نهضت مشروطه يکي از حرکتهاي مهم ضداستبدادي تاريخ معاصر جهان است. نهضتي پيشرو که در ميان ديگر ملتها نيز الهام بخش عدالتطلبي و آزاديخواهي گرديد. اين نهضت ميتوانست تحولي بزرگ در سرنوشت ملت ايران در مسير آباداني و پيشرفت کشور بوجود آورد که به دلايل متعددي ناکام ماند و به استبداد رضاخاني ختم شد!
نهضت مشروطه يکي از حرکتهاي مهم ضداستبدادي تاريخ معاصر جهان است. نهضتي پيشرو که در ميان ديگر ملتها نيز الهام بخش عدالتطلبي و آزاديخواهي گرديد. اين نهضت ميتوانست تحولي بزرگ در سرنوشت ملت ايران در مسير آباداني و پيشرفت کشور بوجود آورد که به دلايل متعددي ناکام ماند و به استبداد رضاخاني ختم شد! و حرکت رو به جلوي ملت ايران قريب به هفتاد سال به تاخير افتاد.
قرار گرفتن در آستانه 15 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطه در سال 1285 فرصت مناسبي است تا درسها و عبرت هاي «نهضت مشروطه» را با محوريت نگاه عميق رهبر معظم انقلاب اسلامي به اين حادثه تاريخي داشته باشيم.
* گذشته؛ چراغ راه آينده
تاريخ همواره کتاب بزرگ درس آموزي و عبرت گيري براي کساني بوده است که مايلند پيروزي را بدون تکرار خطاهاي گذشته بدست آورند. به واقع گذشته چراغ راه آينده است. نهضت مشروطه از جمله حوادث مهم تاريخ است که براي امروزه ملت ايان مي تواند راهگشا باشد. رهبر معظم انقلاب اسلامي تاکيد دارند:
«يکي از چيزهايي که انسان از رسانه توقع دارد اين است که از حوادث گذشته براي توضيح تهديدهاي آينده و حوادث در شرف تکوين استفاده کند و مردم را نسبت به آنها حساس نمايد. قضاياي جوامع انساني و جهاني حقيقتا مشابهند؛ چون با همهي تغييري که در وضع زندگي انسانها بهوجود ميآيد، عوامل تأثيرگذار حقيقي در زندگي انسانها هميشه چيزهاي معيني است. «سنتالله» که در قرآن ميبينيد، همين است. «و لن تجد لسنةالله تبديلا و لن تجد لسنةالله تحويلا» همينهاست؛ يعني سنتهايي وجود دارد و تبديلها و تحولهايي بهوجود ميآيد. مثلا امروز قضاياي مشروطه براي ما کاملا قابل درسگيري و درسآموزي است. چون بنده در برههاي از سالهاي زندگيام با مسائل و قضاياي مشروطه خيلي انس داشتهام و کتابها و گزارشهاي متعدد را نگاه ميکردم، امروز که نگاه ميکنم، ميبينم اين قضايا و حوادث خيلي به هم نزديک است.» (15/11/81)
* عوارض عدم تفکيک حق و باطل
عدم بصيرت و نداشتن فرقاني براي تشخيص حق و باطل يکي از مشکلاتي است که در تاريخ کشور به عاملي براي انحراف و ناکامي جريان هاي عدالت خواه و آزاديبخش مردمي بوده است. رهبر معظم انقلاب اسلامي در شرح جريان مشروطه مي فرمايند:
«ما چوب اشتباه حق و باطل را در طول تاريخ انبيا و در طول تاريخ اسلام بارها خوردهايم. شايد يکي از علل اينکه دوران اختناق در اين کشور طولاني شد و اقلا دو قرن استعمار در اين کشور حضور موذيانهيي داشت و ما مردم نتوانستيم آنچنان به دهان استعمار بکوبيم که برود و نيايد، همين بود که حق و باطل مشتبه ميشد و صريح نبود و صراط روشن براي مردم وجود نداشت. لذا چه در مشروطه و چه در قضاياي قبل و بعد آن، ما ملت ايران چوب اشتباه حق و باطل را خورديم.» (12/7/68)
* نقش موثر روحانيت در تحولات معاصر
در تحولات سياسي – اجتماعي معاصر ايران زمين اقشار مختلفي از تودهها و نخبگان اجتماعي نقش داشتهاند که روحانيت نيز از آن جمله اند. روحانيت را ميتوان پيشگام مبارزات ملت ايران در نهضت مشروطه دانست. امام خامنه اي با اشرافي که به تاريخ معاصر دارند، معتقدند:
«در دهها سال گذشته، بلکه در يکي، دو قرن گذشته، بحمدالله روحانيت در مواجههي با قضاياي مهم بينالمللي و مسائل مربوط به اين کشور و بعضي کشورهاي اسلامي ديگر، مواضع صحيحي اتخاذ کرده و تجربهي افتخارآميزي ارايه نموده است. از قبل از قضاياي مشروطه در ايران بگيريد، تا قضاياي جنگ اول جهاني در عراق و نيز جنگ دوم جهاني، تا حوادث انقلاب و بعد از انقلاب، هميشه مواضع روحانيت، مواضع صحيح، و عمل آنها در آن سنگرها، عمل افتخارآميزي بوده است.» (20/4/70)
* ضامن عدم تکرار انحراف تاريخي مشروطه
يکي از عوامل موثر در ناکام ماندن مجلس مشروطه و انحراف نهضت ضداستبدادي ملت ايران و بازگشت مجدد استبداد اين بار در قالب خاندان پهلوي، ناکارآمدسازي نهاد حافظ شريعت بود که در قامت حضور پنج فقيه به عنوان نگهبان شريعت در متمم قانون اساسي مشروطه تعيين يافته بود. بدون شک اگر چنين نظارتي بر مصوبات مجلس شوراي ملي بصورت قانوني و ساختارمند تحقق مييافت، شاهد انحراف و افول جايگاه مجلس به مثابه نماينده مردم و حافظ حقوق و قانون اساسي مشروطه نبوديم. مجلسي که راي به حاکميت حکومت استبدادي رضا خان پهلوي داد.
البته سالها بعد بزرگان نهضت اسلامي ملت ايران به رهبري حضرت امام جمهوري اسلامي توانستند با درس آموزي از گذشته جايگاه حقوقي شوراي نگهباني را در قانون اساسي جمهوري اسلامي طرحريزي نمايند که با همه توان ضامن جمهوريت و اسلاميت نظام اسلامي است. در شرح اين ماجرا رهبر معظم انقلاب اسلامي ميفرمايند:
«شوراي نگهبان مطمئنترين دستگاه و ارگاني است که انقلاب به نظام کشور بخشيده است. .. در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادي ايران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آنها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خود اعيانشان را بي اثر کردند و اين ارگان را بکلي حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطيت ادامه پيدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادي از طراز استبدادهاي درجهي اول تبديل شد؛ يعني از استبداد ناصرالدين شاهي بالاتر! هيچ کس نميتواند بگويد که استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدين شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بيشتر از آن است. ناصرالدين شاه در قضيهي تنباکو وقتي که حرکت مردم را ديد، عقب نشست؛ اما رضاخان در سال 1314 هنگامي که حرکت مردم و علما را ديد، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگير نمود و واقعهي مسجد گوهرشاد را پيش آورد! به اعتقاد ما، همهي اينها ناشي از عدم حضور طراز اول در آنجاست؛ والا اگر علماي پيشبيني شدهي در متمم قانون اساسي - که همان طراز اول باشند - حضور ميداشتند و ميتوانستند نقش خودشان را ايفا کنند، ما امروز از آنچه که هستيم، خيلي جلوتر بوديم. خوشبختانه حضور امام(رضواناللهتعالي عليه) در انقلاب، با آن قاطعيت و آن بصيرت و آن حزم و آن حکمتي که در ايشان بود، اجازه نداد که دشمنان بخواهند نسبت به شوراي نگهبان همان کاري را بکنند که با طراز اول کردند.» (4/12/70)
* رهبري ديني در مشروطه و جمهوري اسلامي
به اعتراف همه مورخين منصف نهضت مشروطه با رهبر و هدايت روحانيون و علماي آگاه ايران زمين آغاز شد که تجلي تاريخ آن را ميتوان در مهاجرت صغري و مهاجرت کبراي علماي ديني به شهر ري و قم مشاهده نمود. اتفاقا وقتي مشروطه منحرف گرديد که روحانيت به تدريج با فتنه گري سفارتخانه هاي کشورهاي بيگانه و همدستي جريان روشنفکري سکولار حاشيه نشين گرديد و رهبري نهضت بدست فرصت طلبان و منحرفين و نفوذي هاي روس و انگليس افتاد.
همين درس آموزي از مشروطه کافي بود تا ملت ايران در نهضت اسلامي خود که به پيروزي عليه رژيم ستمشاهي در بهمن 1357 انجاميد، اين بار دچار خطا نشده و با حمايت همه جانبه از رهبري ديني اجازه ندهد تا بيگانگان نهضت را به انحراف بکشانند. حکيم انقلاب اسلامي ميفرمايند:
«پيش از اين، در کشور خود ما، انقلاب مشروطيت بود. اما بعد از پيروزي، هنگامي که علما را کنار زدند، از مسير منحرف شد و مشروطيت به جايي رسيد که رضاخان قلدر،فردي که ضد همهي آرمانهاي مشروطه خواهي بود، به حکومت رسيد. اگر انقلاب اسلامي ما هم تحت رهبري ديني نبود،سرنوشتي چون انقلاب مشروطيت پيدا ميکرد. هر انسان هوشمندي، وقتي توجه ميکند که اولا شروع اين نهضت و پيروزي آن، ثانيا بقاي جمهوري اسلامي و مضمحل نشدن آن و ثالثا مستقيم حرکت کردن جمهوري اسلامي و انحراف نشدن آن، به برکت دين و رهبري ديني است، پشت سر آن، يک نکتهي ديگر را هم ميفهمد و آن نکته اين است که دشمنان انقلاب اسلامي، چه در خارج و چه در داخل، سعي ميکنند دين و رهبري ديني را از اين انقلاب بگيرند. اين، يک امر قهري است. اگر از يک قلعه يا حصار، جواني کارآمد، جانانه دفاع کند، دشمن آن قلعه و آن حصار، راه را در اين ميبيند که زير پاي آن جوان، حفره و گودالي بکند و او را از بين ببرد.» (19/10/71)
* مشروطه و فرمول ايراني عدالت
بومي سازي نهضت ها يکي از مهمترين شاخص هايي است که مي تواند دوام و قوام يک انقلاب ملي را تضمين کند. نهضت مشروطه نيز ابتدا در همين مسير حرکت ميکرد و تلاشي براي تحقق عدالت خوانه بود. اما بيگانگلن که منافع خود را در پيروزي نهضت نمي ديدند، پس از آنکه از شکست و سرکوب آن نااميد شدند، ايجاد انحراف در آن را سرلوحه کار خود قرار دادند و تلاش کردند تا نسخه اي بدلي و انگليسي را جايگزين آن نمايند! "مشروطه" لفظي انحرافي و غيربومي بود که بر زبان ملت ايران گذاشته شد، بدون ۀنکه معناي آن به درستي فهم شود! همين تغيير الگو کافي بود تا نهضت مردمي ملت ايران دستخوش دگرديسي و انحراف گردد و حاصل آن ناکامي نهضت شود! آيت الله خامنه اي در اين باره ميفرمايند:
«دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قيام کردند، دلسوزان جامعه قيام کردند؛ پيشرو آنها هم علماي دين بودند. در نجف، مرجع تقليدي مثل مرحوم آيةالله آخوند خراساني؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شيخ فضلالله نوري، مرحوم سيد عبدالله بهبهاني، مرحوم سيد محمد طباطبايي - پيشوايان مشروطه بودند. پشتوانهي اينها هم دستگاه حوزهي علميه در نجف بود. اينها چه ميخواستند؟ اينها ميخواستند که در ايران عدالت برپا شود؛ يعني استبداد از بين برود. وقتي که جوش و خروش مردم ديده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ايران نفوذ بسيار زيادي داشت و از عواملي در ميان روشنفکران برخوردار بود، اينها را ديد و نسخهي خودش را به اينها القاء کرد. البته در بين همان دلسوزان هم عدهاي از روشنفکران بودند. حق آنها نبايد ضايع شود؛ ليکن يک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خود فروخته و از عوامل انگليس محسوب ميشدند. باري؛ مشروطه، قالب و ترکيب حکومتي انگليس بود. اين روشنفکران به جاي اينکه دنبال دستگاه عدالت باشند و يک ترکيب ايراني و يک فرمول ايراني براي ايجاد عدالت به وجود آورند، مشروطيت را سر کار آوردند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که اين نهضت عظيم مردم که پشت سر علما و به نام دين و با شعار دين خواهي بود، بعد از مدت بسيار کوتاهي منتهي به اين شد که شيخ فضلالله نوري را در تهران به دار کشيدند. اندک زماني بعد، سيد عبدالله بهبهاني را در خانهاش ترور کردند. بعد از آنهم سيد محمد طباطبايي در انزوا و تنهايي از دنيا رفت. آنوقت مشروطه را هم به همان شکلي که خودشان ميخواستند برگرداندند؛ مشروطهاي که بالاخره منتهي به حکومت رضاخاني شد!» (14/7/79)
* شکست به خاطر سلب اعتماد متدينان
هيچ نهضتي در سطح کلان جامعه بدون محوريت و ايستادگي مردم محقق نميگردد. نهضتي خواهد توانست دوام آورد که مردم هم در مرحله مبارزات آزاديخواهانه و عدالتخواهانه نهضت و هم پس از پيروزي و استقرار نظام سياسي جايگزين در صحنه باشند. دشمنان و ضدانقلاب نيز راه سرنگوني نهضت را در همين يافته اند، لذا تلاش ميکنند تا با جريانسازي رسانهاي، مبارزان و مومنان انقلابي را نسبت به تحقق اهداف انقلاب مايوس و نااميد کنند و به تدريج منفعل کرده و از صحنه خارج نمايند. اتفاقي که متاسفانه عملا در نهضت مشروطه شاهد وقوع آن بودهايم. امام خامنهاي در شرح حوادث مشروطه ميفرمايند:
«يکي از عواملي که موجب شکست مشروطيت در ايران شد، اين بود که متدينين بعد از مدتي احساس کردند کأنّه کار به سمت بيديني پيش ميرود. جنجال زياد مطبوعاتي که آن وقت همهي انگيزهي خودشان را اين قرار داده بودند که به مقدّسات ديني حمله کنند - البته کساني که در مشروطيت با اساس دين و مظاهر ديني و اعتقادات ديني و روحانيت و با اينطور چيزها در مجامع به صورت قلمي و شعاري مقابله و اهانت ميکردند، عدّهي زيادي نبودند، اما جنجالشان زياد بود - موجب شد که متدينين و علما که در صفوف اول مبارزهي مشروطيت بودند، بتدريج دلسرد شدند و کنار نشستند. وقتي چنين شد، نهضت شکست ميخورد؛ و مشروطيت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطيت، ديکتاتورىِ رضاخاني به وجود آمد. اين بسيار عبرتانگيز است. رضاخانِ قلدر و چکمهپوش کجا، شعار مشروطيت کجا؛ چقدر اينها با هم فاصله دارند! چرا اينطور شد؟ چون اطمينان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ کنار نشستند و از صحنه بيرون رفتند. مسؤولان نبايد بگذارند چنين حالتي در مؤمنين به وجود آيد.» (11/5/80)
* کم تجربگي ملت ايران و منحرف کردن مشروطه توسط بيگانگان
داشتن الگويي براي حرکت و يافتن تجربه شرط ديگري براي موفقيت در جنبش هاي اجتماعي است. يکي از دلايل ناکامي و شکست مشروطه را بايد در همين کم تجربگي ملت ايران دانست. آنجا که خيلي آسان اجازه داد تا بيگانگان سرنوشت نهضت را بدست گرفته و حرکت را به آنسو که خود ميخواستند منحرف نمايند. تجربه مشروطه البنه درسي شد تا ملت ايران در انقلاب اسلامي خود در سال 1357 دچار تکرار گذشته نشوند و مشروطه به مثابه الگويي عبرت آموز موجب موفق نهضت اسلامي گرديد. آيت الله خامنه اي در شرح اين حقيقت ميفرمايند:
«وقتي مشروطيت بهوجود آمد، يا سالهاي بعد از مشروطيت، اگر ملت ايران توانسته بود همان کاري را بکند که در انقلاب اسلامي کرد، راه از آن زمان شروع ميشد و ما امروز ميتوانستيم شاهد جامعهيي باشيم که هم از لحاظ علمي و صنعتي پيشرفته است، هم يک جامعهي برخوردار از عدالت است، هم يک جامعهي برخوردار از احساس معنويت و ايمان معنوي است - که اين براي جوانها خيلي مهم است - ولي وقتي ملت ايران تشنهي چنان تحولي بود، نگذاشتند اين تحول صورت بگيرد. اينکه ميگويم نگذاشتند، يک محاسبهي کاملاً دقيق و علمي دارد؛ نه اينکه ملت ايران نميخواست يا حاضر به فداکاري نبود؛ چرا، ليکن در دورهي مشروطيت از بيتجربگي ملت و رهبران آن استفاده کردند و حرکت عظيمي که در اين کشور عليه استبدادِ درازمدت پادشاهان - که سرچشمهي همهي بدبختيها بود - بهوجود آمده بود، به بيراهه کشاندند و از درون آنرا پوچ و منهدم کردند. ماجراي مشروطيت يکي از ماجراهاي تلخ تاريخ اخير ماست. ملت ايران وارد ميدان شدند؛ رهبران روحاني، علماي بزرگ و مراجع از نجف و از داخل کشور مردم را بسيج کردند؛ ملت هم خوب فداکاري کردند؛ اما چون تجربهي کاري نداشتند، دشمنان، نفوذيها و سلطهگران بيگانه توانستند اين حرکت را از درون منهدم و خنثي کنند و از بين ببرند.
البته آنروز دشمن بهطور مشخص دولت انگليس بود و در دنيا همان نقشي را ايفا ميکرد که امروز امريکا ايفا ميکند. هدف آنها سلطه، دستاندازي، جهانگشايي، دخالت در امور ملتها براي مکيدن ثروتهاي ملي و عقب نگهداشتن ملتهاي آسيا و آفريقا و هر جاي ديگر بود. در همان قدمهاي اول با استفاده از روشهاي پيچيده، مشروطه را به غير آن راهي که ملت براي آن حرکت کرده بود - يعني راه استقلال و آزادي در زير سايهي اسلام - منحرف کردند؛ بعضي از رهبران مشروطه را متهم کردند، بعضي را اعدام کردند، بعضي را ترور کردند، بعضي را خانهنشين کردند و با غوغاگري بهوسيلهي ايادي خودشان، فضا را تحت نفوذ گرفتند. ده پانزده سالي هم که گذشت، انگليسيها بدل فن مشروطه و حرکت عظيم ملت ايران را زدند؛ يعني رضاخان پهلوي را سرکار آوردند. ملت تجربه نداشت؛ حتّي رهبران هم تجربه نداشتند؛ بنابراين دشمن توانست کار خودش را بکند؛ لذا آغاز اين حرکت بزرگ، هشتاد نود سال تأخير افتاد و در طول اين مدت هر کار توانستند، با اين ملت مظلوم و با اين کشور کردند. پهلويها را سر کار آوردند، براي اينکه سلطهي بيگانه را - که مکمل سرنوشت سياه ملت پس از استبداد داخلي بود - بر ملت تحميل کنند؛ و چون ميدانستند ملت با پيشرفتهاي دنيا آشناست، براي اينکه اشتهاي بسيار صادقانهي ملت به پيشرفت را فروبخوابانند، با ابزارهاي زرق و برق تمدن، سر ملت را گرم کردند و حقيقتِ تمدن غربي را - که علم و پيشرفت بود - از او دريغ کردند و ملت را به ظواهر سرگرم ساختند؛ مثل بچهيي که گرسنه است و ممکن است سراغ غذا برود؛ اما بهجاي دادن غذاي داراي پروتئين و ويتامين، با پفک نمکي اشتهايش را از بين ببرند تا ديگر ميلي پيدا نکند؛ اين کار را با ملت کردند.» (24/12/83)
* گناهان جمعي ملتها
يک از سنت هاي الهي محوري در بررسي تحولات اجتماعي، اعتقاد به رقم خوردن سرنوشت مبتني بر خواست و اراده ملت ها است. به واقع وقتي يک ملت يک سرنوشت را بخواهد، همان سرنوشت نيز براي آن رقم خواهد خورد. وقتي ملتي عزت و سربلندي را نشانه رفته باشد و براي تحقق آن مقدمات را نيز فراهم آورده باشد، در نهايت به آن قله دست خواهد يافت. و برعکس اگر خفت و خواري را برگزيند، سرنوشتش نيز چنين رقم خواهد خورد. از اين نگاه تحليل عميق رهبر معظم انقلاب اسلامي از ماجراي مشروطه قابل تامل است. معظم له ميفرمايند:
«نوع سوم، گناهان جمعي ملتهاست. بحث يک نفر آدم نيست که خطايي انجام دهد و يک عده از آن متضرر شوند؛ گاهي يک ملت يا جماعت مؤثري از يک ملت مبتلا به گناهي ميشوند. اين گناه هم استغفار خودش را دارد. يک ملت گاهي سالهاي متمادي در مقابل منکر و ظلمي سکوت ميکند و هيچ عکسالعملي از خود نشان نميدهد؛ اين هم يک گناه است؛ شايد گناه دشوارتري هم باشد؛ اين همان «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» است؛ اين همان گناهي است که نعمتهاي بزرگ را زايل ميکند؛ اين همان گناهي است که بلاهاي سخت را بر سر جماعتها و ملتهاي گنهکار مسلط ميکند. ملتي که در شهر تهران ايستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگي مثل شيخ فضلالله نوري را بالاي دار بکشند و دم نزدند؛ ديدند که او را با اينکه جزو بانيان و بنيانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اينکه با جريان انگليسي و غربگراي مشروطيت همراهي نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند - که هنوز هم يک عده قلمزنها و گويندهها و نويسندههاي ما همين حرف دروغ بيمبناي بيمنطق را نشخوار و تکرار ميکنند - پنجاه سال بعد چوبش را خوردند:
در همين شهر تهران مجلس مؤسساني تشکيل شد و در آنجا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصويب کردند. آنها يک عده آدم خاص نبودند؛ اين يک گناه ملي و عمومي بود. «و اتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منکم خاصة»؛ گاهي مجازات فقط شامل افرادي که مرتکب گناهي شدند، نميشود؛ مجازات عمومي است؛ چون حرکت عمومي بوده؛ ولو همهي افراد در آن شرکت مستقيم نداشتند. همين ملت آن روزي که به خيابانها آمدند و سينهشان را مقابل تانکهاي محمدرضا پهلوي سپر کردند و از مرگ نترسيدند؛ يعني تحمل و صبر و سکوت گناهآلود پنجاه ساله را تغيير دادند، خداي متعال پاداش آنها را داد؛ حکومت ظلم ساقط شد، حکومت مردمي سر کار آمد؛ وابستگي ننگآلود سياسي از بين رفت، حرکت استقلال آغاز شد و انشاءالله ادامه هم دارد و ادامه پيدا خواهد کرد و اين ملت به توفيق الهي و به همت خود، به آرمانهاي خودش خواهد رسيد. اين به خاطر اين بود که حرکت کرد. بنابراين گناه نوع سوم هم يکطور استغفار دارد.» (8/8/84)