صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۵  ، 
کد خبر : ۳۳۷۴۴۹

شباهت‌های دادگاه میکونوس با محاکمه حمید نوری/ چگونه اپوزیسیون، یک ایرانی بی‌گناه را ۱۵ سال زندانی کرد؟

کاظم دارابی، زندانی سیاسی ایران در دادگاه اروپایی با بیان اینکه قصد دارد خاطرات و دلایل بیگناهی‌اش را منتشر کند، گفت: اگر آن موقع ایران قاطعانه پیگیر کار من می‌شد و به موقع و قوی اقدام می‌کرد، دیگر ماجرای آقای نوری تکرار نمی‌شد.
شباهت‌های دادگاه میکونوس با محاکمه حمید نوری/ چگونه اپوزیسیون، یک ایرانی بی‌گناه را 15 سال زندانی کرد؟

 دادگاه «حمید نوری» شهروند عادی بازنشسته قوه قضاییه شاید یکی از عجیب‌ترین پرونده‌هایی باشد که طی این سال‌ها در فضای بین‌المللی مطرح شده است. موضوع شکایت این است که حمید نوری در محاکمه اعضای گروهک منافقین در سال ۶۷ دست داشته است. او دستگیر شده و مدت‌ها در زندان انفرادی بوده و شرایط بسیار سخت و وحشتناکی را پشت سر گذاشته و با جنجال شدیدی وارد دادگاه شده است.

دادستان سوئدی، کیفرخواست بسیار طولانی و سنگینی را به بهانه مجازات حمید نوری، اما در واقع علیه جمهوری اسلامی صادر کرده است.

دادگاه حمید نوری نخستین دادگاه علیه جمهوری اسلامی نبود که اپوزیسیون جمهوری اسلامی، داعیه‌دار آن بود و یک ایرانی بی‌گناه را هدف گرفته و به زعم خود از نظام اسلامی انتقام گرفت. پیش از این، ایرانی دیگر به نام «علیه جمهوری اسلامی » به اتهام همکاری در ماجرای میکونوس، ۱۵ سال در آلمان زندانی شد. دارابی می‌گوید: طبق اعترافات ساختگی یک لبنانی که تطمیع شده بود، سال‌ها در آلمان زندانی شدم. پس از سال‌ها، آن شخص لبنانی که علیه من اعتراف کرده بود در دادگاه اعلام کرد اعترافاتم علیه دارابی تحت فشار و تطمیع دادستان آلمان بوده و حرف‌هایم را پس می‌گیرم.

ترور سران حزب دموکرات کردستان در آلمان دقیقا زمانی انجام شد که جمهوری اسلامی قصد مذاکره با آن‌ها را داشت و این نشان می‌دهد اصل قضیه ترور می‌تواند طراحی دشمن باشد. در واقع دشمنان از ابتدا می‌خواستند این حادثه را هر طور شده به یک ایرانی پیوند بزنند تا از این طریق کل جمهوری اسلامی را هدف قرار دهند. به همین دلیل با کاظم دارابی، راوی کتاب تحسین شده «نقاشی قهوه‌خانه» به گفت‌وگو نشستیم که شرح آن را می‌خوانید:

این روزها ماجرای آقای نوری در سوئد مطرح شده است. آنچه به ذهن متبادر می‌شود، شباهت‌هایی است که بین موضوع شما و آقای نوری وجود دارد. شما این تجربه را از سر گذرانده‌اید. در باره این شباهت‌ها برایمان توضیح بدهید.

 من سالیان سال در آلمان در زندانی بودم که پنج سال از آن را در زندان انفرادی گذراندم. مرا به دلایل واهی و پوچ دستگیر و پس از سه سال و نیم محاکمه در دادگاه به حبس ابد محکوم کردند. روزی که مرا دستگیر کردند، هیچ اطلاعی در مورد من نداشتند. باید یک حکم بازداشت به من می‌دادند و در حکم بازداشت هم باید دلیل می‌آوردند که چرا مرا دستگیر کرده‌اند.

