چه میشود سازمانی را که با ادعای حمایت از تودههای مستضعف و مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری بنا گذاشته میشود، در نهایت با حمایت قدرتهای امپریالیستی پنجه در رخ همان ملت مستضعف میکشد؟ انحراف سازمان مجاهدین از کجا رقم میخورد؟
سازمان مجاهدین خلق را با نفوذی هایش میشناسند؛ از نسل اول نفوذیها که برای شوروی سند میدزدیدند تا شاهکار نفوذ کشمیری و کلاهی که رأس هرم رهبری در نظام جمهوری اسلامی را نشانه گرفته بودند و در دورههایی نیز نفوذ نرم از طریق اجرای استراتژی تعمیق گسلهای درونی نظام و یارگیری از درون نظام که نمونه آشکار آن نفوذ در بیت آیت الله منتظری بود و شاید امروز نیز ...
سازمان مجاهدین خلق در روز ۲۸ خرداد ۱۳۶۰ با اتکای به آنچه که خود «هواداران بی شمار که آمادگی ورود به فاز نظامی را دارند» مینامید، تغییر رویکرد از مبارزۀ به اصطلاح مسالمت آمیز را اعلام کرد، در نهایت در بعد از ظهر روز شنبه ۳۰ خرداد، هواداران بنی صدر و سمپاتهای سازمان، حول محور مبارزه با آنچه ارتجاع میخواندند، قدم به عرصۀ مبارزۀ مسلحانه گذاشتند.
اما نقطۀ شروع سازمان مجاهدین خلق کجا بود و سیر حرکت مبارزاتی آنان به کجا انجامید؟
محمد حنیف نژاد، سعید محسن، حسین نیک بین (عبدی)، و بعدتر علی اصغر بدیع زادگان؛ اینها نامهایی است که با تشکیلات سازمان مجاهدین خلق پیوندی ناگسستنی دارند. سه نفر اول به لحاظ تشکیلاتی و جریانی در قسمت دانشجویی نهضت آزادی فعال بودند. اینها با گروهی از همفکران خود درون نهضت، بنای ناسازگاری با کادر مرکزی را گذاشتند و همواره از آنان به دلیل آنچه سازشکاری و عدم قاطعیت در برخورد با رژیم مینامیدند، انتقاد میکردند.
این قبیل انتقادات بعدتر در جریان قیام خونین ۱۵ خرداد تند و تیزتر شد و به اعتقاد اینها یکی از دلایل اصلی شکست قیام ۱۵ خرداد، وجود تفکر سازش و محافظه کاری در برابر دشمن اصلی بود. از نظر آنها مبارزۀ مسالمت جویانه یعنی فرصت طلبی سیاسی و بازی در زمین دشمن اصلی. در این مسیر نیز تفکر حاکم بر نهادهای دینی همچون حوزۀ علمیه را با جریانها و سازمانهایی نظیر نهضت آزادی و جبهۀ ملی یکی میدانستند. به عقیدۀ این گروه، دشمن اصلی مردم ایران، امپریالیسم غرب و در رأس آن آمریکاست و شاه صرفاً مزدور و دست نشاندۀ آنان است و فلش اصلی مبارزه باید به سمت آمریکا باشد. از نظر اینها نهضت آزادی، جبهۀ ملی و حتی برخی جریانهای مذهبی به دنبال مبارزۀ پارلمانی و اتخاذ شیوههای مسالمت آمیز در مقابل رژیم شاه بودند.
در این راستا برای مبارزۀ جدی علیه امپریالیسم و رژیم دست نشاندۀ آن، تشکیل یک سازمان سیاسی پنهان، با انضباط شدید سازمانی، متشکل و مکتبی با ایدههای اسلامی ضروری است. هدف این سازمان ارائۀ قرائتی مبارزه محور از اسلام به منظور فراگیر کردن روحیۀ مبارزه برای اسقاط رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامی بود.
آنچه مسلم و محرز است، در ابتدای تأسیس سازمان در سال ۱۳۴۴ با هیچ یک از عناصر و شخصیتهای مذهبی از جمله مراجع تقلید وقت و فضلای حوزۀ علمیۀ قم مشورتی به عمل نیامد. همچنین در مجموعۀ کادر رهبری سازمان، چهرههای برجستۀ مذهبی آن دوران که در فضای مبارزه با رژیم پهلوی بودند، حضور نداشتند. تنها آنچه که از برخی اسناد و خاطرات افراد به دست میآید این است که رهبری سازمان، تأسیس تشکیلات را با برخی از رهبران نهضت آزادی همچون آیت ا.. طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و مهندس عزت ا.. سحابی برای نخستین بار در سال ۱۳۴۷ در میان گذاشت.
این سازمان با گذشت بیش از پنج دهه از عمرش، فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است. اما میتوان مدعی شد که نوع تقابل با جمهوری اسلامی در سالهای دهۀ ۶۰، مهمترین برهۀ تاریخ این سازمان بوده است و تصمیمات و رویکردهای ناشی از انفعال و درماندگی در مقابل جمهوری اسلامی، موجب شد تا خسارات سنگین و غیر قابل جبرانی هم به خود سازمان و از ناحیه آن به نظام جمهوری اسلامی وارد آید.
در این ۵ دهه، انقلابیهای اصیل در چند دورۀ مختلف با سازمان وارد منازعه شده اند. دورۀ اول که دورۀ «جنگ ایدئولوژی ها» بود، در طی سالهای ۵۷-۱۳۵۰ رقم خورد. مسئلۀ اصلی این دوره، اثبات این مهم بود که اساساً چه کسی انقلابیتر است و کدام ایدئولوژی باید و میتواند زیربنای تئوریک مبارزه با رژیم باشد: اسلام یا مارکسیسم؟ کادر رهبری سازمان در این دوره و مشخصاً از سال ۱۳۵۲ به بعد و تا حدودی متأثر از آراء برخی روشنفکران آن روز همچون دکتر شریعتی، بر آن بود که قرائت رسمی از اسلام - یعنی آنچه در حوزههای علمیه مرسوم بود- قرائتی مرتجع، سازشکار و محافظه کارانه است.
دورۀ دوم که در ادبیات سازمان منافقین، «فاز سیاسی» نامیده شد، از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود. مسلّم است که اساساً فاز سیاسی در ادبیات سازمان مجاهدین وجود نداشت و آنچه در این دوره اتفاق افتاد، تجمیع امکانات، سازماندهی و آماده سازی برای ورود به فاز نظامی است.
مقارن با ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دورۀ سوم و ورود به فاز نظامی رسماً و علناً اعلام میشود. اولین اقدام بارز در این دوره در تاریخ ۷ تیر ۱۳۶۰ عملیاتی میشود و طی انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی، آیت ا.. دکتر بهشتی به شهادت میرسد. سازمان در عرض کمتر از سه ماه با عملیاتی کردن یک تروریسم عریان، آشکارا ملت ایران را به جنگ فرا میخواند و موج ترور سراسر کشور را فرا گرفته و قربانیان این ترورها از رئیس جمهوری، نخست وزیر، نمایندۀ مجلس، روحانی، پاسدار و اصناف و اقشار مذهبی را شامل میشود.
فنّ بدل نظام در مقابله با سازمان در این دوره، اعلام راهبرد هوشمندانۀ اطلاعات ۳۶ میلیونی توسط امام خمینی (ره) است که این راهبرد در طی چند ماه طومار بزرگترین شبکۀ ترور تاریخ معاصر را در داخل کشور در هم میپیچد. این راهبرد نظام، منافقین را مجبور به خروج از کشور و ورود به فاز چهارم مبارزه با جمهوری اسلامی کرد. این دوره رسماً با دیدار مسعود رجوی با طارق عزیز و اعلام حمایت رژیم بعث عراق از منافقین، رونمایی شد. دورۀ چهارم دورۀ انتقال از جنگ چریکی و شهری به جنگ کلاسیک و تشکیل ارتش به اصطلاح آزادی بخش بود.
این ارتش در ۳۰ خرداد ۱۳۶۶ با تسلیحات اهدایی رژیم بعث عراق و در واقع تسلیحات اهدایی حامیان منطقهای و غربی این رژیم، اعلام موجودیت کرد. عملیاتهای آفتاب (۸/۱/۶۷- فکّه)، چلچراغ (۲۸/۳/۶۷- مهران)، عملیاتهای گردانی (مریوان و پیرانشهر)، فروغ جاویدان (۳۱/۴/۶۷) و ... در این دوره انجام میگیرد. «چارزبر» نقطۀ پایان فاز نظامی بود و خاکریز ساده ایجاد شده در این تنگه، خیال تسخیر نظامی تهران را از سر مسعود رجوی پراند.
اما چه میشود سازمانی را که با ادعای حمایت از تودههای مستضعف و مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری بنا گذاشته میشود، در نهایت با حمایت قدرتهای امپریالیستی پنجه در رخ همان ملت مستضعف میکشد؟ انحراف سازمان مجاهدین از کجا رقم میخورد؟
انحراف سازمان مجاهدین خلق در خشت کجی بود که همان ابتدای تأسیس گذاشته شد و آن خشت کج همان تفسیر یک جانبه و تک بعدی از تعالیم و آموزههای اسلام بود. خلاصه کردن اسلام در یک بُعد - یعنی فقط مبارزه و آن هم منحصراً مبارزۀ مسلحانه- و غفلت از سایر ابعاد، باعث غلظت یافتن بعد مبارزه در سازمان مجاهدین شد. این نوع نگاه باعث میشد تا اعضای این سازمان سایر جریانهای مذهبی حاضر در میدان مبارزه را که با نگاه همه جانبه به موضوع مبارزه با رژیم شاه مینگریستند، فرصت طلب و مرتجع بخواند.
از نظر سازمان مجاهدین خلق، تنها از طریق مبارزۀ مسلحانه است که میتوان به یک انقلاب دست یافت و از این رو باید دین را طوری تفسیر نمود که با تفکر مبارزۀ محض که آموزۀ اصلی جریان چپ بود، منطبق گردد. به تعبیر دیگر سازمان مجاهدین خلق به دنبال تفسیر اسلام در پرتو مارکسیسم میگشت و از طریق اسلام میخواست به چهرۀ مارکسیسم مشروعیت و عقلانیت ببخشد. با شدت گرفتن مبارزات گروههای چپ در نقاط مختلف دنیا و وقوع انقلابهای مارکسیستی در کشورهایی همچون کوبا، نیکاراگوئه، چین و ... تب این گونه مبارزات در میان اعضای کادر رهبری سازمان بالا گرفت.
نفوذ و قدرت یابی چهرههایی با دیدگاههای مطلق چپ گرایانه همچون تقی شهرام در کادر رهبری، گرایشات مارکسیستی در سازمان غلبه یافت و در نهایت در سال ۱۳۵۲ و بعد از اعدام محمد حنیف نژاد و سعید محسن، عملاً هیچ تحلیل ایدئولوژیکیِ درون سازمانی وجود نداشت و فکر تقی شهرام به علت تسلط بر ادبیات و تفکرات مارکسیستی، یکه تاز بود.
در سال ۱۳۵۴ گروهی به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام اقدام به ترور و حذف اعضای مذهبی، از جمله مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف در بیرون زندان کردند و با دست گرفتن قسمتی از سازمان، بیانیۀ اعلام تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم را منتشر کردند. از این پس، برنامههای آموزشی قرآن و نهج البلاغه تعطیل شد و جای آن را منابع چپ آن روز گرفت.
سیر انحراف سازمان مجاهدین خلق که از بدو شکل گیری نطفۀ آن آغاز شده بود در این مرحله به نقطۀ اوج خود میرسد. سازمانی که بنای آن با خشت کج فرصت طلب خواندن و محافظه کار خطاب کردن جریان انقلابی اصیل و روحانیت مبارز گذاشته شد، در نهایت به جایی رسید که ننگین بارترین فجایع را علیه ملت خود که روزگاری سنگ حمایت از آنان را در مقابل امپریالیسم بر سینه میزد، رقم زد.