روزنامه کیهان **
این آمریکا دیگر بزکشدنی نیست!/ جعفر بلوری
آنچه روز چهارشنبه در «واشنگتندیسی» و ساختمان کنگره این کشور اتفاق افتاد، شاید برای خیلیها «غافلگیرکننده» بود اما برای عدهای که ما آنها را «کارشناسان تیزبین» مینامیم، اصلا غافلگیرکننده نبود. برای عدهای از این کارشناسان همان روز پیروزی «دونالد ترامپ» در دور اول ریاستجمهوری با حدود
63 میلیون رای! چنین روزهایی قابل پیشبینی بود و 4 سال زودتر از امثال «ریچارد هاس»، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته بودند که «دوره افول آمریکا شروع شد». به این نکته ظریف هم باید توجه کرد که، نفسِ انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور، دلیل این پیشبینی دقیق نبود بلکه دلیل، شرایطی بود که از دل آن، فردی در مختصات ترامپ در آمریکا به قدرت میرسد! درباره رسوایی تاریخی چهارشنبه آمریکا یا به قول «جو بایدن»، «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» میشود به اندازه یک کتاب مطلب نوشت اما اینجا بهدلیل برخی محدودیتها، صرفا به چند نکته بسنده کرده و در پایان با چند سؤال مهم، مطلب را به پایان میرسانیم. بخوانید:
1- «شرمآور»، «ننگین»، «رسوایی تمامعیار» «سیاهترین روز تاریخ آمریکا»، «جنگ داخلی»، «پایان آمریکای بزرگ»، «بازگشت انقلاب رنگی به صاحبش»، «پایان دموکراسی آمریکایی»، «بیسابقه» و... از جمله واژگان و تعابیری هستند که در همین 24 ساعت گذشته از سوی طیف وسیعی از رسانهها و رهبران سیاسی جهان برای توصیف حوادث چهارشنبه 6 ژانویه(17 دیماه) به کار رفته و همچنان بهطور انبوه به کار میرود. این یعنی آنچه روز چهارشنبه در پایتخت آمریکا اتفاق افتاد، اگرچه از قبل برای برخی قابل پیشبینی بود اما، آنقدر مهم بود که بسیاری را به این نتیجه قطعی رسانده که دوران تازهای آغاز شده است که در آن، احتمالا دنیا برای آمریکا تره هم خرد نخواهند کرد:
«ما شاهد تصاویری بودیم که هرگز تصور نمیکردم اینجا در پایتخت ببینم ولی در پایتخت دیگر کشورها چرا. هیچکس در جهان احتمالا دیگر شاهد احترام، ترس یا وابستگی به ما همچون گذشته نخواهد بود. اگر دوران پساآمریکای تاریخ شروع شده باشد، بهطور قطع آن همین امروز است... زمان زیادی طول میکشد تا ما متحدانمان را برای تکیه به خودمان متقاعد کنیم... این یک بحران داخلی با تبعات هنگفت است... ما از قبل آنچه را که لازم بود درباره این رئیسجمهور بدانیم، میدانستیم؛ سؤال اینجاست که ما چطور به جایی رسیدیم که این همه آمریکایی تا این حد مشتاق هستند تا دموکراسی را دور بیندازند؟».
(ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا ساعاتی پس از تسخیر ساختمان کنگره توسط مردم آمریکا)
2- در توضیح «کارایی دموکراسی» میگویند، «مانع از رسیدن یک دیکتاتور به قدرت میشود و از سوی دیگر، دیکتاتوری را که به قدرت رسیده، به زیر میکشد». آنچه در آمریکا و در 4 سال گذشته شاهد بودهایم، روی کار آمدن سوپردیکتاتوری به نام «دونالد ترامپ» از طریق همین ساز و کار بود که لااقل تا همین چهارشنبه گذشته، کسی قادر نبود از صندلی قدرت به زیر بکشاندش. اینجا قصد نداریم ساز و کار «رجوع به آرای مردمی» را زیر سؤال ببریم. صرفا خواستیم بگوییم، چه خوشمان بیاید چه نه، تحولات آمریکا تناقضات وحشتناک دموکراسی غربی را خیلی واضح به نمایش گذاشت و این دقیقاً علت تعجب کارشناسی در ترازِ «ریچارد هاس» است که در جمله پایانی که در بالا بهصورت سؤالی مطرح میکند. این نکته را هم فراموش نکنید که ترامپ «نئودیکتاتوری» است که در همین دور دوم انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، 70 میلیون رای مردمی داشت! هیچ بعید نیست تحولات آمریکا کارشناسان علوم سیاسی را بیش از گذشته به تکاپو بیندازد تا شاید بتوانند برای این ضعفها و تناقضات چارهای بیابند.
3- یکی از صدها خبر «مهمی» که در پوشش تحولات 6 ژانویه آمریکا منتشر شد، متحد شدن شبکههای مجازی و رسانههای آمریکایی برای «سانسور» رئیسجمهور این کشور بود. بله درست شنیدید، بزرگترین مدعی دموکراسی و آزادی بیان در جهان، که به کشورهای زیادی به بهانه «نداشتن دموکراسی و آزادی بیان» حمله یا تحریمشان کرده بود، یک شبه تبدیل شد به بزرگترین سانسورچی و دیکتاتور جهان تا مواضع رئیسجمهورشان را هم فیلتر کنند! فیسبوک و توییتر رسما اعلام کردهاند، پیامهای رئیسجمهور آمریکا را به شدت محدود کرده و هر فیلم و عکسی را هم که از حمله به ساختمان کنگره منتشر شود حذف میکنند! این را بگذارید کنار رفتاری که همین شبکههای مجازی در برخورد با فتنه آمریکایی 88 در ایران داشتند. همان رفتاری که هیلاری کلینتون جلوی دوربینهای تلویزیونی به آن اذعان کرد!
4- از فتنه 88 ایران گفتیم. ایامی که در آمریکا سپری میشود، از برخی زوایا شباهتهای عجیبی به ایامی دارد که حدود 11 سال پیش در ایران رقم خورد. خلاصه داستان این دو این بود که، انتخاباتی برگزار و یکی از طرفین، نتیجه انتخابات را نپذیرفت. طرفِ جِرزنِ ماجرا در هر دو کشور، پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات، خود را پیروز اعلام و از هوادارانشان خواستند به خیابانها بریزند. کاری که ترامپ و طرفدارانش روز چهارشنبه در آمریکا و به شکل اردوکشی خیابانی کردند، 11 سال پیش سران فتنه در ایران کرده بودند. شاید هیچگاه مثل امروز نمیشد اینقدر شفاف به قرابت فکری این دو طیف پی برد. البته این دو طیف در کنار همه تشابهاتشان، یک تفاوت اساسی با هم داشتند. ترامپ بالاخره نتیجه را پذیرفت اما سران فتنه 11 سال است به خیانتی که در حق قانون و آرای مردم کردهاند، افتخار میکنند و حاضر به عذرخواهی هم نشدهاند.
5- آیا شورشهای چهارشنبه آمریکا که صدها کشته، زخمی و بازداشتی بر جای گذاشته، با عقبنشینی ترامپ تمام شد؟ اکثر کارشناسانی که در ابتدای این یادداشت به آنها اشاره کردیم، میگویند «خیر». آنها معتقدند، «ترامپ» شاید از قدرت حذف شود اما حذف «ترامپیسم» و هواداران دوآتشه او، تقریبا محال است و کنترل و مهار آنها نیز احتمالا مدتها زمان خواهد برد. رئیسجمهور آمریکا، همانطور که اشاره شد در انتخابات جاری، چیزی نزدیک به 70 میلیون رای دارد و این یعنی
70 میلیون طرفدار. حتی یک صدم این جمعیت اگر پای کار بمانند،
یعنی 700 هزار آمریکایی آماده شورشاند! جمعیتی که چهارشنبه با تسخیر کنگره حیثیت آمریکا را بر باد داد و این کشور را به جنگ داخلی ولو چند ساعته کشاند، به مراتب کمتر از این جمعیت بود؛ نبود؟!
6- در پایان به پاسخ سؤالها کمیفکر کنید. اگر اتفاقاتی که در آمریکا رخ میدهد (از ادعای وقوع تقلب در انتخابات تا سانسور گسترده اخبار و کشتار شورشیان!)، در یک کشور مستقل یا مثلا آفریقایی رخ داده بود، واکنش همین آمریکا و کشورهای اروپایی به آن چگونه بود؟ اگر سیاه پوستان به کنگره حمله کرده بودند چطور؟ تعداد کشتهها آیا سر به فلک نمیکشید؟ آیا غربگرایان در ایران، از این تحولات عبرت میگیرند یا با جادوی رسانه، از دلِ این «سیاهترین روز تاریخ آمریکا» هم چیزی خارج کرده و سعی در تطهیر این کشور بیآبرو خواهند کرد؟ پاسخ چند سؤال اول، واضح است. پاسخ سؤال آخر اما، از همین امروز معلوم میشود. آنها احتمالا با تمرکز روی «ترامپ» تلاش خواهند کرد، «آمریکا» را دوباره بزک و از این ورشکستگی تبرئه کنند، غافل از اینکه، ترامپ خود، «بحران» نیست بلکه خروجی یک «بحران» است. این را ما نمیگوییم، نیکلا سارکوزی، رئیسجمهور پیشین فرانسه میگوید: «جهان با بحران مواجه است... حضور مردی مانند ترامپ در کاخ سفید دلیل این بحران جهانی نیست بلکه نشانه آن است»!