ساعت ۸.۱۵ شب آمدند و مرا بردند و در سلولی حبس کردند و فردا ساعت ۹ صبح حکمی را به دست من دادند و گفتند: ایشان عضو نیروی قدس، وزارت اطلاعات، حزب‌الله لبنان و انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپاست. یعنی به من نسبت عضویت در چهار ارگان را دادند که جز عضویت در انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا هیچ کدامشان حقیقت نداشت. چون قصد داشتند مرا در بازداشت نگه دارند، بدون اینکه تحقیقی کرده یا مدرکی داشته باشند، حکم بازداشت را به این صورت صادر کردند.

من پنج سال در انفرادی بودم. دادگاه که شروع شد، هجمه سنگین خبری و رسانه‌ای علیه نظام جمهوری اسلامی در آلمان و اروپا به راه افتاد و کلاً مرا به عنوان متهم فراموش کرده بودند و سلطنت‌طلبان، منافقین، کومله، دموکرات و تمام معارضین جمهوری اسلامی دست به دست هم داده بودند و بدون سند و مدرک و منطق می‌آمدند و علیه ایران شهادت می‌دادند. با توجه به اینکه دادگاه هم در زمره معارضین ایران بود و می‌دانست که کسانی هم که شهادت می‌دهند، مخالف ایران هستند، کم و بیش حرف‌های آنها را قبول می‌کردند.

مهم‌ترین شاهدان دادگاه ابوالحسن بنی‌صدر، منوچهر گنجی، رهبر منافقین در اروپا و... بودند و دادگاه شاهدان بزرگ و کوچک و هر کسی را که می‌توانست ضد ایران حرف بزند، آورده بود.

شاهدی را آوردند و اسمش را گذاشتند شاهد C که بعد مشخص شد که او ابوالقاسم مصباحی است که چک بی‌محل کشیده و از ایران فرار کرده و به پاکستان رفته و از طریق بنی‌صدر و سازمان ملل او را به فرانسه بردند و بنی‌صدر آمد و او را معرفی کرد و گفت که در وزارت اطلاعات بوده و می‌تواند اطلاعات باارزشی بدهد؛ در حالی که هیچ سند و مدرکی را نتوانست رو کند.

موضوعی که می‌خواهم در مورد آقای نوری بگویم این است که موقعی که مرا دستگیر کردند، سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات می‌دانستند که من هیچ‌وقت عضو رسمی آنها نبوده‌ام. عضو حزب‌الله هم که به‌طور کلی نمی‌توانم باشم، چون من یک ایرانی هستم و حزب‌الله یک تشکیلات لبنانی است و طبق قانون اساسی‌شان که همه می‌دانند هیچ خارجی‌ای نمی‌تواند عضو حزب‌الله لبنان باشد. با توجه به همه صحبت‌هایی که در آنجا می‌شد، مرا بدون سند و مدرکی به این نهادها منتسب کردند. با توجه به اینکه نهادهایی که مرا به آنها نسبت داده بودند، واقعیت را می‌دانستند، اقدامات لازم را در آن موقع و پس از آزادی من انجام ندادند.

باید از من به عنوان یک ایرانی که در خارج از کشور دستگیر و بی‌گناه به مدت ۱۵ سال زندانی شده و بعد آزادش کرده و گفته بودند: «برو به سلامت»، پشتیبانی می‌کردند. باید ایران از طریق قوه قضاییه، نهادهای حقوق‌ بشری و سازمان‌های بین‌المللی مرتبط با این امور پیگیر کار من می‌شد. اگر آن موقع، ایران قاطعانه پیگیر کار من می‌شد و به‌موقع و قوی اقدام می‌کرد، دیگر ماجرایی مثل ماجرای آقای نوری تکرار نمی‌شد. الان من قصد دارم خاطراتم را در هزار صفحه منتشر و دلایل بی‌گناهی خودم را به صورت مستقیم و غیرمستقیم مطرح کنم.

با توجه به همه صحبت‌هایی که در آنجا می‌شد، مرا بدون سند و مدرکی به این نهادها منتسب کردند. با توجه به اینکه نهادهایی که مرا به آنها نسبت داده بودند، واقعیت را می‌دانستند، اقدامات لازم را در آن موقع و پس از آزادی من انجام ندادند

حتی الان بین خود معارضین و منافقین هم دعوا راه افتاده که شما گفتید این‌جوری است و الان دارابی دارد می‌گوید که واقعیت امر این بوده است و شما رفته و شهادت دروغ داده‌اید. من سند داده‌ام که شهادت دروغ داده‌اند. از جمله اینکه آدرسی داده‌اند که اصلاً وجود خارجی ندارد.

