تاریخ پس از انقلاب اسلامی در ایران در مقاطع مختلف شاهد انتقاداتی نسبت به دایره اختیارات رئیسجمهور در انجام تکالیفش بوده و جالب است که این قبیل زمزمهها را عمدتاً پس از پایان دوره هشت ساله هر یک از دولتها میشنویم؛ اما چرا؟ آیا واقعا دولتها دستشان در تصمیمگیری و اجرا بسته است؟ در همین ارتباط با عباس سلیمینمین به گفتوگو نشستیم تا تاریخ سیاسی کشور را بازخوانی کند و علل و عوامل این رویکرد را برایمان تبیین کند.
اختیارات رئیسجمهور و دولت در ایران را نسبت به کشورهای دیگر چگونه ارزیابی میکنید؟
در چارچوب قانون اساسی ما، قوه مجریه به عنوان یک نیروی متغیر دارای قدرت فوقالعاده است، یعنی وقتی مقایسه میکنیم که در نظام سیاسی، بخش ثابت به چه میزان و بخش متغیر به چه میزان است، متوجه میشویم که به بخش متغیرِ دارای امکان تغییر، تغییرات اساسی داده شده است؛ در حالی که در هیچ نظام سیاسی، به بخش متغیر چنین قدرتی نمیدهند؛ یعنی به دولت اجازه نمیدهند که به راحتی پست های مهم اداری را دستخوش تغییر قرار دهد و این گونه نیست که دولتها بتواند هر مدیر کل و هر معاون وزیری را که دوست داشته باشند، عوض کنند مگر اینکه ادلهای محکمهپسند ارائه دهند که مدیرکل یا معاون وزیر یا دارنده پست حساس در وزارتخانه، دارای تخلفی باشد، والا حق ندارند او را عوض کنند.
ابداً چنین امکانی را نه در انگلیس و فرانسه و نه در کشورهای دیگر به دولتها نمیدهند که صرفاً به این دلیل که دولت تغییر کرده است، میتوانند صدر تا ذیل را تغییر دهند؛ اگر به فرض مدیر کل را عوض کنند، او به نظام اداری شکایت میکند و نظام اداری بررسی میکند و اگر برخورد، برخورد حزبی و گروهی باشد، از او دفاع میکند.
در حالی که در کشور ما متأسفانه این مطلب به رسمیت شناخته شده که وقتی دولتی میآید و وزرایی را تعیین میکند، این وزرا میتوانند صدر تا ذیل وزارتخانه را تغییر دهند. در حالی که در کشورهای دیگر هرگز چنین قدرتی را به قوه مجریه نمیدهند؛ چراکه خلاف مصالح ملی است و جلوی خلاف مسلم منافع ملی گرفته میشود، یعنی نمیتوانند سفرا و معاونان را قلع و قمع کنند و فقط میتوانند یک معاون حزبی در وزارتخانهها بگمارند. بقیه بر اساس نظام اداری است که نظام اداری هرگز تحت کنترل احزاب سیاسی نیست و روال ثابت خود را دارد و رشد افراد هم در آن چارچوب پله پله است و مراتب اداری را طی میکنند.
در اینجا سؤال مطرح میشود که چرا احزاب سیاسی وقتی به قدرت میرسند، در واقع تهییج میشوند برای اینکه قدرت خود را افزایش دهند؟
اولین پاسخ این است که انسان، حریص به قدرت است و وقتی قدرتی را به دست میگیرد، اقناع نمیشود و سعی میکند بر قدرت خود بیفزاید و این ویژگی انسان است که نه در ایران، بلکه در همه جهان اینطور است. تاریخ گواه این است که پادشاهان وقتی یک بخش یا کشوری را میگرفتند، قانع نمیشدند و به سمت گرفتن بخش یا کشور دیگر میرفتند، آلمان در جنگ جهانی دوم قانع نشد؛ چرا که اگر قانع میشد، چنین شکست فاحشی نمیخورد و بعد از اینکه کشوری را تحت کنترل خود در میآورد سراغ کشور بعدی میرفت، بنابراین انسانها، حریص به قدرت هستند و طبعاً در یک جایگاه ثابت نمیمانند.
مسئله دوم که به طور خاص در ارتباط با ایران است، این است که وقتی انقلاب به پیروزی رسید، ساختارها و قوانین دچار تغییر شد، یعنی ما یک قانون و ساختار جوانی را روی کار آوردیم. وقتی قانونمندی جدید نحیف است، هنوز آن قدرت لازم را کسب نکرده است که این هم خود عاملی در تحریک قدرتمندان است به اینکه راه افزایش قدرت، باز است و هم اینکه به راحتی و با یک مصوبه قانونی بتوانند قانون را دور بزنند.
اگر یادتان باشد، پیشنهادی که به مرحوم آقای هاشمی داده شد، این بود که بندی را در قانون قرار دهند که آقای هاشمی بتواند رئیسجمهور مادامالعمر شود و در قدرت بماند. سؤال اینجاست که مگر قدرت آقای هاشمی کم بود؟ خیر، اینطور نبود و قدرت بسیار زیادی داشت، اما باز هم فزونیطلبی جای خود را داشت و این فزونیطلب یکی از مسائل اساسی است. در دوران آقای خاتمی هم همینطور بود؛ در این دوران یک حزب سیاسی توانست هم بر قوه مجریه و هم بر قوه مقننه حاکم شود، اما آیا قانع شد؟
حالا میگویند قوه مجریه، خیلی قدرت ندارد که خلاف واقع است. آنها که قوه مقننه را هم در اختیار داشتند، آیا برای اینکه صدا و سیما و قوه قضائیه را در اختیار بگیرند، تلاش فوقالعادهای انجام ندادند؟! همه اینها در تاریخ ثبت است.
توهینهایی که اینها به آقای لاریجانی رئیس وقت صداوسیما کردند که ريیس رسانه ملی در مشت اینها قرار بگیرد، به لحاظ تاریخی فراموش نشده است؛ همین آقای لاریجانی است که امروز در مقام تجلیل از او برمیآیند که به نظر بنده، تظاهر است و دروغین چنین موضعی اتخاذ میکنند! اما چرا همین آقای لاریجانی، آنچنان آماج حملات اینها قرار میگرفت؟ برای اینکه او تابع آنها شود.
برای اینکه صدا و سیما را در کنترل خود بگیرند و لاریجانی را مومِ دست خود کنند، بدترین توهینها را در شعارهای خیابانی و رسانههای خود، علیه آقای لاریجانی داشتند تا بتوانند صدا و سیما را که بر اساس قانون اساسی، در حوزه رهبری تعریف شده، به حوزه قدرت خود در بیاورند.
چنین مسائلی به لحاظ تاریخی فراوان است؛ بنابراین نمیتوانند بگویند که قدرت ما در دولت اصلاحات کم بود؛ البته این همه ادعا دارند که ما در دوران اصلاحات، فلان کار را انجام دادیم و فقط ما در این دوران توانستیم کار فوقالعاده انجام دهیم که اگر این ادعا درست باشد نشان میدهد که حتما قدرت داشتید که توانستید این کارها را انجام دهید، زیرا کسی که مسلوبالاراده است و قدرت ندارد، طبیعتاً نمیتواند ادعا کند که من منشأ تغییر و تأثیر بودهام. کسی میتواند ادعای منشأ تغییر و تأثیر بودن را داشته باشد که دارای قدرتِ تعیینکننده باشد، والا نمیتواند چنین ادعا کند. اینها تناقضاتی در حرفهای کسانی است که فزونطلبی را دنبال میکنند.
در دوران آقای احمدینژاد نیز همینطور بود و به قدری قدرت، زیر دندان آقای احمدینژاد مزه کرد که با تمام توان تلاش کرد در قدرت باقی بماند که این موضوع فراموش نمیشود. در واقع این همه کارهای خلاف مرتکب شد تا بتواند در قدرت باقی بماند، آیا به معنای این است که قوه مجریه ما، مسلوبالاراده است و فقط یک فرمانبردار است؟ خیر، اینطور نیست، چراکه اگر قدرت فوقالعاده در آن وجود نداشته باشد که این کارها صورت نمیگیرد. این کارها صورت گرفت به دلیل اینکه در واقع قوه مجریه تعیینکننده بود.
مثالهای دیگری درباره قدرت داشتن قوه مجریه بفرمایید و اینکه چرا رؤسایجمهوری با علم به وجود چنین قدرت و اختیاری، از هر طریق ممکن خواستار ماندن در قدرت می شوند؟
آقای احمدینژاد در دولت دوم خود، تلاش کرد این مانع قانونی را دور بزند. یعنی آقای احمدینژاد بعد از دو دوره ریاستجهموری باید قدرت را ترک میکرد، اما ببینید که ایشان چه کار کرد؛ او تلاش کرد آقای مشایی را که جامعه او را یک عنصر منحرف فکری میدانستند در قدرت بیاورد تا به این ترتیب خود در قدرت باقی بماند. بارها از ایشان خواسته شده بود آقای مشایی را کنار بگذارد، اما آقای احمدینژاد چنین فردی را با تمام توان حمایت کرد، حتی در زمان نامنویسی انتخابات، برای حمایت از وی به وزارت کشور رفت که خلاف محرز بود؛ چون رئیسجمهور حق ندارد از یک کاندیدای خاص به این شکل حمایت کند، چرا که مجری قانون و انتخابات است.
وقتی رئیسجمهور به همراه یک نفر برای نامنویسی در انتخابات به وزارت کشور میرود، یعنی مجری انتخابات میخواهد این فرد به این جایگاه برسد که این خلاف محرز بود و وقتی به ایشان انتقاد کردند، احمدینژاد گفت من به عنوان فرد حقیقی و نه فرد حقوقی به آنجا رفتهام؛ مگر میشود چنین توجیهی را پذیرفت؟ آقای احمدینژاد خلافهای مختلفی را مرتکب شد و کشور را به لحاظ اقتصادی زمینگیر کرد تا رهبری بپذیرند که آقای مشایی بعد از آقای احمدینژاد، کاندیدا شود و قدرت را به دست بگیرد.
همه اینها به این دلیل بود که قوه مجریه، به لحاظ قدرت جاذبه داشت؛ الان آقای احمدینژاد همه اصول را زیر پا میگذارد که به کجا برگردد؟ به جایی که اصلاً قدرت ندارد؟! این به لحاظ عقلی قابل پذیرش است؟خیر، اینطور نیست. برعکس همه کشورها، قوه مجریه ایران قدرت فوقالعادهای دارد و آن بخشهایی که باید جزء قدرت ثابت در کشور باشد. متأسفانه در اختیار قوه مجریه است که این بسیار ضربه زننده است و همانطور که گفتم تصور این آقایان، این است که میتوانند قوانین را دور بزنند و با تبلیغات، جایگاههای دیگر، از جمله جایگاه ولایت فقیه را تضعیف کنند که میتواند بر حسن اجرای قانون اساسی از سوی سه قوه نظارت کنند تا بتوانند قدرت خود را فزونی ببخشند. این یک واقعیت است و به همین دلیل هم، به نظر بنده مردم ایران توجه دارند به اینکه چنین انتخاباتی مهم است و به همین دلیل با حساسیت زیاد نسبت به آن برخورد میکنند.
همچنین سرمایهگذاری که احزاب در این زمینه به عمل میآورند، نشانه دیگری از قدرت و جاذبه قوه مجریه است؛ مگر میشود درباره موضوعی که اهمیت ندارد، سرمایهگذاری طولانیمدت کرد؟ که اگر اینطور باشد خلاف عقل است؛ اگر واقعاً همین احزابی که مدعی هستند قوه مجریه ما، خیلی دارای قدرت نیست، چرا برای مدتهای طولانی در این زمینه سرمایهگذاری میکنند؟ سرمایهگذاری اینها واقعا خیلی گسترده است.
زیرا اعتقاد دارند میتوانند تأثیرات جدی در روند امور کشور بگذارند و به همین دلیل تلاش میکنند و مدتها قبل از انتخابات، این تلاشهای خود را با تمام توان پی میگیرند؛ بنابراین وقتی به لحاظ مقایسهای بررسی میکنیم، این حرف را ناصواب و سست میبینیم که رئیسجمهور قدرت و اختیار ندارد. همچنین وقتی عملکرد کسانی را ـ که در جایگاه ریاستجمهوری قرار گرفتند ـ برای بقا میبینیم، متضاد با این مطلب است. آنها هر زد و بندی را برای خود مباح میدانند برای اینکه به قدرت برگردند که همه اینها در تضاد با این ادعاهای بیاساس است.
به نظر شما اینکه دولتها در اواخر دوران ریاست خود، میگویند ما اختیار کم داشتیم یا اختیار نداشتیم، میتواند به نوعی پنهان کردن کمکاریهایشان باشد یا به نوعی مظلومنمایی آنها و خواستار باقی ماندن آنها در قدرت باشد؟
این هم یکی از عوامل دیگری است که باید اشاره میکردم. یکی از بحثهای مهم که رهبری هم نسبت به آن دقت جدی دارند، این است که هر جریانی وقتی در قدرت قرار میگیرد، متناسب با قدرت باید پاسخگو باشد؛ یعنی در آرامش کامل، تصمیمات خود را اتخاذ کند و پیش ببرد و در نهایت هم پاسخگوی تصمیمات و عملکرد خود باشد. بعضی از نیروها، متأثر از جریانهای شیطانصفت تلاش میکنند دولتها را در میانه راه زمینگیر کنند، حالا بعضی از آنها، اصلاحطلب و بعضیها اصولگرا هستند و فرقی نمیکند و جای تأسف دارد که انقدر دارای عقلانیت سیاسی نیستند. رهبری جلوی این مطلب را میگیرند که دولت نتواند بگوید که نگذاشتند من کار کنم؛ استیضاح رئیسجمهور، فراخواندن او به مجلس و ایجاد این تنشها، بهانهای برای دولت ایجاد می کند، اما نگاه کنید که رهبری همواره مراقب این امر بودند که این بهانه برای دولتها به وجود نیاید.
اگرچه بعضی قدرت فهم این مطلب را ندارند، البته به نظر من اصلاحطلبان و کسانی که در این وادی گام برمیدارند، میخواهند به نوعی پایههای دولت را سست کنند، آنها هوشیار و هوشمند هستند، اما اصولگرایانی که در این قضیه وارد میشوند، هوشمندی لازم را ندارند که دارند وارد میدان چه کسی میشوند و در چه میدانی دارند بازی و نقش ایفا میکنند.
اصل سیاست رهبری برای اینکه دولتها در آرامش کامل از اختیارات قانونی خود استفاده کنند، برای این است که آنها در نهایت باید پاسخگو باشند؛ نفس پاسخگویی به معنای این است که دولتها از سوی مردم ارزیابی شوند؛ یعنی وقتی ما یک جریان را انتخاب میکنیم، بعد از هشت سال باید بر این جریان مسلط شویم و نقاط ضعف و قوتها، کارآمدیها و ناکارآمدیهایش را بشناسیم، به عبارتی باید کاملاً مسلط شویم. مسلط شدن رأیدهندگان به یک جریان، موقعی ممکن خواهد بود که در یک فضای آرام، بتوانند به ارزیابی بنشینند و بتوانند در مقام سبک، سنگین کردن یک دولت قرار بگیرند.
طبیعی است وقتی یک دولت، اختیارات قانونی دارد و شرایط برای او کاملاً فراهم است، باید کار کند و اگر در انتهای دولت خود چنین حرفهایی بزند که اختیارات نداشته، میخواهد از پاسخگویی فرار کند و اینکه جامعه نتواند به یک جمعبندی در مورد او برسد، یا لااقل با مظلومنمایی، فضای ارزیابی را غبارآلود کند. خوشبختانه در ارتباط با این مسئله، رهبری یک سیاست واحد دارند که به نظر بنده، بسیار بسیار به نفع جامعه است، چون تمام آمد و شدها و کنش و واکنشها باید در نهایت موجب رشد مردم شود.
به عبارتی انتخابات، یعنی رشد برای مردم؛ هر انتخابی، یک رشدی را برای مردم رقم میزند و این بسیار حائز اهمیت است، چراکه اصلا هدف از انقلاب اسلامی و هدف پیامبران و اولیاءالله این است که مردم یک گام به جلو بروند؛ طبیعتاً وقتی مردم یک انتخاب میکنند، باید تلاش کرد که این انتخاب موجب رشد جامعه و رشد انتخابکننده شود.
لذا هم از این طرف، دقت میشود و هم از آن طرف بهانههای این چنینی خیلی مورد قبول قرار نمیگیرد؛ گرچه همانطور که گفتم میروند زیر پوسته یکسری از آدمهای کم فهمِ سیاسی، تا بتوانند این بهانهها را به جامعه بقبولانند، یعنی کارهایی که بعضا صورت گرفت مثل استیضاح، اگر محقق میشد امروز راحت میتوانستند بگویند ما میخواستیم کار کنیم، اما نگذاشتند کار کنیم و ما را به استیضاح کشاندند یا کارهای اینگونه کردند؛ خوشبختانه اینطور نشده است.
یک عدهای میخواستند دوران دولت آقای هاشمی به گونهای با چالش مواجه شود که رهبری از دولت آقای هاشمی حمایت کردند؛ در دولت آقای خاتمی نیز همینطور بود و عدهای از نیروهای اصولگرا میخواستند نگذارند دولت آقای خاتمی، هشت سال خود را سپری کند؛ این به معنای انتقاد نکردن از این دولتها نیست، منتها همانطور که گفتم در چارچوب سیاستهای نظام، باید زمینه رشد جامعه فراهم شود تا بهانه نداشته باشند و ارزیابی کاملی در مورد آنها صورت گیرد.
همانطور که شما بیان کردید، مردم با انتخابات یک گام رو به جلو برمیدارند، به نظر شما در مقابل چنین صحبتهایی که دولتها در اواخر دوران ریاست خود میزنند، چه برخوردی باید داشته باشند؟
هیچ برخوردی نباید داشت، همین کافی است که وارد میدان بازی آدمهای جنجالآفرین نشویم. همانطور که میدانید آقای حجاریان اولین بار مطرح کرد که آقای روحانی باید برود و استعفا دهد؛ چون میخواستند خودشان پاسخگو نباشند، چرا که آنها او را انتخاب کرده بودند و هم اینکه زمینه ارزیابی ملت را مخدوش کنند. متأسفانه بعد از آن، یکسری افراد از اصولگرایان به میدان آمدند که رهبری مجبور شدند به آنها تذکر دهند و چند بار هم تذکر دادند که این به نظر بنده، بسیار مهم است.
این افراد را باید شناخت که دارای آن توانمندی فکری لازم نیستند و به راحتی بازی میخورند و کسانی که در این جایگاه حساس قرار گرفتند، اگر به راحتی بازی بخورند تودههای مردم را به خطا میاندازند؛ باید خیلی مراقب این موضوع بود، لازم نیست کار خاصی کرد و لازم است که دقت داشته باشیم و بازیچه قرار نگیریم.