*********************************
روزنامه وطن امروز **
بایدن و یک دولت درمانده/ثمانه اکوان
حوادث چهارشنبهشب آمریکا و اشغال کنگره به دست نیروهای حامی ترامپ اتفاقی نیست که بتوان به آسانی از کنار آن گذشت. در اصل تمام اتفاقات رخداده در طول انتخابات ریاستجمهوری 2020 به نوعی در تاریخ آمریکا ماندگار شدهاند که این کشور را برای سالها بعد در جهان به عنوان درس عبرت برای سایر دولتها و کشورهایی که گمان میکنند در آنها دموکراسی برقرار است، تبدیل میکند. در طول تاریخ ایالاتمتحده این دومینبار است که کنگره مورد حمله قرار گرفته و توسط عدهای تسخیر میشود. نکته جالب اما این است که نخستین مرتبه آن در زمان جنگ استقلال آمریکا و زمانی بوده است که نیروهای انگلیسی به ساختمان حملهور شدهاند؛ یعنی حمله از سوی یک نیروی خارجی در داخل خاک آمریکا. طی ۲ روز گذشته بسیاری از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی آمریکا از این اقدام انتقاد کرده و خواهان برخورد قاطع با رئیسجمهور مستقر به دلیل تحریک طرفدارانش به این اقدام شدهاند. آنها - از جمله جو بایدن رئیسجمهور منتخب آمریکا - این عده را گروهی تروریست در داخل آمریکا نامیدهاند که امنیت ملی این کشور را تهدید کردهاند. تبعات این اقدام برای ترامپ نیز ناخوشایند بوده است. او که بارها اعلام کرده بود تا آخرین لحظه نیز از ادعای خود مبنی بر وقوع تقلب در انتخابات دست نمیکشد، حالا مجبور شده شکست را بپذیرد و اعلام کند اولویت دولتش در طول 10 روز باقیمانده تا روز مراسم تحلیف ریاستجمهوری جدید، انتقال آرام قدرت به تیم جدید است. رسانهها و مخالفان ترامپ اما این را کافی نمیدانند و خواهان برکناری او از طریق توسل به اصلاحیه 25 قانون اساسی آمریکا شدهاند که بیان کرده است در صورتی که رئیسجمهور توانایی لازم برای اداره کشور را نداشته باشد یا دچار بیماری و دیوانگی شده باشد، کنگره میتواند با رأی دوسوم اعضای خود رای به برکناری سریع او از قدرت بدهد. اما این تمام ماجرا نیست. تأثیری که این اتفاق بر جریانهای سیاسی، هیمنه آمریکا در دنیا، سیاست داخلی و حتی سیاست خارجی این کشور میگذارد، بسیار بالاتر و عمیقتر از اتفاقات و اظهارنظرهایی است که این روزها مطرح میشود.
اولین تأثیری که این اتفاق بر دنیا میگذارد، افول جایگاه و هیمنه آمریکا بهعنوان کشوری که مدعی داشتن «قدیمیترین دموکراسی جهان» است، در کل دنیاست. کشورهای غربی که آمریکا را مهد تمدن نوین و دموکراسی سیاسی میدانند به همین دلیل بهسرعت وارد میدان شده و درباره اتفاقات رخداده در این کشور ابراز نگرانی کردند. رهبران کشورهای غربی مانند رئیسجمهور فرانسه ترجیح دادند این بار نه به زبان کشور خود، بلکه به زبان انگلیسی از نگرانیهایشان برای فروپاشی تصویر آمریکا در جهان و در بین ملل کشورهای مختلف صحبت کنند و خواستار آرامش مردم و منتقدان و مخالفان شده و بیان کنند ساختارها و نهادهای دموکراتیک در آمریکا نباید مورد هجمه قرار بگیرند و همان ظاهری که از دموکراسی آمریکایی نیز باقیمانده نباید از بین برود. مساله مورد نگرانی افرادی مانند مکرون یا بوریس جانسون یا حتی آنگلا مرکل و دیگر رهبران دنیای غرب، نه آشوب و اغتشاش در قلب پایتخت کشور آمریکا به معنای ایالاتمتحده با تاریخ 300 ساله، بلکه فروپاشی تصویر دموکراسی غربی یا حتی تمدن سیاسی غرب است؛ دموکراسیای که برای گستردن آن در جهان، خون میلیونها انسان بیگناه ریخته شده و همواره به عنوان محک و معیار اصلی در جهت تشخیص «دنیای آزاد» با غیر آن مورد بررسی قرار میگرفته است. نماد دموکراسی در آمریکا زمانی توسط نیروهای ارتش انگلیس مورد هجمه قرار گرفته بود و حالا توسط مردم خود این کشور و این نشاندهنده بیاعتمادی عمیق مردم به این دموکراسی و حتی زوال این دموکراسی است. اگر چه رسانههای آمریکایی از ۲ روز پیش تا حالا بر طبل استیضاح یا برکناری ترامپ میکوبند و خواهان برخورد شدید با او هستند اما نظرسنجیهای مردمی که بلافاصله بعد از این حادثه صورت گرفته، نشان میدهد تنها 15 درصد مردم از محاکمه ترامپ یا برکناری او حمایت میکنند و این نشاندهنده بیاعتمادی شدید به ساختارها و نهادها در آمریکاست.
جو بایدن در همان زمانی که معترضان مشغول غارت و از بین بردن وسایل درون کنگره بودند، با ظاهری آرام در مقابل دوربینهای تلویزیونی ظاهر شد تا بگوید میخواهد مرهمی بر شکاف اجتماعی موجود در آمریکا، بیاعتمادی مردم به ساختارها و نهادهای سیاسی و انتظامی و در نهایت رئیسجمهوری برای همه مردم آمریکا باشد اما همین ناکارآمدی نهادهای سیاسی در داخل آمریکا بود که سال 2016 موجب روی کار آمدن و رأی آوری شخصی مانند ترامپ شد و هنوز هم حدود 73 میلیون نفر از مردم آمریکا بر این باورند باید از او یا فردی مانند او که به معنای واقعی «عناصری بیرونی» در دستگاه سیاسی آمریکا هستند، حمایت شود. دموکراتها و رسانههای آمریکایی حالا سعی دارند با توسل به این اتفاق مانع حضور دوباره ترامپ در انتخابات سال 2024 شده، او را از محل توجه رسانهها دور سازند یا به قول آمریکاییها در «تاریکی فروببرند» یا حتی سعی کنند با هر اقدام دیگری حافظه مردم را از این اتفاق پاک کنند اما نکته اصلی اینجاست که روندهای اجتماعی، شکاف اجتماعی و سیاسی درون آمریکا، اختلاف طبقاتی و مشکلات اقتصادی مانع این فراموشی میشود و به احتمال زیاد در انتخابات 2024، دموکراتها باز هم باید با تفکر ترامپیسم که حالا بخوبی قدرت خود را در جامعه سیاسی آمریکا به نمایش گذاشته است وارد جنگ شوند.
اما این مساله هم تمام مشکلات آمریکا در سالهای آینده را توصیف نمیکند. مهمترین مشکلی که ایالات متحده در سالهای آینده با آن روبهرو خواهد بود، تضعیف و افول این کشور از منظر سیاسی در جامعه بینالملل است. شبکه الجزیره روز گذشته گفتوگوی جالبی را با مردم در خیابانهای کابل انجام داده و نظر آنها را راجع به اتفاقات چهارشنبهشب کنگره آمریکا جویا شده بود. بسیاری از آنها بیان میکردند به عنوان مردم کشوری که بعد از سالها تلاش هنوز هم به دموکراسی - از آن نوعی که مدنظر آمریکا بود- دست پیدا نکردهاند، هرگز گمان نمیکردند ساختار سیاسی آمریکا و دموکراسی این کشور تا بدین حد شکننده و سست باشد. یکی از این افراد بیان میکرد نمیدانستم در آمریکا هم شرایط و فضای سیاسی مانند افغانستان است. افغانستان از این منظر دارای اهمیت است که هم نمونه بارزی از سیاست آمریکایی «بردن دموکراسی به جهان سوم با زور» است و هم یکی از نوپاترین و مشکلدارترین سیستمهای سیاسی جهان. مساله جالب توجه شباهت هر ۲ کشور به هم در نوع مواجهه با مردم، شکاف اجتماعی و دموکراسی سست و شکننده این کشورهاست.
درنهایت اینکه باوجود تمام کشمکشها، دونالد ترامپ پذیرفته است قدرت را به رقیب خود واگذار کند اما این سؤالات همچنان برای مردم جهان پابرجاست: آیا آمریکا در حال حاضر و دوران پساترامپ اعتبار و اقتدار لازم را در دنیا خواهد داشت؟ دولت بایدن به عنوان دولتی ضعیف که بسیاری از مردم آمریکا بر این باورند با تقلب به قدرت رسیده، میتواند اقتداری از خود نشان دهد و برنامههای مورد نظرش را اجرایی کند؟ آیا دولت بایدن میتواند به عنوان دولتی که پشتوانه دموکراتیک و مردمی دارد، در جهان شناخته شود و به عنوان نماینده یک کشور قدرتمند و مقتدر شناخته میشود یا به عنوان نماینده کشوری چندپاره، ازهم گسیخته و بحرانی؟ در بحث سیاست خارجی، اگر این دولت بخواهد اقدامی در هر جای دنیا انجام دهد، میتواند ادعا کند روی وعدههای خود میایستد یا تضعیف نهادهای سیاسی و بیاعتمادی مردم این کشور به سیستم و ساختارهای سیاسی آن در دورههای بعدی انتخابات، موجب میشود دوباره افرادی مانند ترامپ را برای ریاستجمهوری خود بپسندند؟
اشغال کنگره به دست معترضان طرفدار ترامپ و کشته شدن 5 نفر در این درگیریها تنها یک اتفاق نیست، یک روز آتشفشانی نمادین از سلسله حوادثی است که در زیر پوست جامعه سیاسی آمریکا در حرکت است و مطمئنا خود را در حوادث و روندهای بعدی آمریکا به نمایش میگذارد؛ آمریکایی که ضعیفترین دوران را در طول تاریخ خود بعد از جنگ دوم جهانی تجربه میکند.
*********************************
روزنامه خراسان**
چشم انداز آمریکا ی پس از اشغال کنگره/رضا زبیب
شرایط جغرافیایی، قدرت و ثروت آمریکا به ویژه پس از جنگ جهانی دوم به گونه ای بوده که به این کشور اجازه داده در سایر کشورها و مناطق جهان تاثیر گذار باشد،آن هم بدون این که از تحولات مشابه تاثیر بپذیرد لذا مقامات آمریکایی همیشه به خود حق می داده اند که درباره تحولات کشورها اظهار نظر و در امور داخلی آن ها دخالت کنند. اما گویا دوره پساحقیقت در قرن بیست و یکم برای حاکمان آمریکا هم پیام های ملموسی دارد. شورش روز ششم ژانویه و اشغال کنگره از سوی طرفداران ترامپ را می توان سرآغاز مرحله رسمی این دوره دانست، هرچند که این دوره، در واقع از جنبش وال استریت آغاز شده است اما افق تحولات آمریکا در ۱۲ روز باقی مانده از دوره ترامپ را چگونه می توان ارزیابی کرد؟واقعیت این است که رئیس جمهور شرور آمریکا در اولین برخورد با شورش، کلمه ای در رد آن نگفت بلکه آن را نتیجه طبیعی انتخابات دانست اما افتضاح اشغال کنگره که با خون ریزی پایان یافت، ترامپ را وادار به عقب نشینی کرد. نطق روز جمعه ترامپ نیز چیزی جز پذیرش شکست در این تلاش متوهمانه نبود. مهم ترین مسئله برای ترامپ، سرنوشت او پس از تحویل قدرت و سپس حفظ تاثیر گذاری خود تا انتخابات سال ۲۰۲۴ است. عقب نشینی ترامپ، تا اندازه ای در پرتو این عامل باید ارزیابی شود. حالا با برخورد اولیه ترامپ پس از شورش که با هیچ منطقی سازگار نبود و اعتبار آمریکا را زیر سوال برد از یک سو و خونین شدن شورش از سوی دیگر، جریان استعفاها در دولت شروع شده است. به رغم سخنرانی روز جمعه برای تغییر شرایط، روند استعفاها می تواند موجب تحریک عصبانیت ترامپ و تکرار رفتارهای ناهنجار او شود. افزون بر این، زمزمه توسل به متمم ۲۵ قانون اساسی برای برکناری ترامپ به صورت محسوسی رو به افزایش است و گفته می شود این ایده در سطوح رسمی و بالا هم مطرح است. مایک پنس معاون رئیس جمهور هرچند در شورش از ترامپ فاصله گرفت اما در این موضوع ناچار است شرایط حزب جمهوری خواه، جایگاه خود و انتخابات سال ۲۰۲۴ را در نظر داشته باشد. دموکرات ها نیز که اکنون با در اختیار گرفتن کامل کنگره جایگاه تثبیت شده ای پیدا کرده اند، تلاش خواهند کرد بهره برداری لازم را از شرایط ترامپ و حزب جمهوری خواه در این بحران انجام دهند. لذا اگر اجرای متمم ۲۵ عملی نباشد، تلاش خواهند کرد گزینه استیضاح را امتحان کنند. تاریخ آمریکا و تجربه نیکسون می گوید رئیس جمهور متهم در چنین شرایطی، استعفا را ترجیح خواهد داد تا با ننگ برکناری روبه رو نشود و ضمنا مزایای پس از دوره خدمت را هم حفظ کند اما ترامپ با روحیه ای که دارد، اگر احساس خطر کند بعید نیست که موج دوم شورش را تحریک کند؛ البته گزینه سومی هم می تواند به عنوان یک راه حل حداقلی مطرح باشد، اجرای عملی یا به اصطلاح دوفاکتوری متمم ۲۵ قانون اساسی؛ به این معنی که دولت و حزب جمهوری خواه به صورت عملی در چند روز باقی مانده از دوره ترامپ، قدرت را از او بگیرد و در اختیار پنس قرار دهد. هرچند تمکین به این گزینه با روحیه ترامپ سازگار نیست اما محدودیت های قانونی و زمانی برای اجرای متمم ۲۵ یا استیضاح ترامپ می تواند به مصالحه بین دو حزب ختم شود.واقعیت این است که تا پیش از شورش، ترامپ حزب جمهوری خواه را تحت الشعاع کاریزما و گستاخی خود قرار داده بود. حزب نیز به نوعی از سر ناچاری با این وضعیت کنار آمده بود اما با شورش اخیر، ترامپ به معضل بزرگ این حزب تبدیل شده است. این شورش، ترامپ را به یک شخصیت درجه دوم و ننگین سیاسی در آمریکا تبدیل کرد. او ازسوی دیگر، تبدیل به رهبر بزرگ جریان قوی و نژاد پرست نیز شد. این جریان خفته، اکنون با داشتن چنین رهبری جسور و گستاخ که حاضر است همه چیز را قمار کند، رسما و عملا وارد صحنه اجتماعی و سیاسی آمریکا شده است. اگر انرژی این جنبش ادامه پیدا کند، میتواند تعیین کننده سرنوشت انتخابات ۲۰۲۴ باشد. شکاف فزاینده سیاسی و اجتماعی در آمریکا به عنوان میراث ترامپ در صحنه داخلی هم این احتمال را تقویت می کند. هرچند اعتبار اخلاقی و پرستیژ جهانی آمریکا با این شورش به شدت مخدوش شده و این چیزی نیست که به سرعت ترمیم شود. ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا گفته است اگر نقطه ای برای پایان آمریکا مد نظر باشد، این نقطه همان شورش اشغال کنگره است اما همین آمریکای تحقیر شده، برای فرافکنی بحران، تجربه مکرر و تاریخی دارد. قاعدتا درک مشترک دو حزبی نباید مخالف نمایشی برای انحراف توجهات از بحران داخلی آمریکا با هدف اعلان ادامه حضور و حیات آمریکای مقتدر، متحد و موفق باشد. به همین دلیل، احتمال شرارت آمریکا در منطقه و از جمله علیه ایران هنوز تمام نشده است، حتی اگر مایک پنس رهبری عملی آمریکا در روزهای پایانی را در اختیار داشته باشد که در افراط گری، ترامپ دوم است.
*********************************
روزنامه ایران **
گفتوگوی بزرگ اجتماعی برای فرصت امروز/علی ربیعی
دستیار ارتباطات اجتماعی رئیسجمهوری و سخنگوی دولت
در ســال نو میلادی و در آســتانه ورود به ۱۴۰۰، ملت ایران وارد دوران نوینی از حیات ســـیاسی و اجتماعی خود میشود و میتوان مروری بر مسیرهای دســتاوردهــای ملت ایران در این شرایط دشوار تاریخی داشت. ما در سالهای گذشته فشاری وصفناشدنی در مقابل جنگافروزی بیسابقه توسط دولت ترامپ را متحمل شدیم. از سویی دیگر این روزها گفتهها و بیانهایی در فضای بسیار متفاوت میشنوم. متأسفانه با گذر زمان به جای اینکه به سمت مباحث عمیقتر و راهگشاتر و کارشناسیتر برویم، این روزها بیشتر با جدالهای کلامی نفیانگارانه، توهین و استفاده از واژگان و محتوای کلامی خشن مواجهیم و حتی این نوع گفتوگوها را در لایههای سیاسی - اجتماعی پایینتر هم مشاهده میکنیم. به تعبیری سطح اخلاقی کنش سیاسی در این روزها نازل شده و سقوط زیادی کرده است.
اما باوجود فشارهای خارجی و تخریبها و موانع داخلی در آستانه ۱۴۰۰ شاهد آشکار شدن شکست سیاست فشار حداکثری هستیم که آخرین مصداق و نمونه آن در روزهای اخیر، شکست امریکا در تلاش برای احیای کمیته پیگیری تحریم در سازمان ملل بود. همزمان ما سال سختی را با همهگیری ویروس کرونا پشت سر گذاشتیم. سالی که بر اثر فضاسازیهای خبری و پنهانکاری بسیاری از دولتهای جهان از اعلام آمار واقعی کرونا، وضعیت ایران را در همهگیری کرونا نامناسب جلوه میدادند ولی امروز در ماههای پایانی سال، نه تنها با همت مردم و زحمات کادر درمانی، موفق به مهار این ویروس شدیم بلکه جزو معدود کشورهای پیشتاز در تولید واکسن نیز هستیم.
در مواجهه با این دستاوردهای انکارناپذیر، با تلاشهای پررنگتری در جهت ناامید کردن مردم از سوی خارج و داخل بهصورت ناآگاهانه روبهرو هستیم که در مجموع آرامش ذهنی مردم را هدف قرار دادهاند. دوقطبیسازی میان واکسن وارداتی و واکسن ساخت داخل و اشاعه بیاعتمادی به واکسن داخلی، نمیتواند هدفی جز پراکندن بذر ناامیدی و ابهام در میان مردم داشته باشد. ما همواره تکرار کردهایم که واردات واکسن و تولید آن همزمان و در موازات هم پیش میروند و هیچکدام، اخلالی در روند انجام دیگری ایجاد نمیکند. در خلال این دوقطبی سازی، خودتحقیری و یأس پراکنی، نباید این افتخار ملی را از یاد برد که ما تا امروز باوجود محدودیتهای مالی تحریم، گامهایی را در راه تولید و آزمایش واکسن ویروس کرونا برداشتهایم که تنها ملتهای انگشت شماری قادر به انجام آن بودهاند. البته این فضاسازیهای تبلیغاتی برای بزرگنمایی نقاط منفی و کوچکنمایی نقاط مثبت جدید نیست. روزهای اولیه گسترش ویروس کرونا را به یاد آوریم! شوکی که به دنیا و ایران وارد شد و اینکه چگونه در آغاز بحران، جریانهای خبری، وضعیت کرونا در ایران را بهعنوان یک نقطه ضعف دولت و ملت اعلام میکردند.دیدیم برخلاف برخی کشورها هیچ فروشگاهی در ایران غارت نشد و با رعایت پروتکلهای بهداشتی توسط مردم توانستیم از شوک اولیه خارج شویم. در این مسیر باوجود تحریم واردات تجهیزات بهداشتی، ماسک، دارو و عدم انتقال دستاوردهای علمی به ایران با اتکا به نیروهای داخلی حتی توانستیم به صادرات کیتهای تشخیصی و ونتیلاتور و مواردی از این قبیل دستیابیم؛ و در نهایت در تولید واکسن به مرحله تست فاز انسانی رسیدیم.
برنامه اولیه ما از ابتدا این بوده که پیش از اطمینان از واکسنهای تولید شده خارجی خرید نکنیم. موضوع دوم در جهت پراکندن یأس در این جنگ روانی، شکست فشار حداکثری و آشکار شدن ناتوانی تحریمها در متوقف کردن پیشرفتهای ملی ماست. فارغ از این جنجالها که البته شرارتهایی را هم گوشزد میکند، این واقعیت تغییر نخواهد کرد که اولاً زبان تهدید، تحریم و باجگیری از ایران ناکام مانده و شانسی برای موفقیت ندارد. ما به جای توجه به این جنگ روانی، همچنان به از هم گسیختن آخرین حلقه به جا مانده از فشار حداکثری بر ایران یعنی رفع تحریمها تمرکز داریم. همانطور که در جلسه سخنگویی دولت در روز سهشنبه گذشته نیز بیان کردم «اگر اصرار ما بر رفع تحریم است، نشانه استیصال ما نیست. ما حتی در شرایط تحریم نه تنها باقی خواهیم ماند بلکه به رشد و توسعه نیز خواهیم رسید. رشد اقتصادی سال آینده گواهی بر این مدعاست. ما رفع تحریم را حق مردم ایران میدانیم چه امریکا بخواهد به برجام برگردد و چه نخواهد. رفع تحریم حق مردم ایران است و این در وجدان جمعی بینالمللی بهعنوان حق مسلم پذیرفته شده است.»
دولت همچنان که به خنثی کردن تحریمها ادامه میدهد، از پیگیری حق ملت ذرهای کوتاه نخواهد آمد. این مطالبه رفع تحریم از حقوق شهروندی است و از مطالباتِ بجایی است که مردم از دولت دارند. ما اجازه ندادیم و نخواهیم داد که امریکا این نقض حقوق ملت ایران را عادیسازی کند. مسیر ما هم در این هدف روشن است و بار دیگر تکرار میکنیم که به همان ترتیبی که امریکا ابتدا از برجام خارج شد و ما گامهای ۵ گانه را در کاهش متناسب تعهدات برداشتیم، مسیر بازگشت نیز به همان تأخر و تقدم باید انجام بگیرد.
در شرایط تاریخی امروز که به آن میتوان عنوان دوران پر از فرصت و تهدید داد. راهکار را در گفتوگوی بزرگ اجتماعی در فضای آرام میبینم. همگان میتوانند با حفظ مواضع خود در این گفتوگو مشارکت کنند. این گفتوگو ابتدا باید در ساخت قدرت و به تعبیری در میان «بالانشینان» صورت گیرد. آنگاه در میان لایههای اجتماعی و مردم قابل تصور خواهد بود. دولت بهعنوان محور کنش برای کسب منافع ملی در این دوره تاریخی است. نباید دست و پای دولت را با کنشهای مختلف بست. باید اجازه داد همه این تواناییها برای کسب منافع ملی و استفاده از فرصتهای ملی پیشرو به کار گرفته شود نه اینکه مصروف به خنثی کردن اختلافات باشد.
*********************************
روزنامه شرق **
کدام بناپارتیسم!؟/احمد غلامی . سردبیر
برخی بر این باورند «بناپارتیسم» آینده اجتنابناپذیر سیاست داخلی ایران است، چراکه مدیریت ناکارآمد و وضعیت نابسامان اقتصادی و اجتماعی و تزلزل در تصمیمگیریهای مدیران موجب شده تا مردم درصدد ایجاد دولتی «مصلح مقتدر» باشند. فارغ از اینکه این اتفاق رخ خواهد داد یا نه باید گفت آنچه آفت تحلیلگران سیاسی از جمله اصلاحطلبان است، همین وسوسه پیشگویی است. یکی از تئوریسینهای اصلاحات در سال 1380 از خطر ظهور بناپارتیسم در ایران گفت و اکنون با اینکه نزدیک به دو دهه از تحلیل او میگذرد، هنوز بناپارتیسم به معنا و مصداق واقعی آن ظهور نکرده است؛ چیزی شبیه ظهور رضاشاه. پس از او نیز بسیاری دراینباره سخن گفته و به جامعه هشدار دادهاند. بهجرئت میتوان گفت در چهار دهه گذشته شرایط اجتماعی ایران هرگز مستعد ظهور چهره نظامی نبوده و شاید بهتر است بگوییم نیازی به ظهور این چهرهها نیز احساس نمیشده است، چراکه نظامیان از آغاز انقلاب در مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نقش بسیاری داشتهاند، خاصه از دولت سازندگی هاشمیرفسنجانی به شکل جدی وارد عرصههای اقتصادی شدند و از آن زمان همواره آنان در پس پشت همه دولتها نقش تعیینکنندهای داشتهاند. پس اگر در انتخابات 1400 نامزدی از میان چهرههای نظامی برگزیده شود، این به معنای بناپارتیسم نیست. بناپارتیسم معنای روشنی دارد.
به تعبیر مارکس، بناپارتیسم زمانی به وقوع میپیوندد که «طبقه حاکم دیگر نمیتواند استیلای خود را بهوسیله ابزارهای قانون اساسی و پارلمانی ادامه دهد و از سوی دیگر طبقات پایین هم قادر به جاانداختن ایدئولوژی خود نیستند». با این تعریف بناپارتیسم از دل دولت و جامعهای ضعیف بیرون میآید. با ظهور چهرهای بهمنزله بناپارت، دولتی مستقل از حاکمیت و حتی طبقات اجتماعی به وجود میآید. یکی از مشخصههای بارز بناپارتیسم «ترس» است. «معمولا بهلحاظ تئوریک مهمترین زمینه اقبال به نظامیان مسئله ترس است؛ یعنی هرگاه اعضای جامعه از حمله دشمن نگران باشند، به نظامیان برای اداره کشور روی میآورند».1 با وجود این حتی جامعه ایران در انتخابات سال 92 خلاف این را نشان داد و بیمناک از ترس جنگ، به حسن روحانی معتدل و غیرنظامی رأی داد. اکنون پرسش اساسی اینجاست؛ گیرم در انتخابات آینده چهرهای نظامی روی کار بیاید، آیا این به معنای بناپارتیسم است؟ بعید است اینگونه باشد. مگر نه اینکه تا امروز نظامیان در جامعه و سیاست ایران غایب نبوده و نقش تعیینکنندهای داشتهاند. در دولتهای اصلاحطلب سیاستهای منطقهای با استراتژی نظامیان دنبال شده است و در سیاستهای توسعهگرایانه دولتها، نظامیان حضوری چشمگیر داشتهاند. توسعهگرایی یکی از ویژگیهای بناپارتیسم است. اغلب دولتهای نظامی با تکیه بر توسعهگرایی روی کار آمدهاند: کمال آتاتورک، جمال عبدالناصر و رضاشاه؛ اما توسعهگرایی در ایران نیز به جز در دوره رضاشاه از این قاعده پیروی نکرده است. نباید فراموش کرد با اینکه بسیاری از چهرههای روشنفکر آن زمان همچون تقیزاده و کاظمزاده موافق رضاشاه بودند اما بسیاری از روحانیون از جمله مدرس نیز مخالف سرسختش بودند. اگرچه اوضاع به نفع رضاشاه پیش رفت اما نباید نادیده انگاشت موفقیت رضاشاه چیزی از تضاد و تخاصم بین روحانیون با رضاشاه و رضاشاه با روحانیون کم نکرد؛ چراکه دولتهای بناپارتیسم دولتهایی فردمحورند. گیرم جمعیت اضافی یا به تعبیری جمعیت بیکار، آینده سیاسی ایران را در چهرهای نظامی محقق کنند، باز این هم به معنای بناپارتیسم و فردمحوری و دولت مصلح مقتدر نیست. بعید است با تجربه تلخی که از دولتهای فردمحور و مصلح مقتدر وجود دارد، تن به این استراتژی بدهند. نهادهای نظامی بر اطاعت و فرمان استوارند با یک سلسلهمراتب عمودی. پیروزی یک چهره نظامی باز منجر به بناپارتیسم در ایران نخواهد شد؛ چراکه با همین قاعده باید از فرمانده کل قوا پیروی کنند. به یک معنا میتوان گفت حکومت ایران رابطه تنگاتنگی با نظامیان داشته است و منفککردن یک حکومت انقلابی از نهادهای نظامی که از آن صیانت میکنند، شدنی نیست. از سوی دیگر ساختار سیاسی ایران منسجم و چندلایه است. این ساختار چندلایه و پیچیده خواسته یا ناخواسته به تعادل و توازن قوا منجر شده و بعید است کسی بتواند با وجود این ساختار به همه دستگاهها و نهادهای آن اشراف پیدا کند و فرمان براند. با فرض اینکه بپذیریم در میان نامزدهای نظامی چهرهای کاریزماتیک وجود دارد که میتواند آرای مردم، جمعیت اضافی یا لشکریان بیکار را به دست آورد، نباید فراموش کرد حتی جامعه تودهای ایران هم بهلحاظ تاریخی خاطره خوشی از بهقدرترسیدن دولتهای فردمحور ندارد. مگر اینکه اصلاحطلبان و اصولگرایان بخواهند در یک همدستی ناگفته و ناخواسته با دلایلی متفاوت این ایده را محقق کنند و با این دست پیشگوییها درصدد هموارسازی جادهاند. اصلاحطلبان بهتر از هرکسی میدانند حضور یک چهره نظامی در رأس دولت سرنوشتی متفاوت از رؤسای جمهور دیگر نخواهد داشت. اگر این گفته درست باشد، اصلاحطلبان بدشان نمیآید تا این بار چهره نظامی بر صدر بنشیند و آزمون سیاسیاش را پس بدهد. با این اوصاف تکلیف این بناپارتیسم از پیش معلوم است. جامعه ایران، جامعه پیچیدهای است که با سادهسازی از این دست نمیتوان به عمق آن پی برد. آنچه شرایط کنونی را شکل میدهد، این است که دولت به عنوان طبقه مسلط نمیتواند باورهای خود را بر جامعه دیکته کند و این خواست و باورهای مردم رفتهرفته جامعه را شکل داده و برخی از این رویکردها را از ریخت انداخته است.
*********************************