من معتقدم که باید ایران در آن موقع پیگیر کار من می‌شد؛ آن هم نه به خاطر من، بلکه به خاطر نظام. من که ۱۵ سال زندانی کشیدم و بالاخره به کشور برگشتم و برای من که دیگر تأثیری ندارد و آن کاری که نباید می‌شد، شده. اما الان آدمی مثل آقای نوری را بدون هیچ مدرک و منطق و دلیلی دستگیر و از دور و نزدیک افرادی را جمع کردند که بیایند و علیه آقای نوری شهادت بدهند.

در ماجرای شما تمام مخالفان جمهوری اسلامی که در مواقع دیگر با هم کنار نمی‌آیند، با هم متحد شدند. در مورد میدان‌داری این گروه‌ها در آن کشورها توضیح بدهید. اینها چقدر آزادی عمل دارند و آیا طرفداران جمهوری اسلامی هم به همین اندازه آزادی عمل دارند؟

من یک ‌بار در دادگاه بلند شدم و گفتم: آقای رئیس دادگاه! شما که می‌گویید حقوق بشر را رعایت می‌کنید و ادعا می‌کنید که طرفدار حقوق بشر هستید، به نظر من شما نه قانون و نه حقوق بشر را رعایت نمی‌کنید و اصلاً نمی‌دانید که حقوق بشر چیست؟ چرا؟ چون یک آلمانی مسلمان به عنوان تماشاچی و خبرنگار می‌آمد و در دادگاه می‌نشست. منافقین و سلطنت‌طلب‌ها و چپ و راست که ۳۰، ۴۰ نفر بودند می‌آمدند و یک آلمانی هم بود که بعد از انقلاب اسلامی مسلمان شده بود.

او می‌آمد و گزارش دادگاه را به خبرگزاری‌ها و جاهای مختلف می‌داد که مثلاً امروز بنی‌صدر این حرف‌ها را زد و یا چه کسانی آمدند و چه شهادت‌هایی دادند. او را به عنوان جاسوس جمهوری اسلامی ایران از بین تماشاچی‌ها بیرون کشیدند و یکی از وکلای معارضین آمد و به دادگاه تقاضا داد و گفت این آدم که اسمش میشاییل برستیش بود، جاسوس جمهوری اسلامی ایران است و گزارش‌های اینجا را به سفارت ایران می‌دهد و من تقاضا می‌کنم این را به عنوان شاهد بیاورید.

خود طرف و وکلای من و همه گیج شدند. رئیس دادگاه مجبور است این تقاضا را قبول کند و او را به عنوان شاهد احضار کردند و سه چهار روز او را بازجویی کردند. او هم آدم محکمی بود و پدر همه‌شان را درآورد و گفت: چه می‌گویید؟ من خبرنگار هستم؛ مثل همه خبرنگارانی که اینجا هستند و به سفارت ایران، وزارت اطلاعات ایران، CIA و MI6 و همه جا گزارش می‌دهم. به شما چه ربطی دارد؟ تو چه کاره‌ای که مرا به محاکمه کشیده‌ای و متهم می‌کنی که جاسوس هستم. بر فرض اینکه جاسوس باشم، مگر شما دارید در اینجا کار خلاف می‌کنید؟ من اصلاً دارم یک گزارش برای خودم می‌نویسم. می‌خواهم بگویم حتی آلمانی‌ای را که با ما ارتباط داشت، آوردند و به عنوان جاسوس روی صندلی شاهد نشاندند.

در دادگاه نوری مشخص شد که هدف محاکمه نوری نبود، بلکه محاکمه جمهوری اسلامی بود و منافقین میدان‌دار اصلی این دادگاه بودند. در دادگاه شما هم همین اتفاق افتاد. هدف محاکمه شما نبود، بلکه به محاکمه کشیدن جمهوری اسلامی بود.

صد درصد. دادگاه خیلی کند پیش می‌رفت و ما ۲۷۰ بار جلسه داشتیم و دادگاه سه سال و نیم طول کشید. یک‌ بار وکیل من از رئیس دادگاه پرسید: این دادگاه سیاسی است؟ نظامی است؟ آیا شما دنبال حقیقت هستید؟ شما دارید کسی را محکوم می‌کنید که روی صندلی متهم ننشسته است و از خودش هم نمی‌تواند دفاع کند و آن که روی صندلی متهم ننشسته و شما دارید او را متهم می‌کنید، جمهوری اسلامی ایران است.

شما به چه حقی دارید یک حکومت و کشور را که در اینجا وکیل هم ندارد، محاکمه کنید؟ بعد هم مدام دارید جلسات دادگاه را عقب می‌اندازید که پشت پرده این را دربیاورید که هیچ‌وقت هم نمی‌توانید این کار را بکنید. متهم الان سه چهار سال است که در سلول انفرادی است و شما رفته‌اید و از فرانسه فردی به نام بنی‌صدر را برداشته و آورده‌اید و می‌خواهید پشت پرده این پرونده را دربیاورید؟ بنی‌صدر آمده و رئیس دادگاه سئوال می‌کند شما مدتی رئیس جمهوری ایران بودید. اگر جمهوری اسلامی بخواهد در خارج از کشور فردی را ترور کند، سیستم به چه صورت عمل می‌کند؟ بنی‌صدر موقعی که رئیس‌جمهور بود، نه وزارت اطلاعات قدرتی داشت، نه نیروی قدس وجود داشت و نه هیچ نهاد اطلاعاتی امنیتی دیگری شکل گرفته بود.

بنی‌صدر آمد و یک‌ سری لاطائلات را سرهم کرد که یک کمیسیون ویژه هست که رئیس‌جمهور، وزیر اطلاعات، وزیر امور خارجه، فرمانده سپاه و... در آن هستند و درباره اینکه چه کسی را ترور کنند، تصمیم می‌گیرند. مثل اینکه همه بیکار هستند. بعد وزارت اطلاعات می‌رود و کارهای اطلاعاتی‌اش را می‌کند، سپاه کارهای عملیاتی‌اش را می‌کند و کسی هم هست که فتوای این کار بدهد. خلاصه هر چه را که به ذهنش رسید، گفت و آنها هم بدون سند و مدرک قبول کردند. هر چه وکیل من فریاد زد که سند و مدرکت کو؟ تو که می‌گویی این کارها را می‌کنند، سند و مدرکی به ما نشان بده. می‌گفت: من نمی‌توانم سند ارائه بدهم، چون نیروهایی که به عنوان منابع اطلاعاتی در ایران دارم در صورت افشا شدن نامشان، جانشان به خطر می‌افتد.

شما پنج سال در زندان انفرادی بودید. از سختی‌هایی که در آنجا کشیدید، مخصوصاً در ارتباط با دخترتان بفرمایید که چه اقداماتی کردند تا تناقضاتی که در این کشورها وجود دارد، روشن‌تر شود؟

در آن ۱۵ سالی که در آنجا بودم، گاهی به‌خاطر مسائل داخلی با مأمورها درگیری‌های لفظی پیدا می‌کردم، ولی هیچ‌وقت مرا کتک نزدند. حتی یک سیلی هم به من نزدند. مأمورانی بودند که ضد من کار می‌کردند، ولی مرا شکنجه جسمی نداند، اما کارهایی با من کردند که صد درجه از شکنجه بدتر است که من به آنها می‌گفتم مرا کتک بزنید، اما این عمل را با من انجام ندهید. مثلاً روی در سلول انفرادی من چند نکته را نوشته بودند.

مثلاً نوشته بود این زندانی احتمال فرار یا خودکشی دارد. احتمال دارد تشکیلاتی بیاید و او را نجات بدهد. احتمالات زیادی را برای من نوشته بودند و وقتی می‌خواستند در سلول مرا باز کنند، باید حتماً چهار تا مأمور با هم می‌آمدند، چون گفته بودند که من آدم خطرناکی هستم و احتمال دارد که به مأمور حمله کنم. ولی هیچ‌کدام از اینهایی که در نظر داشتند، اتفاق نیفتاد.

اینها روشی دارند که زندانی را خصوصاً اگر برایشان خیلی مهم باشد، شکنجه روحی می‌دهند؛ به این ترتیب که هفته‌ای دو سه بار مرا کاملا برهنه می‌‌کردند و گوش و بینی‌ام را معاینه می‌کردند.

اینها روشی دارند که زندانی را خصوصاً اگر برایشان خیلی مهم باشد، شکنجه روحی می‌دهند، به این ترتیب که هفته‌ای دو سه بار مرا برهنه می‌‌کردند و گوش و بینی‌ام را معاینه می‌کردند

اوایل خیلی با آنها درگیر می‌شدم و هل‌شان می‌دادم، ولی هفت هشت نفر نره غول بودند و من نمی‌توانستم در مقابل آنها مقاومت کنم. یا موقعی که در سلول انفرادی بودم، از ساعت ۱۱ شب تا ۶ صبح دم به ساعت مرا از خواب بیدار می‌کردند. دلیلی هم که می‌آوردند این بود که ببینند آیا هنوز هستم؟ فرار نکرده‌ام؟ موقعی که خانواده‌ام به ملاقاتم می‌آمدند، نمی‌گذاشتند به بچه ۹، ۱۰ ماهه‌ام دست بزنم. موقعی که آزاد شدم، او ۱۷ ساله شده بود.

دختر معلولم را نمی‌گذاشتند توی بغلم بگیرم و می‌گفتند اجازه نداری. یک ‌بار بالاخره با رئیس دادگاه دعوا کردم و گفتم باید این مجازات برهنگی را بردارید، وگرنه نمی‌گذارم دادگاه ادامه پیدا کند. گفتند بگذار دادگاه امروز برگزار شود، بعداً بررسی می‌کنیم. گفتم: غیرممکن است، بروید خانه‌هایتان جلسه بگذارید و این موضوع را حل کنید. هر کاری کردند، سروصدا کردم و دادگاه را کلاً به هم ریختم. اینها هم مجبور شدند دادگاه را کلاً تعطیل کنند و یک هفته بعد حکمی صادر کردند. من به رئیس دادگاه گفتم: شما قانونی دارید که طبق آن متهم نباید از نظر فکری و هوشی، بیمار باشد و موقعی که در دادگاه نشسته، اعصابش نباید خرد باشد، ولی شما دارید با این کار اعصاب مرا خرد می‌کنید و از شکنجه بدتر است. این کار را نکنید. دادگاه علیه دادستان آلمان حکم صادر کرد که با توجه به اینکه متهم مسلمان است و این عمل روی او تأثیر منفی دارد، نمی‌تواند دادگاه را ادامه بدهد، او را فقط در حدی که بشود تفتیش بدنی کرد، برهنه کنید.

در مورد دخترتان بگویید.

دختر من فرزند اول من است و الان ۳۳ سال دارد. از بدو تولد مشکلات جسمی عدیده‌ای داشت و اکثراً در بیمارستان بود. بچه را هر دو ماه یا گاهی ماهی یک‌ بار برای ملاقات من می‌آوردند و او را می‌دیدم.

ولی الان ۱۵ سال است که آزاد شده‌ام و هنوز نتوانسته‌ام بروم و بچه‌ام را ببینم؛ چون من به کل اروپا ممنوع‌الورود هستم و حضانت بچه مرا هم به یک آلمانی داده‌اند. در آلمان قانونی هست که بچه وقتی ۱۸ ساله می‌شود، می‌تواند هر جا دوست دارد برود، ولی بچه‌ای که از نظر ذهنی عقب‌افتاده است، تحقیق می‌کنند ببینند آیا پدر و مادرش می‌توانند او را اداره کنند یا نه؟ اول رفتند با خانم من صحبت کردند و بعد آمدند و در زندان با من صحبت کردند و بعد تشخیص دادند که پدر این بچه در زندان است و زندانش هم ابد است و مادرش هم دو تا بچه دیگر دارد و نمی‌تواند به این بچه رسیدگی کند و حضانت این بچه را به فرد دیگری دادند.

در دادگاه میکونوس هیچ سندی ارائه ندادند که شما در آن قضیه دست داشتید؟

نه.

افرادی که آمدند و علیه شما شهادت دادند، شناختی از شما داشتند؟

به هیچ وجه.

آیا هیچ وقت با آنها رودررو نشدید که بگویید بر چه اساسی این تهمت‌ها را می‌زنید؟

فقط با آنها دعوا می‌کردم. مرا در یک قفس ضدگلوله می‌گذاشتند و با کسانی که می‌آمدند و شهادت می‌دادند، بحث می‌کردم. من پدر بنی‌صدر را در دادگاه درآوردم و اصلاً نگذاشتم صحبت کند. ۴۰۰ صفحه حکم من است که در صفحه ۱۹۷ حکم، رئیس دادگاه گفته براساس بررسی‌هایی که انجام شد، دادگاه نتوانست اثبات کند که آقای کاظم دارابی طراح این عملیات است. حتی کسی که علیه من شهادت داده و این اطلاعات را به دادگاه ارائه کرده بود، نمی‌دانست سلاح از کجا آمده، ولی با توجه به شواهدی که وجود دارند، ما به این نتیجه رسیده‌ایم که این ‌طوری بوده. به این می‌گویند علم قاضی که آمده و برای من حکم اعدام داده. آنها اعدام ندارند. اگر داشتند، حکم من اعدام بود.

بنابراین آمده و به من حکم ابد به اضافه ۱۰ سال داده، یعنی ۳۰ سال. مرا ۳۰ سال محکوم کرده و خودش هم دارد در حکم می‌‌گوید. شما می‌دانید جمهوری اسلامی چقدر می‌تواند روی این مانور بدهد که تو خودت نوشته‌ای و ثابت نکرده‌ای. حکم اعدام، ابد به اضافه ۱۰ سال به من داده‌اند و خودشان هم گفته‌اند ثابت نکرده‌ایم. حالا شما برو بخوان. من در تظاهرات قدس شرکت کردم. علیه سلمان رشدی تظاهرات کردم. برای رحلت امام (ره) هزار نفر را دعوت کرده و شام داده‌ام. من در مسجد بلندگو را درست می‌کردم یا در تظاهرات روز قدس یک کارهایی می‌‌کردم. همه اینها را گذاشته بودند کنار هم و نتیجه گرفته بودند که می‌توانم یک آدم این‌جوری باشم.

چرا شما را انتخاب کردند؟ به خاطر خانه بود؟

بله. من یک آپارتمان ۸۰ متری خیلی قدیمی داشتم. موقعی که ازدواج کردم یک اتاق و یک آشپزخانه کوچک داشتم. بعد از طبقه چهار آن ساختمان آمدیم طبقه اول که کمی بزرگ‌تر بود و دو تا اتاق داشت. قبل از اینکه این جریان اتفاق بیفتد، من خانه را عوض کردم و من و خانم و بچه‌ها رفتیم و خانه دیگری را اجاره کردیم، ولی این خانه به نام من ماند. چرا؟ چون برادر من آن‌موقع در آلمان بود و داشت پیش من کار می‌کرد و من خانه را به برادرم دادم و نرفتم قرارداد و اجاره را عوض کنم و قرارداد به نام من بود و ماهی ۳۰۰ مارک از حساب من کم می‌کردند.

بعد برادر من با دو نفری که به قول اینها ضاربین بودند در آن خانه زندگی می‌کردند.  برادرم آلمان را ترک کرد و برگشت ایران و خانه را به آن دو نفر داد. حالا آنها آن شب و یک‌سال بعد در آن خانه چه کار می‌کردند، من چگونه اطلاع داشته باشم؟ آنها را دستگیر کردند و چون خانه به اسم من بود، گفتند که این خانه‌اش را در اختیار ضاربین گذاشته، چون اطلاع داشته که قرار است این عملیات انجام شود.

آن آدم‌ها واقعاً ضارب بودند؟

یکی‌شان اعتراف کرد که بوده و اسم مرا داد و گفت که ما در خانه فلانی بودیم. هیچ چیزی درباره من نمی‌دانست، ولی وقتی به او فشار آوردند، گفت که به نظر من همه این عملیات را دارابی طراحی کرده است. بعد گفتند که دارابی خودرو و سلاح را تهیه کرده. خلاصه هر چه را که آنها گفتند، جمع کردند و گذاشتند توی کاسه من، در صورتی که برای هیچ‌کدامشان هیچ سندی نداشتند. خودشان هم در حکم گفته‌اند که ما هیچ مدرکی نداشتیم.

شما روی اسم آقای دستمالچی خیلی تکیه کرده‌اید. ایشان در این پرونده چه نقشی داشت؟

طبق گزارش‌هایی که آمده و مطرح شده‌اند، در شبی که این اتفاق افتاده در همان جلسه با آقای شرفکندی نشسته بوده و موقعی که آن دو نفر به رستوران می‌روند و تیراندازی می‌کنند، طبق گزارش‌ها و شهادت‌های خودش، تیرها از کنار گوش او رد می‌شده و او سریع خودش را زیر میز می‌اندازد که آسیب نبیند.


پرویز دستمالچی

این آقای دستمالچی بعداً سردمدار و بوقچی اپوزیسیون شد و می‌رفت و هماهنگ می‌کرد که افراد مختلفی بیایند و شهادت بدهند و به افراد می‌گفت که من ویزا و اقامتت را درست می‌کنم. بسیاری از آنها هم بعداً آمدند و در دادگاه اعتراف کردند که آقای دستمالچی به ما گفته این کارها را بکنید و این حرف‌ها را بزنید. دادگاه حرف خیلی‌هایشان را قبول نکرد، ولی حرف بعضی‌هایشان را هم قبول کرد، در حالی که هیچی نمی‌دانستند.

آیا همان قدر که مخالفان جمهوری اسلامی آزاد بودند که بیایند و شهادت بدهند، موافقان هم این آزادی را داشتند که مثلاً بیایند و شهادت بدهند که آقای دارابی در روز مورد نظر آنجا نبوده است؟

در آلمان قانونی هست که من نباید ثابت کنم که متهم نیستم، بلکه آنها باید ثابت کنند که من متهم هستم. به همین دلیل آنها در حرف‌هایی که می‌زدند روی این مسائل چندان دقت نمی‌کردند، بلکه یک‌مرتبه چیزهای خیلی کوچک و جزیی را بزرگ می‌کردند. مثلاً ما هم تقاضا دادیم که فلان شاهد باید بیاید. شاهد ما را می‌آوردند و به‌شدت به او فشار می‌آوردند و درست مثل دشمن با او رفتار می‌کردند؛ در حالی که با منافق‌ها و چپی‌ها مثل برادر برخورد می‌کردند.

سفارت برای آزادی شما تلاشی نکرد یا تلاشش کافی نبود؟

سفارت کاری دستش نبود که بتواند مرا آزاد کند، ولی هر سفارتی در همه کشورها یک مسئول حقوقی دارد. بعضی وقت‌ها مسئول حقوقی می‌آمد و یک ‌سری به من می‌زد. یک ایرانی در آنجا بود که با خانمش دعوا کرده و به او چاقو زده بود و او هم در زندان بود. بعضی وقت‌ها که می‌آمد به او سر بزند، به من هم سر می‌زد، ولی نمی‌توانستند اقدامی بکنند.

یعنی فشار سیاسی نیاوردند؟

این فشارها که باید از جانب ایران می‌شد، نه از طرف سفارت و البته اتفاق نیفتاد. چرا؟ آن‌موقع آقای خاتمی رئیس‌جمهور بود و آنجا آمد و با رئیس‌جمهور آنجا صحبت کرد که این بنده خدا بی‌گناه است و باید آزاد بشود و آنها هم قول دادند که من بعد از ۱۰ سال آزاد می‌شوم. بعد زیر قول‌شان زدند. ایران متهمی داشت به نام آقای هلموت شیمکوس که او را آزاد کردند که مرا آزاد کنند و باز آلمانی‌ها زیر قول‌شان زدند. بعد یک آلمانی بود که با زنش مسئله داشت و او هم حکم اعدام گرفته بود. او را آزاد کردند و باز مرا آزاد نکردند. 

کلاً کار چندانی نکردند.

بله. کلاه گشادی سر آقای‌ هاشمی رفسنجانی رفت که آن سه نفر را آزاد کرد که در مقابل، مرا آزاد کنند که نکردند و آن سه نفر هم آمدند و علیه جمهوری اسلامی هر چه دلشان خواست گفتند.

در نهایت چه شد که آزاد شدید؟

در آلمان قانونی هست که کسی که مثل من زندان ابد به اضافه ۱۰ سال دارد، بعد از ۱۳ سال دوباره برایش دادگاه تشکیل می‌دهند. در آن دادگاه حکم من از ابد تبدیل شد به عدد. یعنی حکم ابد من شد ۲۳ سال. هر خارجی‌ای که در آلمان محکوم می‌شود، بعد از سپری کردن دوسوم حکمش می‌تواند اخراج شود. دوسوم ۲۳ سال می‌شد ۱۵ سال و سه ماه. مرا بعد از ۱۵ سال و ۶۴ روز طبق این قانون آزاد کردند.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات