شاهد هستیم. بالاخره مشکل طبقات محروم بیشتر معیشت است و به‌دلایل مختلف عمدتا با سیاست خارجی، فرهنگ، احزاب و... کاری ندارند؛ به همین دلیل از مدار ما خارج بوده‌اند. در دوم خرداد 76 هم این‌گونه بود و وقتی صحبت از قانون و قانون‌گرایی، ایران برای همه ایرانیان، آزادی‌های دموکراتیک، جامعه مدنی و... می‌کردیم، مخاطب‌مان بیشتر طبقه متوسط بود؛ گروه‌هایی که دارای سرمایه ولو اندک هستند، فرصت و فراغت برای خواندن روزنامه و بحث راجع‌‌به چیزهایی فراتر از چارچوب خانواده خود را دارند و... . طبقه متوسط خصلت‌های شهری دارند، تحصیلکرده و دارای مشاغلی شهری هستند و... در این طبقه هم مخاطب ما طبقه متوسط ممتاز بود و حتی خرده‌بورژوا، کسبه و... را هم نادیده می‌گرفتیم. نیروی کار را که کلا کنار می‌گذاشتیم و صیانت از نیروی کار را فراموش کردیم. دائما این در ذهن‌مان بود، اقتصادی که می‌خواهد راه بیفتد، موتور‌محرکه‌اش در جایی است که سودآوری باید برای آن معنا داشته باشد. این سود است که می‌تواند اقتصاد را درست کند و نشتی از قبل این سود در جامعه جاری می‌شود که نیروی کار، طبقه محروم و... را بهره‌مند می‌کند. این نگاه طرد اجتماعی به بخش‌هایی از جامعه که آن‌ها دارای توان اقتصادی نبودند و مشخصا سهمی در تولید ثروت نداشتند باعث شد که نوعی طرد در قبال آن‌ها صورت گیرد.

این طرد باعث شد که بخش‌هایی از سیاستمداران، روشنفکران و حتی نواندیشان دینی ما، به لحاظ زیست‌شهری در طبقه ممتاز دسته‌بندی شوند و دغدغه‌هایشان هم به این بخش از جامعه معطوف شود. در پیش از انقلاب این‌گونه نبود و ما کاملا متوجه بخش‌های مختلف مردمی جامعه بودیم و می‌دانستیم که بخش‌ها مطرود و تبعیدی جامعه مهم هستند. آن‌ها را تحقیر نمی‌کردیم و فکر ما این بود باید آگاهی پیدا کنند و این آگاهی آن‌هاست که مسئله و مشکل جامعه را حل می‌کند. برای همین بسیاری از فعالیت‌های انقلابیون در ارتباط با این بخش‌های جامعه تعریف می‌شد. بعد از انقلاب به‌دلایل مختلف مانند ایدئولوژی، کارآمدی سیستم، نحوه قانون‌گذاری و... دائما یک چرخه طرد اجتماعی شکل گرفت که همیشه عده‌ای غیرخودی تلقی می‌شوند. بخشی از این غیر‌خودی بودن، جغرافیایی است. حاشیه‌نشینی پیش از انقلاب وضعیت مشخصی داشت و روستائیانی که به شهر می‌آمدند در حاشیه شهرها مستقر می‌شدند؛ برای کار به‌شهر می‌آمدند و هدف هم همین بود. اما بعد از انقلاب وضعیت حاشیه عوض شد، حتی افرادی از بطن شهرها به آن‌جا رفتند و بیشتر به یک تبعیدگاه تبدیل شد. اکنون هم حاشیه‌نشین‌ها روز به روز وضع‌شان بدتر می‌شود و تبعیدگاه افرادی شده‌است که به‌طور مداوم تحقیر می‌شوند، خدمات شایسته‌ای به آن‌ها ارائه نمی‌شود و حس تبعیض و بیگانه‌بودن از جامعه مدام در آن‌ها بازتولید می‌شود. همین غیر‌خودی‌های جغرافیایی بر طبق آمار بین 12 تا 15میلیون نفر از افراد جامعه در حاشیه‌ شهرهای بزرگ مشهد، تهران و... را شامل می‌شوند.

ما به‌عنوان جریان اصلاح‌طلب کجای این بحث حاشیه‌نشینی قرار داریم؟ چه حرفی و برنامه‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ می‌بینیم که این حاشیه دور از دسترس و تفکر ما قرار دارد. مسئله فقط این حاشیه‌های جغرافیایی نیست، بلکه حاشیه اجتماعی در جامعه شکل گرفته، یعنی بخشی از جامعه و گروه‌هایی فرهنگی، قومی، زبانی و... حذف می‌شوند. و همچنین حاشیه سیاسی در جامعه ما وجود دارد که مثل ما فکر نمی‌کنند و دائما طرد می‌شوند، در گزینش رد، در دانشگاه‌ها ستاره‌دار می‌شوند و... . وقتی دانشجویی از خانواده‌ای می‌آید – فارغ از این‌که متعلق به کدام طبقه است- وارد سیستم آموزشی می‌شود، انتظارش این است که به‌صورت رایگان شرایطی برای شکوفایی و ارتقای طبقاتی او فراهم شود. بعد می‌بینیم که با سدهایی مواجه می‌شود او را غربالگری کرده و در انتها ممکن است او را ستاره‌دار کنند. وقتی این دانشجو ستاره‌دار می‌شود، طرد می‌شود و از روند و نردبان ترقی -که باید برای همه به‌طور مساوی فراهم باشد-بازمی‌ماند. این یعنی غیر‌خودی تلقی شده‌است و این غیرخودی شدن، تبعید شدن به حاشیه اجتماعی و سیاسی است. شکاف بین مطرودان و خودی‌ها، دائما دارد در کشور ما، افزایش پیدا می‌کند؛ هم به‌دلایل ایدئولوژیک و هم به‌دلایل ساختاری. این دلایل ساختاری به علت نوع دولت‌سازی بود که بعد از انقلاب شکل گرفت. البته این موضوع قبل از انقلاب هم وجود داشت. دانشجو‌شدن خود من محصول گشایش اقتصادی دوران شاه بود. به‌دلیل گران‌شدن قیمت نفت در دهه 70 میلادی، برنامه‌های توسعه‌ای حکومت با موفقیت پیش ‌رفت و برای همین نیاز به کارشناسان بیشتری بود که در دانشگاه‌ها تربیت شوند. به‌همین دلیل شخصی مثل من هم از یک طبقه متوسط پایین‌دستی می‌آمد می‌توانست تحصیل رایگان کند. ما وارد دانشگاه می‌شدیم ولی بعد از آن بنا به دلایل مختلفی طرد می‌شدیم و وقتی وارد بازار کار می‌شدیم توسط نهادهای مختلف جذب نمی‌شدیم. سازوکار حکومت شاه این حالت طردشدگی را ایجاد می‌کرد که بخشی از آن به‌دلیل مسائل سیاسی بود.

* من معتقدم وقتی طردشدگی را بررسی می‌کنیم باید آن را در برنامه‌های تدوین شده و رسمی حکومت‌ها ببینیم. ما باید طردشدگی و جذب کردن را به صورت سیستماتیک و بعد در ایدئولوژی حکومت ببینیم.

** وقتی حوادث اخیر یا انقلاب را بررسی می‌کنیم، صحبت از تحولات اجتماعی همراه با خشونت است. ما ضمن این‌که خشونت عریان را می‌بینیم، باید خشونت پنهان را هم مشاهده کنیم. سیستمهای سیاسی در داخل خود، خشونتی نامرئی دارند که ناشی از سازوکار سرمایه و ایدئولوژی است. به‌عنوان مثال در حکومت شاه واقعیت این است که اصلاحات ارضی، امر مثبتی بود. حکومت پهلوی نیاز داشت که صنعت را رشد بدهد و برای این امر هم به‌کارگر نیاز داشت و هم به سرمایه بخش‌خصوصی. این سرمایه باید از کجا می‌آمد؟ فئودالها و خان‌ها باید روستاها را رها می‌کردند و وارد صنعت می‌شدند و از سمت دیگر، کشاورزان هم باید زمین‌ها را رها می‌کردند و کارگر صنعتی می‌شدند. به‌دلیل سازوکار ساختاری و ایدئولوژیک حکومت پهلوی درحالی‌که باید این عمل باعث تقویت بدنه اجتماعی حکومت می‌شد این افراد تبدیل شدند به یک لشکر ذخیره پرانرژی برانداز، که در مراحل مختلفی که پهلوی نیاز به حمایت داشت، جاخالی دادند. طبقه متوسط همیشه وابسته به حکومت است زیرا رانتی از طریق فروش نفت ایجاد می‌شود و دولت آن پترودلارها را به لایه‌های مختلف پمپاژ می‌کند و بوروکراسی بهترین سیستم است برای پمپاژ این پترودلارها. طبقه متوسط هم عمدتا بوروکرات است. طبقه متوسطی که در دوره شاه شکل گرفت، به‌خصوص کارمندان دولت، به هیچ‌وجه حامی شاه نشدند. بعضی از اتفاقاتی که ساختارها را تغییر می‌دهند، ایده مقدماتی بسیار عالی‌ دارند اما عملا و در اجرا، اتفاق خوبی برای آن‌ها نمی‌افتد. بعد از انقلاب اکنون در برنامه ششم توسعه هستیم. هر برنامه‌ای هزینه‌های زیادی دارد و شما در برنامه می‌خواهید که ساختار اقتصادی، اجتماعی و...، را در جهت مشخصی اصلاح‌ کنید. به اعتراف کارشناسان سازمان برنامه و بودجه، تمام برنامه‌های بعد از انقلاب یا کنار گذاشته شدند یا شکست خوردند و به اهداف خود نرسیدند و اصلا احمدی‌نژاد آمد و خود سازمان برنامه و بودجه را کنار گذاشت! در دوره پهلوی نظم برنامه‌نویسی تا حدی تأثیرگذار بود و نرخ رشد یک دوره‌ای را بالا برد و به‌طورکلی این نکته که در زمان پهلوی اقتصاد ایران رشد کرد، قابل‌قبول است. برای همین به نظر، برای رسیدن به ریشه‌های انقلاب نباید خیلی به‌دنبال دلایل اقتصادی بگردیم. البته این موضوع درست است که در دو‌سال منتهی به انقلاب تورم افزایش پیدا کرد و ارزش پول کاهش، و این بر شتاب انقلاب افزود اما از عوامل اصلی به حساب نمی‌آمد.

نکته من این است که دقیقا همان طبقاتی که از رونق اقتصادی زمان شاه منتفع شدند به صف حامیان شاه نپیوستند و حتی در مقابل او هم قرار گرفتند! البته این حاصل عوامل مختلفی بود. اما به‌طور کلی این‌که ما فکر کنیم خیلی اراده‌گرایانه و براساس یک برنامه تحمیلی، جامعه‌ای را می‌توانیم از یک جایی به جای دیگر ببریم، محل تردید است. خیلی‌ها می‌گویند توسعه و رشد اقتصاد تابع برنامه نیست و خودجوش است. من در اینجا وارد این موضوع نمی‌شوم اکنون مسئله ما این است که بعد از انقلاب، چرا در جمهوری اسلامی که مبتنی بر قانون اساسی است و در این قانون بر فرصت‌های برابر بین آحاد مردم تأکید شده، چنین چیزی اجرایی نشده است. تازه این قانون اساسی بنا بود که کف باشد نه سقف و به نوعی ظرفیت اسمی بوده تا بعد طوری عمل کنیم که به ظرفیت واقعی برسیم. در این راستا، تکالیفی اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و...، برعهده حکومت بود تا جامعه را به سمت یک جامعه عدالت‌محور و توسعه‌یافته پیش ببرد؛ اما نشد و نظام برنامه‌ای ما شکست خورد. دیدگاه خودجوشی توسعه جامعه هم در نظامی که انقلاب کرده قابل‌پذیرش نبود. از سمت دیگر قرار نبود ما یک نظام سرمایه‌دار و سرمایه‌سالار باشیم. اکنون مسئله این است که این مسیری که باید رفت، چیست؟ همه قبول داریم که یک کشور باید توسعه پیدا کند اما توسعه‌یافتگی باید با کدام رویکرد باشد؟ اقتصادی باید باشد؟ یعنی اگر ما مراحل مختلف تولید ثروت را رعایت کنیم، مراحل بعدی توسعه‌یافتگی به‌دست خواهد آمد؟ کاری که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی کرد و بسیار شجاعانه بود؛ بعد از جنگ وقتی اهداف انقلابی، فرهنگی و سیاسی برای ما بسیار مهم بود، آقای هاشمی اقتصاد را به‌عنوان زیر بنا، روی میز گذاشت. ولی وقتی به همین اقتصاد- محوری نگاه می‌کنیم چگونه و با چه برنامه‌ای می‌خواهد مسیر توسعه ما را شکل بدهد؟ به‌نظر می‌رسد اقتصاد-محوری در جمهوری اسلامی با موانع زیادی برخورد کرده که یکی از این عوامل، اقتصاد زیرزمینی است که بخش عمده‌ای از اقتصاد را در دست خودش گرفته‌است.

* روندهای دیده شده در اعتراضات دی‌ماه نشان از این دارد که تضادهای توسعه که شما هم به آن اشاره کردید، دارد به سرعت نمایان می‌شود. به‌نظر شما سمت و سوی این اعتراضات و روندهای موجود به کدام سمت می‌رود و از سمت دیگر، واکنش حاکمیت به این موضوع چگونه خواهد بود؟

** راجع‌به به اتفاقات دی‌ماه بگذارید ابتدا به چندوجه مشترک برسیم. اول این‌که این اعتراضات اگر چه با همراهی حداکثر مردم جامعه همراه نبود ولی با آن همدلی شد؛ به‌گزارش وزارت کشور 75درصد افراد جامعه با معترضان همدلی داشتند اما همراهی نداشتند. ما دیدیم باوجود این‌که در شهرهای زیادی اعتراضات گسترش پیدا کرد، اما عمق زیادی نداشت و جمعیت زیادی را با خود همراه نکرد. دوم این‌که مقامات ایران برای نخستین‌بار پذیرفتند که بخشی از اعتراضات بحق است و آن بخشی را که خشونت‌آمیز بود، غیرقابل قبول دانستند. پس حکومت این را پذیرفت که بخشی از این اعتراضات حرف‌هایی بحق است و باید دیده بشوند و همین مقدار به‌رسمیت شناختن هم باعث ایجاد تکالیفی بر دولت و حکومت شد. سوم این‌که اعتراضات نشان داد که بخش مهمی از جامعه سخنگو و نماینده خود را در حکومت پیدا نکرده‌اند تا از طریق آن نهاد یا شخص حرف و مطالبه خود را با حکومت در میان بگذارند. یعنی ما بخشی در جامعه داریم که اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان نتوانستند آن‌ها را راضی کنند تا نماینده‌ آن‌ها در فضای سیاسی باشند و تاکنون توسط این دو جریان نادیده گرفته‌شده‌اند. چهارم این‌که بخشی از جامعه که اعتراض کردند –آمار دقیق ندارم- اما بعید می‌دانم که جزو دو دهک پایین جامعه باشند؛ یعنی ناشی از فقر مطلق نبوده و البته درست است که وضع مالی و معشیتی آن‌ها مناسب نبوده و نیست. دو دهک پایین به علت فقر مطلق و وابستگی به نهادهای امدادرسان و حمایتگری مانند کمیته امداد و...، به‌نوعی وابسته به حکومت هستند و نمی‌توانند منشأ اعتراضات باشند و اساسا فقر نمی‌تواند باعث انقلاب شود.

* آصف بیات (جامعه شناس) می‌گوید که این‌ها طبقه متوسط فقیر هستند.

** درست است. احساس فقر، تبعیض، تحقیر، طرد و...، در این‌جا مهم است؛ کسی که در طبقه متوسط جا دارد ولی احساس می‌کند مکانیسم‌ها به‌گونه‌ای است که او از شرایط برابر و مساوی در قیاس با همترازهایش برخوردار نیست یک نوع حس جداافتادگی به این فرد، گروه یا طبقه دست می‌دهد. حس فقر، محرومیت، تبعیض و...، به‌مراتب بیشتر از خود فقر، قدرت حرکت در انسان‌ها ایجاد می‌کند و به آن محرومیت نسبی می‌گویند؛ یعنی شما فکر می‌کنید اکنون باید در فلان موقعیت قرار داشته باشید، اما به‌دلایل مختلف به‌موقعیت مورد انتظار نرسیدید و چشم‌انداز روشنی هم ندارید. نا‌امیدی از وضعیت موجود باعث یک جنبش و حرکت می‌شود. این حرکت به مراتب مؤثرتر از شورش نان یا جنبش فقراست. صحبت من این است که نوع معترضان و شعارها نشان داد بستری در جامعه وجود دارد که موجب این اعتراضات شد. من اصلا معتقد نیستم شبکه‌ها و اوپوزیسیون خارج‌نشین این اعتراضات را راه انداختند؛ آن‌ها اساسا بی‌خبر بودند و غافلگیر شدند و بعد از شکل‌گیری اعتراضات آمدند که موج سواری کنند. وقتی این اعتراضات به این سرعت در سطح افقیِ کشور گسترش می‌یابد نشان از آن دارد که بخش زیادی از مردم جامعه این حس فقر، ناامیدی و... را دارند. بعضی از دوستان اصلاح‌طلب من معتقدند که ریشه این اعتراضات باز‌می‌گردد به انتخابات سال 96. ما هشت‌ماه پیش انتخاباتی مهم، در نوع خود دموکراتیک و بسیار رقابتی پشت سر گذاشتیم که مناظره‌های دوم و سوم انتخاباتی جامعه را با زلزله بزرگی مواجه کرد. در مناظره‌ها، نامزدها دائما همدیگر را به فساد، رانت‌خواری، انحراف و... متهم می‌کردند و این‌ها نشان از یک رقابت جدی داشت و جامعه هم آن را جدی گرفت. حالا چرا هشت‌ماه بعد از انتخاباتی که انرژی جامعه را تا حد خوبی تخلیه کرده، با این اعتراضات روبه‌رو می‌شویم؟ تحلیلی وجود دارد که می‌گوید در انتخابات ریاست‌جمهوری جامعه سه قطب شد، یک قطب 24‌میلیون نفری که به روحانی رأی داد و به دولت و برنامه‌های او امید بست، قطب دوم بلوکی 16‌میلیون نفری که متعلق به رئیسی و اصول‌گرایان بود که بیشتر شامل‌ بخش‌های سنتی و عمده ایدئولوژیک جامعه بودند و قطب سوم 16 میلیون نفری که انتخابات را تحریم کردند و وارد این بازی نشدند. دوستان ما تحلیل می‌کنند که قطب سوم تحریمی منشأ اعتراضات بودند، یعنی 16میلیون رأیی که داده نشده، از صندوق رأی نا‌امید بودند.

من فکر می‌کنم که این تحلیل غلط است. اتفاقا بیشتر کسانی که در این اعتراضات بودند هم از دهک‌های پایین جامعه نبودند و هم به آقای روحانی رای داده بودند! یعنی اکثریت این افراد جزو 24میلیونی بودند که به حسن روحانی رأی دادند و به شعارهای او دل بستند. وضعیت دولت بعد از روی کارآمدن به علت ندانم‌کاری‌های خودش، کارشکنی و مقاومت رقبا، دخالت نیروهای خارج از دسترس و کنترل و بخصوص به علت آن 60 درصد اقتصاد زیرزمینی که در اختیار دولت نیست، شرایط فعلی جامعه را ایجاد کرد. دولت 24میلیونی که ظاهرا از فردای روی کارآمدن دائما باید برگ برنده رو می‌کرد تا مسائل اقتصادی، معیشتی، حقوق شهروندی، سیاسی و... را حل کند، اما جامعه با دولتی ضعیف روبه‌رو شد؛ این ضعف یا به‌دلیل این است که دولت از موقعیت تاریخی خودش آگاهی ندارد یا این‌که آگاهی دارد و وارد بده‌بستان سیاسی شده‌است. دولت روحانی در این چند‌ماه، از یک دولت مقتدر، حلال مشکلات و...، تبدیل شد به یک دولت فشل و تدارکاتچی. این موضوع باعث شد بخش‌هایی از جامعه که در حال ریزش از طبقه متوسط ممتاز به‌دلیل سختی‌ها، تحریم‌ها و...، به سمت طبقه متوسط پایین بودند و آینده روشنی در مقابل خود نمی‌دید و فکر نمی‌کرد که این دولت قادر باشد او را از این گرداب سقوط به لایه‌ها و قشرهای پایین‌تر نجات بدهد. این سرخوردگی باعث شد که واکنش عاطفی و روانی داشته باشد. شعارهای این اعتراضات خیلی سریع از یک شعار اقتصادی به شعار سیاسی می‌رسد و به جای این‌که مسائل روز را نقد کند به شعارهای ساختارشکن تبدیل می‌شود. به همین دلایل عاطفی، معترضانی که عمدتا هم جوان بودند به سراغ حمایت از دیکتاتورهایی می‌روند که دوره آن‌ها را تجربه نکرده‌اند. هدف این جماعت شاید این بود که به‌طور نمادین بگویند حکومت فعلی ناکارآمد است و در واقع هیچ علقه و ارتباط سازمانی با آن گذشته هم وجود ندارد. باید قبول کنیم که اکثریت شعارها به شعارهای سیاسی تبدیل شد و کسانی که در اعتراضات بودند حل مشکل اقتصادی خود را در حل مشکلات سیاسی می‌دیدند و این نکته بسیار حائز اهمیت است. من معتقدم این حرکت‌های خیابانی محصول یک رفتار عصبی بخش‌هایی از جامعه است که در حال ریزش از یک طبقه بالاتر به یک طبقه پایین‌تر است؛ و بیشتر ریزش از طبقه متوسط به طبقه متوسط فرودست، است.

براساس گزارش‌ها و تحقیقاتی که انجام شد، در اکثر شهرهایی که معترضان به خیابان آمدند این موضوع در گذشته هم سابقه داشته‌است. اعتراضات این بار برعکس سال 78 و 88 که در شهرهای بزرگ انجام شد، دور از مرکز و در شهرستان‌ها شروع شد و اوج گرفت؛ در جاهایی که محرومیت‌های فزاینده وجود دارد. این محرومیت‌ها ناشی از شکاف‌های مختلفی هستند که روی هم قرار گرفته‌اند که یکی از آنها شکاف مرکز-پیرامون است. یعنی حاشیه‌ای‌ها فکر می‌کنند همه امتیازات و فرصت‌ها در اختیار گروه‌های مرکزنشین است و دیگرانی که در حاشیه جغرافیایی و فرهنگی هستند محرومیت و محدودیتی فزاینده دارند. مثلا در خوزستان که محل فداکاری بسیار زیاد مردم در جنگ بوده، می‌بینید که این اعتراضات، خیلی جدی است و بعد می‌توان تحلیل کرد که آلودگی هوا و ریزگردها که به جان خوزستانی‌ها افتاده اضافه‌شده بر محرومیت‌های اقتصادی، سیاسی و... و همه این‌ها احساس محرومیت فزاینده برای اهالی خوزستان ایجاد کرده‌است و آن‌ها را به اعتراض واداشته‌است.

* با توجه به مسائل پیش‌آمده، وضعیت اجتماعی صداهای جدیدی که طنین‌انداز شده، چگونه خواهد بود؟ و از طرف دیگر به‌نظر شما، حاکمیت این صداها را شنیده است و آیا هاضمه اصلاح دارد؟

** انقلاب ما انقلابی مردمی بود. قوه هاضمه انقلاب بسیار بالا بود و گروه‌های مختلف اجتماعی را در دل خود جا داد. روزهای اول انقلاب شهادت می‌دهد که انقلاب محصول مشترک تمام گروه‌هایی بود که علیه استبداد قیام کردند. ماه‌های اول انقلاب نشان می‌دهد که انرژی زیادی در جامعه ایجاد شده و گروه‌های زیادی انقلاب را قبول دارند. بنابراین دولت‌سازی باید به شکلی صورت گیرد که تمام بخش‌های جامعه را در بر گیرد. من هنوز هم بر این باور هستم که جامعه ایران قوه هاضمه قدرتمندی دارد. اگر شما همین زلزله اخیر کرمانشاه را تحلیل کنید، می‌بینید که در ضعف نهادها و سازمان‌های امدادرسان، مردم یکپارچه به میدان آمدند و به صورت گسترده‌ای، به کمک مردم کرمانشاه شتافتند. اگر همین زلزله کمی آن‌طرف‌تر و بیرون از مرزهای ایران رخ می‌داد من بعید می‌دانم که این‌چنین وحدت و همبستگی برای کمک به آن‌ها مانند داخل کشور شکل می‌گرفت. حس همدلی و همبستگی که ما در کشور مشاهده می‌کنیم نشان می‌دهد باوجود تنوعی که در کشور وجود دارد، صرف ایرانی بودن، زیست مشترک داشتن را کاملا پذیرفته‌است. این حرف شاه را که ایران بعد از من تبدیل به «ایرانستان» می‌شود یا چیزی که در شرایط فعلی می‌گویند به نام سوریه‌ای شدن ایران، من قبول ندارم. جامعه ایران، جامعه‌ای است که خودترمیم است. خودش را اداره می‌کند و باوجود همه مشکلات می‌تواند زیست کند. خود تهران که موزائیکی از فرهنگ‌ها و قومیت‌های مختلف است، اما هنگام مسائل ملی مانند جنگ یا زلزله و... نوعی وحدت در تمام اقوام، فرهنگ‌ها و... ایجاد می‌شود. این موضوع به‌دلیل این است که در ناخودآگاه جمعی همه ما این ثبت شده که ما باید همه در کنار هم زندگی کنیم. ما جامعه قدرتمندی داریم! و این به علت شبکه‌های مویرگی‌ مانند مذهب، زبان فارسی، هویت ملی، تاریخ و گذشته و... است که در درون جامعه وجود دارد. یکی از همین عوامل وحدت‌بخش خود انقلاب اسلامی است که در سالگرد آن قرار داریم و شما در روز 22بهمن خواهید دید که بخش مهمی از جامعه به آن ابراز وفاداری خواهند کرد؛ انقلاب انرژی زیادی را در جامعه آزاد کرد و این همچنان پشتوانه وحدت ماست. من خیلی قبول ندارم که جامعه ایران به‌دلیل مشکلات، ضعف‌ها، تحریم‌ها و... در آستانه فروپاشی است.

درست است که سرمایه اجتماعی دولت کاهش پیدا کرده و شکاف دولت-ملت، افزایش، اما به این مفهوم نیست که جامعه در حال فروپاشی است. نگاه به مردم، خلق و توده توسط پوپولیست‌های راست تحقیرآمیز است؛ از دین استفاده ابزاری می‌کنند، مردم را عوام فرض می‌کنند و آن‌ها را تحریک می‌کنند و در اختیار می‌گیرند. اما یادمان باشد که همه تحولات سیاسی، انقلاب‌ها و دموکراسی‌هایی که در غرب شکل گرفته، مدیون پوپولیسم چپ است. مدیون این است که مردم نسبت یک آرمان و شعار اعتقاد پیدا کردند و به آگاهی رسیدند. خیلی از این انقلاب‌ها شاید هزینه‌بردار بوده است، اما وقتی به کلان ماجرا نگاه می‌کنید، انقلاب‌ها باعث شدند چرخ دموکراسی تندتر بچرخد و جوامع و توده را سیاسی‌تر کردند. حال این‌که بعد از انقلاب‌ها چگونه عمل شد، بحث متفاوتی است. اعتقاد من این است که ایران جامعه‌ای است که دینامیسم مخصوص به‌خود و متفاوت از جوامع دیگر دارد و به همین دلیل من قبول ندارم که در حال فروپاشی است. اواخر دولت اصلاحات در شورای شهر تهران مطرح کردم که من صدای پای یک نوع پوپولیسم مردمی را می‌شنوم؛ شکستن استخوان اصلاح‌طلبی زیر پای نیروهای فرودستی که دارند به قدرت می‌رسند. من هنوز هم معتقد نیستم که ما انتخابات 88 را به علت تعدد نامزدها باختیم بلکه ما انتخابات را به یک نوع توده‌گرایی واگذار کردیم که عوام‌فریبانه بود. همیشه میان توده‌ها و نخبگان شکافی وجود دارد که توده‌ها احساس می‌کنند نخبگان عامل بدبختی‌ها، مرارت‌ها و رنج‌های آن‌ها هستند. این شکاف وقتی که فعال شد کافی است یک ناجی قلابی بیاید و بگوید که من از جنس مردم هستم و آمده‌ام تا حق توده را از نخبگان بستانم؛ اتفاقی که در سال 84 در ایران و در سال گذشته در آمریکا رخ داد. وقتی گسل میان مردم و حاکمیت و نخبگان افزایش می‌یابد، کشور دچار مشکلات مختلفی می‌شود. صحبت من با اصلاح‌طلبان هم همین است اگر نقطه عزیمت خود را طبقه متوسط بگذارند و فکر کنند نباید با توده‌های مردم کاری داشته باشند و ابتدا باید صحبت از دموکراسی کنند بعد معیشت! به نظرم دچار اشتباه بزرگی شده‌اند.

قبول دارم که عدالت بدون آزادی معنا ندارد و اگر آزادی را دنبال کنیم به عدالت هم خواهیم رسید، اما به این مفهوم نیست که پرچم عدالت‌خواهی را بر زمین بگذاریم. دموکراسی اگر به مردم نگوید شما از طریق صندوق رأی می‌توانید فرصت برابر به‌دست بیاورید، در این صورت توده هیچ حس و درکی نسبت به دموکراسی نخواهد داشت. نکته مهم این است که ما بتوانیم توده‌ها را درک کنیم و بگوییم که دموکراسی و عدالت‌خواهی همان شعار آزادی و برابری انقلاب است؛ نباید بگذاریم این شعار و میراث به سرقت برود. محافظه‌کاران اصلا به برابری معتقد نیستند و معتقدند خداوند تفاوت‌ها را آفریده است و فقر و ثروت خواست خداست. این ذهنیت به‌شدت طبقاتی نیروهای سنتی جایی برای رویکرد عدالت‌محورانه نمی‌گذارد. این جماعت عدالت را به‌مثابه صدقه دادن و قطره‌چکانی می‌بینند. هدف این است که کمیته امداد را بزرگ‌تر کنند و به طبقات محروم خدمات برسانند و این باعث می‌شود که طبقه فقیر هیچ‌‌وقت از فرصت برابر با طبقه ممتازتر برخوردار نشود. عدالت مورد نظر این گروه، عدالتی توزیعی و مبتنی بر یارانه است. اگر ساختاری ایجاد شد که یک کولبرِ کردِ سنیِ فقیرِ دور از مرکز حس کند در آینده و در مقام فرصت‌ها با یک شیعه ولایت‌مدارِ ثروتمندِ مرکزنشین برابر خواهد بود، آن وقت می‌توانیم از عدالت صحبت کنیم. ما با شکاف‌های زیادی در جامعه مواجهیم از فرهنگی و اجتماعی گرفته تا طبقاتی، و این شکاف‌ها دارند روی هم تلنبار می‌شوند. اگر برنامه‌ای نباشد که اصلاح‌طلبان بتوانند این شکاف‌ها را تخفیف بدهند و حداقل این شکاف‌ها تلنبار شده را متقاطع کنند، نمی‌توان امیدوار بود که گروه‌های محذوف به اصلاح‌طلبان اعتماد کنند. این شکاف‌ها یک نوع تبعیض، تحقیر، دوگانگی، خودی و غیرخودی شدن را در جامعه بازتولید می‌کنند، اما دیده نمی‌شوند؛ به این معنا که نامرئی هستند و در ساختار. این موضوع باعث خشونت پنهان می‌شود که در یک جایی بروز می‌کند که حتی برای ما قابل پیش‌بینی هم نیست. من دستم را دراز می‌کنم به‌سوی تمام اصلاح‌طلبان و تمام کسانی که کشور را با ثبات می‌خواهند که حداقل همین قانون اساسی اجرا بشود و بیاییم این خشونت پنهان در روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را کشف و حل کنیم.

https://asemandaily.ir/post/13376

ش.د9604893


نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات