مدتی است در آثار سینمایی نبود داستان یا بهتر بگوییم فقدان داستانهای جدید، جذاب و منسجم، مسئلهای است که سالها ادبیات، فیلمنامهها و در پی آن، سینما را تحت تأثیر قرار داده است. برخی اوقات آنقدر موضوعات تکراری هستند که بلافاصله ما را به یاد یک داستان دیگر، یک فیلم دیگر و کتابی دیگر میاندازند.
مدتی است، فیلم جدید اصغر فرهادی با عنوان «قهرمان» در حال اکران در سینماهاست. فارغ از تمام حاشیههای رایج در فیلمهای فرهادی، اما «قهرمان» فیلمی است که داستانی قوی دارد؛ موضوعی اجتماعی و البته سیاسی. آن جا که میتواند داستان رو به پایان برود، تازه آغاز میشود و مخاطب دائم به خودش میگوید قرار است چه اتفاقی در ادامه ماجرا بیفتد؟! خسته میشود، اما دلش میخواهد تا پایان ماجرا را ببیند و این، یعنی قوت فیلمنامه. همیشه میگویند پلان اول میتواند پلان مُعرف برای یک فیلم باشد؛ اما واقعیت این است که در «قهرمان»، سکانس اول فیلم قصد دارد تا خلاصه کل فیلم را برای بیننده تیزهوش بیان کند. جادهای که به یک مکان باستانی و تاریخی با هویت 2500 ساله میرسد. قهرمانی که به این مکان پا میگذارد، پلههای طولانی را بالا میرود. بالا میرود و میرود، اما بعد مجبور میشود تمام این پلهها را دوباره پایین بیاید. نام قهرمان داستان، «رحیم» است و کسی که برای دیدنش، به این محوطه تاریخی پا میگذارد، شوهر خواهرش است. کسی که مرمتکارِ همین فضای تاریخی و باستانی است و اتفاقاً شخصیت همین شوهر خواهر هم با انتخاب همین شغل خلاصه میشود. مرمتکارِ یک اثر تاریخی و تنها کسی که در طول فیلم همه جوره پای برادرزنش میایستد تا زندگیاش را ترمیم کند. همینها نشان میدهد فرهادی کاملاً حساب شده و با فکر برای تک تک پلانها و سکانسها «قهرمان» را ساخته است. پس اگر برای بازیگرِ رحیم ریش گذاشته و در پایان او را بدون ریش میبینیم، اگر خندههای معصومانه امیر جدیدی را میبینیم، اگر در یک پلان رئیس زندان را میبینیم که برای تمام آنچه به رحیم گذشته بیتفاوت است، اما از محکم بسته شدن دربِ اتاقش برآشفته میشود و از آن نمیگذرد، اگر میبینیم که رحیم کار نقاشی و تمیز کردن دیوار زندان را انجام میدهد، هیچ یک از این موارد بدون فکر و باری به هر جهت در میان فیلمنامه فرهادی جای نگرفته است. همه اینها با منظور است و هر کسی میتواند از لایههای نهفته در دل این پلانها، آنچه را در ذهن ایجاد میشود، برداشت کند.
روایتی واقعی، اما افراطی
فیلم تلخ و دردناک است. شاید به ظاهر یک قصه بسیار معمولی باشد. قهرمانی که حاضر میشود پولی را که پیدا کرده به صاحبش برگرداند و این در حالی است که خودش به آن نیاز دارد، اما بعد با اتفاقاتی روبهرو میشود که مثالش را در ضربالمثلهای ایرانی به خوبی سراغ داریم؛ میگویند «خواستم ثواب کنم، کباب شدم»!
این را در قهرمان میبینیم و قطعاً هم خود ضربالمثل و هم به تصویر کشیدن آن، نمیتواند دلخوشکننده و امیدوارکننده باشد؛ بنابراین کسی که این فیلم را میبیند و میتواند آن را تا حدی تحلیل کند، حق هم دارد که دچار یأس و ناامیدی شود و این شاید اصلاً برای جامعه امروز ما که درگیر دهها مشکل و دغدغه است، نسخه مناسبی نباشد. میتوان انتقاد کرد، میتوان نقدی جدی داشت که البته در فیلم فرهادی گاهی کاملاً مستقیم به آن پرداخته میشود و حتی نیازی به تحلیل نیست؛ از نظام انتقاد میشود و حتی از مردم و حتی از خیریهای که یک عده پیرمرد و پیرزن در آن نشستهاند و با نیت خیر کار میکنند و تصمیم میگیرند، اما خوب است که این نقد با ناامید کردن همراه نباشد. خوب است روزنهای برای مخاطب گذاشته شده و یادآوری شود که جامعه، کشور و اصلاً دنیایی که در آن زندگی میکنیم، تا این حد هم سیاه نیست. در «قهرمان» همه به قضاوت رحیم مینشینند، قضاوتی برگرفته از دشمنی قبلی یا شیطنتهای مجازی. قضاوتی که باعث میشود قهرمان داستانشان را که تا چند روز پیش او را مانند همان پلهها بالا بردهاند، با سر به زمین بکوبند؛ اما ای کاش در پایان کورسوی امیدی هم باقی میماند. فرهادی با برگشت رحیم به زندان، پایان این قصه را هم میبندد. بارها برای خودمان پیش آمده به ادارهای میرویم یا میخواهیم در جایی استخدام شویم، با برخوردهای نادرست روبهرو میشویم؛ اما گاهی در همان اداره در اتاق کناری یا در اتاق طبقه بالا، کسی هست که به داد ما برسد و کارمان را راه بیندازد. شاید بهتر باشد در فیلمهایمان آن اتاق و آن نفر همدل را هم به بازی راه بدهیم تا بیننده بیش از حد آن هم در این روزگار سخت ناامید نشود. در یک جمله در «قهرمان»، قهرمان بسیار تنهاست و این مخاطب را آزار میدهد.