آیات قرآن کریم نشان میدهند که سنتها که ایجاد عادت و تحمیل میکنند، از نظر قرآن پسندیده نیست و اطاعت از آن ها، فقط در شرایطی اشکال ندارد که در راستای امر الهی باشد.
مطلب حاضر ادامه سلسله مطالب با موضوع تأثر محیط بر شخصیت انسان است. برای مطالعه شماره قبلی اینجا کلیک کنید.
نظر قرآن در مورد عادت، تحمیل، تلقین و ارتباط با محیط
عادت را میتوان به اطاعت از سنتها هم تعریف کرد. به نوعی، سنتها رفتارهای خاصی را نیز به افراد تحمیل میکنند؛ لذا در این قسمت، آیاتی از قرآن که به این دو موضوع برمی گردد را بیان میکنیم.
در این موضوع دو گروه از آیات مطرح هستند. گروه اول آیاتی هستند که اطاعت از سنتها را نفی میکنند. مانند آیات ۱۷۰/بقره ـ ۱۰۴ مائده ـ ۲۱ لقمان ـ ۵۴ شعراء که وجه مشترک همۀ این آیات این است که افراد از سنتهای آباء و اجدادی پیروی میکنند و این سنتها جای همۀ درک آنها از شرایط را میگیرد. همچنین آیات ۵۹ ـ ۵۸/مریم بعد از آن که ذریۀ آدم و نوح و ابراهیم و اسرائیل که مورد انعام خداوند قرار گرفته و پیامبر شده اند را ذکر میکند، از گروهی نام میبرد که به سنتهای آباء و اجدادی در اطاعت از خداوند پشت کرده و پیروی از هوسهای نفسانی را پیشۀ خود کردند.
در مقابل گروهی دیگر از آیات هستند که اطاعت از سنتهای آباء و اجدادی را نه تنها نهی نکرده، بلکه آن را تأیید میکند. مانند آیۀ ۳۸/یوسف که حضرت یوسف (ع) میفرماید: من از دین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم و بر ما شایسته نیست که شرک بورزیم و این از فضل خدا بر ما و مردم است.
در گروهی دیگر از آیات، خانوادۀ پیامبر را با کلمۀ اهل نام برده و در جایی که آن اهل از خط مشی پیامبر تبعیت کرده اند، اهلیت را برای آنها حفظ میکند و اگر خانوادۀ پیامبر اطاعت نکرده اند، این نسبت از آنها نفی میشود. مانند آیۀ ۸۱/هود که خداوند به لوط فرمان میدهد با اهلت از این سرزمین بیرون برو. در این جا اهل لوط، دخترانش هستند که مسلک لوط را انتخاب کرده اند. در مقابل در آیۀ ۴۶/هود بعد از آن که طوفان همۀ زمین را در برگرفت و پسر نوح با مجرمان غرق شد، در مکالمۀ نوح با خداوند که نوح میگفت پسرم اهل من بود وقرار بود اهل من در امان باشند، خداوند فرمود او از اهل تو نبود، چون عملش ناشایست بود.
این آیات نشان میدهند که سنتها که ایجاد عادت و تحمیل میکنند، از نظر قرآن پسندیده نیست و اطاعت از آن ها، فقط در شرایطی اشکال ندارد که در راستای امر الهی باشد.
همچنین در مورد تلقین، گروهی از آیات که دربارۀ تدبر هستند، برای تلقین چندان اعتباری قائل نیستند. گرچه تلقین هم مانند عادت و تحمیل میتواند افراد را دارای تربیتی خاص بنماید، ولی این رفتارهای بدون شناخت و با اراده، به آسانی میتواند کنار گذاشته شود. آیات ۸۲/نساء ـ ۶۸/مؤمنون ـ ۲۴ ص ـ ۲۹ محمد (ص) همگی دعوت به تدبر میکنند. آیۀ ۷۳/فرقان در مورد یکی از صفات عبادالرّحمن میفرماید، این افراد گروهی هستند که به صورت کر و کور (یعنی از روی تلقین، تحمیل و عادت) از آیات ما پیروی نمیکنند.
در مورد ارتباط با انواع محیطها هم سبک آیات به همین طریق است. گروه بسیار وسیع از آیاتی که دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر است، دلالت بر این امر دارند که تا زمانی که تربیت خود شخص در خطر قرار نگرفته و از افراد ناباب تأثیر نمیپذیرد، نه تنها کناره گیری از آنها برای آن شخص صحیح نیست، بلکه باید با آنها معاشرت داشته و آنها را به تربیت درست رهنمون سازد.
در سیستم اسلام حرکت جمعی پسندیده است و بنا، بر رهبانیت و حرکت سالم فردی نیست. کما این که در آیۀ ۲۷/حدید رهبانیت را به دین مسیحیت نسبت میدهد که خود مسیحیان آن را ابداع و اختراع کرده اند و شیوۀ مسیح (ع) نبوده است؛ ولی اگر در محیطی، افراد آن سرزمین مانع جدی در مقابل تربیت صحیح الهی باشند، شخص باید مهاجرت کند. آیۀ ۹۷/نساء. این به این معناست که عذر محیط بد از طرف خداوند مقبول نیست.
نتیجه گیری
با توجه به مطالب فوق، این سؤال پیش میآید که اگر شخص متربی بر روی وراثت خویش تسلّط ندارد و در محیطی نامناسب هم متولد شده، آیا میتوان برای مربی موفقیّتی را در نظر گرفت؟ پاسخ مثبت است. گرچه اگر زن و مردی قصد ازدواج داشتند، با توجه به انتقال صفات از طریق وراثت، باید در مورد شخص مورد نظر دقت کنند، لکن این جا در مورد فردی صحبت میکنیم که این موقعیت را از دست داده که از این طریق واجد صفات نیکو شود و در مورد او باید به صفات اکتسابی امید بست، آیا این شخص هم میتواند تربیت صحیح پیدا کند؟ بله. اگر با مربیانی برخورد کند که نه از طریق عادت بدون فکر و نه از طریق تحمیل و تلقین صرف و نه از طریق حصاربندی و قرنطینه، بلکه از طریق بیدار کردن عقل و خرد و برانگیخته کردن اراده، فطرت الهی را بارور کنند، میتوان شخص را به تربیت صحیح هدایت کرد.
بزرگترین خدمت پدران و مادران دربارۀ فرزندان خود، این است که با بیدار ساختن عقل و خرد، فرزندان خود را به شاهراه سعادت رهنمون سازند. نیروی خرد قابل رشد و تعالی است و در اثر به کار بستن روشهای عاقلانه تقویت شده و استکمال خواهد یافت. برعکس مخالفت با عقل و خرد به تدریج کارآیی آن را کاهش خواهد داد. (رشیدپور، تربیت از دیدگاه علی (ع)، ۲۱ ـ ۲۳)
عقل دارای دو مرحلۀ ابتدایی و رشدیافته میباشد. مرحلۀ ابتدایی همان عقل طبیعی است که به افراد، ودیعه داده میشود و در همۀ افراد یکسان نمیباشد. بلکه برخی بیشتر و بعضی متوسط و عدهای هم دچار کمبود ذهنی هستند. مرحلۀ دوم، عقل رشد یافته است. یعنی عقلی که توسط صاحبش پرورده شده و در همۀ امور از آن استمداد و یاری طلبیده شده باشد. (همان، ۲۵)
اسلام که یک دین فطری است، تمام نیروهای انسانی را محترم شمرده و به میزان صحیح و دور از افراط و تفریط، آنها را پرورش میدهد. به همین جهت نیروی عقل را با ارزش معرفی کرده و آن را در راه خیر و نیکی تربیت میکند. اسلام، تربیت عقل را با تعیین میدان تفکر و عرصهای که عقل میتواند در آن جولان دهد، آغاز مینماید؛ لذا نیروی عقل را از هدر رفتن در مطالعۀ اموری که به آنها راه ندارد، مصون نگه میدارد. سپس نیروی عقل را از طریق استدلال و کشف حقیقت تمرین میدهد و برای این موضوع از دو وسیله استفاده مینماید:
اولاً روشهای تفکر به دست میدهد و ثانیاً تدبر در قوانین طبیعت و دقیق بودن و پیوستگی آنها را با یکدیگر گوشزد میکند. در این زمینه اسلام عقل را طوری پرورش میدهد که به دقت نظر و انضباط و نظم عادت نماید. در این صورت عقل بشر به بهره برداری از نیروهای مادی و استخدام آنها برای زندگانی متوجه میشود. (حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت ۵۷ ـ ۵۹)
نکتۀ لطیف این است که انسان علاوه بر مغز، دارای قلب یعنی مرکز احساس است. اگرچه این دو، مظهر روحی هستند که مدبر آنها میباشد، ولی از لحاظ خصوصیات و وظایف از هم متمایزند و هرکدام دارای عوامل خاصی در پرورش میباشند.
عوامل پرورش مغز، علوم و معارف و وظیفۀ آن تفکر و ادراک است و عوامل پرورش قلب، شعور و عواطف عالی و وظیفۀ مهم قلب، نشان دادن جمال و زیبایی در هر چیز و نمودار ساختن کمال است. ما میدانیم صرفاً تسلط عقل نمیتواند شخصیت انسان را حفظ کند و برای آن که انسان بتواند شخصیت و کمال مطلوب را به دست آورد، باید به احساسات و عواطف هم بپردازد؛ لذا قرآن کریم هر دو عامل عقل و قلب را عامل شناخت معرفی میکند. در آیۀ ۳۷/ق میفرماید: «ذلِکَ لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ أو ألقَی السّمع.» یعنی یا شخص خودش میداند و با قلب به مطلب رسیده و یا نمیداند و با گوشش از دیگری استماع میکند. (همان، ۶۸ ـ ۶۹)
لازم به ذکر است که در تمام مراحل تربیت، مربی باید به آنچه دعوت میکند پایبند باشد. در آیۀ ۲/صف افراد را نسبت به این که به چیزی دعوت میکنند که خودشان انجام نمیدهند، توبیخ میکند و در روایات هم آمده: «کونوا دعاه النّاسَ بِغَیرِ السِنَتِکُم.» (کلین الکافی، ج ۲، ص ۷۸، ح ۱۴) به وسیلۀ اعمالتان انسانها را به نیکیها و خوبیها دعوت کنید. نکته اینجاست که در دعوت غیرزبانی، کسی مجبور به تغییر رفتار نمیگردد و این اختیار و ارادۀ خود انسان است که در پرتو جذب و انجذاب، با میل و رغبت به یادگیری رفتار میپردازد. (رشیدپور، آشنایی با تعلیم و تربیت اسلامی، ۴۶)
اگر متربی معیارها را بشناسد و متوجه مرزبندیها باشد، در این صورت بدون لغزش، دارای توانایی ارزیابی شده و میتواند در محیطهایی نامناسب، بدون تأثیر گرفتن از تربیتهای نادرست، مؤلفۀ عقلانیت را به کار گرفته و با سلامت بیرون آید.