از مسائل ظریف و سرنوشت ساز در تربیت کودکان و افراد، ایجاد عادت های خوب و ریشه کن نمودن عادات بد و کنترل صفات حیوانی در آن هاست. در تداوم زندگی باید کودکان را به کارهای خوب، وفاداری، ایثارگری، بخشش، جود و کرم عادت داد
با توجه به اهمّیّت عوامل محیطی در تربیت، لازم است در ادامه این سلسله مطالب به نکاتی چند، معطوف به موضوع فوق اشاره کنیم که باعث اثرگذاری فوق العاد در امر تربیت میشود و این ویژگیها شامل هر سه محیط خانواده و مدرسه و اجتماع میشود. البته بالطبع همچنان در کشور ما خانواده در بین عوامل دیگر، از برتری و جایگاه خاص تربیتی برخوردار است.
نقش مربی و الگو
یادگیری اساس رفتار آدمی را تشکیل میدهد. یادگیریهای غیرمستقیم ضمنی و یا مشاهده ای، پایدارترین و مؤثّرترین یادگیری محسوب میشوند و در این میان مهمترین نقش بر عهدۀ الگوهای رفتاری است. تأثیر شخصیتها در شکل گیری رفتار و منش کودکان و نوجوانان فوق العاده چشمگیر است. خمیر مایۀ شخصیت کودکان در کانون خانواده شکل میگیرد. هر قدر الگوهای رفتاری محبوبتر باشند، رفتارهای کلامی و غیرکلامی آنها بیشتر مورد توجه واقع میشود. انسانها در هنگام تولد، جز فطرتی پاک و بکر و قابلیتهای یادگیری، چیزی با خود همراه نمیآورند و دانشی ندارند. این والدین و مربیان هستند که از همان آغاز تولد، با تأمین آرامش محیط، به وجود آوردن محرکهای محیطی و ارائۀ الگوهای مختلف، زمینۀ یادگیری و کسب تجارب محیطی را برای افراد فراهم میکنند. در قرآن میخوانیم: «وَاللّهُ أخرَجَکُم مِن بُطونِ أُمَّهاتِکُم لا تَعلَمون شیئاً و جَعَلَ لَکُمُ السّمعَ وَ الأبصارَ وَ الأفئِدَه (۷۸/نحل) خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد.»
به سخن دیگر همۀ آموخته ها، عادت ها، رفتارها و منشهای ما ناشی از محیط است و در اثر وجود سرمشق ها، مربیان و یادگیریهای مستقیم و غیرمستقیم پدید میآید. (افروز، مباحثی در روان شناسی و تربیت کودکان و نوجوانان، ۶۱ ـ ۶۲)
نقش عادت
روان شناسان عقیده دارند که انسانهای بزرگسال بدون آن که خود توجه داشته باشند، رفتار و کردارشان به تدریج به صورت عادت در میآید و هر نوع تغییر و تبدیل در آن، دشوار و حتی موجب ناراحتی و رنجش خواهد شد. ممکن است بعضی از عادات انسان، جنبۀ وراثتی داشته باشد، اما بعضی رفتارها هم وراثتی نبوده و اکتسابی است و در اثر تمرین و ممارست به صورت عادت درآمده اند. روحیات و اخلاقی که به صورت عادت درآمده باشند، همانند طبیعت و سرشت انسان، دارای سلطه و نفوذ فراوان هستند. امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: «قَلیلٌ تَدوُمُ عَلَیهِ أرجی مِن کَثیرٍ مَملوُلٍ. اندک کاری که بر آن مداومت کنی امیدبخشتر است از کار زیادی که از آن خسته شوی.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت ۲۸۸)
اسلام تأکید دارد که هر عمل نیک یا خصلت پسندیدهای به طور مستمر ادامه یابد تا نفس آن عمل برای انسان، عادی و به صورت عادت درآید. اگر انسان به عصیان هم آلوده شده و آن را تداوم و استمرار دهد به آن عادت کرده و گوهر وجودی او دگرگون شده و حقیقت والای انسانی او مسخ میگردد.. (رشیدپور، آشنایی با تعلیم و تربیت اسلامی، ۴۱ ـ ۴۳) لذا در قرآن میفرماید: «بَلی مَن کَسَبَ سَیِّئه وَ أحاطَت بِه خَطیئَتُهُ فَاولئکَ أَصحابُ النّار» (۸۱/بقره) علامه طباطبایی در ذیل آیه میفرمایند: آدم گناهکار که بر اثر استمرار گناه، محاط گناه و عصیان قرار گرفته، به هدایت و ارشاد راهی نمییابد. هنگامی که روحیات در انسان ریشه دار میشود، طبق عادات عمل کرده و ناگزیر از اطاعت و انقیاد بوده و اراده و اختیار از آن سلب میگردد. (علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۱، ۳۹۹)
از مسائل ظریف و سرنوشت ساز در تربیت کودکان و افراد، ایجاد عادتهای خوب و ریشه کن نمودن عادات بد و کنترل صفات حیوانی در آن هاست. در تداوم زندگی باید کودکان را به کارهای خوب، وفاداری، ایثارگری، بخشش، جود و کرم عادت داد. (دشتی، مسئولیت تربیت، ۱۰۷)
نقش کار
در امر تربیت، نقش کار از هر عامل دیگری اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. انسان خیال میکند که کار اثر و معلول انسان است. پس انسان مقدم بر کار است. یعنی چگونگی انسان، مقدم بر چگونگی کار و چگونگی کار تابع چگونگی انسان است و بنابراین تربیت بر کار مقدم است؛ ولی این درست نیست، هم تربیت بر کار مقدم است و هم کار بر تربیت. یعنی این دو، هم علّت یکدیگر هستند و هم معلول یکدیگر. هم انسان سازنده و خالق و آفرینندۀ کار خودش است و هم کار، خالق و آفرینندۀ روح و چگونگی انسان است. کار برای جسم و خیال و عقل و فکر و برای قلب و احساس و دل انسان ضروری است.
انسان دارای نیرویی است که دائماً ذهنش و خیالش کار میکند. وقتی که انسان دربارۀ مسائل کلی به طور منظم فکر میکند و از یک مقدمهای به نتیجهای میرسد، این فرآیند را تفکر و تعقل میگویند. اگر ذهن انسان نظم نداشته باشد و قوۀ خیال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان میشود. اگر انسان کاری نداشته باشد که او را متمرکز کند و انسان به کار خیال، کاری نداشته باشد، خیال، انسان را به آنچه که دلش میخواهد، وادار میکند. اگر انسان کار و شغل داشته باشد، آن کار به او مجال فکر و خیال باطل نمیدهد. (مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ۴۱۰ ـ ۴۱۴)
چالشهای محیط انسانی
بنابراین وجود مربی و عادت و کار از ویژگیهای محیطهای انسانی است. اما اتفاقاً چالش محیطهای انسانی هم همین سه عامل است. به این معنا که مربی در نظام تربیتی باید بتواند با متربی به عنوان مخاطب ارتباط برقرار کند. تربیت مستلزم مرتبط شدن است. از آن جا که نسل جدید در قالب سؤالها و روش تربیتی نسل قدیم نمیگنجند، لذا لازم است برنامههای نسل جدید بازنگری شده و برای آنها برنامه ریزی شود. اگر واقعیتهای نسل جدید انکار شود، منجر به عدم ارتباط متربی با مربی شده و گسست پیش میآید. گرچه تربیت تا حدی مستلزم میزانی از تعارض بین دو نسل است، ولی این تعارض نباید شکننده بوده و ایجاد اصطکاک کند. (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ج ۲، ۲۹۶ ـ ۲۹۸)
مربیان و دست اندرکاران امر تربیت عموماً ترجیح میدهند جریان تربیت را به نحوی تنظیم کنند که طی آن افراد تحت تربیت به طور کلی از عوامل منفی به دور باشند و به عبارتی به حصاربندی روی میآورند. این طور به نظر میآید حدود و مرزهایی که در دین تحت عنوان حق و باطل یاد میشود زیربنای این خط فکری باشد. در حالی که این روش، امکان مقاومت در برابر ناملایمات و ناهنجاریها را از بین میبرد. از طرف دیگر اگر در جریان تربیت هیچگونه فاصلهای لحاظ نشود و تربیت بی مرز بوده و در نظام حق و باطل قرار نگیرد، عملاً امر جریان تربیت انکار شده است. (همان، ۲۸۳ ـ ۲۸۸)
چالش دیگر وجود عادت، تلقین و تحمیل در محیطهای انسانی است. عادت همانطور که گفتیم در محیط انسانی به راحتی برای متربی به وجود میآید. تلقین و تحمیل نیز در همان راستا استفاده میشود. به این معنا که مربی برای تربیت، از این دو عامل نیز استفاده میکند. از دیدگاه برخی دست اندرکاران تربیت، این سه عامل عادت، تلقین و تحمیل، گرچه میتوانند تغییراتی را که از نظر ما مطلوب است در افراد ایجاد کند، اما از آنجا که با ملاحظههای روشی خاصی همراه اند، تربیت محسوب نمیشوند. عادت بر تکرار استوار است و از این طریق میتواند رفتاری را در فرد تثبیت کند. تلقین بر هیبت استوار است، اگر کسی سخنی یا اندیشهای را نه به سبب استواری و معقولیت بلکه تنها به دلیل هیبت گویندۀ آن بپذیرد، تن به تلقین سپرده است. تحمیل هم بر زور استوار است و با واداشتن افراد به کاری و مجازات آنها در صورت تخلف میتوان تغییرات مطلوب را ایجاد کرد؛ بنابراین این سه، پیکرۀ اصلی تربیت محسوب نمیشوند (همان، ۶۳)
در مورد کار نیز عدم هماهنگی بین سازمانهای متولی آموزش مانند آموزش عالی و سازمانهایی که ظرفیتهای کاری کشور را میدانند، باعث شده جوان به آموزشی بپردازد که جایی برای ارائۀ آن نیست. این موضوع به بیکاری افراد منجر شده و زمینه برای گرفتاری در دام تربیتهای نامناسب فراهم میآید.
پس سه عامل عادت، تلقین و تحمیل از طرفی و محدودیتهایی که از طرف مربی برای ارتباط با محیط در مواردی که به نظر او ناسالم میآید از طرف دیگر، چالشهایی هستند که بخصوص در سالهای اخیر گریبان امر تربیت را در کشور گرفته اند. سؤالی که در ابتدای سلسله مطالب مطرح شد همین چالش است که در چنین موقعیتی چه باید کرد؟ آیا برای کم کردن تعارض بین مربی و متربی، لازم است هیچ محدودیتی بین متربی با محیط در نظر نگرفت؟ در این صورت تکلیف صفات اکتسابی از محیط چه میشود؟ برای پاسخ به این سؤال در شماره بعدی با ذکر چند نمونه، نظر قرآن را روشن کرده و در ادامه راه حل اساسی که میتواند همۀ چالشها را پوشش داده و ارتباط مربی و متربی را همچنان برقرار نگه دارد، ذکر میکنیم.