هشت سال دفاع مقدس نشانگر روزهای پر فراز و نشیب رزمندگان اسلام در صحنه های جنگ بود. ایثارگرانی که با صلابت و در سایه ولایتمداری، حماسه هایی از استقامت و رشادت آفریدند که تا همیشه در تاریخ به مثابه درس بزرگی باقی خواهد ماند و راه مبارزان و آزادی خواهان را ترسیم خواهد کرد.
تجاوز و یورش همه جانبه رژیم بعث عراق به مرزهای مختلف ایران سبب شد تا رزمندگان دلاور با تمام وجود و اراده ای پولادین در برابر متجاوزان و حامیانش صف آرایی و ماشین جنگی صدام را متوقف کنند و درسی فراموش ناشدنی را به دشمنان این مرز و بوم بیاموزند.
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم …
سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !
به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت : بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند…!!!
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند…
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است و گرنه همه اجرها در گمنامی ست.
محکمه خون شهداء محکمه عدلی ست که ما را در آن به محاکمه می کشند..
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ / ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست / از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . .
ای دشمن حق ما دلیر و حق پرستیم / برگرد ! تا سربند یا زهـرا (س) نبستیم . . .
گردان پشت میدون مین زمین گیر شد ، چند نفر رفتن معبر باز کنن …
۱۵ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده …
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت!
مکه برای شما ، فکه برای من !
بالی نمی خواهم ، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند …
"شهید آوینی"
پیشونی بندها رو با وسواس زیر و رو میکرد …
پرسیدم : دنبال چی میگردی ؟
گفت : سربند یا زهرا !
گفتم : یکیش رو بردار ببند دیگه ، چه فرقی داره ؟
گفت : نه ! آخه من مادر ندارم …
کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم !
زیبایی رمز ماندگاری ست و سادگی رمز زیبایی …
شهدا چه ساده و زیبا بودند !
انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید
ما چه میدانیم دلتنگی غروب جمعه را ؟
مادر پول و طلاهاشو داد و از در ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد مسئول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !!!
مادر خندید و گفت : من برای دادن دوتا پسرم هم رسید نگرفتم …
آب جیره بندی شده بود آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر میشد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت : "من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم"
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود !
شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند…!!!
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند…
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است و گرنه همه اجرها در گمنامی ست.
محکمه خون شهداء محکمه عدلی ست که ما را در آن به محاکمه می کشند..
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم.
جنگ تمام شده و هنوز نقشه عملیات می کِشد
دست جامانده فرمانده ای
در
خاک دشمن